نکته مهمی که همواره باید آن را به یاد داشت، عبارت است از اینکه واژه گناه، مبحث گسترده ای را به خود اختصاص می دهد و نمود آن در قالب اشکال گوناگون جلوه گر می شود. برای روشن شدن مطلب، بهتر است به منظور تشخیص ماهیت گناه، واژه های خاصی را مورد استفاده قرار داد. گناه روانی که در نقطه مقابل گناه قانونی (جرم) قرار دارد، بر احساس عزت نفس پایین در شخص دلالت می کند که با افکار و احساسات یا اعمال نکوهیده تداعی می شود.
اشخاصی که رشد «فرامن«(1) در آنها ضعیف است، چندان احساس گناه نمی کنند. بنابراین، گناه ممکن است در قالب احساس مسؤلیت
کودک در قبال مرگ خواهر یا برادر تجلی کند. در بسیاری از موارد، چنین احساس گناهی نارواست، چرا که کودک نقشی در حادثه مرگ او نداشته است. به هر حال، در برخی مواقع، شخص به درستی مسئول مرگ دیگری است و احساس گناه او نیز منطقی است.
کوهن(2) (هزار و نهصد و هفتاد و یک) به ذکر موردی پرداخته است که در آن مرگ کودکی به دلیل سوختن در آتشی بود که عامل افروختن آن، او و برادرش بودند. برادر پس از مرگ کودک احساس گناه می کرد؛ وی به گونه ای افراطی به غذاخوردن رو می آورد، آتش درست می کرد و به خود آسیب می رساند! کودک به هنگام درمان، احساس گناه خود را توصیف می کرد و مدعی بود که مسئول مرگ برادرش است. درمانگر به طور مرتب تأکید می کرد که وی در حقیقت خواهان مرگ برادرش نبوده است و مرگ برادرش تنها یک حادثه بوده است. این امر موجب شد تا کودک از شدت احساس گناه در خود بکاهد. به هر حال، دستیابی به چنین نتیجه ای قدری دشوار است. این نوع گناه اغلب دربردارنده عناصر وهمی و افکار تحریف شده است. گاه کودک در قبال برادر یا خواهر، احساس خصومت می کند. بنابراین، بسیاری از عواملی که در مرگ وی دخالت دارند، سبب احساس گناه در کودک می شوند. گاه کودک خود را رقیب برادر یا خواهر می پندارد، از او منزجر می شود و حتی اندیشه و آرزوی مرگش را در سر می پروراند. به همین دلیل است که این قبیل کودکان، پس از مرگ برادر یا خواهرشان دچار احساس گناه می شوند.
به اعتقاد کار راجرز(3) (هزار و نهصد و شصت و هفت) کودکانی که برادر یا خواهر کوچک تر خود را از دست می دهند بیشتر احساس گناه می کنند، چرا که هنگام متولد شدن او آرزوی مرگش را داشته اند. گاه کودک در قبال خشمی که به طور طبیعی طی رقابت های خود با دیگری در دل داشته است، احساس گناه می کند. آرزوی مرگ برادر یا خواهر، طی دوران رشد کودک امری به دور از انتظار نیست. بعضی مواقع، کودک به دلیل محدودیت هایی که به خاطر بیماری برادر یا خواهر برای او ایجاد شده است، خشمگین می شود و حتی آرزو می کند که ای کاش بیمار زودتر بمیرد تا دیگر محدودیتی برای او نباشد. این خشم شاید بدان دلیل است که برادر یا خواهر با مرگ خود، او را ترک می کنند. روزنبالت(4) موردی را شرح داده است که در آن پسری پس از مرگ خواهرش در اثر بیماری آسم، از آن می ترسید که مبادا او هم روزی بمیرد. کودک باور داشت که اندیشه مرگ در ذهن وی مجازاتی برای احساس خشم او در قبال ترک کردن خواهرش بوده است. حتی مرگ خواهر یا برادر نیز به این احساسات خاتمه نمی دهند. متعاقب مرگ دیگری، کودک حتی از مشاهده سوگواری پدر و مادر نیز احساس حسادت می کند و گاه در هر مورد احساس گناه از خشم و حسادت در درون وی سرچشمه می گیرد.
به کودکانی که در قبال افکار خصومت آمیزشان احساس گناه می کنند، باید تفهیم کرد که آنان باعث مرگ برادر یا خواهر خود
نبوده اند و چنین افکار و احساساتی طبیعی هستند. درمانگر باید به طور مرتب تأکید کند که این افکار باعث صدمه زدن به خواهر یا برادر مرحوم او نشده است و حتی آنها در حادثه مرگ او هم دخالتی نداشته اند. یکی از راهبردهای درمانی در این شرایط استفاده از شیوه بازی درمانی برای تخلیه احساسات و تشخیص انگیزه های ناهوشیار کودک است.
در بازی درمانی می توان نشان داد که افکار و آرزوهای منفی، هیچ گونه تأثیری در وقوع حوادث ندارند. روان درمانگر باید به کودک تفهیم کند که هیچ کس قادر به مهار حوادثی طبیعی مثل سیل، توفان و زلزله نیست. این گونه وقایع با اعمال قابل کنترلی مانند انجام تکالیف درسی، دعوا با خواهر یا برادر و نگاه کردن تلویزیون تفاوت دارند. بازی با عروسک به کودک کمک می کند تا این تفاوت های مهم را دریابد. گاه کودک از اینکه خودش زنده مانده و دیگری مرده است، احساس راحتی و آسایش یا حتی خوشحالی می کند یا ممکن است خود را گناهکار بداند. درمانگران باید به کودکان تفهیم کنند که چنین افکار و حالاتی طبیعی است.
اغلب اوقات، والدین و خویشاوندان به آن دسته از کودکانی که برادر یا خواهرشان فوت کرده است توجه بیشتری می کنند و در این راه دچار افراط و تفریط می شوند. آنان می خواهند اطمینان حاصل کنند که این سرنوشت شوم، گریبانگیر فرزندشان نخواهد شد. برخی از کودکان تصور می کنند که اگر برادر یا خواهرشان زنده بود، تا این حد به آنها توجه نمی شد و از این رو احساس گناه می کنند. این گونه احساس گناه در واکنش نسبت به مرگ خواهر یا برادر به لحاظ کیفی
به طور کامل متفاوت با احساس گناهی است که نیاز به مهار شدن دارد. در این مورد، شخص کمتر به انتقاد از خود می پردازد و بیشتر درصدد مهار امور غیرقابل کنترل برمی آید. اگر کودک سبب مرگ برادر یا خواهر خود باشد، تردیدی نیست که وی امکان جلوگیری از این حادثه را داشته است. اما وقتی مرگ به وسیله عوامل به وقوع می پیوندد که او هیچ گونه دخالتی در آن نداشته است، قضیه به گونه دیگری می شود. کودکی که تصور می کند رفتار نابجای او یعنی (بد بودنش) سبب مرگ برادر یا خواهر شده است، به طور منطقی تصور می کند که خوب بودنش اثرات این عمل شریرانه را خنثی خواهد کرد. این قبیل کودکان پس از مرگ برادر یا خواهر، بسیار معقولانه عمل می کنند؛ در کارها به والدین کمک می کنند؛ روحیه تعاون و همکاری پیدا می کنند و مطیع و فرمانبردار می شوند. آنان تصور می کنند با آنکه نمی توانند برادر یا خواهرشان را به زندگی برگردانند، اما حداقل با این اعمال مانع از مرگ دیگران می شوند.
گاردنر(5) (هزار و نهصد و شصت و نه) در یکی از مقالات خود سازوکار این نوع احساس گناه را به تفصیل شرح داده است.
1) فرامن (Super- ego) یکی از عناصر شخصیت از دیدگاه فروید است که نماینده وجدان آدمی و ناظر ارزشی رفتار است.
2) Cohn.
3) Rogers.
4) Rosenbalt.
5) Gardner.