جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خلاقیت به منزله «بینش کودکانه«

زمان مطالعه: 3 دقیقه

[Insight childlike]

»هر کودکی خلاق و کنجکاو است اما هر انسانی لزوماً خلاق نیست!»

»پیکاسو»

در «بینش کودکانه«، خلاقیت به معنای بازگشت به کودکی و درک اشیاء از طریق هوش شهودی و فیزیونومی تعبیر شده است.(1) (نظریه هاینز ورنر 1980) دنیای کودکی دنیای ممکن و شدنی هاست که هیچ محدودیت و قاعده و قانون از پیش تعیین شده ای در خود ندارد. جایی که هر چیز عادی جهان امری غیر عادی و هر چیز دست نیافتنی، دست یافتنی می شود. واقعیت این است که هر کودکی خلاق و کنجکاو است؛ مساله این است که چگونه پس از این که بزرگ شد همچنان کنجکاو و خلاق باقی بماند. ممکن است این موضوع در نظر اول ساده به نظر برسد اما تعیین کننده ترین زمینه را در پدیدآیی خلاقیت به خود اختصاص می دهد.

مسلم است که دانش و تجربه به تنهایی نخواهد توانست برآیند خلاقانه ای داشته باشند مگر این که با بینش کودکانه (هوش شهودی) درآمیخته شود. در این رابطه «بیل گوردون» (1980) مطرح می کند که خلاقیت فرایندی ضرورتاً عاطفی است. چیزیست که بیشتر به عناصر نامعقول و عاطفی نیازمند است تا فرایندهای عقلانی. حل مسئله فرایندی معقول و منطقی است اما با افزایش عوامل غیر معقولانه است که احتمال ایجاد فکر نو افزایش می یابد.

ویژگی «بینش کودکانه» در همین تازه دیدن و غیر عادی دیدن امور پیش پا افتاده و عادی است. نگاهی که فقط عارفان در دوره پختگی و عروج به آن دست می یابند. گمان می رود که این الگو به بهترین وجه بتواند ارتباط بین خلاقیت و آموزش و جایگاه هر یک را در دیگری و نهایتاً پاسخ به این سؤال اساسی را روشن سازد که «آیا می توان این کیفیات را در قالب برنامه های درسی و روش های آموزشی به دیگران منتقل کرد؟«

هر چند عنصر دانش مسیر اصلی ورود آموزش به جریان خلاقیت است. اما نظریات آموزشی، الگوهای تدریس، راهبردها، فنون و روش ها همه در حول این واقعیت پدید آمده اند که دانشی هست که قرار است «منتقل» شود و یا نیست و قرار است «متولد» شود. پس اگر به خلاقیت به عنوان برایند و تابعی از این سه مؤلفه عرضه شده باور داشته باشیم، نتیجه ی احتمالی این خواهد بود که پای آموزش خود به خود به دنیای خلاقیت باز شده است. در خصوص قسمت اعظم تجارب کودکی تجاربی ست که در مدرسه و کلاس و به عبارتی در متن آموزشهای رسمی کسب می شوند. پس آموزش به خودی خود عامل دیگری نیز برای خلاقیت فراهم کرده است. به طوری که در بعضی از تجارب متنوع، اندیشه های خلاقانه فضای رشد بیشتری دارند اما این انتقال آموزشی فقط می تواند کمیت تجربیات را در بر بگیرد و از انتقال کیفیات و شرایط گشتالتی و ارتباطات حلقوی بین عناصر تجربه ناتوان است.

و نهایتاً «بینش کودکانه» با فضای سیال و روان آن در آموزش بحث چالش برانگیزی خواهد بود که در تعامل با ساختارهای نظام آموزشی از کارکرد طبیعی خود خارج می شود. چرا که آن چه عملاً در جریان آموزش اتفاق می افتد خاموش ساختن یک چنین بینشی در افراد است. پیامدی که حاصل قانونمند کردن، همسان سازی، یکدست کردن و انتقال محض یک سری دانش خشک و انعطاف ناپذیر است. همین جاست که آموزش با چارچوب و شکل کنونی آن گویی که کمر به قتل خلاقیت بسته تا این که در پی ایجاد و تقویت آن باشد.

اما دوران کودکی، دوران بازی و آزمون و خیال پردازی و اکتشاف است. در این دوره ناب همه چیز در ذهن و دل کودک تازه است، همه چیز کنجکاوی را بر می انگیزد. اندک شماری از ما توانسته اند از افسون (و ناکافی) تماشای کودکی که سرگرم اکتشاف است بگریزند، هیچ جا چندان پر خطر و هیچ چیز چندان پر ارزش و هیچ مانعی چندان غلبه ناپذیر نیست، بی باکانه راه خود را در جهان که می بینید و می شنوید و به آن ها پاسخ می دهد. می یابند. رمز و رازی که کودک می جوید خود رمز و راز است(2)

پس، افراد خلاق اندیشه های تازه را ابتدا به ساکن تولید نمی کنند، بلکه این اندیشه ها در متنی از مهارت های ناشی از تجربه کردن و حجمی غنی از دانش مربوط به موضوع و برخاسته از بینشی کودکانه حاصل می شود.

برخورداری از بینش کودکانه، مستلزم بازگشت به دوران کودکی و باز گذاشتن زاویه ی ذهن سیال و روان، بدون چارچوب ها و منطق های از پیش تعیین شده است. در این حالت است که زمان و مکان نیز از حالت کمی و کالبدی تبدیل به امور کیفی می شوند و آدمی در قلمرو «آنیت» و فارغ از حسرت گذشته و بیم آینده لحظه های زندگی را معجزه وار حس می کند حسی که سراسر ذوق و کنجکاوی و تازگی است.


1) برای مطالعه بیشتر درباره بینش کودکانه بنگرید به کتاب: بازگشت به کودکی؛ تألیف نگارنده انتشارات عابد، چاپ پنجم، 1387. هاینزونر معتقد است که کودک در سالهای نخست زندگی، از دو نوع هوش به طور همزمان برخوردار است؛ هوش شهودی و هوش عقلانی. اما در سالهای پس از آموزش رسمی به تدریج هوش عقلانی و منطقی بر هوش شهودی غلبه می یابد و از این رو، خلاقیت و نوآفرینی کودک نیز از بین می رود.

2) از کتاب آدمیت، ص 54، لئوبوسکالیا؛ ترجمه گیتی خوشدل.