کودک احتیاج به عاطفه ی مادری دارد و جای آن را هرگز بهترین پرستارها، در نیکوترین کانون های شبانه روزی نیز، نمی گیرد. در کشورهایی هم که به تربیت جمعی کودکان اعتقاد داشته و آن را جدا کرده اند، باز هم نظر آخرشان این بوده است که اگر کودکان، روزها را در کانون می گذرانند، باید شب را حتما در آغوش خانواده باشند. دیگر آن که آگاهی کودک، احتیاج به محرومیت هایی مصلحتی دارد تا نیازهای او، بیدار شود و استعدادهای نهفته ی او، بکار افتد و پرورش یابد و خود برای رفع مشکل، قد علم نماید. البته مادر در این قضیه، نقش مهمی دارد. زیرا؛ اوست که همیشه در نظر کودک برآورنده ی حاجات او بوده و حالا محروم کننده نیز، باید او باشد. اوست که هم تحبیب می کند و هم تأدیب می کند. منظور این است که این تحریم به گونه ای باید صورت بگیرد که در کودک، محرک ذهن و استعداد باشد و در کنار آن مراقبت و راهنمایی نیز صورت پذیرد که کودک، بدرفتار تربیت نشود.
از آن پس، هر تمدن و هر اجتماعی، نظام خاصی برای پرورش جوانان خود داشته است و این نظام های پرورشی، برحسب بزرگی و کوچکی کشور و نوع زیستنی که در آن مطلوب بوده، روش های گوناگون تربیتی، را بوجود آورده است. این روش ها، همیشه کودکان را، در مسایل ساده ی زندگی راهنمایی کرده اند:
این که چه بخورند که زیانبخش نباشد، کجا بخوابند که از آسیب جانوران در امان باشند، در توفان از کلبه ی یخی بیرون نیایند و زیر کوه یخ، شیرجه نروند. آداب و عادات اجتماعی درباره ی مالکیت، زناشویی، سفر، ولادت و مرگ باید خوب دانسته شود. ولی این که آیا پس از این آموزش های مقدماتی، باید دختر یا پسر را به عنوان فرد مستقلی پرورش داد، یا باید او را به صورت فردی فعال، ولی عضو تابع و خدمتگزار جامعه اش درآورد.