والدین می کوشند به بچه بگویند که او موجودی دوست داشتنی و قابل تحسین است اما برادر بزرگتر بچه، نه یکبار، بلکه به دفعات می گوید: «تو احمق و دست و پا چلفتی هستی؛ هیچ کاری از دست تو ساخته نیست.» و به این ترتیب حمایت دقیق و دلسوزانه ی والدین به کلی تأثیرش را از دست می دهد و نقش بر آب می شود.
وقتی بچه بودم، کوچکترین خواهرم چنان تند و جدی به خواهر بزرگم نگاه می کرد که حتی دل بی تفاوت ترین افراد را هم به درد می آورد. خواهر بزرگم جالب توجه و دوست داشتنی بود. کارهای زیادی بلد بود؛ مثلا می توانست بند کفش خود را ببندد، سر مادرش داد بکشد و با دوستانش طناب بازی کند. وقتی خواهر کوچکتر کمی بزرگ شد و توانست در بازی های گروهی شرکت کند، همیشه خواهر
بزرگم نوع بازی و نقش او را تعیین می کرد و هر وقت فکری به ذهن او می رسید و آن را مطرح می کرد، توسط خواهر بزرگم، خرفت و کودن به شمار می آمد. خواهر کوچکم اجازه نداشت به اسباب بازی های او دست بزند، اما تمام این ها بدان معنا نبود که خواهر بزرگ، خواهر کوچک را دوست نداشت. خواهر کوچکم خوب و نازنین و دوست داشتنی و حتی خوردنی بود. بغل کردن، فشار دادن و گاز گرفتن او لذت بخش بود، اما او کوچک بود و نه پر اهمیت، جذاب و نه زرنگ، پیرو و نه رهبر و در نتیجه در تحسینی که دیگران به سادگی می ستاندند نمی توانست سهیم شود. وقتی خواهر کوچکم در چهار سالگی تصویری از گربه کشید، پشم های دور گوش و خال های روی بینی گربه اش را هم به طور دقیق بر روی این تصویر منعکس کرد؛ آنگاه به من گفت که قصد دارد این کار هنرمندانه را به خواهر بزرگ مان نشان دهد. پس از آگاهی از این قضیه نزدیک بود قلبم بایستد. دوست داشتم یک طوری به او هشدار دهم که در برابر سلطه طلبی و خودمداری او آسیب پذیر است. پس از آن که متوجه نگاه خیره من شد، از روی فروتنی گفت: «خیلی دوست دارم که او پس از مشاهده ی این تصویر، آن را زشت و بی معنی بنامد تا من هم او را بگیرم و حسابی بچلانم.«
نمی دانستم که چرا وقوع این نزاع را ضروری حس می کردم؟ آیا هر دو را به یک اندازه دوست نداشتم و یا مورد توجه قرار نمی دادم؟ آیا هر دو به یک اندازه مورد لطف و احسان من نبودند؟ آیا از انگیزه نزاع و یا به هم بر چسب زدنشان جلوگیری نمی کردم؟ در حالی که آنان نه
تنها لذت بردن از موفقیت های یکدیگر را دشوار می یافتند؛ بلکه بی اعتبار کردن هم را نیز اجتناب ناپذیر می پنداشتند. به همین دلیل اغلب نزاع راه می انداختند و یکدیگر را به باد ملامت و استهزاء می گرفتند.
بسیاری از والدین هنگام نزاع فرزندانش شان با خشم و نومیدی مشابهی دست به گریبان اند. «چرا به برادرت اجازه نمی دهی برای مدتی این توپ را در اختیار داشته باشد؟» یا «چرا باید همیشه او را اذیت کنی؟» یا «چرا نمی توانی کمی با او مهربان باشی؟» تقاضاهای متداولی است که والدین هنگام مشاهده ی نزاع و اختلاف بین فرزندانشان اظهار می کنند. لابد می پرسید چرا چنین رفتاری باید بین بچه های یک خانواده معمول و متداول باشد؟
در این فصل قصد دارم به روابط پیچیده فرزندان خانواده بنگرم و به این پرسش پاسخ دهم که چگونه والدین می توانند روابط مغشوش و آشفته فرزندان شان را تسکین دهند و ترغیب شان کنند تا از نیروی بالقوه ی عظیم این روابط در جهت بسط و توسعه ی عشق و تفاهم سود ببرند و به جای ضربه زدن به اعتماد به نفس یکدیگر، آن را حمایت و تقویت کنند.