نوآوری و خودسازی، در پی حرکت خود جوش آدمی به دست می آید و ارتباط این دو، انکار ناپذیر است.
(استیو چندلر)
»در اساطیر کهن هند آمده است که «مایا«- اسطوره جادو- قدرت سحرآمیز خود را با توسل به «بازی» ابدی می سازد و این بازی ازلی – ابدی، مانند بازی خدایگان در باغ عدن جاودانی، تمام نشدنی و نامتصور است. این تعبیر کهن، آدمی را به سرچشمه های آغازین بازی که اول بار در ذهن بشر متجلی گشت، رهنمون می سازد. آن چه در ابتدا از مفهوم بازی برای بشر مطرح بوده نه به معنای نمایش(1) یا نمایشگری(2)، که بیشتر به نوعی «فراغت خاطره«(3) اشاره دارد. اگر به کودکی در حال بازی نگاه کنیم، هیچ حسی از نمایشگری در وی مشاهده نخواهیم کرد. کودک در حین بازی، از جهان بیرون جدا شده، در یک فراغت خاطر یا فراموشی لذت آور غوطه ور می گردد. این «عمل«، به نوعی، مراقبه می ماند که مشابهش از مناسک آیینی کهن(4) و روان درمانی از طریق پسیکودرام(5) نیز سرچشمه می گیرد. خواب ها، این شخصی ترین بازی های ذهن انسان، اغلب تموج(6) بازیگونه وقایعی هستند که آدمی را در جهان روزمره احاطه کرده اند. در خواب می توان قدرت بازیگوشی ذهن را تشخیص داد که چگونه آدمی را به آرامشی ابدی دعوت می کند؛ رهایی از گذشت زمان که گویی هرگز آغاز و انجامی بر آن حاکم
نیست. جادویی که در این بازی نهفته است، جادویی است که برای مسحور کردن تماشاگران به کار نمی رود؛ بلکه تنها خود بازیگر را سحر می کند. این «یگانگی«(7) بین بازی و بازیگر به حدی است که حضور یا عدم حضور تماشاچی در آن تأثیری ندارد، زیرا بازی در اینجا مفهومی «تقدس وار» و روحانی دارد.» (ارجمند، ص 8(.
یکی از مستعدترین و پربارترین اوقات زندگی برای بروز و ظهور خلاقیت و نوآفرینی، «اوقات فراغت» است؛ اوقاتی که از هرگونه آموزش اجباری، کار موظف و تکلیف مشخص آزاد است. در این لحظه بی وقفه و پر مشغله اما بی تلاش و بی هدف است که کارمایه ی ذهن و بن مایه نیروی خلاقیت و نوآوری در اوج خود قرار می گیرد زیرا لحظه فراغت، لحظه فارغ شدن از «دیگری» و یگانه شدن با «خود» است؛ لحظه خودیابی در بیخودی، و هشیاری در ناهشیاری است، در این لحظه است که فراغت، نوعی بلاغت وجود را به همراه دارد؛ مراقبه ایی که آدمی را به تجربه «بودن» و امتداد «شدن» از طریق بازی غریزی سوق می دهد.
در واقع خلاقیت ناشی از اوج لحظه «بودن» است؛ لحظه بودن در خود، و نه خروج از خود! لحظه ایی که آدمی به تمامی «خودش» را همان گونه که هست تجربه می کند و تجربه خود با نشاط ترین و پر معناترین لحظه زندگی است.(8) اما آموزش، همواره ما را از «خود بودن» خارج، و به «دیگر بودن» دعوت می کند؛ آموزش ما را برای تقلید کردن و یا الگو برداری از دیگری و دیگران تشویق می کند؛ آموزش ما را از عمل «بازی گونه» دور، و به فعالیت «نمایشگرانه» نزدیک می کند. به گونه ای که هر قدر بهتر بتوانیم ذهن خود را تابع ذهن یاد دهنده کنیم امتیاز بیشتری را کسب می کنیم. این آموزش، هیچگاه منجر به پرورش خلاقیت نمی شود. زیرا خلاقیت زمانی پرورده و بالنده می شود که آدمی آزاد از نقش پذیری؛ آزاد از تقلید و تلقین؛ آزاد از اندیشه ها و
چارچوب ها و منطق های از پیش تعیین شده باشد. از این روست که خلاقیت تابع هیچ قاعده ایی نیست؛ حتی قاعده خلاقیت! و اوقات فراغت و لحظه های بازی و عمل خودجوش(9) بارورترین و گران مایه ترین اوقات برای خروج آدمی از «قاعده فعالیت(10) و نمایشگری» و ورود به «حادثه عمل و بازی گوشی» اوست!
در این جا قصد آن نیست که از «خلاقیت» و «فراغت» تعریفی مشخص به عمل آید، این مفاهیم به منزله «عمل«، و نه فعالیت، یک فرایند مبهم و رازآلوداند، که لطف آن به همان ابهامی است که در تعریف آن ها به عمده نهفته شده است.
در واقع، هر چیزی تا زمانی که به حصار شناخت و تعریف انسان در نیامده است، واقعیتی سیال بخود می گیرد. اما به محض آن که در محدوده شناخت آدمی گرفتار شد از ماهیت سیال خود خارج می شود. از آن فراتر زمانی که در مقام انتقال آن مفهوم به دیگری بر می آییم این محدودیت و تحریف گری بیشتر پیچیده تر می شود.
پدیده ی خلاقیت از آن دسته موضوعاتی است که تا زمانی که به شکل ناهشیار در آدمی وجود دارد بسیار فعال و سیال به «کنش وری» خود می پردازد اما به محض آنکه در چنبره ی شناخت آدمی گرفتار آمد دیگر نمی توان از آن به عنوان خلاقیت به معنای سیال و روان آن نام برد.
به همین سبب، برخی بر این باورند که پدیده خلاقیت به دو صورت وجود دارد: یکی «وجود بالذات«، همان گونه که «هست» و دیگری «وجود بالانسان«، آن گونه که آدمی از آن فهم می کند. این خصیصه ی تقلیل گر ذهن انسان است که همواره هر چیزی را با «انسان انگاری«(11) و در مرحله ی «خود میان بینی» درک می کند.
به عبارت روشن تر، زمانی که انسان تجربه و آگاهی بیشتری از خلاقیت می یابد، پدیده خلاقیت از ماهیت ذاتی خود جدا می شود و به محدوده خلاقیت از دید انسان تقلیل می یابد.
کارکرد خلاقیت برای انسان بیش از آنکه برای حل یک مشکل یا کشف پدیده ای از طبیعت یا خویشتن باشد، بهانه ای برای بقا و تداوم وجود خویش است.
از این رو خلاقیت تا زمانی که یک «عمل» و «بازی» (تلاش خود بخودی) باشد آفریننده و زاینده است، اما زمانی که به یک «فعالیت و نمایشگری» (تلاش عمدی و برنامه ریزی شده) تبدیل شود خاصیت خود را از دست می دهد.
در کتاب «سلوک روحی بازیگر» یکی از زیباترین حالات روحی هنرمندانی که عمل را به منزله بازی، و بازی را به منزله عمل آشکار می سازند وصف شده است آنجا که می گوید:
»میل به کنش یا عمل، از بنیادی ترین امیال انسانی است. آدمی همواره در آرزوی به جا گذاشتن یادبودی از خویش است تا در اذهان زنده بماند. این آرزو، تنها از طریق اعمال وی برآورده می شود. در واقع، کنش های انسانی، تنها راه ثابت کردن آن آرمانی است که بدان ایمان می ورزد؛ اما این کنشها تنها زمانی دارای اصالتی گوهروار خواهند شد که از میلی درونی برخیزند. در غیر این صورت عملاً تنها به «اطواری«(12) سطحی مبدل می شوند. مهمترین نکته در این مورد برای بازیگر، توجه به این اصل خواهد بود که «همیشه انگیزه بر عمل مقدم است«.
اگر آدمی در وضعیتی قرار گیرد که اعمال او با آرمانش در تعارض باشد، بایسته است که دست از عمل بشوید. این «بی عملی«(13) شبیه سکوتی است که بین دو فراز یک قطعه موسیقی می شنویم؛ نوعی کسوف زیبایی شناسانه که بدون آن، روح بازی نابود می شود.
بازیگران نمایشگر اغلب با بی توجهی به این نکته گمان می برند که آفرینش کاراکتر تنها از طریق نمایش اعمال وی میسر است. استانیسلافسکی، این مبحث را تحت عنوان «عمل برونی» توجیه می کند. به زعم او، هر انسانی از جمله بازیگر، همواره در حین یکی از دو حالت کنش برونی یا درونی است؛ اما او نیز کنش درونی را به مثابه زنجیری از روابط علت و معلولی توصیف می کند. در واقع، منطق عمل و عکس العمل را پایه کنش های درونی بازیگر می داند و این برداشت اساساً با مفهوم «بی عملی» که مورد نظر ماست فرق می کند (ارجمند، ص 48(.
درامای اندیشمند امروز تماماً تصویر این بی عملی را در سیمای کاراکترهای خموش و مهیب خود ترسیم می کند؛ انسان هایی که چون ستون هایی از اراده نادیدنی، آینده جهان را پیشگویی می کنند. حدیث بی عملی در قاموس اینان را در حکایتی از «هرمان هسه» که توصیف «نظاره گری» و سکوت استادی بودایی است، باز می شنویم:
آن سالک، حالتی آرام و مهربان داشت.
و چنان به اعتدال رسیده بود که مطلقاً هم از سخن گفتن و هم از تعلیم دست باز کشیده بود؛ زیرا لفظ ظاهر است و او مصمم بود که از هر ظاهری اجتناب ورزد.
وقتی که شاگردان و راهبان و نوآموزان در خصوص معنای جهان و خیر اعلا به سخنان حکیمانه و آتشبازی روشنفکرانه مشغول بودند او ساکت بود و تنها نظاره می کرد.«
سکوت استاد بودایی «هرمان هسه«، نظیر سکوت «سانتیکوف» در «عروج«، یا سکوت «الکساندر» در «ایثار«، حالتی فراسویی و پیشگویانه دارد. در چهره مهیب اینان، تنها می توان «حضور» نیرویی خارق العاده و آخرالزمانی را دید که خود را لحظه ای چند می نمایاند و سپس ناپدید می گردد. از این رو، بازی این بازیگران تماماً بازتاب این «نگاه جادویی» به فراسوست (همان منبع، ص 53(.
آن چه از این گفتار سینمایی در قالب بازی و بازیگری به عاریت گرفته شد توجه به حالات و سیر و سلوک باطنی بازیگرانی است که از قالب نقش خارج شده و در طبیعت کاراکتر و منش خویش آرام گرفته اند این استقرار و
آرامش چیزی جز قرار گرفتن در مدار «بازی طبیعی» و «عمل آزاد» که همان تجربه بی همتا در آفرینش لحظات معنا می گیرد نیست.
بنابراین تفاوت «عمل» به منزله «کنش وری» آزاد و سیال، در مقایسه با «فعالیت» به منزله کنش وری معطوف به «هدف بیرونی«، در همین نوع آفرینندگی و نوآوری نهفته در آن است.
»عمل و بازی» در فرایند خلاقیت منجر به افزایش انرژی و کارمایه ی درونی در فرد می شود اما «فعالیت» و نمایشگری فقط مصرف کننده انرژی آنست. تفاوت دیگر آن که، در «عمل«، زمان حال و لحظه «آن» (آزاد از گذشته و آینده) حاکم است اما در «فعالیت«، فاعل آن در سیطره ی زمان از پیش تعیین شده گرفتار می شود.
از این روست که انسان خلاق همواره سعی می کند از حوزه «فعالیت» خارج، و به حوزه «عمل» نزدیک شود تا بتواند به کنش آزاد و خود انگیخته که همان بازی خود جوش و خلاقیت غریزی است دست یابد.
کودک تا زمانی که آموزش ندیده است و از منطق بزرگسال پیروی نمی کند «عمل» او از «فعالیت» او متفاوت است؛ اما به محض آنکه در چارچوب قاعده و هدف و اصول آموزش و تربیت قرار می گیرد «عمل» او تبدیل به «فعالیت» می شود.
به بیان دیگر تفاوت عمل (Action) و فعالیت (Activity) در خلاقیت شبیه تفاوت بازی خود جوش (play) و بازی هدفمند (Game) است.
»بازی بی قاعده» (play) به معنای یک عمل آزاد، خود جوش و ارتجالی است که هدف آن در خود آن نهفته است. اما در «بازی قاعده دار«، (Game) فعالیت کودک بر اساس آن چه از او انتظار می رود تنظیم می شود و هدف آن در بیرون و توسط دیگری تعیین می شود.
اگر به کودک آموزش دهیم که چگونه بازی کند، بازی آزاد او از حالت خودبخودی خارج، و تبدیل به یک بازی قاعده دارمی شود و دیگر خاصیت بازی طبیعی و خود جوش را ندارد. به همین سبب خلاق ترین و جدی ترین عمل کودک در هنگامی است که به بازی طبیعی (خود انگیخته) مشغول است.
خلاقیت نیز در اصیل ترین و طبیعی ترین معنای آن بیشتر به یک بازی آزاد و خود جوش شبیه است و اگر بخواهیم آن را تحت کنترل و مدیریت خود قرار دهیم و یا اصول و قواعدی خاص برای آن تنظیم کنیم مانند این است که در صدد آن برآییم تا به کودک بازی کردن را آموزش دهیم و اگر چنین کاری صورت بگیرد بازی از ماهیت طبیعی و ارتجالی اش خارج می شود. این همان کاری است که اغلب نظام های آموزشی به نام آموزش تمام کنش های طبیعی و فرایندهای فطری را به فعالیت های مصنوعی و فرآورده های مصنوعی و فرآورده های بیرونی می کنند.
در اینجا، هر قدر کودک به بازی طبیعی نزدیک تر باشد و در آن با جدیت به «عمل» مشغول گردد فرایندهای خلاقیت و تخیل در او قوی تر و غنی تر می شود، تا آنجا که به تعبیر «اریک اریکسون«: «تمامی جلوه های خلاقیت آدمی در دوران بزرگسالی چیزی جز باز آفرینی بازی های طبیعی و تخیلات خود جوش دوران کودکی نیست(14)، و نیچه در عبارتی به همین مضمون گفته است:
»پختگی بزرگسال، چیزی جز کشف دوباره جدیتی که در کودکی به هنگام بازی داشته است نیست(15)»
پس بازی برای کودک جدی ترین، اما آزادترین «عمل خود انگیخته» ای است که سرچشمه همه خلاقیت ها، ابداعات و اکتشافات احتمالی در دوره بزرگسالی را تشکیل می دهد.
نگاهی دگربار به زندگی دانشمندان، مخترعان، مکتشفان و هنرمندان جهان نشان می دهد که آن ها تنها زمانی که در حالت بازی طبیعی و یا عمل خود انگیخته قرار داشته اند به لحظه کشف و خلق چیزی دست یافته اند. در حقیقت، خلاقیت آن ها چیزی جز بازیابی حالت بازی کودکانه در آن ها نبوده است.
از نگاه نیچه باید بین «بازی و بازیگوشی» و مسابقه، سرگرمی و تفریح فرق قائل شد. او می گوید: مهم ترین نکته در بازی، خلق و ابداع است. زیرا در بازی، انسان قبل از هر کاری دیگر، نام ها، قواعد و قوانین شخصی خود را بر اشیاء و وضعیت ها اعمال می کند. دومین نکته مهم، ایمان راسخ به این ابداعات است. کسی که «واقعاً» بازی می کند، کسی است که با تمام قدرت و نیروی خود، پا به حوزه آن قواعد ابداعی می گذارد. بازی کاملاً جدی است و این جدیت جائی وجود دارد که فرد اعتماد بنفس لازم برای تحمیل و عمل شخصی اش را بر امور عادی (و از اینرو مستحکم و ثابت) بیرونی داشته یاشد.
به عنوان مثال، کودک بر خطوط فرش، نام بزرگراه را می گذارد و تصورش از قوطی کبریت یک ماشین است و آنرا روی فرش، نه آنگونه که واقعاً ماشین در بزرگراه حرکت می کند، بلکه آنگونه که خود می خواهد حرکت می دهد. یعنی اگر لازم بداند آنرا پرواز هم می دهد. او در این کار نه شوخی دارد نه خود را گول می زند، بلکه برعکس، در کمال جدیت و با اعتقاد راسخ قوطی کبریت را ماشین «می نامد» و با این کار حکم درونی خود را بر بیرون تحمیل کرده، تسلط و استقلال خود را آشکار می کند. زیرا در واقع به قوطی کبریت می گوید: «تو همان چیزی که می گویند نیستی بلکه آنچه من می خواهم و می گویم هستی«. بازیگوش کسی است که هم فراوان بازی می کند و هم با هر چیزی بازی می کند، یعنی کسی است که می خواهد بر همه چیز خواسته و اراده خویش را اعمال نماید. اگر شخصی موفق به انجام بازی با چیزی شده باشد، بدان معنی است که آنرا آنگونه (شکل داده و معنی بخشیده) که خود می خواسته است. یعنی بر آن چیز مهر شخصی خود را حک کرده است و اکنون این چیز به امپراطوری شخصی وی که همان «خود» اوست افزوده شده و آنرا «گسترش» داده است. پس بازیگوشی، در حالت پیروزمندانه اش بیانی از یک نوع «خودگستری» و به بیان بهتر، نشانه سلامت روانی است.
در اینجا باید تأکید کرد که بازی واقعی و بازیگوشی موفقیت آمیز نیازمند به جرات و اعتماد بنفس فراوان است. غالب انسان ها با عبور از دوران کودکی
و پذیرش آنچه طبیعی، منطقی و عادی می خوانند، جسارت و خلاقیت پر رنگ کودکی را از دست می دهند و دیگر بازی به معنای واقعی و طبیعی آن را تجربه نمی کنند. بدین ترتیب و به طریق اولی انسان بزرگسال بازیگوش، آن هم از نوع موفق اش به یک استثناء بدل می شود(16)» (ص 30)
پس خلاقیت به منزله یک «بازی ذهنی» و «عمل خودبخودی«، حاصل قرار گرفتن در لحظه «حال» و آزاد شدن از قید و بند «گذشته» و بیم «آینده» است. خلاقیت آنگاه از راه می رسد که راه به «زمان حال» باز بماند. این حالت خودبخود با شادی، تازگی، شور و شوق وصف ناپذیر همراه می شود و فرد از «اجبار فعالیت» به «آزادی عمل» و از «کار دگر انگیخته» به «عمل خود انگیخته» سوق می یاید.
»عمل» در خلاقیت از این رو شبیه «بازی» است که نیازی به تلاش و فعالیت اجباری نیست، عمل بدین معنا نوعی «تلاش بدون تلاش(17)» است. شیوه ای از کنش وری که بی آنکه جبر و فشار بیرونی باشد خودبخود از آدمی سر می زند. به همین سبب نه تنها سرشار از انرژی است بلکه از اصالت و صلابت خاص برخوردار است.
اما فعالیت (یا عمل هدایت شده) از انرژی آدمی می کاهد و حس خستگی و فرسایندگی را به همراه می آورد. گویا به همین دلیل است که کودک در بازی نه تنها خسته نمی شود بلکه هر قدر بیشتر به بازی ادامه می دهد نیرو و نشاط او بیشتر می شود. چرا که در هنگام عمل، (و نه فعالیت) زمان و مکان ناپدید می شوند و آدمی به حالتی از مستی و ناهشیاری که سرشار از نامیرایی و نشاط است دست می یابد.
بدین معنا، خلاقیت نوعی توانمندی خروج از «فعالیت رسمی«، و ورود به حیطه «عمل بازی گونه» است؛ توانمندی خروج از جدیت و رسمیت، و ورود به حیطه بازی و سرگرمی خود انگیخته است که منجر به آزاد سازی ذهن و
دل، و گشایشگری فکر و حس می شود. آن کس که بتواند حتی در دوره بزرگسالی به حیطه عمل بدون تلاش، و بازی بدون هدف دست یابد عارفانه و عاشقانه به کودکی خویش بازگشته است و در کودکی است که ذهن آدمی از اسارت گذشته و اضطراب آینده آزاد می شود و او سرشار از نیرو و نشاط و امید می شود تا آن جا که در لحظه «آن«، «ابدیت» را به یکباره و چند باره حس می کند.
ممکن است در این جا این سؤال به جا مطرح شود که اگر خلاقیت فقط با بازی و سرگرمی همراه باشد جایگاه هدف و مسئولیت آدمی در این جهان در کجاست! در پاسخ باید گفت انسان فقط در حالت بازی و آزادی کامل است که همه وجودش هدفمند می شود ومسئولیت و جدیت او به بالاترین حد خود نزدیک می شود. چرا که:
خالق ترین لحظه های زندگی در آزادترین شرایط فکری و عاطفی رخ می دهد.
»ژان پیاژه» شناخت شناس و روان شناس معاصر نیز معتقد است که جدی ترین فعالیت برای آدمی در هنگامی رخ می دهد که در حالت بازی کامل قرار گیرد.(18) شاهد این مدعا، مکاشفات و اختراعاتی است که اغلب آن ها در زمانی رخ داده است که آدمی در «وضعیت بازی» و «سرگرمی محض» (بدون کار و فعالیت موظف) قرار داشته است.
انسان خلاق در هنگام بازی، لحظه به لحظه خود و جهان را تازه و نو می بیند. او همه چیز را به شکلی غیر عادی و شگفت آور حس می کند. در واقع، لحظه خلاقیت، یک لحظه باشکوهی است که با جشن و شادی وصف ناپذیر همراه می شود. در این هنگامه بی پایان است که «بازی«، تجربه «خود بودن» و هنر «خود شدن» را در آدمی پدید می آورد.
تناقض های موجود در پدیده ی خلاقیت، مانند جدیت در هنگام بازی، عمل از راه بی عملی، و مسئولیت در برابر سرگرمی، نشان از ماهیت عمل خلاق دارد که در قالب برنامه و مهارت و اصول از پیش تعیین شده نمی گنجد.
همانگونه که «فروبل» مربی بزرگ آلمانی می گوید:
»کودک از راه پاسخ های طبیعی که به محیط و چیزهای پیرامون خود می دهد، آن ها را می شناسد. برای کودک این پاسخ یا فعالیت طبیعی همان بازی کردن است، بازی است که آگاهی به محیط را در کودک پدید می آورد. بازی کردن، طبیعی ترین راه آگاهی به محیط و آگاهی به خود است. زیرا بازی آزادترین فعالیت است و همه هستی کودک چون یک کل، در آن جلوه گر می شود، آزادی و خودکاری و فعالیت، برترین جنبه انسان است. زیرا از نظر آزادی است که خدا انسان را به صورت خود آفریده است«.(19)
آدمی تنها در مرحله بازی کودکانه و عمل خودانگیخته است که بی نهایت فعال می شود و سنگین ترین و جدی ترین مسئولیت ها را در به انجام رساندن آن عمل عهده دار می شود. در چنین لحظه ای است که بین «فرد خلاق» و «عمل خلاق» یگانگی و یکپارچگی حاصل می شود. فرد به درون عمل، و عمل به درون فرد، جاری می شود؛ چیزی شبیه دم و بازدم و رقص و رقصنده.
فرد خلاق، برای برخورداری از فضیلت پالایندگی باید که از آلاینده های «غیر خود» آزاد شود و به نوعی «اطوار زدایی» و «نقش زدایی» کند. از این روست که عمل خلاق همراه با درد و رنجی روح افزا است و نیازمند تحملی با شکوه برای نوزایی و نوبینی است.
باری عمل خلاق، عملی غیر منتظره و ناخوانده است؛ عملی که اصطلاحاً «فی البداهه» ظهور می یابد. لحظات بداهه، ناباورانه، باور آدمی را به تردید وا می دارد. در این لحظات است که زمان و مکان به تصرف ذهن در می آید و آدمی فراتر از اراده و توان خویش چیزی را خلق می کند که چه بسا در پی
آن نبوده است. از این رو لحظات بداهه، لحظات جادویی و سحرآمیز است؛ لحظاتی که با در آمیختگی «عقل» و «عشق«، بینشی نو حاصل می شود بینشی که نه زاده عقل است نه زاده عشق، بلکه حاصل ترکیبی پویا و یگانه از این دو عنصر به ظاهر دوگانه است.
بازی و عمل خلاقانه از این منظر چیزی جز جریان سیال زندگی طبیعی با کنش و واکنش طبیعی که همان جریان اعمال بداهه است نخواهد بود.
اما گویا تربیت و آن چه در آموزش و اصول و فنون آن تدارک دیده شده است ناخواسته در صدد خنثی کردن این لحظات و از کار انداختن این کنش های طبیعی و زندگی روان و سیال آدمی است.
اگر این گووننه به «عمل خلاق» و «انسان خلاق» بنگریم دیگر «آموزش خلاقیت» و انتقال «مهارت های خلاق پروری» نه تنها معنی ندارد بلکه اساساً خود نوعی نقض غرض تلقی می شود.
آموزش خلاقیت به این معنا شبیه این است که ما بخواهیم خوابیدن را به کسی یاد بدهیم و یا سعی کنیم هیجان تعجب کردن و شگفتی را بر اساس اصول و قواعد خاص به دیگران آموزش دهیم.
براستی تا چه اندازه حالت تعجب کردن را می توان به کسی آموزش داد و اگر قصد کنیم که چنین اقدام مضحکی را انجام دهیم و مراحل و شرایط آن را آموزش دهیم تا فرد آموزش دیده بر اساس آن چه از ما یاد گرفته است آن را تکرار کند دیگر چیزی از هیجان خود انگیخته ی تعجب کردن باقی می ماند؟ و آیا این اقدام به خودی خود تعجب آور نیست؟
پارادوکس «بازی» و «جدیت«، «برنامه ریزی» و «برنامه زدایی» و «نظم جویی» و «نظم شکنی«، هنگامی بارزتر می شود که بدانیم انسان در «بی ذهنیتی محض» است که به «اندیشیدن آزاد» روی می آورد و در «نادانستگی هشیارانه» است که به «دانستگی هوشمندانه» نایل می شود. این فرایند هر قدر طبیعی تر و بدیهی تر باشد نتیجه ی آن خلاق تر و سیال تر است. اندیشه آدمی تا زمانی که
طبیعی و ارتجالی است شدیداً فعال و خلاق است و به محض آنکه برنامه ریزی شود از تنوع و تکثر می افتد.
آن چه که از کودک سر می زند یک عمل کاملاً بدیهی است و آنچه بدیهی است فی البداهه و آنی است و چون آنی است ناگهان یابی و خلاقانه است!
»نوام چامسکی» زبان شناس بزرگ معاصر در نظریه «ساختار دستور زبان زایا» می گوید:
»آنچه را که من مطرح نمودم همیشه به نظرم بدیهی بوده است شما باید بتوانید سؤالات بدیهی و آشکار را مطرح کنید همان گونه که کودکان این کار را می کنند«.(20)
با غیر عادی کردن چیزهای بدیهی است که خلاقیت شکوفا می شود؛ با آشنا زدایی (Defamilarization) از امور آشنا و بدیهی است که نوبینی و نوآوری امکان پذیر می شود.
و چه زیبا گفته است «ران وایلد» که:
خرد را مانند دنیا دیدگان جستجو کن اما از دریچه چشمان یک کودک به دنیا بنگر. آنگاه همه امور عادی و آشنا، غیر عادی و ناآشنا جلوه می کند.(20)
ضرورت بازگشت به دوران کودکی، ضرورت بازیابی عمل خود انگیخته و بازتوانی دوره خلاق و سیال است که در آن فعالیت رسمی کمرنگ می شود. دوران کودکی دوران تداعی های آزاد، خیال پردازی و پرورش قوای تخیل است و این همه، بن مایه های خلاقیت و نوآوری را تحریک و تقویت می کند، بدون تردید، منشا و سرچشمه این استعداد در نوعی از ادراک و احساس مستقیم و بدون واسطه نهفته است که به آن «تفکر شهودی(21)» می گویند.
تفکر شهودی همان تفکر نامنظم، بی برنامه، آزاد و سیال و خلاق و در عین حال معنی دار و عارفانه است که اوج شکوفایی آن در دوران کودکی رخ می دهد. اغلب شاعران، عارفان و هنرمندان، رمز و راز موفقیت خود را در
بازگشت به دوران کودکی که همان بازیابی تفکر شهودی است، دانسته اند. دوران کودکی مساعدترین بستر برای ظهور تفکر ارتجالی و بدیهی، اما خلاق و آزاد است. تفکر ارتجالی موجب خلاقیت و نوآوری می شود و نگاه آدمی را به زندگی طبیعی و طبیعت زندگی، به گونه ای متفاوت از آنچه دیگران می نگرند تغییر می دهد.(22)
»پوانکاره» ریاضی دان بزرگ معاصر به صراحت و تواضع بزرگوارانه اعلام می دارد که اغلب نوآوری ها و خلاقیت های او در حوزه ی توپولوژی و ریاضیات، مرهون ذهن سیال و خلاقی است که از دوران کودکی خود به ارث برده و سعی کرده است که آن را در دوره بزرگسالی همچنان تازه و ناب نگه دارد(23)«.
پس راز بازگشایی مفهوم کیفی خلاقیت در بازگشت به «بینش کودکانه«، (تفکر شهودی) و «عمل خودانگیخته» (بازی) است، بینش کودکانه ناشی از سادگی، صمیمیت، یکرنگی از یک سو، و زیستن در لحظه حال، و قرار گرفتن در «حالت بازی خود جوش» از سوی دیگر، می باشد. اکنون، جای این سؤال قابل طرح است که تا چه اندازه این بینش کودکانه و اکتشافی با آموزش اکتسابی سازگاری دارد؟
1) show.
2) showing.
3) mindless.
4) psycodrama.
5) Relaxation.
6) variation.
7) Unity.
8) بنگرید به مقاله «ضرورت پر نکردن اوقات فراغت«! تألیف نگارنده نشریه ی پیوند، تابستان 84.
9) Action.
10) Activity.
11) Anthropomorphism.
12) Figure.
13) Non – Action.
14) فراسوی نیک و بد، ترجمه آشوری.
15) نظریه های رشد، ویلیام کرین؛ ترجمه دکتر فربد فدایی.
16) به نقل از «دایره المعارف و فرهنگ واژه های نیچه«، ترجمه عبدالحسین پیروز، ص 30.
17) Effortless Effort.
18) ر. ک: روانشناسی ژنتیک (1(، تحول بازی در کودک، دکتر محمود منصور.
19) نگاهی به فلسفه آموزش و پرورش، نقیب زاده، ص161-160.
20) سخنان بزرگان، ص 125 و نیز «نگاهی به فلسفه آموزش و پرورش«، ص 161-160.
21) Intutive thinking.
22) ر. ک، مقاله «ضرورت بازگشت به تفکرکودکی«؛ تألیف نگارنده، فصلنامه ادبیات کودک و نوجوان، شماره 10.
23) ر. ک. گستره تحول روانی کودک در دیدگاه پیاژه، م. منصور، پ، دادستان.