جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تربیت، «رام کردن» نیست!

زمان مطالعه: 6 دقیقه

تربیت عبارت است از: «فتح مداوم«(1)

»آلن«

شاید به گمان بعضی از پدران و مادران و حتی مربیان، تربیت خوب، تربیتی باشد که به اطاعت پذیری و رام شدن متربی بیانجامد. از نظر آن ها هر چه کودک رام تر و مطیع تر گردد تربیت یافتگی او بیشتر و مستحکم تر می شود. بارها اتفاق افتاده است که افرادی به کودکانی برخورد کرده اند

که کاملا رام شده و اطاعت پذیر بوده اند و با حسرت اظهار داشته اند: خوشا به حال پدر و مادر این بچه ها که چنین فرزندان مطیع و تربیت شده ای دارند! در واقع، منظور و مقصود نهایی این دسته از افراد در فرآیند تربیت همان رام کردن، اهلی کردن، دست پرورده سازی، تسلیم کردن و رنگ پذیر ساختن کودکان مطابق با خواسته ها و مصلحت بزرگسالان است. والدینی که خواهان رام کردن فرزندان خود هستند بر این باورند که چون پرورش، نگهداری و رسیدگی فرزندان به عهده ی آن هاست، پس، حق دارند که فرزندان خود را هر گونه که مایل بودند بار آورند. تربیت در نزد این گونه والدین، به انقیاد درآوردن فکر و اندیشه و عواطف فرزندان و مطیع ساختن آن ها در چارچوب خواسته ها، آرزوها و مقررات خود است. این والدین به صراحت اعلام می کنند که فرزندان ما باید به همان صورت پرورش یابند که ما می خواهیم. این کودکان ابزار انسانی برای تحقق خواسته های والدین محسوب می شوند که از نظر حقوق کودک نوعی ظلم و یا نوعی سوء استفاده و استثمار روانی و عاطفی از کودکان به شمار می آید، حال آن که تربیت کردن نوعی رها سازی،(2) آزاد پروری و پرورش روحیه ی استقلال و تفرد است، تا آن جایی که هر فرد بتواند رنگ طبیعت خویش گیرد و به جوهره ی متمایز و پیش بینی ناپذیر خود نزدیک تر شود. به یک معنا تربیت «فتح مداوم است، فتح قید و بندها و اسارت ها و محصوراتی که مانع گسترش اندیشه و استقلال شخصیت متربی می شود. فرد تربیت شده کسی است که بداند و بتواند با نیروی ایمان و روشنایی عقل خویش، نیروهای بازدارنده و موانع محدود کننده ی رشد خویش را از میدان تکامل خویش براند.

انسانی که از خود آزاد نشده، به دیگری وابسته می شود و هنگامی که «رام» دیگری شد نمی تواند هویت خویش را شکل دهد و کسی که به هویت خویش دست نیابد تربیت در او تعطیل شده است.

ما باید از همان ابتدا به کودکان خود بیاموزیم که چگونه «خود» باشند. چگونه بر روی پای خود بایستند، و چگونه استقلال و خود پیروی را در خود پرورش دهند.

البته همه ی این ها بدین منظور نیست که اطاعت، فرمان بری، مطیع بودن و تابع مقررات بودن را نادیده بگیریم. بلکه اگر خواهان «اطاعت مطبوع» و نه «اطاعت منفور«، در کودکی هستیم باید استقلال او را حفظ کنیم. اگر خواهان «دگر پیروی آگاهانه» و «خود مختارانه ی» او هستیم باید به شخصیت و اراده ی او احترام بگذاریم. در چنین شرایطی است که خود پیروی و استقلال همان رنگ دیگر پیروی و اطاعت را به خود می گیرد. منتهی این بار کودک و نوجوان همان چیزی را که ما برای رشد او انتظار داریم با میل خود انجام می دهد.

بدین ترتیب، تربیت کردن، با دست آموز کردن، اهلی کردن و رام کردن متفاوت است؛ اگر بخواهیم به تربیت واقعی نزدیک تر شویم باید از مفاهیم بدلی فوق دور شویم و هر قدر تربیت با آزاد سازی، رهاسازی و استقلال و انعطاف بیشتر همراه باشد به جوهره ی تربیت فطری که همان پرورش روح بندگی الهی در عین آزاد شدن از قید و بندهای نفسانی و شیطانی است نزدیک تر می گردیم. برای این منظور باید قبل از هر چیز تمایز یافتگی تربیت را با رام کردن و اهلی کردن و دست آموز کردن باز بشناسیم!

در روش هایی که آدمی را با القاء و تبلیغ به طور یک جانبه رام و مطیع می کنند باید در انتظار خطر تهی شدن افراد بود. این همان خطری است که «نیل پتمن» در کتاب «زندگی در عیش، مردن در خوشی» به زیبایی تمام بیان داشته است. او معتقد است: «انسان های عصر حاضر حاکمیت و قدرت تعیین سرنوشت خویش را به عوامل بیرونی به ویژه وسایل ارتباط جمعی سپرده اند. در حقیقت این وسایل ارتباط جمعی است که در بعد گسترده ای نقش روز افزون خود را بر آنچه وقوف می یابیم، و با آن آشنا می شویم، رویاروی آن ها قرار می گیریم، هر آن چه را که تجربه می کنیم و آن چه را که

به عنون تجربه می اندوزیم، آن چه را به عنوان دانش می آموزیم و آن گونه که دانسته های خود را می سازیم و شکل می دهیم بر عهده گرفته اند و نه تنها بدان ها شکل و جهت می دهند بلکه به گونه ای رو به تزاید به ما تحمیل می کنند، که به چه بیندیشیم و چگونه و چرا احساس کنیم و رابطه ی ما با خود و با دیگران چگونه و به چه میزان باشد. به بیان کلی، این طرح ها، دخالت ها و شکل دادن های بیرونی است که حاکمیت ما را بر خود و بر اندیشه و احساس و ادراک ما و نیز روابط انسانی و اجتماعی ربوده اند!

»هاکسلی» نیز در کتاب «دنیای قشنگ نو«، یا «جهان شگفت انگیز نو» درباره ی آثار دخالت بی وقفه و شکل دهی و القاء یک جانبه ی برنامه ریزان و نیز شیوه های تربیتی و تبلیغی آنان می گوید:

انسان ها به گونه ای تربیت می شوند که نیازهای جامعه ی با ثبات را تأمین کنند. یعنی در این دنیا با بهره گیری از تکنولوژی و شاخه ای معین از علوم، انسان ها به صورت ماشین هایی در می آیند فاقد اراده و شعور و لذا هیچ گونه اعتراضی دیده نمی شود. طبقه بندی های اجتماعی از قبل تعیین شده است، و انسان از لحظه ی انعقاد نطفه و آغاز دوران جنینی تا مراحل مختلف رشد و همچنی کلیه امور تربیتی و پرورشی زیر نظر «کنترل کننده ی» جهانی قرار می گیرد. نیازهای جامعه به کنترل کنندگان و ناظران اجتماعی، روشنفکران، مدیران، طراحان، تکنسین ها، مبلغان، هنرمندان و بالاخره کارگران براساس معیار های علمی و آماری وابسته است. تولید انسان در کارخانه صورت می گیرد. دستگاه بارورسازی، کار انعقاد نطفه را از آمیزش تخمک ها و اسپرم های موجود تا رده بندی در لوله های بلورین انجام می دهد. نطفه ی منعقده به «دستگاه تربیت نطفه» که کار تربیت گروه های مختلف اجتماعی را ـ به لحاظ ساختمانی بدنی و قدرت آموزش و میزان شعورـ بر عهده دارد منتقل می شود. نوزاد تولد یافته، یعنی تخلیه شده، تحویل پرستاران شده به مراکز مختلف اعزام می شود. در این مراکز، با استفاده از علوم

روان شناسی، ذهن کودکان با تلقینات مداوم از تعلیمات مورد نظر انباشته می شود. افراد هر طبقه تحت آموزش های مخصوص همان طبقه ی اجتماعی قرار می گیرند. این تلقین ها و آموزش های در حین خواب در سنین مختلف همواره وجود دارد. حتی بزرگسالانی که ممکن است گاهی به بیماری «آگاهی بر خویش«! یا مرض مهلک جرقه ی «اندیشه» دچار شوند به مراکز بازسازی و بازپروری اعزام می شوند!

در دنیای «هاکسلی«، انسان ها طوری تربیت شده اند و تبلیغات و تلقینات بر روی آن ها به گونه ای عمل کرده است که آن چه را سیستم بدان ها محول می کند دوست دارند و بدان عشق می ورزند و اصولا توان انجام کار دیگری جز آن را ندارند. در این نظام، کوشش بر آن است که گوناگونی طبایع انسانی و سلیقه های متفاوت فردی و ذائقه های غیر مشابه را، چنان که دیدیم، یک نواخت سازند؛ اگر این هماهنگی صورت پذیرفت، فاتحه ی محدوده ی آزادی فردی انسان ها خوانده است. زیرا برای بر آوردن نیازها و ارضاء خواسته های جماعتی که یکسان می اندیشد و سلایق یکسان و نیازهای مشابهی دارند کار زیادی نباید صورت گیرد. اگر به این مطلب، این حقیقت تلخ را نیز اضافه کنیم که انسان های یک دست و استاندارد شده و فاقد قدرت رأی و اندیشه فردی و عاجز از توانایی تمییز و بیان حسن ها و قبح ها را می توان به راحتی با تلقین های نظام دار و بهره گیری حساب شده از علوم زیست شناسی و روان شناسی و روانکاوی و غیره تحت تأثیر قرار داد و حتی به آنان آموزش داد از چه چیز خوششان بیاید و چه چیز را نپسندند، چه عملی مفید است، چه نوع موسیقی زیبا و مطلوب است و کدام نامطبوع، در این صورت کار زمامداران و

نخبگان قدرت، در چنین دنیایی آسان است.«(3) و این همه حاصل آن دسته از روش های تبلیغی و

تربیتی است که برای رام کردن انسان ها به کار برده اند. روش هایی که هویت انسان را از جوهره ی فطری و الهی اش خارج می کند، و او را در دایره ی مسدود «محرک ـ پاسخ» قرار می دهد تا رفتار ها، پاسخ ها و واکنش هایش تابعی از محرک هایی باشد که از قبل برای او فراهم ساخته اند. در حالی که تربیت انسانی آن هم انسان آزاد اندیش و خداجو با این گونه روش های ماشینی مغایر است، و شأن و منزلت آدمی فراتر از آن است که در این محدوده ی تنگ خود را رام و مطیع برنامه های از پیش تعیین شده کند.


1) اصطلاحی که «امیل شارتیه» معروف به آلن در تعریف خود از تربیت عنوان کرده است. بنگرید به کتاب مربیان بزرگ اثر ژان شاتو، ترجمه دکتر شکوهی، انتشارات دانشگاه تهران، ص 337.

2) منظور از رهاسازی رها شدن کودک از قید و بندهایی است که مانع استعداد و خلاقیت او می شود و رهایی از موانعی که نیل به کمال مطلوب را از او باز دارد.

3) برگرفته از مقاله ی زوال پرشتاب اندیشه ی انسانی در جام جادو، تألیف دکتر صادق طباطبایی نشریه ادبستان، مرداد 73 ص 38 و 46.