جالب است بدانیم که اخیراً نظریه ی «روان درمانی نمادین» نیز یکی از روشهای کارآمد و پایدار برای درمان روان رنجوریها وروان پریشیها را استفاده از آیین نمادی یا درمان نمادین قلمداد می کند. بر اساس این نظریه، اندیشه ی نمادین نگاهدار تعادل و توازن روان آدمی است، زیرا:
1ــ نماد نگاهدار تعادل هستی در پهنه ی زندگی است.
2ــ نماد موجب برقراری تعادل روانی و اجتماعی افراد است.
3ــ نماد موجد تعادل نوع بشر است، چون حافظ انسانیت و
آدمیت و مانع از غوطه ور شدن در عالم حیوانی است.
4ــ فرجام نماد، علت العلل تعادل کیهان است زیرا کیهان را متوجه ذات و مبدأ کلّی می کند که چیزی برتر از او نیست.(1)
در واقع، روان درمانی نمادین با ارائه ی نمادها و موقعیتهای معنی دار سعی دارد بیمار را در شرایطی قرار دهد تا بر حسب موقعیت و نیازهای روانی و شرایط عاطفی به آنچه دنبال می کند برسد و گمشده ی خویش را که به طور ناخودآگاه جستجو می کند بیابد. برطرف ساختن این بحران درونی و عدم تعادل روانی، اتصال دادن دنیای درون با دنیای بیرون است؛ برقراری ارتباط وجود وجود جزء با وجود کل است:
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
در روان درمانی نمادین چیزی جز ارجاع فرد به اصل خویش و اصالتهای درونی اش، آن هم در قالب نمادها و تصاویر و ایما و اشارات، نیست تا خود با شوق درونی اش آن را بیابد و به سویش بشتابد.
سوی هستی از عدم در هر زمان
هست دائم کاروان در کاروان
باز از هستی روان سوی عدم
می روند این کاروانها دم به دم
جزءها را رویها سوی کل است
بلبلان را عشق بازی با گل است
آنچه از دریا به دریا می رود
از همان جا کامد آنجا می رود
در روان درمانی نمادین، بیمار یا مراجعه کننده با جهانی از رمزها و صحنه ها مواجه می شود که ذاتاً با پدیده ها مورد «نیاز» خود رابطه برقرار می سازد. برای مثال، تجربه ی حسّیِ یک محیط فقیر و غریب و خالی از رابطه های عاطفی حاکی از وجود اضطراب و گم گشتگی است.(2)
شمار رمزها و نمادها و نحوه ی مواجهه ی با آنها به اندازه ی نفوس افراد است. برای نمونه، رمز آتش را در نظر بگیریم که حرکت و استمرار و تغییر و تبدیل مداوم آن ما را مسحور می کند و به ما احساس قدرت، انرژی، لطف و چابکی می دهد؛ گویی انرژی آتش پایان ناپذیر و رقص آن جاودانی است. هر گاه از واژه ی آتش یا تصویر آن به عنوان نماد و رمز استفاده می کنیم تجربه ی درونی ما که مقارن با درک حسّیِ آتش است چیزی جز احساس قدرت، چابکی، تحرّک، لطف و نشاط نیست و چه بسا این صحنه برای افراد افسرده و غمگین مایه ی تحرّک و نشاط گردد.(3)
اریک فروم در این رابطه می گوید: چندان هم تعجب آور نیست که یک پدیده یا رویداد مادّی برای ابراز احساس و تجربه ی درونی انسان کفایت کند و دنیای مادّی به عنوان سمبلی از دنیای ذهن به کار رود. همه ی ما می دانیم که جسم ما آیینه ی ذهنمان است: به هنگام خشم خون به سر و صورتمان هجوم می برد و در وقت ترس رنگ از رویمان می پرد و وقتی عصبانی می شویم قلبمان به تندی می زند. . . . در حقیقت، جسم ما نمادی از ذهن ماست. . . . عواطفی که احساس شده اند و نیز افکار اصیل ما بر تمامی وجودمان اثر می گذارند و این رابطه ی بین جسم و روان ما درست همان رابطه ای است که در مورد سمبلها و نمادهای جسمانی بین مادّه و معنی
وجود دارد؛ یعنی برخی پدیده های جسمانی به علت ماهیّت مخصوص خود، تجربیات عاطفی و ذهنی خاصی را القا می کنند و به طور نمادین جانشین آنها می شوند. نمادهای جهانی با آنچه جانشین شده اند رابطه ای ذاتی و درونی دارند و ریشه ی این رابطه را در وابستگی کاملی که بین یک عاطفه یا فکر در یک سو و یک تجربه ی حسی در سوی دیگر وجود دارد باید جستجو کرد.(4)
آشکار است که این رابطه ی نمادین که اریک فروم از آن سخن می گوید همیشه قدرت و خاصیت یکسان ندارد؛ به همین دلیل طبقه بندی نمادها به دقّت و درستی دشوار است.
از آنچه بیان کردیم چنین بر می آید که این زبان خیالها و عواطف، متّکی به وسایل بیانیِ روشن و دقیقی است که حقایق متعالی بیرون از انسان (نظم کیهانی) و درون او (فکر، نظم معنوی اشیاء، تکامل نفسانی و تعادل روانی) را آشکار می سازد.
از سوی دیگر، ریشه های تاریخی این اندیشه در آثار «هانری برگسون» به خوبی مشهود است، زیرا برگسون نخستین کسی است که نقش بیولوژیک نماد تخیّلی را نمایان ساخته است.
چند سال پس از برگسون، «رنه لاکروز» (1935) نقش زیستی نماد را روشنتر ساخت و با استفاده از نظریه ی واپس زدگیِ روان تحلیل گران نشان داد که اگر برآوردن آرزوها و نیازهای آدمی بنابر دلایلی امکان ناپذیر باشد ناگزیر می توان از طریق نمادها آن را تشفّی بخشد.(5)
»ژیلبر دوران» نیز در تحقیقات انسان شناسی خویش به این نتیجه رسیده که تخیّل نمادین، نوعی درمان دردهاست، اما مانند تریاک و افیون یا بسان نقابی که هوش بر چهره ی مرگ انداخته است، نیست بلکه کوششی است ثمربخش به خاطر بهروزی انسان در جهان. بر این اساس، هنر ــ از نقابهای مقدّس مذهبی تا اپراکمیک ــ یکسره قیام و عصیان آدمی در برابر مرگ و نابودی و فراموشی است.(6)
در نظریه ی یونگ نیز نماد، در قالب مفاهیم صورت نوعی، عامل برقراری و بازسازی تعادل روانی و پیوستن روان فرد به نفس مشترک و وسیله ی گشایش کارها و مشکلات عقلانی است. ناهماهنگی هستی انسان از نظر یونگ موجد نیازهایی است به مراتب والاتر و عالی تر از نیازهای حیوانی او. این نیازها منجر به انگیزه ی قهری جهت اعاده ی وحدت و تعادل بین انسان و طبیعت می شود. او می کوشد این وحدت و تعادل را ابتدا در فکر خویش از طریق ساختن تصویر ذهنی کاملی از جهان اعاده کند.
این تصویر معیار داوری او می شود و وی می تواند پاسخ این پرسشها را که او در کجا قرار دارد و چه باید بکند از آن به دست آورد. لذا برای رسیدن به یک تعادل پایدار باید وحدت و یگانگی با همه ی نیروها و جنبه های هستی خویش را تجربه کند. تسلیم شدن به یک هدف یا فکر و نیروی برتر از انسان، نظیر خداوند، جلوه ای است از این نیاز انسان به کمال که به او تعادل می بخشد. از آنجا که نیاز به یک نظام جهت گیری و اعتقادی جزءِ ذاتی هستی انسان است می توان به حدّت و شدّت این نیاز
پی برد، و به راستی که هیچ منبع قدرتی قوی تر از آن در بشر وجود ندارد.
انسان در انتخاب بین داشتن و نداشتنِ «آرمانها» آزاد نیست بلکه در انتخاب بین آرمانهای مختلف، بین پرستش قدرت و نیروی تخریب از سویی، و اعتقاد به نیروی خرد و عشق از سوی دیگر، آزاد است. همه ی انسانها ایده آلیست هستند (به قول مولانا آدمی عاشق آن چیزی است که ندیده است((7) و هدفشان دستیابی به چیزی بالاتر از اقناع جسمی و روحی است. آنها در نوع آرمانها و ایده آلهایی که بدانها معتقدند با یکدیگر اختلاف دارند. «نیاز دینی» یعنی نیاز به یک الگوی جهت گیری و مرجعی برای اعتقاد و ایمان به خاطر دست یافتن به آرامش، جاودانگی، تعادل پایدار و. . . . هیچ کس را نمی توان یافت که فاقد این نیاز باشد. اما این بیان چیزی درباره ی زمینه ی ویژه ای که نیاز مزبور در آن ظاهر می شود به ما نمی گوید.
انسان ممکن است حیوانات، درختها، بتهای طلایی و سنگی، خدایان نامرئی، قدّیسین و یا رهبران شیطان صفت را پرستش کند. همچنین ممکن است اجدادش، ملتش، طبقه یا حزبش، پول و یا موقعیتش را بپرستد. مذهب او ممکن است به توسعه ی نیروهای مخرّب و برتری طلب یاری رساند و یا بر عکس، عشق و برادری را تشویق کند. به نظر می رسد این فرضیه که ریشه ی نیاز انسان به یک الگوی جهت گیری و یک مرجع اعتقاد را در شرایط زیستی او می داند با واقعیت حدوث جهانی دین در تاریخ کاملاً تأیید گردد، زیرا به گفته ی یونگ نیاز به دین به لحاظ روانی ــ زیستی یک کنش درونی است.(8) در واقع، دین یک کنشی
حیاتی است که آدمی با آن به تعادل روانی و آرامش درونی دست می یابد. فرضیه ی مزبور از سوی حکمای الهی، روان شناسان و انسان شناسان به طور کامل تشریح شده است و لزومی ندارد که در اینجا به بررسی آن بپردازیم.
دوزوال(9) در نظریه ی «خواب و بیداری» خود به روشهای نوینی جهت درمان روان رنجوریهای آدمی پرداخته است. او برای درمان افراد افسرده و پژمرده به روان ناتوان آنان تصاویری شورانگیز و نیروبخش چون تصاویر صعود، عروج، پاکی، آزادگی و رهایی را نمایش می دهد و رفته رفته بیماران احساس روشنایی، پاکی، پرواز، سبکی و توانمندی می کنند و به ذهن خسته و پژمرده و روان رنجور خود زندگی و حیات می بخشند. در نتیجه، این تصاویر القا کننده آدمی را به تواناییهای درون خود باز می گردانند و به درونمایه های فطرت و ذات الهی اش سوق می دهند. این تصاویر نمادین پیوند فعالی بین استعداد بالقوّه ی انسان در پیمودن راه کمال با آنچه در بیرون از وجود خویشتن می بیند برقرار می سازند، چندان که پس از دیدن آنها تداعی نمادهای ناهشیار در درون خویش او را به فتح قلّه ها یا پرواز در آسمانها فرا می خواند و از این رهگذر موجب تحکیم مبانی اخلاقی و ارزشی او با جهان هستی می گردد.
دوزوال برای درمان بیمارانی که با واقعیات قطع رابطه کرده اند آنان را به خیالبافی درباره ی فرود آمدن بر خشکی یا فرو رفتن در آب فرا می خواند.(10)
در روش درمانی یکی دیگر از روان تحلیل گران نمادگرا به نام سشه(11) نقش تعادل ساز تصویر و آثار نمادی آن نمایان تر است. خانم سشه با نماد تصویر به درمان روان رنجورها و حتی روان پریشانی از نوع اسکیزوفرنی می پردازد. یکی از بیماران خانم سشه احساس می کرد در دنیای روشن و سفیدی که در آن اشیاء، اصوات و آدمها با یکدیگر هیچ پیوندی ندارند و مردم مانند عروسکهای کاغذی هستند، بی کس و تنهاست و در این جهان اندوهناک و خشک و منزوی و متحجّر، در پای دیواری بلند از یخ یا حصاری فلزی قرار دارد و از این رو سخت به وحشت می افتاد. روان پزشک با روش درمانی «تحقق نمادین«(12)، آب و هوای این سرزمین هراس انگیز را دگرگون می سازد و بیمار اندک اندک از قلمرو روشنایی کور کننده بیرون می آید.
در واقع، بیماری روانی در واپسین تحلیل ــ همان گونه که کاسیرر و یونگ باز نموده اند ــ چیزی جز فقدان کارکرد «نماد» نیست و «ایو دوران» نشان داده که سلامت روانی زاده ی برقراری تعادل میان دو نظام است و به گفته ی «نورتروب» گردآوری همه ی مظاهر فرهنگی جهان در موزه ای خیالی بهترین وسیله ی بازسازی تعادل روانی بشر است.(13)
بی گمان، این موزه ی خیالی نه تنها خزانه ی مجسمه ها و تمثالها و مضامین عرفانی و شاعرانه بلکه باید نمایشگاه آرزوها و امیدهای نوع بشر نیز باشد تا هر کس بتواند تصویر مطلوب خویش را در آن بیابد. با بازدید از این موزه خواهیم دانست که روح بشر یکی است و این روح، هم در فکر بشر ابتدایی وجود داشته و هم در اندیشه ی انسان متمدّن امروزی متجلّی است. و در اینجا به خوش بینی «لویی استروس» می رسیم که معتقد است «انسان همیشه نیک اندیشیده است«. پس، آنچه در جوهره ی تمامی این رمز و رازها، تصاویر، نمادها و آفرینشهای کلامی و تجسّمی نمایان است وجود تصاویر روشن و پرمعنایی همچون جاودانگی، ابدیت خواهی، ایمان به روح جاوید، تقدّس و پاکی، ازلیّت، پرستش نیکی، حقیقت جویی، عشق، خلوص و. . . است که در همه ی آنها موج می زند.
می بینیم که انسان اشتیاقی خاموش نشدنی به ربط دادن خود به چیزی در خارج از خویشتن دارد. به راستی، هر انسان باشعوری نیازمند داشتن رابطه با نمادها و مظاهر مقدس است. کسی که این تمایل را به طور کامل از دست داده باشد قطعاً دچار نوعی ازخودبیگانگی و روان گسستگی است. پس، تعجبی ندارد اگر آدمی که تصاویر و نگاره هایی در خارج از خویشتن آفریده و خود را به آنها وابسته می پندارد، به آنها عشق بورزد. اما آنچه آدمی را از نگاه تازه به تصاویر و مفاهیم و پدیده های اطراف بازداشته عادی شدن این نمادهاست که از تازگی آنها می کاهد، در حالی که فطرت سلیم همه ی پدیده ها را در طراوت و تازگی می بیند.(14)
پس، دیدن این تصاویر و فهم آیات و درک نمودهای هستی مستلزم داشتن سلامت نفسانی و بصیرت درونی است و اگر از درون و از صافی دل به دیده ی عبرت و مشاهدت باطن نتوان پدیده ها را معنا کرد مسلّماً ارائه ی این نمودها اثربخش نخواهد بود.(15)
1) رک. روان درمانی در مشرق زمین و مغرب زمین، آلن واتز، ترجمه ی پرویز داریوش و نسرین پودات، انتشارات رواق، 1362.
2) البته به شرطی که انسان قبلاً چنین وضعی را تجربه کرده باشد.
3) رک. روانکاوی آتش، گاستون بلاشار، ترجمه ی جلال ستاری، انتشارات توس، 1374.
4) Dictionary of world literature Terms, p. 197.
5) رک. کارکرد نماد و تخیّل، لاکروز (1935) و زبان رمزی افسانه ها، م. لوفلر دلاشو، ترجمه ی جلال ستاری، ص 33.
6) همان مآخذ.
7) فیه ما فیه، ص 55.
8) رک. دین و روان، ویلیام جیمز، ترجمه ی مهدی قائنی.
9) )R. Desoille (1952.
10) رک. زبان رمزی افسانه ها، صص 34و 35.
11) A. sechehaye.
12) Realization Symbolique.
13) بیماران عصبی از نوع «وسواس» (Compulsive neurosis) اشکال متعددی از شعائر و مراسم خصوصی دینی را از خود ظاهر می سازند. شخصی که زندگی اش بر محور احساس گناه و نیاز به توبه متمرکز شده است امکان دارد به اجبار شستشو و پاکیزگی را رسم و آیین فایق آمدن بر اضطراب درون سازد. دیگری که اجبار او بیشتر در تفکر ظاهر می شود تا در کردار، از رسم و آیینی پیروی می کند که او را وادار به گفتن یا فکر کردن درباره ی عبارات بخصوصی خواهد کرد (رک. روانکاوی و دین، اریک فروم، ترجمه ی آرسن نظریان، انتشارات پویش(.
14) این فطرت سلیم است که در آثار ربیع نظر کند «که آثار را مؤثری باید که «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِکَ لَمُحْیِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیر)سوره روم / آیه 50(«. لعمری عادت بود که در این حال کودکی که تمیزش نبود، این حکم که کل حادث فله سبب؛ ایشان را حجابی عظیم است تا نگذارد که در آثار ربیعی صانی را فی اول النظر بدانند، و در کتابت همیشه کاتب محسوس بوده است و او را حجابی نمی بود. و عادت عظیم کمینگاهی است شیاطین را. و کم آدمی را بینی در وجود که از شیاطین عادت، زخمی دو زخم و ده زخم و هزار زخم ندارد؛ لابل خود اغلب در زیر شیاطین عادت اند، و افتاده ی ایشانند» (نامه های عین القضاة همدانی، جلد اول، نامه دهم، صص 81و 82(.
15) به تعبیر عین القضاة همدانی: «جوانمردا، صنع آیتی است که صانع را به تو می نماید. اگر دیده داری، در نگر و «وَ آیَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُون ، وَ جَعَلْنا فیها جَنَّاتٍ مِنْ نَخیلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فیها مِنَ الْعُیُون لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِه )یس / 33 – 35(«. اما آن که دیده ندارد او را چه سود! عمی ظاهر نیست می بینی که «وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ» ولیکن «تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیب» (ق / 7 – 8( و اخلق گفتند: «وَ أَنیبُوا إِلى رَبِّکُم)زمر / 54(«، نیامدند. کسی را چه توان عجب تر از این عجبی بود که چیزی بدین روشنی چنین مشکل بماند «َ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْرى» ولیکن «لِأُولِی الْأَلْباب«)زمر / 21) (همان، ص 83(.