جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

گزیده هایی از عملکرد پنهان آ.پ. رسمی

زمان مطالعه: 10 دقیقه

طرح خلقت آدمی در نظام الهی بر «آزادی» و «عدم تعین» سرشته شده است؛ اما طرح تربیت آدمی در نظام های بشری بر «اسارت» و «تقید» نگاشته شده است!

فضایل اخلاقی نظیر: صداقت، صمیمیت، خلوص، و ایثار و فداکاری زمانی فرصت ظهور می یابند که امکان هرگونه ریا و تظاهر، و اجبار و آموزش رسمی وجود نداشته باشد.

آگاهی بر ناشناخته ها و تقویت حس حیرت و شگفتی به منزله ی یک فریند ناتمام، به مراتب زیباتر و خلاق تر است؛ اما در آموزش و پرورش رسمی این قلمروهای ناشناخته باالقاها و آموزه های انتقالی دیگران از همان ابتدا شناخته و معلوم می شود و دیگر هیچ انگیزه ای برای حیرت و شگفتی نمی ماند.

هدف غایی تعلیم و تربیت رسمی در این است که دانش آموزان را از شهامت «خود بودن» مهارت «خودیابی» و هنر «خود اندیشی» باز دارد. این هدف یگانه هدفی است که تا کنون در همه ی ابعاد تحقق یافته است.

دانش آموز واقعی کسی است که «دانش آموزی» را برای غیر «دانش آموز بودن» بر می گزیند. تنها این

دسته از دانش آموزان می توانند از آسیب های پنهان آموزش و پرورش رسمی مصون بمانند.

آموزش و پرورش رسمی حجاب سترگی است میان دانش و بینش. «ذهن» دانش آموز با «قلب» زندگی هیچ گاه به نقطه ی تلاقی نمی رسد مگر آن که از منطق عدد و معیشت مدرک و کمیت هدف به در آید و آن گاه به کشف و شهود حقیقت نایل می آید.

تشویق و تنبیه متعارف در تعلیم و تربیت، از بنیاد ریشه ی حقیقت و معرفت را می زند. آموزشی که برای نمره به دست آید و پرورشی که برای جایزه حاصل شود، هیچ پایگاهی در ذهن و قلب دانش آموز نمی یابد.

تا زمانی که کنجکاوی و انگیزه ی دانستن به عنوان یک نیروی خود به خودی و ناخود آگاه وجود دارد، کودک اشتیاق به دانستن و شوق به پیشرفت و لذت بردن از کشف را در خود دارد؛ اما در طول سال های تحصیل در مدرسه، همه ی این نیازها درون زا روز به روز کاهش می یابد.

صداقت، صمیمیت، محبت، خلوص، پاکی، معصومیت و… به عنوان یک کشش طبیعی و فطری در کودک وجود دارد؛ اما زمانی که آموزش های رسمی و روش های تربیتی برای ایجاد این رفتارها از بیرون آغاز می شود و از کودکان این خصوصیات را به عنوان یک رفتار مورد انتظار طلب می کنند، به تدریج این رفتارها تبدیل به ریا و تظاهر، خودنمایی، دروغ، کینه و نفرت می شود.

امروزه، اعتقاد بر این است که در بیشتر موارد اگر کودک سالمی در جریان رشد طبیعی خود در انتخاب، آزاد گذاشته شود آنچه را برای رشدش مناسب است انتخاب خواهد کرد؛ یعنی او بهتر از هر کس دیگر می داند که چه چیزی برایش خوب و مناسب است.

در یک نظام آزاد، بزرگسالان نباید مستقیما نیازهای کودک را برآورده سازند، بلکه بیشتر باید شرایطی فراهم آورند که او نیازهای خود را بشناسد و به انتخاب بپردازد. بزرگسال تسهیل کننده ی رشد طبیعی کودک است نه شکل دهنده و تسریع کننده! آموزش و پرورش رسمی دقیقا این فرایند را معکوس می کند و به جای آن که تسهیل کننده ی رشد طبیعی کودک باشد، تغییر دهنده ی طبیعت او و شکل دهنده ی ذهن و شخصیت او به نفع خواسته ها و سلیقه های دیگری و دیگران است.

نظام آموزشی کنونی به ما می آموزد که چگونه می توان کتاب نخواند و فکر نکرد. این آموزش از طریق استفاده ی بیش از حد و حصر از جزوات درسی و آموزشی، و به کارگیری روش های نادرست تدریس انجام می گیرد.

گاهی بد نیست که گفته ی «هاری ترومن» را به یاد داشته باشیم که می گفت: «این شاگردان متوسط هستند که جهان را تغییر داده اند و نه شاگردان برتر و زرنگ!«

حق یادگیری بسیاری از کودکان در اثر دخالت مستقیم والدین، و اجبار دائمی معلمان و مربیان در خانه و مدرسه ضایع می شود و آنها نمی توانند آنچه را که حق خودشان است یاد بگیرند بلکه مجبورند یادگیری خود را محدود به حق اولیا و مربیان کنند.

فعالیتی که هدایت درونی نشود، یک فعالیت تربیتی نیست. و هدایتی که یک فعالیت خود انگیخته را تقویت نکند یک فضیلت تربیتی نیست؛ لذا آنچه که در مدارس به نام تربیت و هدایت در جریان است، برخلاف طبیعت هدایت و تربیت درونی است.

پدران و مادرانی که با زبان وجود (و نه با فنون و رموز) و صرفا با الهام از غریزه و طبیعت خویش فرزندان را پرورش می دهند، چیزی از تربیت نمی دانند؛ اما به تمامت تربیت عمل می کنند. اما آنهایی که ذهنشان سرشار از اطلاعات علمی و نسخه های روان شناختی از تربیت است امکان عمل به آن را ندارند.

در مدارس، اقتدار اداری جای اقتدار معنوی را گرفته است و به همین سبب «عشق به دانستن» در برابر «جبر تحصیل» رنگ باخته است.

بنا نیست که ما کودکان را تربیت کنیم؛ بلکه بناست کارهایی نکنیم و اندرزهایی ندهیم که آنها بی تربیت شوند.

بنا نیست که ما به کودکان آموزش راستگویی بدهیم، بلکه باید کاری نکنیم که آنها صداقت خود را از دست دهند.

تربیت فطری همان فعلیت یافتن وجدان فطری و همان عقل نهادی است؛ اما تربیت تصنعی و مدرسه ای «اندود سازی» وجدان و تبدیل کردن عقل «خود بنیاد» به عقلانیت کلیشه ای و دگر بنیاد است.

تجربه ی زیبایی شناختی متضمن فضایی آزاد، با ذهنی خلاق، احساساتی پرشور، انگیزه هایی جوشان، نگاهی طربناک و دلی شاداب است. آیا این کنش های عالی ذهنی و عاطفی در مدیریت سنگواره ای مدارس و فضای خشک و زمخت درس کلاس، نمره و امتحان می تواند تولید شود؟

یادگیری زیبایی شناسانه به معنای پیوند زدن اندیشه و تفکر با احساس و عاطفه است. آیا در آموزش و پرورش هیچ گاه فرصت یا امکانی برای برقراری چنین پیوند مبارکی رخ می دهد؟

همه ی تلاش برنامه ریزان درسی و مؤلفان کتاب های درسی آن است که ذهن دانش آموزان را سرشار از انواع معلومات کنند الا آنچه را که «ارزش دانستن» دارد.

مدرسه و دانشگاه به شکل رایج و رسمی آن راه هموار و یک نواختی است برای کج اندیشیدن و نیاندیشیدن!

شخصیت دانش آموز بهنجار و منظم! در معنای امروزین آن مجموعه ای سازمان یافته و نسبتا پایدار از صفات کاذب، آموزه های نازل، رفتارهای ناقص و عواطف عایق است.

اغلب تشویق هایی که دانش آموزان در قالب کارت آفرین ها و جایزه ی مادی و فیزیکی از مدرسه دریافت می کنند به شکل بسیار وحشتناکی سبب اضمحلال انگیزه های خود جوش و نابودی مکانیزم های درونی آنها می شود.

غایت تلاش مدرسه در این است که اشتهای وجدآور «دانستن» در شاگردان را به اشباع تهوع آور از دانستن تبدیل کند.

تعلیم و تربیت رسمی، شاگردان را از فضیلت کشف و شهود «حقیقت» به معامله گری در کسب و سود «مدرک» تبدیل می کند.

در یک نظام آموزشی بیمار، تبعیت، تقلید و تمکین، مجموعه عناصر یکپارچه ی نردبان چند پارچه ی ارتقا به مدارج بالاتر و مدارک والاتر است.

مفیدترین، شریف ترین و در عین حال ظریف ترین کار معلم آن است که به جای پر کردن ذهن دانش آموزان تا آن جا که می تواند ذهن آنان را تهی و خالی کند. آنگاه اشتها، رغبت و گرسنگی فراینده در طلب علم و معرفت حاصل می شود!

یک معلم هوشمند، با تجربه و آشنا با روان شناسی یادگیری، به خوبی می داند که چه زمانی آموزش «ندهد» و در چه هنگامه ای به درس خود «پایان» دهد و در چه لحظه ای دانش آموزان را از شر خویش «نجات دهد«.

آنچه مدارس را به جهنم ذهن و اندیشه تبدیل کرده این بوده است که نظام های آموزشی سعی کرده اند از آن بهشتی برای ذهن و اندیشه ی دانش آموزان بسازند.

دانش آموز نبودن، مطمئن ترین و سهل الوصول ترین راه برای هنرمندشدن و دانشمند شدن است.

در مدرسه هرچه می گویند، می آموزی اما عمل نمی کنی، و در زندگی واقعی هر چه می خواهی ناگزیر از راه عمل می آموزی بدون آنکه کسی آنها را بگوید و یا آموزش دهد.

آنچه انسان آزاداندیش و جست و جوگر را تبدیل به موجودی ابله و نادان می کند، آموزش رسمی است به اضافه ی انضباط رسمی! منهای پرورش غیر رسمی

پایان سال تحصیلی، آغاز ملاقات با: «تفکر«، و آغاز سال تحصیلی، پایان حیات «تعقل» است.

اولین نشانه ی بلاهت بعضی از والدین آن است که برتری فرزندان خود را صرفا در برتری معدل تحصیلی خلاصه کنند.

بدترین عادت والدین این است که فرزندان خود را به چیزی عادت دهند که مدرسه به آنها دیکته کرده است؛ بدون آن که کودک را به انگیزه ی انجام آن کار آگاه کنند.

آن کس که با اشتیاق زاینده در پی کشف حقیقت است و هنوز به آن دست نیافته است، بیش از کسی که به حقیقتی دست یافته است، لذت می برد.

آموزش هایی که زندگی ما را معنا نبخشد و وجود ما را حیاتی تازه ندهد، بار سنگینی است که آگاهی بر جهلمان را کاهش می دهد!

جوهره ی معرفت در آن چیزی نیست که از دیگری به ما منتقل می شود بلکه آن چیزی است که از وجود ما بدون هیچ تلاش سود جویانه ای حس می شود.

واقعیت تربیت در آن چیزی است که نباید آشکار شود؛ اگر آشکار شد دیگر هیچ اثری از خود بر جای نمی گذارد.

هیچ کشاکشی میان دو واژه ی «آموزش» و «پرورش» نیست جز دراذهان آنان که خود در این مرزبندی های خیالی به تو هم واقعی رسیده اند!

معلومات دانش آموزان ممکن است با تغییر پایه ها و دوره های تحصیلی مدرسه ارتقا یابد؛ اما قطعا این دوره ها و پایه های تحصیلی نمی توانند معرفت آنها را ارتقا دهند.

حقیقت وجودی و سیمای فطرت آدمی آن گاه نمایان می شود که از زنگار تحصیل مدرسه ای، علم رسمی، و قیل و قال بیرونی آزاد شده باشد.

ایجاد ناتوانی، ناموزونی، بی تفاوتی، بی هویتی و بی علاقگی به درس و تحصیل در دانش آموزان، نه یک «واقعیت» بلکه یک «حقیقت پنهان» برای نظام های آموزشی است!

هنر تعلیم تربیت رسمی، اخته کردن ذهن تولیدگر و تخته کردن خلاقیت بارور دانش آموزان است. این، یگانه هنر وقیحانه ای است که آموزش و پرورش رسمی و اجباری با هنرمندی کامل به آن دست یافته است.

یگانه محصول موفق آموزش و پرورش رسمی همان محو فردیت در نظامی است که دولت ها مالک بلا منازع جسم و روح کودکان شوند.

بزرگ ترین افتخار یک نظام آموزشی مترقی و دموکراتیک آن است که هرگز چیزی را به دانش آموزان یاد ندهد بلکه باید کاری کند که آنها خود یاد بگیرند.

تعلیم تربیت، سازنده ی ضعف دانش آموزان نیست؛ بلکه این ضعف است که از تعلیم و تربیت در رنج است.

کنش وری ذاتی مدرسه، در نهایت، هر اندیشمند مولد و خلاقی را به موجودی مقلد و علم گریز تبدیل می کند.

هنر موفق شدن کافی نیست بلکه باید هنر نا امید نشدن از شکست را نیز یاد گرفت. اما در مدارس فقط یکی از آنها القا می شود و آن این که چگونه به قیمت نومید کردن دیگران و نابود کردن دیگر ابعاد خود، خود را موفق بداریم.

هنر مدارس امروز این است که دانش آموزان را از آنچه که می توانند بشوند، باز دارد تا چیزی شوند که نمی توانند و یا چیزی شوند که نمی خواهند!

هم چنان که شکست ها سکوی موفقیت اند، سؤال های دانش آموزان گنج های دانش هستند. اما مدارس در اغلب اوقات در شکستن این سکوها و مدفون کردن این گنج ها مهارت کاملی دارند.

زمان بسیاری طول خواهد کشید تا آثار زیان بار افکار و اعمال والدینی که به نام تربیت بر روی فرزندان خود پیاده کرده اند، نمایان شود.

طولانی ترین و بی حاصل ترین روش برای سرعت بخشیدن به رشد ذهنی کودکان، سریع ترین و کوتاه ترین آن است.

یگانه راه درونی کردن «فضیلت دانایی» خارج شدن از رسمیت بخشیدن به دانایی است.

مدرسه با جدا کردن «آموزش» از «واقعیت» و با تهی کردن «ذهن» از «خلاقیت«، و زدودن عشق از آدمیت؛ مقدمات لازم را برای از خود بیگانگی در زندگی دانش آموزان فراهم می سازد.

اگر بتوانیم سراب رسمی را از مسیر تربیت طبیعی باز شناسیم، قطعا در وجود مدارس رسمی تردید خواهیم کرد.

در نظام های آموزشی، تمرکز اصلی روی انتقال اندیشه ی دیگران به دانش آموزان است و نه مهارت اندیشه سازی و اندیشه ورزی توسط خود دانش آموزان.

تعلیم و تربیت جریانی است که آدمی بیشترین بها را برای آن پرداخته است. ریشه ی تمامی بدبختی های آدمی در این است که با اشتباهات و توهمات خود، خواسته است خود را خوشبخت و سعادتمند جلوه دهد؛ اما به قول نیچه(1) توهمی که خوشبختی را می سازد بسی بدخیم تر از توهمی است که پیامدهای فوری و بد دارد. آخری عقل را تیز و پالوده می کند و آن را غیر قابل اعتمادش می سازد و اولی، همچون لالایی آن را در خواب فرو می برد. مدرسه و نظام تعلیم و تربیت رسمی هر روز بیشتر و دقیق تر در مسیر راه نخست قرار می گیرد!

اول شدن، 20 شدن و سرآمد شدن در مدرسه، از آرمان های خطرناک و آسیب زایی هستند که اغلب اولیا و مربیان از روی دل سوزی و شتاب زدگی در پی تحقق آن بر می آیند. این آرمان ها سم های کشنده ای هستند که تمامت وجود محصل را به فروپاشی می کشانند؛

زیرا واقعیت «پیشرفت» و حقیقت «موفقیت» چیز دیگری است سواری آنچه که در ذهن های وهم آلود می گذرد.

در فرایند تربیت اخلاقی، پرسش های اخلاقی و ارزشی بسیار بنیادی تر از پرسش های علمی است. دسته ی اول پیش فرض دسته ی دوم است. اما سیاست ها و روش های حاکم در مدارس کمتر فرصت پرسش های نوع اول را فراهم می آورد.

انسانی کردن آموزش ها و خلاق کردن روش های تدریس، معطوف به آن است که دانش آموزان هر چه

بیشتر و صمیمی تر خود انسانی خویش را حس کنند؛ اما مدارس و آموزش های تصنعی و تحمیلی بزرگ ترین مانع این فرایند درون زا و خودجوش می شود.

خاستگاه بنیادی و بن مایه ی اصای «تفکر» از دل و قلب سرچشمه می گیرد؛ اما آنچه در مدارس آموزش می دهند صرفا بر روی ذهن و مغز است. به همین سبب است که پس از چندی این آموزش ها خود بزرگ ترین سد در برابر لطیف شدن دل ها و ظریف شدن اندیشه ها می شود.

اگر چیزی به انسانی رفتار دانش آموزان کمک کند، قطعا آموزش های اجباری در قالب درس های دینی و اخلاقی که بر پایه ی نمره و پاداش بیرونی است، نخواهد بود.

نیچه می گوید: هر ممنوعیتی، شخصیت کسانی را که به اختیار پای بند آن نیستند، بدتر می کند؛ آن هم

تنها از این رو که مجبورشان می کند(2) این همان بلای ناخواسته ای است که دل سوزان فرهنگی و سخت گیران تربیتی با نیت خیر خواهی به آن دامن می زنند.

یک چینی پیر گفته است: در گذشته، زمانی امپراتوری ها محکوم به زوال می شدند که شمار قوانین آنها بسیار بالا می رفت. پس می توان گفت اقتدار مدارس و حاکمیت نظام های تعلیم و تربیت زمانی محکوم به زوال می شود که حصار مقررات و قدرت انضباط در آنها بسیار افزایش یابد.

معروف است که سنجاب ها آذوقه ی خود را در جاهایی پنهان می کنند که از بازیافتنش عاجزند. این فراموشی آنها بسیار نورانی و به نحو اسرار آمیزی حکیمانه است. حال باید گفت، دانش آموزان خلاق

بسیاری از مطالبی که در مدرسه با کلی زحمت، پشتکار و شکنجه یاد گرفته اند به زودی فراموش می کنند. این فراموشی بسیار نورانی و به نحو اسرارآمیزی حکیمانه است!

روزی که دانش آموزان بتوانند اندکی از فشار سنگین یادگیری اجباری به درآیند حتی مرگ هم نخواهند توانست آن روز را از صفحه ی تقویم برکند.

یکی گفته بود: چه قدر دوست دارم به کتاب هایی عشق ورزم که هیچ سودی جز لذت بردن ندارند.

دیگری شنیده بود: فهم و دانش بدون نیکی و بخشش، به لباسی ابریشمی می ماند که بر تن جنازه ای پوشانده باشند.

و دو دیگر سروده بود: فضیلت ها، لوح حساس روح اند؛ باید آزادی و زیبایی، از آنها عبور کند تا خود را آشکار کنند.

اغلب دانش آموزان در جایی که هستند وجود ندارند بلکه در جایی که نیستند به سر می برند!

خلاقیت آدمی بیش از آن که مرهون یادگیری آموزشگاهی باشد مدیون فراموشی قالب های آموزشی است.

تنها هنر مدرسه این است که باعث می شود آدمی قدر اوقات فراغت را بداند.


1) ر. ک: خواست و اراده ی معطوف به قدرت؛ ص 344.

2) به نقل از کتاب خواست و اراده ی معطوف به قدرت؛ ص 530.