ما هنگام طرح برنامه دراز مدت که شامل یک سری کارهای خرد و کلان است تا حدودی اهداف مان را می شناسیم. ممکن است این اهداف شامل احداث ویلای رویایی و یا ساختن مدل هواپیما باشد. هنگامی که در کارها و گرفتاریهای روزانه درگیر هستیم، تعدادی از اهداف کوتاه مدت و بلند مدت را مد نظر داریم. هنگام آموزش نظم و ترتیب به فرزندان مان نیز از این اصل پیروی کرده و در این خصوص برایشان اهدافی کوتاه و یا بلند مدت در نظر می گیریم. برای مثال از آنان انتظار داریم که پیوسته اتاق شان را تمیز و پاکیزه نگه دارند؛ برای رفتن به مدرسه، خانه را به وقت مناسب ترک کنند و یا میز غذا را بر هم نزنند. گاه اصرارشان می کنیم که لباس هایشان را مرتب و نظیف در جالباسی قرار دهند. هنگام صرف غذا آرام بنشینند و شیطنت نکنند و یا هنگام عزیمت به مدرسه به سرعت لباس بر تن و کیف و کتاب شان را جمع آوری کنند. فهرستی از چندهدف بلند مدت در مورد بچه ها در این جا آمده است:
1- سرعت بخشیدن به رشد و توسعه ی معیارهای درونی بچه. در این مرحله قصد داریم به بچه ها بیاموزیم که رفتارشان را ارزیابی و به درستی این ارزیابی اعتماد کنند. شرایطی را پدید آوریم که چه در پشت سرمان و چه در مقابل مان رفتاری یکسان داشته باشند. می خواهیم بچه ای تربیت کنیم که قطع نظر از خوش آمدها و بد آمدهای دیگران و یا احیانا ترس از ما، با شجاعت و صراحت کامل به بیان مسایل خویش بپردازد، برای انجام هر کار تصمیم بگیرد و از
علت و انگیزه آن ها با خبر باشد.
2- آموزش رفتار و گفتار خوب به بچه ها. بچه باید درک کند که بعضی رفتارها غیر قابل قبول است و بعضی کارها را می توان به شیوه های مختلف انجام داد. بنابراین به جای توجه به قصور و کوتاهی او در انجام بعضی کارها، باید به او نشان دهیم که چه کارهایی را باید انجام دهد و او را در انتخاب شیوه های متفاوت رفتار مثبت یاری کنیم.
3- حفظ روابط مثبت هنگام نظم بخشیدن به بچه. هنگامی که اوضاع بر وفق مراد بچه نیست، عشق ومحبت والدین بهترین عامل حمایت او محسوب می شود. باید بکوشیم که او به این عشق اعتماد کند و هنگام نیاز به آن تکیه نماید.
4- ما می خواهیم بچه هایی نیرومند و متکی به نفس تربیت کنیم. می خواهیم فرزندانی پرورش دهیم که مسؤلیت رفتارشان را بر دیگران به عهده گیرند.
پس از در نظر گرفتن نکته ها و اهداف فوق به منظور نظم بخشیدن به بچه ها، توجه به مسایل زیر که ممکن است هنگام برقراری توازن با آن روبه رو شویم اهمیت دارد.
حفظ قدرت و اقتدار خویش بدون برانگیختن حس قدرت طلبی بچه ها
وقتی والدین می کوشند با تکیه بر زور و فشار فرزندان شان را تحت نظم درآورند، بچه متأثر از انگیزه های طبیعی برای حراست از ارزشمندی خویش، در برابر این قدرت طلبی ایستادگی می کند. چنانچه والدین از این شیوه ی رفتار دست برندارند، احساس عدم ایمنی
و آرامش خاطر، توام با احساسات و غروری جریحه دار شده و میل به انتقام در بچه رشد می کند. در نتیجه والدین ناگزیرند برای مهار این احساسات و سرپیچی بیشتر به زور و فشار بیشتری متوسل شوند و در نهایت گفتگویی نظیر آنچه در زیر می آید بین آنان رد و بدل می شود.
پدر: مراقب هستم و نمی گذارم چنین کاری بکنی
بچه: راه انجام آن را پیدا می کنم.
پدر: برای کنترل تو راههای نیرومندتری جستجو می کنم.
بچه: برای جلوگیری از کنترل شما از بیراهه ترین، نیرومندترین و خوب ترین شیوه ها استفاده می کنم.
پدر: تو را از تمام امتیازهایت محروم می کنم.
بچه: من هم زندگی ات را به جهنم تبدیل می کنم.
در سناریو فوق، اهداف منضبط ساختن بچه تحت تأثیر کشمکش و درگیری طرفین در بازی قدرت محو می شود و اهمیتش را از دست می دهد. بچه ی خشمگین و تحقیر شده می کوشد با پس گرفتن عشق و اعتمادش از والدین، آنان را مجازات کند. دیگر روابط دوستانه بین شان حاکم نیست. چهره ی بچه عبوس و لحن کلامش غلیظ و سنگین است. یک «حالت گزنده» یا «بی احترامی» و یا «قهر» بین دو طرف حکمفرماست. در چنین شرایطی به جای این که برای کنترل بچه تنها به نیروی اراده متوسل شویم، بهتر است با استفاده از تجربه و توجه و انتقال پیام زیر قدرت خویش را اعمال کنیم: «به اعتقاد من این رفتاری نیست که به کامیابی و آسایش فکری و جسمی تو بینجامد.»
این پیام قدرت را به مراقبت ربط می دهد.
بدون توسل به خشونت، ناسزا و یا توهین، قدرت و اقتدارشان را نشان دهید.
به تجربه ثابت شده است بچه هایی که والدینشان آنان را با داد و فریاد، انتقاد و ضرب و شتم منضبط می کنند نسبت به بچه هایی که با استفاده از شیوه های دیگر تحت انضباط قرار می گیرند خشن تر هستند. به هر حال والدین تندخو اغلب فرزندان تندخو بار می آورند. البته بلند صحبت کردن و زدن بر روی دست بچه به صورت گاه به گاه به روحیه ی او آسیب نمی رساند. حتی ممکن است نوعی ایجاد ارتباط با او باشد واین پیام را به او منتقل کند که: «دیگر خسته شده ام.»
فراموش نکنید که هر برخورد فیزیکی یا کنترل سخت بچه را خشمگین و تحقیر کرده و قدرت نمایاندن شخصیتش را در صحنه ی زندگی از او سلب می کند. بچه هایی که توسط والدین شان تحقیر می شوند، به احتمال زیاد به خشونت و پرخاشگری روی می آورند. رفتار خشونت آمیزشان کنترل آنان را دشوارتر می کند، و پس از هر بار تنبیه توسط والدین، به خشونت بیشتری گرایش پیدا می کنند. به هر حال ما باید در رابطه با فرزندانمان از سیکل بسته تنبیه، تحقیر و خصومت بپرهیزیم. درعین حال والدین قاطع با انتقال پیام روشنی نظیر: «هر چیزی حدی دارد.» بدون توسل به تحقیر و اهانت حد و مرزی را برای فرزندان شان تعیین می کند و درباره ی رفتار قابل قبول اطلاعات ارزشمندی در اختیارشان قرار می دهند.
ما می خواهیم بدون این که فرزندمان از ما بترسد از رهنمودهایمان پیروی کند.
ترس بچه ها از والدین به درد و رنج فراوان آنان منجر می شود. اغلب شنیده می شود که بچه ها در اثر اضطراب ناشی از مشاهده ی چهره خشمگین والدین شان به مدت چند روز، دچار نوعی برآمدگی بر روی شکم و گلومی شوند. در چنین شرایطی بچه برای تسکین خشم والدینش به دروغ متوسل می شود و در نتیجه راه ارتباط باز و مفید بین دو طرف مسدود می گردد. احساس ترس و حقارت صفیر اعلام خطر روح است. برای باز نگهداشتن کانال ارتباطی سالم و مفید ضرورت دارد که از خشونت و بد رفتاری برای تحت انضباط درآوردن بچه ها خودداری کنیم، بچه ای که باور کند می تواند با والدینش به بحث و تبادل نظر بنشیند هرگز دچار ترس و اضطراب نمی شود.
ما می خواهیم بدون تحقیر بچه، رفتار او را هدایت کنیم.
اظهار عبارتهای منفی نظیر: «اینقدر ناله نکن«، «از ایجاد سر و صدا دست بردار.» «اینقدر تنبل نباش«، «چطور جرأت می کنی با من اینطور صحبت کنی.«، «کی می خواهی رشد کنی و بزرگ شوی.» فضای روانی بچه ها را آشفته و مغشوش می کند و آنان را به جبهه گیری در برابر ما بر می انگیزد. بچه ای که پیوسته به او توصیه می شود دروغ نگوید، شرارت نکند و یا فریاد نکشد، ممکن است برای مقابله با این اظهارات منفی رفتار ناهنجارش را شدت بخشد. بچه ای که به خاطر دروغ گفتن درباره ی جاهایی که رفت و آمد دارد مدام با اخطار والدینش مواجه است ممکن است به این نتیجه برسد: «من در ذات دروغگو و
فریبکارم و برای پرهیز از این اعمال و رفتار کاری از دستم ساخته نیست.» به تجربه ثابت شده است که: امر و نهی مداوم برای جلوگیری از رفتار نامطلوب بچه ها نتیجه معکوس به بار می آورد زیرا سبب می شود که بیشتر به انجام کارهای بد برانگیخته شوند و در نتیجه غرولند بیشتری را از والدین شان بستانند. افزایش خشم والدین، تباهی و ناهنجاری بیشتر رفتار بچه ها را به دنبال دارد. در حالی که می توانیم با تحسین رفتار قابل قبول، رفتار ناهنجار را هدایت کنیم. تردیدی نیست که پذیرش و تحسین نسبت به انتقاد و تنبیه، روابطی سالم تر و مؤثرتر است.
ما می خواهیم در وقت مناسب رفتار بچه را در بوته ی انتقاد قرار دهیم اما از متهم کردن شخصیت او بپرهیزیم.
وقتی افراد به طور مداوم یکدیگر را به بد رفتاری و نیت بد متهم می کنند، احساسات خوب و خوشایند حاکم بر روابط شان از میان می رود. بچه پس از عدم تأیید رفتارش توسط والدین غرورش جریحه دار می شود و دیگر حاضر نیست به سخن آنان گوش کند. انتقادهایی نظیر: «تو تنبل، خودخواه و بی فایده هستی» ضربه های سنگینی بر عزت نفس بچه فرود می آورد و از او موجودی مفلوک و هراسان و خجالتی می سازد. در چنین شرایطی او یا با رد و تکذیب اظهار نظر والدینش از خود دفاع می کند و یا حتی بدتر – این اتهام را باور کرده و می پذیرد که فردی تنبل، خودخواه و بی فایده است. والدین معقول و منطقی در چنین شرایطی به فرزندشان القاء می کنند که از توانایی هایی خلاقه و نیرومندی برخوردار است و می تواند
بذری در کشتزار باطن خود بکارد که محصول شایسته ای به بار آورد. آنگاه همگام با او کاستی ها و کمبودهایش را برطرف می کنند. ما می توانیم به رغم عدم تأیید بسیاری از کارهای بچه ها عشق و تأیید خود را از آنان دریغ نکنیم.
تعیین این اهداف و پیروی از این هشدارها می تواند ما را در متمرکز ساختن افکارمان هنگام تحت انضباط درآوردن بچه ها یاری کند. درعین حال هیچ چیز از نصیحت عملی ساده که در شرایط مختلف قابل استفاده است سازنده تر نیست. قصد دارم در این فصل جعبه ابزاری را برای نظم بخشیدن به بچه ها در اختیارتان گذارم. اما برای استفاده از این ابزارها به بهترین شیوه ممکن، نخست ضرورت دارد درک کنید که چرا بعضی تکنیک ها مؤثر هستند و برخی دیگر بی اثر.