»الگو دادن از بیرون مانع الگویابی از درون می شود«!
فرق است بین «الگو دادن» و «الگویابی«، الگو دادن از بیرون مانع الگویابی از درون است. وظیفه، مربیان ارائه ی یک جانبه ی الگوهای از پیش تعیین شده (هر چند مطلوب و پسندیده) به متربی نیست بلکه فراهم کردن شرایطی است که او با میل درونی و از روی نیاز الگوهای مورد نظر خود را در جامعه و در محیط آموزش و پرورشی خود کشف کند و نه این که با تبلیغات و پاداش ها آن را بپذیرد. الگوگرایی تقلیدی و تحمیلی و نه ارادی
و آگاهانه در تربیت اخلاق پدیده ای مذموم است چرا که این نوع تربیت اساسا مبتنی بر شیوه ای غیر دموکراتیک و اقتدارگرایانه است. زیرا هنگامی که دانش آموزان احساس کنند که باید از یک الگوی تحمیلی پیروی کنند و علاقه ی خود را نسبت به آن الگو از دست می دهند بنابراین، این روش الگودهی، ظلمی آشکار به الگوهایی است که فی نفسه واجد قابلیت های والا و ارزشمند هستند اما به شیوه ی غلط تبلیغ می شوند.
پیداست که هنر مربی این است که کاری کند که متربی الگوهای متعالی مورد نظر را خود کشف کند و با آن ها همانند سازی می کند.
اگر خواهان درونی شدن ارزش های متعالی هستیم باید ترتیبی اتخاذ کنیم که کودکان و نوجوانان به طور خودانگیخته با آن چه که خواهان ارائه ی آن هستیم همانندسازی کنند. ولی تقلید یک فرآیند خودآگاه و مصنوعی و کلیشه برداری مکانیکی و بیرونی از رفتار دیگری است که پایه در ساختار درونی فرد ندارد و فقط یک اقدام ظاهری محسوب می شود. حال آن که همانندسازی یک فرآیند خود ناخودآگاه و طبیعی و درونی شده است که الگوی پذیرفته شده در بنیادی ترین و پنهان ترین لایه های شخصیت فرد رسوخ می یابد. بدین ترتیب اگر خواهان استفاده از «روش الگویی» در تربیت هستیم، باید سعی کنیم زمینه ای به طور تکوینی و طبیعی فراهم شود تا دانش آموزان از روی میل درونی و نیاز فطری برای تکمیل خلأها و کاستی های خود به همان افراد یا مدل هایی گرایش یابند که موجبات رشد و تعالی آن ها را فراهم می آورند. البته این گرایش باید به طور خودانگیخته و درونی و نه اجباری و تشویقی باشد.
به عبارت دیگر، در «الگو دادن» فرآیند تقلید حاکم می شود که جنبه های بیرونی و تصنعی آن بر جنبه های درونی و خودانگیخته غلبه دارد و در «الگویابی» فرآیندی حاکم است که جنبه های درونی و فطری غلبه می کند.
در الگودادن این مربی و بزرگسال است که برای افراد به طور اجباری و یا بر اثر مشوق های بیرونی الگو تعیین می کند و در «الگویابی» این متربی است که خود شخصا برای کمال بخشیدن به نیاز های فطری و شکوفایی تمامیت خویش الگوهای مورد نظر را کشف و با آن ها همانندسازی می کند.(1)
ظرافت و لطافت توأم با هنر و درایت مربی در این است که شرایطی را فراهم سازد تا نوجوان آن چه را طلب کند که به صلاح رشد و تعالی اوست. اگر قبل از «طلب» به او «تحمیل» کنیم نتیجه ای وارونه خواهیم گرفت. ما باید کاری کنیم که نوجوانان به الگوهای متعالی عشق بورزند و نه این که با تبلیغ و تحمیل (بدون تمایل و نیاز درونی آن ها) این الگو ها را به آن ها عرضه کنیم. به عبارتی دیگر ما باید ترتیبی اتخاذ کنیم که چهره های مطلوب و مورد تأیید، خود و به خود و به طور طبیعی و تکوینی محبوب جوانان واقع شوند و آن ها از روی انگیزه های درونی (شوق درونی) و نه انگیزه های بیرونی (مشوق های محیطی) آرزوی همانندسازی با آن ها را داشته باشند ولی برعکس، اگر قبل از انجام این «ترغیب» مرتب به تبلیغ بپردازیم مانند این است که به فردی که احساس گرسنگی نمی کند و یا تشنه نیست به طور دائم غذا و آب نشان دهیم. این گونه تغذیه کردن بی موقع، حتی ممکن است گرسنه شدن و تشنه شدن فرد را به تأخیر بیندازید و اشتهای او را کور کند. در این جاست که الگودادن تصنعی مانع الگو یافتن طبیعی و تکوینی می شود! البته توضیح این نکته ضرورری است که نشان دادن و معرفی الگوها و اسوه ها برای
افراد امری ضروری و مطلوب است. اما این معرفی و ارائه باید به شیوه ای صورت گیرد که قبل از تبلیغ و ترویج صرف،
ترغیب و تسهیل لازم جهت پذیرش آن صورت گیرد. در حالی که ما اغلب نقطه ی مقابل این روش را عمل می کنیم. به عبارت دیگر ایجاد ترغیب نسبت به الگو، بسی هنرمندانه تر و ظریف تر از تبلیغ و ترویج تحمیلی یک الگو است. شاید برای فراهم آوردن زمینه های رغبت و انگیزش درونی ده ها سال مطالعه و تحقیق در ابعاد جامعه شناختی و روان شناختی نیاز باشد اما در بعد تبلیغ می توان در مدت زمان کوتاهی از طریق تصویر سازی و جنجال های مطبوعاتی و سخنرانی های تحریک آمیز الگوی خاصی را در جامعه ترویج داد. هنر این نیست که ما به طور تراکمی الگوهای خود را به جوانان معرفی کنیم بلکه فراتر از آن باید شرایط و زمینه ای را فراهم آوریم تا جوانان، تعالی، بزرگی، ارزنده بودن و برتری خود را در تبعیت و همانندسازی با الگوی مطلوب بدانند.
پاره ای از اولیا و مربیان از همان ابتدا سعی دارند که کودکان را مطابق با الگوی مورد نظر خود پرورش دهند. به گونه ای که دایم به کودک خود توصیه می کنند که رفتار و اخلاق خود را شبیه کسانی قرار دهد که از نظر والدین او مطلوب هستند. اما این الگودهی اجباری و تحمیلی اگر براساس شاکله و قابلیت های الگوپذیری شخصیت کودک نباشد نه تنها ویژگی های مطلوب الگوی مورد نظر در کودک درونی نمی شود بلکه موجب می شود که شخصیت کودک نه آن چیزی بشود که والدین از او انتظار دارند و نه آن چیزی که طبیعت و استعدادش حکم می کند می شود. در چنین شرایطی مشاهده می شود که رشد شخصیت کودک به خاطر این چند گانگی و سرگردانی معلق و معوق می ماند.
»وقتی تلاش بر این باشد که دیگران ملاک و مرجع داوری فعالیت های تربیتی شوندف محصول آن این است که کودک نه «او» می شود و نه «خودش«. الگوگیری، توجه به هنجار های مطلوب اجتماعی یا گروهی، آگاهی از قواعد و اصول شناختی و رفتاری دیگران، توأم با حفظ هویت
فردی چیزی است که بسیار مؤثر است اما تقلید از مصادیق یا جزئیات رفتاری و فکری دیگران با حفظ هویت فردی، استقلال، تفکر و پرورش شناخت انتقادی کودک مغایر است. باید بدانیم که کودک در زمان، مکان، خانواده و سن خاصی به سر می برد و تقلید و هم رنگ شدن با دیگران، هیچ گونه سازگاری ای یا انطباق دادن رفتار و افکار با مقتضیات فردی ـ اجتماعی خویش ندارد.
واقع بینی، خودانگیختگی، فعالیت، آزادی عمل، حقیقت جویی، استفاده ی آگاهانه و نقادانه از تجربیات دیگران، جغرافیای حرف و فصل عمل، خود را فهمیدن و بر آن اساس، ظهور و بروز داشتن از جمله مواردی است که با شبیه سازی، تقلید و الگوگیری مکانیکی مغایرت دارد.«(2)
از این رو، بار دیگر باید یادآور شد که الگودهی به سبک و روش اقتدارگرایانه و تحکمی، مانع الگویابی درونی و خودانگیخته از جانب متربی می شود و بجاست که در این روش به ملاحظات روانی عاطفی در قلمرو نیازها و رغبت های درونی توجه شود. «کانت» نیز بر این باور است که متربی از طریق ارائه ی نمونه و الگوهای فیزیکی تربیت نمی شود بلکه از طریق پیروی آگاهانه از راهنماست که هدایت می شود.(3)
1) خویش را صافی کن از اوصاف خودتا ببینی ذات پاک صاف خودبینی اندر دل علوم انبیاء بی کتاب و بی معبد و اوستااز درون خویش جو چشمه را تا رهی از محنت هر ناسزا.
2) به نقل از مقاله ی بررسی دیدگاه های تربیتی، حمید لطفی، فصل نامه ی حوزه و دانشگاه، سال ششم، بهار 79، شماره 22، ص 22.
3) همان منبع، مقاله تربیت دینی از دیدگاه کانت، تألیف شهاب الدین مشاخی، ص 113.