جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تربیت، «برخوردار ساختن» نیست!

زمان مطالعه: 9 دقیقه

بسیار برخوردار بودن محروم بودن است «مونتنی»

هنر مربی محروم ساختن کودک از پاسخ ها، محرک ها و امکانات آماده است تا او به واسطه ی تلاش و براساس تحریک نیاز، آن چه را که می خواهد با دست خویش و با کوشش و رنج سازنده بجوید. اولین و سازنده ترین مربی کودک، رنج ها و زحمت هایی است که در جریان رشد خویش تحمل می کند، زیرا آدمی تنها در برخورد با مشکلات و موانع است که خود را می یابد. و در محرومیت شدید است که برخورداری را حس می کند!

هیچ تحول و هیچ رشدی در خلأ صورت نمی گیرد و هیچ مهارتی خود به خود پدید نمی آید مگر آن که در برخورد با مانع و مشکلی که توانمندی فرد را به مبارزه وادار کند، بروز نماید. آدمی باید یاد بگیرد آن گونه به حوادث و موانع محیط پیرامون بنگرد کحه تلخ ترین و دردناک ترین آن ها را هوشیار کننده و سازنده ی وجود خویش بداند. او باید یاد بگیرد چگونه «قدرت» را از درون «ضعف» و «نعمت» را از درون «محنت» و «آسایش» را در خلال «سختی» و «بی نیازی» را از درون «محرومیت و «امنیت» را از درون «ناامنی» جستجو کند.(1) اما عموم والدین برای تأمین امنیت، رفاه و آسایش فرزندان خود به جای پرورش این گونه توانمندی های درونی سعی در تأمین بنیه های مادی، امکانات بیرونی از جمله فراهم آوردن وسایل و ابزار تفریح و بازی، گسترش و توسعه ی محیط مسکونی و تجهیز امکانات رفاهی آن ها دارند.

این سرمایه گذاری های بیرونی، مانع توجه به بنیه های درونی کودک می شود. پیش فرض چنین باور و نگرشی در تربیت کودک که معطوف به برخوردارساختن هر چه بیشتر کودک از امکانات رفاهی است او را بیش و بیش تر محروم می کند.

وظیفه ی بزرگسال فراهم کردن شرایطی است که کودک با چنین موانع و مشکلاتی هر چند مصلحتی و ساختگی برخورد کند تا وجود او هر چه بیشتر غنی و پخته گردد.

آدمی تنها در هنگامه ی محرومیت های بیرونی به گنجینه های ثروت درون دست می یابد و در مواجهه با موانع سازنده به کشف راه های بالنده پی می برد. او با گسستن از منابع بیرونی، به سرمایه ها و جان مایه های درونی می رسد؛ او با فدا کردن تکیه گاه های بیرونی به خوداتکایی و خودکفایی و خود پایی پایدار نایل می شود.

آورده اند که: «روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند. در تکاپوی یافتن مقصد شب فرا رسید. ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب به سمت آن رفتند. دیدند پیرزنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند. آن ها آن شب را مهمان او شدند. و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها طعام داد تا گرسنگی راه بدر کنند.

روز بعد مرید و مرشد از اطعام و اکرام پیرزن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر نوع زندگی آن پیرزن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی خود و فرزندانش را می گذراند او به این فکر بود که چگونه می تواند به پاس خدمت این پیرزن به رفاه و آسایش آن ها کمک کند. او آرزوی خود را با مرشد خود در میان گذاشت. مرشد فرزانه پس از اندکی تأمل پاسخ داد: «اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و تنها بزی که دارند و با آن تامین معاش می کنند بکش!«.

مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از آن جا دور شد. . .

سال های سال گذشت و میرید همواره در این فکر بود که بر سر آن پیرزن و بچه هایش چه آمده است.

روزی از روزها مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند که از نظر رشد اقتصادی و تجاری زبانزد آن منطقه بود. سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند. صاحب قصر پیرزنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استراحت آن ها نزد پیرزن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آنها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:

سال های بسیار پیش، شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی را سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم. ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند. فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گران بها پیدا کرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.

مرید که پی به راز حکمت مرشد خود برده بود شوق اشک در چشمانش حلقه زده بود. . .«

نتیجه این که هر یک از ما منابع و تکیه گاه های بیرونی داریم که تکیه به آن مانع رشد و توسعه وجودمان می شود و باید برای دست یابی به ثروت و گنچ درونزا منابع و تکیه گاه های بیرونی را فدا کنیم.

باور داشتن به ثروت «نداشتن» و همت «نخواستن«، و ایمان آوردن به «سلطنت فقر» مستلزم چرخش تمام عیار از رویکرد «برخوردارسازی«، و روی آوردن به رویکرد «ثروت محرومیت» در تربیت است.

و چه زیبا سروده است شاعر که:

من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم؛

من از سیاه ترین شب به آفتاب رسیدم.(2)

عظمت بزرگان، نه در «برخورداری ها» بلکه در رنج ها و محرومیت هایی بوده است که در طول زندگی تحمل کرده اند و در بستر تحمل سختی ها و شکیبایی و خویشتن داری در برابر رنج ها به «خویشتن گستری» نایل آمده اند.

منظور این نیست که بزرگسالان، کودکان را به زجر و شکنجه وادارند.

بلکه مقصود آن است که کودکان ما یاد بگیرند چگونه وجود خویش را در برابر ناملایمات حفظ کنند. همچنان که برای مقاوم کردن بدن در برابر ویروس ها و باکتری ها، باید آن را واکسینه کرد. روان کودک نیز باید به طور دایم از طریق وارد کردن ویروس های مصلحتی (رنج ها و محرومیت ها) مقاوم گردد تا در بزرگسالی و هنگام برخورد با مشکلات واقعی (نه مصلحتی) مهارت مقابله و توان روبه رو شدن را داشته باشد.

بدین ترتیب، برای آن که کودکان امنیت درونی خود را حفظ کنند باید یاد بگیرند چگونه با ناامنی های بیرونی مقابله کنند. برای آن که کودکان مناعت طبع را در خود پرورش دهند، باید در خلال محرومیت ها و برخوردار نبودن شکیبایی و خویشتن داری خویش را کشف کنند.(3)

به همین منظور است که شکسپیر در مفهوم دقیق خوشبختی و سعادت گفته است:

»خوشبخت آن است که به زحمتی مبتلا شود و صبر کند!«

اما به نظر می رسد مفهوم شادی و خوشبختی در بیشتر فرهنگ ها و نگرش ها بگونه ای دیگر تفسیر می شود و به عنوان مثال: اگر از افراد سؤال کنیم که به نظر شما خوشبخت کیست و خوشبختی چیست؟ پاسخ غالب آن ها به این سؤال آن است که «خوشبختی یعنی احساس راحتی و آسایش» و خوشبخت کسی است که در زندگی هیچ گونه مشکل و ناراحتی نداشته باشد، یعنی یک زندگی بدون دردسر، کاملا مرفه و برخوردار و آسوده!

اما پاره ای از روانشناسان انسان گرا با این گونه برداشت ها و تفسیرها از خوشبختی موافق نیستند. از نظر آنان خوشبخت کسی است که بتواند در

مقابل بدبختی ها شکیبایی کند. در برابر مصائب و ابتلائات بزرگ زندگی، آرامش روانی و متانت روحی خود را حفظ کند. کسی که این خصوصیات را نداشته باشد اگر همه ی عوامل مادی و رفاهی و امکانات آسایش برای او فراهم شود هیچ گاه احساس خوشبختی از درون نخواهد کرد.

بعضی از پدرها و مادرها برای این که فرزندانشان را خوشبخت کنند، به طور دایم سعی می کنند به تمامی خواسته های فرزندان پاسخ مثبت دهند، همه ی نیازهایشان را برطرف کنند و محیط آن ها را از هر گونه رنج و مشکلی دور کنند. کودکانی که در چنین محیطی رشد می کنند موجوداتی بدبخت، شکننده، مفلوج و بی کفایت خواهند بود که در هنگام برخورد با کوچکترین حوادث و کمترین مشکلات خود را باخته و احساس افسردگی و یأس و حوادث و کمترین مشکلات خود را باخته و احساس افسردگی و یأس و شکست می کنند، زیرا یاد نگرفته اند چگونه صبوری و شکیبایی کنند. یعنی اگر کسی بتواند در برابر عسرت و بدبختی عزت و اعتماد به خود را از دست ندهد، آن فرد خوشبختی را از درون خلق کرده است. بنابراین هر اندازه یک مربی دلسوز احساس مسئولیت بیشتری برای تربیت متربی خود داشته باشد سعی می کند او را با سختی ها و دشواری های بزرگتری مواجه سازد و تربیت «بلامحوری» را در مقابل «نازپروری» قرار دهد. و چه زیبا و حکیمانه امام محمد غزالی در حکایت معروف گفته است که:

کسی را فرزندی بود عزیز و غلامی ذلیل، فرزند را همه روز اندر بند مدرسه و چوب معلم دارد و غلام پندارد که این از دوستی وی همی کند و وی را از فرزند دوست تر همی دارد. این حماقت باشد و سنت این است که خدای تعالی اولیاء خویش را از دنیا دریغ دارد و بر دشمنان خود ریزد و مثل راحت تر کسی بود که کاهلی کند و تخم نکارد لاجرم ندرود.(4)

در حدیث آمده است که: «ان الله یتعاهد المؤمن بالبلاء کما یتعاهد الرجل اهله بالهدایه من الغیبه«(5)، یعنی «خداوند یاد می کند و مورد نوازش قرار

می دهد بنده مؤمن را به وسیله ی فرستادن یک سختی و بلا، آن طور که یک مرد وقتی که در مسافرت است با فرستادن یک هدیه خاندان خود را یاری می کند و مورد محبت و نوازش قرار می دهد.» و در حدیثی دیگر آمده است: «ان الله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا«: خداوند وقتی بنده ای را دوست بدارد، او را در شدائد و بلاها غرق می کند. (تنبیه الخواص، ص 197)

بنابراین، یکی از عوامل مهم در شکوفایی استعداد های کودک و رشد و تعالی شخصیت او برخورد با مشکلات و رج و بلایی است که او را به مواجهه و مقابله ی رشددهنده وا می دارد. و این عین بی رحمی است که کودکان را از مواجهه با مشکلات دور کنیم و چه زیبا اما متناقض نما گفته است «شکسپیر» که: «من این قدر سنگدل نیستم که مهربان باشم!«

بر خلاف پاره ای از نظریه پردازان روان شناختی که معتقدند محیط کودک باید به دور از هر گونه فشار و سختی و عاری از هر گونه محرومیت و رنج باشد، از نظر آموزه های دینی رنج و بلا مایه ی خیر و برکت است. تا آن جا که امام صادق «ع» فرمود: «بلا و ایمان به منزله ی دو کفه ی ترازو هستند که هر قدر کفه ی ایمان افزایش یابد، بر کفه ی بلا نیز افزوده می گردد (تحف العقول، ص 408(«.

و به قول مولوی:

هر که در این بزم مقرب تر است

جام بلا بیشترش می دهند

در داستان حضرت موسی «ع» خداوند به مادر موسی «ع» امر می کند که فرزند خود را به آب های پر تلاطم رود نیل (سمبل امواج ابتلائات و سختی ها و جدایی ها و. . .) بیندازد تا او در این بستر رنج و تلاش گوهر وجودی خویش را ظاهر سازد. و در عین حال از خطر تهدیدات دشمن نجات یابد.

بر این اساس است که خداوند برای پروراندن بنده ی عزیز و دوست داشتنی خود، او را به صدها بلا مبتلا می سازد؛ این ماجرا را پروین اعتصامی به نظم در آورده است.

مادر موسی چو موسی را به نیل

درفکند از گفته رب جلیل

خو به ساحل کرد با حسرت نگاه

گفت کای فرزند خرد بی گناه

گر فراموشت کند لطف خدای

چون رهی زین کشتی بی ناخدای

گر نیارد ایزد پاکت به یاد

آب خاکت را دهد ناگه بباد

وحی آمد کاین چه فکر باطل است

رهرو ما اینک اندر منزل است

پرده شک را بینداز از میان

تا ببینی سود کردی یا زیان

ما گرفتیم آنچه را انداختی

دست حق را دیدی و نشناختی

در تو تنها عشق و مهر مادری است

شیوه ی ما عدل و بنده پروری است

به خوبی آشکار است که سود و زیان کودک در کجاست، آیا در دامن مهر و لطف و برخورداری و آسایش و امنیت ساختگی است و یا در دامن تلاش و رنج و سختی سازنده؟ البته این بدان معنی نیست که مربی یا پدر و مادر باید کودک را همیشه به زجر و شکنجه وا دارند بلکه برعکس هدف آبدیده کردن او در برابر زندگی است تا بتواند در برابر ناکامی ها، سختی ها، محرومیت ها و دشواری ها زندگی راه سازگار شدن، صبوری و خویشتن داری را فرا بگیرد. هدف از این نوع تربیت فراهم کردن زندگی لذت بخش و آسایش بخش است زیرا انسان زمانی می تواند خوشبختی را حس کند که در برابر دشواری ها خود را نبازد و در برابر سختی ها احساس آسایش و گشادگی کند. همان گونه

که خداوند بزرگ در قرآن کریم فرموده است: «فان مع العسر یسرا«. با سختی و دشواری، آسایش و گشایش است!

فردی که این گونه به زندگی می نگرد، آرامش و امنیت را از درون خلق می کند و لذت و شادابی را در همه ی فراز و نشیب های حیات حس می کند، حتی در سخت ترین شرایط که به تعبیر قرآن کریم، کوه ها همچون پشم زده متلاشی می شود، وجود او در عیش و آسایش به سر می برد.(6)

این آسایش و آرامش ناشی از پایداری و شکیبایی جمیل است و این عیش و نوش ابدی ناشی از نهراسیدن از رنج و بلاست و چه نیک و کوتاه گفته است «مونتنی» فیلسوف بزرگ فرانسوی که: «آن که از رنج می هراسد رنج می برد و آن کس که از بدبختی می هراسد بدبخت است. و آن کس که از محرومیت می ترسد در دام محرومیت گرفتار می آید.«

بنابراین، این رنج و محرومیت سازنده است که موجب ثروت و آسایش واقعی می شود و پدران و مادران باید علی رغم برخورداری از گنج ها و نعمت ها فرزندان خود را از نعمت محرومیت، محروم نکنند!

بیاموز پرورده را دسترنج

و اگر دست داری چو قارون به گنج

مکن تکیه بر دستگاهی که هست

که باشد که نعمت نماند بدست

به پایان رسد کیسه سیم و زر

نگردد تهی کیسه ی پیشه ور

بنابراین، دور نگه داشتن کودک از دشواری ها و محرومیت ها و پرهیز از ناکام کردن او موجب می شود که در برابر واقعیت های تلخ زندگی و چالش های دردناک و بحران زای آن خود را مفلوج و درمانده احساس کند.

در اثر برخوردار کردن دایمی کودک از خواسته ها و امکانات رفاهی، قابلیت ها و توانمندی های او در ایجاد مهارت های زندگی تعطیل و معوق می ماند. مراقبت های افراطی، حمایت های قیم وار و مواظب های گلخانه ای باعث می شود که کودک در زمینه ی خودیاری، خودرهبری و فعالیت های عمومی و تکالیف رشدی و اجتماعی بخش عمده ای از استعدادهایش ناشکفته و مدفون باقی بماند. و اگر در این دوره ی حساس به تحقق و شکوفایی استعدادهایش پرداخته نشود در مراحل بعدی رشد از ایفای نقش فردی و اجتماعی و انجام وظایف بزرگ و مسئولیت های خطیر خود در صحنه های واقعی زندگی باز می ماند.


1) ما امنیت را در پناه دارایی ها و وابستگی ها خارجی و امکانات حفاظتی و مراقبتی می جوییم. ولی فرد ایمن کسی است که خود را از بند هر گونه ایمنی بیرونی رها سازد، چنین کاری بی نهایت دشوار است. «کریشنا مورتی«.

2) حسین منزوی.

3) چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گرددوگر تن پرورست اندر فراخیچو تنگی بیند از سختی بمیرد»سعدی«.

4) کیمیای سعادت، امام محمد غزالی، ج 2، ص 294 و 295.

5) التمحیص، 91 / 50.

6) اشاره به سوره قارعه: وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ – فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ – فَهُوَ فی‏ عیشَةٍ راضِیَة.