دوستی به بچه مجال می دهد که جنبه های مختلف شخصیتش را ارزیابی کند. به طور کلی دوستان تجربه ها و علایق خود را با یکدیگر سهیم می شوند و یکدیگر را در توصیف شخصیت شان یاری می کنند. هر بچه، دست کم تا حدودی از این توانایی برخوردار است که دوستانش را بر اساس مقام و موقعیتی که در جامعه دارد انتخاب کند. دوستان هویت بچه را تأیید می کنند و آن را توسعه می دهند. جیم، نه ساله، می گوید: «من می خواهم با جرج دوست باشم؛ زیرا او از هیچ چیز نمی ترسد، می تواند از دیوار بالا برود، من در کنار او خونسرد و بی باک هستم.«
لیزا، ده ساله، می گوید: «ژولیت هم مثل من شیفته ی اسب است. او در مزرعه زندگی می کند. اغلب در مدرسه درباره ی اسب های او صحبت می کنیم و این که وقتی دیگر بار به آنجا بروم، کدام یک را سوار خواهم شد. به همین دلیل واقعا دوست دارم با او باشم.»
دوستی برای جیم و لیزا آمیزه ای از حسادت و تحسین است و به عاریه گرفتن قدرت دیگری و دستیابی به تعلقات یا مهارتهای او.
به طور کلی بچه با کسی دوست می شود که مانند اوست و یا دوست دارد مانند او باشد. فراموش نکنید که بچه والدین، برادر، خواهر و یا همسایگان خود را انتخاب نمی کند. حتی با دوستان دوره ی طفولیت خویش نیز احتمالا بر حسب اتفاق دوست شده و در واقع از هفت یا هشت سالگی، در انتخاب دوست نقش فعالانه دارد.
بعضی اوقات والدین حس می کنند که دوست فرزندشان نه تنها
هویت او را نمی سازد بلکه آن را تخریب می کند. تردیدی نیست که دوست، در رشد شخصیت کودک تأثیر بسزایی دارد، اما این تأثیر می تواند منفی باشد. در زیر به چند نمونه از رفتار دوستان و همسالان که ظاهرا به جای حمایت، هویت بچه را تضعیف می کند، اشاره می شود:
مادر موری، نه ساله، می گوید: «او برای جلب توجه دوستان وحشی اش به هر کاری دست می زند. حتی یکبار از روی یک پل به پائین پرید. همیشه مثل یک دلقک به دنبال دوستانش راه می افتد.» در این مثال موری برای سهیم شدن در شور و هیجان دوستانش به هر کار خطرناکی دست می زند.
جیل، نه ساله، معاشرت را دوست داشت؛ اما کمرویی و خشونت به او اجازه نمی داد که با بچه ها دوست شود. مادرش می گوید: «او ساعتها ساکت و آرام می نشیند اما ناگهان مانند یک گاو نر از جا بر می خیزد ومی کوشد در بازی شرکت کند. آنان او را اذیت می کنند؛ یا از چکمه های مسخره اش صحبت به میان می آورند و یا با کنایه درباره ی میهمانی شب گذشته که او در آن دعوت نداشت صحبت می کنند و این برخوردها از جیل بچه ای مفلوک و ناتوان ساخته است.«
سارا از بابت این که فرزندش، پیتر تحت نفوذ همسالانش است با نگرانی و نومیدی می گوید: «تمام کار و تلاشم برای تقویت اعتماد به نفس او نقش بر آب شد؛ زیرا بچه ها او را آلت دست و استهزاء می کنند.«
موری (مثال اول) سخت کار می کرد تا با به خطر انداختن
تندرستی جسمانی اش، دوستانش را خشنود کند و جیل (مثال دوم) به خاطر عدم توانایی در ارتباط مثبت با همسالانش مفلوک است. پیتر (مثال سوم) مدام به وسیله ی دوستانش استهزاء می شود و در نتیجه حس می کند موجودی ضعیف و بی ارزش است. والدین این بچه ها جملگی نگران و درمانده، مدعی اند که فرزندانشان بر ارزشها، دلگرمی ها و حتی صمیمیت خانواده بی اعتنا بوده و به طور کامل به دنیای همسالان و همپایگانشان جذب شده اند. در حالی که والدین هیچ گاه درمانده و ناتوان نیستند. ما همواره می توانیم با توسل به فنون و راهکارهای درست با فرزندان مان ارتباط عاطفی برقرار کنیم و آنان را به پیروی از ارزشها و اصول و قواعد حاکم بر خانواده برانگیزیم. برای این منظور نخست باید درک کنیم که چرا بچه ممکن است مقام و موقعیت خود را در میان بچه ها از دست بدهد. با پیروی از رهنمودهای زیر می توانید برای فرزندتان این امکان را فراهم کنید، که ضمن ارتباط با دوستانش، هویت راستین خود را نیز حفظ کند.