خشم، دومین احساسی است که با تحمیل گرایش ها و رفتار منفی حقارت نفس را افزایش می دهد. وقتی از بچه فاقد اعتماد به نفس سخن به میان می آید، تصویر یک بچه خشمگین، دمدمی مزاج، بدخلق و فاقد شور و اشتیاق در ذهن ما نقش می بندد.
به طور کلی خشم بعد کاملا متفاوتی از حقارت نفس است. بچه خشمگین نقابی از بی تفاوتی به چهره می زند؛ مثلا ممکن است در مورد عملکرد نامطلوبش در مدرسه و برآورده نکردن توقعات شما مضطرب به نظر نیاید و حتی به ظاهر از اعتماد به نفس قابل توجهی برخوردار باشد و به هیچ گونه کمک و مساعدت نیازی نداشته باشد. در حالی که خشم، بغض، عناد و انتقامجویی در اعماق وجودش رشد و او را از لحاظ روحی و فکری زمینگیر کرده است. در واقع او به شدت محتاج یاری و حمایت شماست تا کولبار سنگین و بیهوده ترس و اضطراب و خشم و خصومت را از دوش خود بردارد و توانایی های باطنی خودش را بازسازی کند. بچه ها مایلند کارشان را
خوب انجام دهند و درباره ی خودشان خوب فکر می کنند و برآورده نشدن این نیاز روانی خشم آنان را بر می انگیزد. به طور کلی خشم بچه ها در موقعیت های زیر برانگیخته می شود:
– وقتی موانعی در مسیر کارها و اهدافشان قرار می گیرد.
– وقتی برچسب هایی نظیر: «بد«، «لوس» و یا «بی فایده» به آنان نسبت داده می شود.
– وقتی حس می کنند که فاقد کنترل و یا قدرت هستند.
خشم بچه اغلب یک واکنش دفاعی در برابر حقارت نفس است. او به جای مقابله با احساس نومیدی و یا پذیرفتن کمبود قدرت، خشمگین می شود. این خشم ممکن است به اشکال مختلف ظاهر شود: ممکن است با این تصور که نمی تواند آن طور که دوست دارد خوب و مفید باشد، با قلدری کردن برای بچه های کوچک و رفتاری خشن با دوستان وهمسالان بر حقارت نفس خود سرپوش گذارد. اگر او نتواند حمایت و صمیمیت همسالانش را به دست آورد، برای کسب قدرت تصوری و تصنعی، آنان را قربانی و آلت دست می کند.
بسیاری از بچه های خشمگین خود را ناتوان حس می کنند. این ناتوانی ممکن است از مسائل مالی خانواده و یا جدایی والدین شان سرچشمه گیرد. در چنین شرایطی بچه عاجز از کنترل محیط زندگی اش، با کج خلقی و خشم می کوشد احساسات ناخوشایند خود را مهار کند.
چنانچه بچه حس کند افرادی که به آنان اهمیت می دهد وی را
سست و ضعیف می انگارند، با خشم درد و رنجش را استتار می کند.
برای مقابله با عدم تأیید والدین ممکن است فکر کند: «مهم نیست درباره ی من چگونه فکر می کنند.» یا «مهم نیست که مرا بد، لوس، بی توجه و یا احمق بنامند.«
والدین اغلب بچه ها را ملزم می کنند که به خاطر رعایت احترام به بزرگترها تنها نکته های خوب و ارزشمند برزبان آورند. برای مثال می گویند: «اگر مطلب خوب و مناسبی برای گفتن نداری، لب از سخن فروبند و خاموش باش.» در نتیجه به او اجازه نمی دهند که طیف وسیعی از افکار و احساساتش را ابراز کند. این قید و شرط افکار او را غلط جلوه می دهد و به خاطر این سکوت تحمیلی عصبانی اش می کند.
از آنجایی که خشم به اخلال گری و پرخاش منجر می شود، بچه ممکن است به خاطر رفتار ناهنجارش تنبیه شود و این خود به خشم او می افزاید.