پس «آن را برون انداز و از این پر شو«!(1)
گفت: «می دانم که بد است، اما نمی توانم، با دل برنمی آیم.» این چه گونه سخن باشد؟ می دانم که این دریا غرق کننده است، خود را در او می اندازم. یا این آتش سوزنده است، یا این چاهی است صد گز، یا این سوراخ مار است، یا این زهر هلاهل است، یا بیابان مهلک است، می دانم و می روم.
مرو، چون می دانی، پس نمی دانی، چه گونه دانش باشد؟ این عقل بود؟ چه گونه این را دانش و عقل شاید گفتن؟(1)
حکایت تربیت آسیب زا و آموزش وارونه در تعلیم و تربیت جامعه ی ما، حکایت خطیر و تکان دهنده ای است حکایت درمانگرهای بیماری زا، و آموزش های فهم زدا همین ماجرایی است که اولیاء و مربیان به نام تعلیم و تربیت فرزندان به رغم نیت خیرخواهانه انجام می دهند و خود می دانند که آن چه را در پی اصلاح آن هستند جز تخریب محصولی ندارد. آن چه را که به دنبال تقویت آن تلاش می کنند جز تضعیف ثمره ای ندارد. می دانند که با «گفتن» تربیت رخ نمی دهد با «نصیحت«، رفتار تغییر نمی کند و با اطلاع رسانی، «معرفت» حاصل نمی شود و با تشویق، «شوق» ایجاد نمی شود و با تنبیه، «تنبه» صورت نمی گیرد و با یاد دادن، «یادگیری» درونی نمی شود و با فهماندن، «فهمیدن» به وجود نمی آید و با دینی کردن، «دینی شدن» صورت نمی گیرد. اما با این که می دانند این اقدامات نتیجه ای ندارد اما نمی توانند. این چگونه دانایی و توانایی باشد و این چگونه حکمتی باشد که می داند این دریا غرق کننده است، باز خود را در آن می اندازد. می داند این روش حل مشکل، مشکل را پیچیده تر، عمیق تر و پایدارتر می کند، اما باز دست از روش های آسیب زا بر نمی دارد.(2) می داند که این آتش سوزاننده است، ولی باز دست از روی آن بر نمی دارد. می داند که این آب همچون نفت آتش را شعله ورتر می سازد،(3) باز به خیال واهی خود و به تصور خاموش کردن آن، این آب آتش افروز را بر روی شعله های آتش زا می ریزد. می داند که این نوع روش های تربیتی، نه تنها او را به مقصد نزدیک نمی گرداند بلکه روز به روز دورتر و دورتر می شود. می داند که این آموزش ها، این یاددهی ها سم است، حجاب است، کشنده ی کنجکاوی است، محو کننده ی خلاقیت است، محدود کننده ی معرفت است، کمرنگ کننده ی بصیرت است،
اما باز آموزش می دهد و باز ذهن متعلم را انباری از اطلاعات، معلومات و پاسخ های آماده می کند. می داند که ارائه ی معلومات، مرگ تفکر است و ارائه ی راه حل ها، مسدود کردن خلاقیت است، اما باز دلش راضی نمی شود.
می داند که کمک کردن و یاری کردن به کودک، قدرت اتکاء به خود و منبع خود کفایتی را از بین می برد، اما باز دست از دستگیری تضعیف کننده بر نمی دارد. می داند که ایجاد نیاز، ایجاد سؤال، ایجاد خلأ و ایجاد تشنگی برای کودک سازنده تر، مفید تر و بارورتر است، اما باز رفع نیاز می کند، پاسخ به سؤال می دهد، رفع خلأ می کند و سیراب می کند.
می داند لاغر کردن فکر، بهتر از فربه ساختن آن است، تشنه کردن ذهن بهتر از سیراب کردن است و دخالت نکردن، مؤثرتر از دخالت کردن است اما نمی تواند، با دل بر نمی آید. می داند که کامیاب کردن دائمی کودک، عین ناکامی است و می داند که با این اقدام دلسوزانه جوهره ی مقاومت و زیبایی صبر و پایداری شکیبایی را از او می گیرد، اما باز هم او را کامیاب و کامیاب تر می کند.
می داند که بهترین و غنی ترین لحظه ی یادگیری رسیدن به «مجهول» و کنجکاوی نسبت به نادانسته هاست، اما همیشه و همه جا موقعیت معلوم را نشان می دهد و معلومات آماده را هدیه می کند و دانسته ها را بسته بندی شده تحویل ذهن کودک می دهد. می داند که اصرار کردن، اجبار کردن و تحمیل کردن، ضد تربیت است. می داند که تبلیغ بدون ترغیب ضد تبلیغ است، اما همواره تبلیغ می کند. می داند که تربیت امری درونی و فطری است، اما باز از بیرون و به واسطه های پیرامونی و زینت بخشی ظاهری شکل می دهد. می داند که تربیت، قالب ریزی نیست، فرمول نیست، نسخه پیچی از پیش نوشته شده نیست، اما باز به دنبال فرمول و نسخه های آماده می گردد.
می داند که چشمی که از درون نور نمی گیرد و کور است، تاباندن نور به آن سودی ندارد؛ اما باز با نورافکن های بیرونی آن را نورانی می کند!
می داند که تا زمین، مستعد پذیرش بذر نباشد، پاشیدن بهترین بذر
نیز منجر به پوسیدگی و خشکیدگی آن می شود، اما باز همچنان در حال پاشیدن بذر است! می داند که چاهی که از درون خشکیده است و کاریز جوشانی ندارد سرازیر کردن رودخانه ای از بیرون به درون آن پوششی برای ندیدن تهی هاست،(4) اما باز برای رضایت خاطر خود دریایی از آب بیرون را به درون چاه تهی از آب سرازیر می کند تا پر شود.
می داند که عقل دو گونه است، عقل طبیعی و عقل استماعی(5)، و اگر عقل طبیعی نباشد دانش بیرونی ارزشی ندارد و همچون جریان برقی است که به شیء عایق وصل کنیم، اما باز بدون توجه به قابلیت های طبیعی و گیرنده های درونی، همچنان به تحمیل دانش و القاء اطلاعات و تزریق معلومات مشغول است. می داند که آدمی عاشق آن چیزی است که ندیده است و مشتاق آن چیزی است که از او منعش می کنند، باز سرکوب می کند و بدون زدودن میل درونی، تنها به دور کردن و پنهان کردن آن مشغول است.
می داند که در وقت تهوع، کسی چیزی نمی خورد و اگر هم بخورد حتی بهترین و لذیذ ترین و مقدس ترین طعام ها، منفورترین و منزجرترین می شوند، اما باز به او می خوراند.
می داند که دادن ویتامین از بیرون، و وصل کردن سرم خوراکی از بیرون، مانع تأمین ویتامین از درون است، اما به طور دائمی لوله ی سرم را به او وصل می کند. می داند که عادت دادن تربیت کردن نیست بلکه شرطی کردن است و رفتاری که از روی شرطی شدن باشد اصالت ارزشی ندارد، اما به صد حیله و تکنیک این عادت را به طور مکانیکی در او شرطی می کند.
می داند که با نصیحت کردن، تب کودک فرو نمی نشیند و با موعظه ی صرف، درد دندان خاموش نمی شود و با تشویق و پاداش بیرونی، عفونت درون از بین نمی رود، اما باز از طریق نصیحت به فکر درمان است و با
موعظه در پی حذف درد روانی است و با تشویق و تنبیه، خیال ریشه کن کردن عفونت های روانی را دارد. می داند که اساس بلندی بر عمق است و بنیاد رفعت در فروتنی است، باز برای پیشرفت و اندازه گیری رشد، شاخه ها را متر می کند و ارتفاع بیرون را اندازه می گیرد، و در نتیجه تحول کیفی را قربانی پیشرفت طولی و خطی می کند.
می داند بزرگ ترین اشتها آور، گرسنگی است و بزرگ تری عامل تحریک هوش، ایجاد عطش است اما به قدری به او می خوراند و می آشاماند که کودک به حالت تهوع دچار می شود. می داند که حساسیت بیش از حد نسبت به کودک مسئولیت های درونی و خود جوش را از او دور می سازد و از او موجودی بی تفاوت و بی مسئولیت می سازد، اما باز به جای او احساس مسئولیت می کند، به جای او اضطراب دارد و به جای او تصمیم می گیرد و به جای او زندگی می کند! می داند که اگر قدری نسبت به مسئولیت های فرزندش بی تفاوت شود زمینه ای فراهم می شود تا فرزند او نسبت به مسئولیت هایش حساس شود، اما باز دل نمی کند و همچنان او را طفیلی وار اداره می کند.
می داند که «قدرت» یک پیام تربیتی به میزان «حذف» آن پیام است تا خود آن را از «درون» بیابد و کشف کند، اما باز به طور کلیشه ای و لقمه ای آن را در دهان کودک می گذارد.
می داند عظمت دانش هر فرد به میزان «مجهولات» و سؤالاتی است که در ذهن خود می پروراند، اما باز ذهن او را مملو از دانستن ها و تلمباری از معلومات می کند.
می داند که قدرت تربیت در ضعف آن است و هر قدر در پس زمینه، زمینه ساز و در کنار صحنه تربیت باشد، متربی فعال تر، مهیاتر و هوشیارتر خواهد بود، اما باز همچنان با قدرت خود و نیروی بیرونی او را به حرکت وا می دارد.
می اند که گویاترین و نافذترین کلام، خاموشی است، اما باز از تب حرف نمی ایستد و با هجوم کلمات و بیداد جملات، فطرت حقیقت جوی کودک را کور و منفور می گرداند.
می داند که آموختن، ساخته شدن نیست. یادگیری صوری، ارتقاء نیست؛ تعلیم دهی، رشد یافتگی نیست؛ آموزش های حفظی، پرورش یافتن نیست، اما باز به این هذیان ها و توهم ها دلخوش کرده است.
می داند بهترین نعمت رشد دهنده برای کودک، محرومیت و مشکلات سازنده است تا او یاد بگیرد که چگونه در سختی ها و دشواری ها خود را بیابد و به مهارت های پیچیده دست یابد، اما باز او را در نعمت آسایش و در گهواره ی رفاه به طور گلخانه ای نگهداری می کند. می داند که بهترین گنج، «رنج» است، بالاترین «ثروت«، «قناعت» است، شیرین ترین «وصل«، «هجر» است و راحت ترین لحظه، لحظه ی کار است(6) اما باز دلش رضا نمی دهد و بی نیازی را در جمع آوری مال، و ثروت را در گنج خواهی و راحتی را در بیکاری می جوید!
می داند که مستقیم ترین راه برای تغییر رفتار، غیر مستقیم ترین آن است، اما باز از روی تحکم و اجبار سعی در پیش گرفتن روش های مستقیم و سطحی دارد.
می داند ریشه ی «آسایش» در متن «دشواری» ها نهفته است(7) و لذت «حیات» در شدت بلاست،(8)
اما باز عافیت جویی و آسودگی را هدف خود قرار داده است.
می داند که «هدف تربیت در خود تربیت است«، اما از بیرون در پی هدف تراشی های کلیشه ای است؛ می داند که بدترین و خطرناک ترین جهل، اشباع دانش و غرق شدن در علم بدون عمل است (العلم هو الحجاب الاکبر(، اما باز دست از این جهل «معلوم نما» بر نمی دارد. می داند که پایدارترین تعادل ها، در ناپایدار ساختن آن هاست(9) باز در پی آن است که ذهن کودک را به طور دائمی در حال تعادل و سکون نگه دارد!
می داند که «فضیلت سیری» در «تحمل گرسنگی» است و «مناعت طبع» در «قناعت روح» است اما باز در پی سیر کردن و اشباع کردن است. می داند که بزرگ ترین و رنج آورترین درد آدمی، بی دردی است اما باز به دنبال زندگی بی دردسر برای خود و فرزندانش می گردد.
می داند که بهترین و زیبنده ترین نوع عادت، ترک عادت است اما باز کودک را به آن چه که خود مصلحت می داند و خود می پسندد عادت می دهد.
می داند که راه مستقیم، جاده ای بس پر پیچ و خم و پر از سنگلاخ و بسیار طاقت فرساست، اما باز به دنبال راهی می رود که هیچ گونه مانع و رادعی بر سر راه نداشته باشد.
می داند که انسان تا کودک نشود و قلب بزرگسال تا احساس کودکی نکند به بلوغ و خلوص نمی رسد(10) اما باز تلاش می کند کودک را هر چه سریع تر بزرگسال و قلب او را هر چه بیشتر به بزرگسالان شبیه سازد می داند که برای تسریع در رسیدن به هدف باید قدری آهسته حرکت کند و برای پختگی بیشتر باید متوقف شود، اما باز به شتاب خود برای پیمودن یک رشد خطی و طولی یک جانبه می افزاید.
می داند که بهترین و خلاق ترین لحظات باروری و اثر بخش فرد اوقاتی است که در فراغت بسر می برد و آزاد از همه ی اجبار ها و فشار ها و محدودیت های آسیب زا است اما باز سعی در پر کردن اوقات فراغت و رسمی کردن فعالیت ها و دیکته کردن سرگرمی های بی خاصیت دارد.
می داند که پیش پا افتاده ترین اشیاء، مفاهیم و «واقعیت ها» ممکن است عمیق ترین و حیرت انگیز ترین «حکمت ها» را در خود فرو نهفته داشته باشند اما باز نسبت به واقعیت های پیرامون بی تفاوت می گردد.
می داند که جاهل کسی است که مطالب (آموخته ها(، او را برده ی خود
ساخته و مانع رهایی از دانسته های قالبی و چارچوب های ذهنی او شود(11) اما باز هم در اندوختن این مطالب و افتخار کردن به آن حریصانه تلاش می کند.
می داند که خوشبختی در اشیاء و امکانات و برخورداری های نیست بلکه در احساس و نگاه ما به زندگی، اشیاء و امکانات است، اما باز سعی در یافتن خوشبختی از بیرون دارد.
می داند که زبان وجود، زبان رفتار و زبان عمل، گویاتر، نافذترف صادق تر، ماندنی تر، و زیبا تر است اما باز از گفتار و سخن پراکنی و نصیحت گری دست بر نمی دارد.
می داند که مبارزه با علایم مشکل، پوششی است برای نادیده گرفتن منابع مشکل و تشدید و تثبیت مشکل، اما باز به جای این که منابع تولید مشکل را حل کند به سراغ منافذ خروج علایم مشکل می رود.
می داند که کودک باید کودکی کند و هر قدر این دوره ی طولانی تر باشد پختگی، بلوغ و کمال و شکوفایی او در بزرگسالی بیشتر می گردد، اما باز هم دوران کودکی را کوچک می شمرد و آن را اتلاف وقت و بیهودگی در زندگی می داند که باید هر چه سریع تر طی شود.
می داند نصایح خوب و پندهای زیبا زمانی به ثمر می نشیند که موقعیت خوب و پذیرش درونی از جانب گیرنده ی پیام فراهم باشد، اما همچنان به تولید رهنمود و انتشار پیام های مکرر خود ادامه می دهد.
»آخر این چگونه دانشی باشد؟«
پس آن را برون انداز و از این پرشو!
1) مقالات شمس؛ شمس الدین محمد تبریزی، ویرایش متن جعفر مدرس صادقی، ص 269، نشر مرکز، سال 1373.
2) گفت: هر دارو که ایشان کرده اندآن عمارت نیست، ویران کرده اندبی خبر بودند از حال دروناستعیذالله مما یفترون»مولوی«.
3) از هلیله قبض شد اطلاق رفت آب آتش را مدد شد همچو نفت»مولوی«.
4) کاریز، درون جان تو می باید کز عاریه ها تو را دری نگشاید.
5) اشاره به کلام امام علی «ع«: «العقل عقلان عقل مطبوع و عقل مسموع و لا ینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع«، حکمت 331.
6) اشاره به فرمایش امام علی «ع» که: «بزرگترین تفریح کار است.» جالب است بدانیم یونانیان قدیم نیز هدف از کار را کسب اوقات فراعت می دانستند و معتقد بودند بدون آن هیچ فرهنگی به وجود نمی آید.
7) آیه قرآن کریم که فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا؛ همانا با سختی، گشایش است (سوره انشراح آیه 5(.
8) در بلاها می چشم لذات او مات اویم مات اویم مات او.
9) اصل تعادل جویی متزاید در تحول روانی کودک.
10) اشاره به گفته ی مشهور مسیح «ع» که فرمود: «هیچ بزرگسالی به معراج نمی رود مگر آن که به کودکی خود باز گردد.«.
11) اشاره به حدیث انما الجاهل من استعبدته المطالب. از علی «ع» که فرمود: نادان کسی است که مطالب و مقاصد، او را برده ی خود سازند و به اسارت و بندگی خویش در آورند. به نقل از کتاب حدیث تربیت بزرگسال، انتشارات پیام آزادی، ص 105. و نیز این جمله از مورتی: جهالت حقیقتی آن است که دانشی از خویش نداشته باشیم. ادراکی از این که چگونه ذهنمان عمل می کند و انگیزه ها و واکنش هایمان چیست نداشته باشیم. (ص 211(.