درک مفهوم مرگ، مانند هر موضوع دیگری در کودک، از نظر «روان شناسی تحولی» پدیده ای است که مطابق چهار دوره تحول شناختی (حسی- حرکتی،(1) پیش عملیاتی،(2) عملیات عینی،(3) عملیات صوری(4)) به طور تدریجی بنا می شود تا به شکل همان مفهومی درآید که یک بزرگسال از آن دارد. احساس فقدان ناشی از مرگ والدین، در مراحل مختلف تحول روانی کودک، نیز به تبع ظهور ساخت های شناختی و فرایندهای عاطفی و اجتماعی در حال تغییر و دگرگونی است. یافته های روان شناسی تحولی در مطالعه چگونگی تحول مفهوم مرگ نشان داده است که فهم و درک مرگ با سه مؤلفه ی اساسی همراه است:
1. دائمی بودن (قطعیت) یا برگشت ناپذیری:(5) یعنی هر موجود زنده ای که مرد، دیگر بازنمی گردد؛ مرگ او همیشگی و برگشت ناپذیر است.
2. عمومیت(6) (جهان شمولی(: یعنی هر موجود زنده ای در نهایت زمانی خواهد مرد و هیچ گریزی برای هیچ یک از موجودات (اعم از گیاه، حیوان، انسان، و از میان انسان ها اعم از دوستان، نزدیکان، عزیزان و. . .) نیست.
3. فقدان اعمال حیاتی(7) (ناکنش وری(: یعنی هنگام مرگ، تمامی نشانه های حیات و کلیه اعمال زندگی (درونی و برونی، عینی و ذهنی، محسوس و نامحسوس) متوقف می شود.
غالب پژوهش های انجام شده درباره چگونگی ادراک کودکان از مؤلفه های سه گانه مرگ، نشان داده است که کودکان تا رسیدن به مفهوم واقعی مرگ- از سطح تفکر پیش عملیاتی تا عملیات عینی- درک متفاوتی از مؤلفه های فوق دارند. بدین معنی که لازمه درک «دائمی بودن«، «عمومیت» و «فقدان اعمال حیاتی» مرگ، مستلزم ظهور نگهداری ذهنی(8) (بقا) مفاهیم در ساختار شناختی کودک است. لذا نحوه ادراک نظری کودک از مرگ با مراحل شناختی او سازگار است. هر چند که تفاوت های فردی، یادگیری های اجتماعی و فرهنگی، و تجربیات شخصی در تأخیر یا تسریع دستیابی به این مراحل مؤثرند، اما توالی مراحل تحول مفهوم مرگ، آن گونه که پژوهش های بین فرهنگی نشان می دهد، به طور تقریبی ثابت است (اسپیس و برنت(9) هزار و نهصد و هشتاد و چهار(.
درک مفهوم مرگ در ارتباط با وجود دیگری یا در ارتباط با خود شخص، دارای ابعاد مختلف است. زمانی که کودک از احتمال مرگ
خود سخن می گوید با زمانی که از مرگ والدین خود نگران می شود، تفسیرها و تحلیل های روان شناختی متفاوت می شود. فراتر از این دو، زمانی که کودک صرفا مرگ را از منظر افراد بیگانه (نه خود و نه عزیزان) می نگرد، وضعیت ادراکی او از مرگ تغییر می کند. از این رو، عده ای از روان شناسان تقسیم بندی زیر را برای درک ابعاد مرگ ارائه کرده اند:
1. مرگ درون فردی: منظور تجربه درونی فناپذیری فاعلی و شخصی است؛ تجربه ای که بیشتر مردم از آن می ترسند و پیش بینی آن برایشان مشکل است. در اینجا «من» فرد به سهولت می تواند مرگ های جزئی را که دربرگیرنده بعضی از اجزاء وجود است تجربه کند، ولی در تمامیت آگاهی خویش هستی کامل است و تفکر درباره نابودی اجتناب ناپذیر خود و باور آن را مشکل می یابد.
2. مرگ میان فردی: منظور تجربه ناخوشایند از دست دادن فردی بااهمیت است. در اینجا، انسان بدون تجربه واقعی مرگ شخصی به مرگ نزدیک می شود. پاسخ عادی در برابر این تجربه واکنش ماتم یا سوگ و داغ دیدگی است. مرگ میان فردی در تغییر حوزه های روانی- اجتماعی زندگی مؤثر است و تجربه درون فردی اشخاص را نیز تغییر می دهد.
3. مرگ غیرشخصی: منظور مرگ کسانی است که در فرد ایجاد سوگ یا ماتم و احساس فقدان نمی کند. مثلا خواندن آگهی درگذشت اشخاص ناآشنا دارای اهمیت شخصی نیست. زیرا در اینجا از دست
دادن عاطفی وجود ندارد.(10)
از سوی دیگر، جاندارپنداری(11) یکی دیگر از ویژگی هایی است که در جریان تحول روانی کودک از مراحل متمایزی عبور می کند. این مفهوم، ارتباط بسیار نزدیکی با چگونگی برداشت کودک از ابعاد مرگ دارد. در روند و مراحل جاندارپنداری (2 تا 5 سالگی، 5 تا 7 سالگی و 7 تا 9 سالگی) مفهوم «فقدان» و «مرگ» نیز تغییر می یابد. چنین تغییری بستگی تام به مفاهیمی نظیر زمان (گذشته، حال و آینده(، واقعیت، علیت و. . . دارد.
تحقیقات «کندی» نشان داده است که کودکان 5 ساله معمولا، گذشته و حال را از هم جدا نمی کنند و فاقد کفایت و توانایی جهت یابی در زمان و واقعیت جدا شده از سازمان حافظه مفهومی هستند. این تحقیق نشان می دهد که روند ماتم زدگی در کودکان به همین علت تا کامل شدن آزمون واقعیت، طولانی و رنج آور است و می تواند منجر به اختلال اضطراب جدایی شود. از این منظر، مفاهیم شناختی لازم برای درک کامل «مفهوم مرگ» عبارت اند از:
1. فرایند درک زمان
2. استحاله و دگردیسی
3. برگشت ناپذیری
4. علیت و سبب شناسی
5. تفکر عملیات منطقی
از آنجا که این مفاهیم در خلال مراحل تحول روانی به حسب
توانایی و پیشرفت هوش کودک به وجود می آید، مفهوم مرگ نیز به طور تدریجی و به تبع ظهور ساخت های شناختی، درک می شود.
بر اساس یافته های ژان پیاژه، تفکر عملیات منطقی عینی به طور متوسط از 6 تا 12 سالگی کامل می شود. بسیاری از توانایی های شناختی کودک از نظر درک کل و جزء، ردیف کردن، نگهداری ذهنی عدد، وزن و حجم و. . . در این دوره رخ می دهد. درک مفهوم مرگ نیز وابسته به ظهور ساخت های شناختی قدرت نگهداری ذهنی مفاهیم در کودکان است.
1) Sensory- Motor.
2) Preoperational.
3) Concrete Operatins.
4) Formal Operations.
5) Permanency, Finality Irreversibility.
6) Universality.
7) Unfunctionality.
8) Conservation.
9) Brent and Speece.
10) به نقل از کتاب انسان و مرگ؛ نوشته دکتر غلامحسین معتمدی؛ ص 20 و 21.
11) Animism.