جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پیش گفتار (8)

زمان مطالعه: 5 دقیقه

علم رسمی سر به سر قیل است و قال — نی از او کیفیتی حاصل نه حال «شیخ بهائی«

[العلم هوالحجاب الاکبر]

زمانی که ایوان ایلیچ (Ivan Ilich) در اوایل دهه ی 1970 با طرح نهضت «مدرسه زدایی (Deschooling(» بنیادهای تعلیم و تربیت رسمی، و آموزش های تصنعی و طبقاتی را مورد حمله قرار داد موجی از ناآرامی و دل نگرانی را در میان جامعه ی تعلیم و تربیت جهانی برانگیخت. قصد اصلی ایوان ایلیچ از طرح اندیشه های انتقادی به هیچ وجه مبارزه با پدیده ی آموزش نبود بلکه توجه دادن اندیشمندان و برنامه ریزان تعلیم و تربیت رسمی به پیامدهای پنهان و نتایج وارونه ای بود که ناخواسته و نادانسته و به شکل مستقیم و غیر مستقیم دامن گیر نسلی بود که از چرخه ی کیمیاگری آموزش و پرورش رسمی بیرون می آمد و خود را از داشتن هرگونه انگیزه و اشتیاق به یادگیری و پیشرفت واقعی ناتوان می دید. آنها «نوبی سوادانی» بودند که از «چاله ی» بیسوادی قدیم (ناخوانی و نانوشتاری صوری) به چاه «بی سوادی جدید» (نابینایی و ناشنیداری باطنی)

پرتاب می شدند. او از این که ارزش و کرامت والای انسان و انسانیت در فشارهای «پیشرونده ی» آموزش رسمی به «پس» می رود، بسیار نگران بود.

به همین سبب «اریک فروم» روان تحلیل گر معاصر در مقدمه ای بر کتاب «فقر آموزش در آمریکای لاتین» (صدقه و آزار(، مبارزه ی ایوان ایلیچ را مورد ستایش قرار می دهد و می گوید:

»به نظر می آید که انسان گرایی ریشه دار، مناسب ترین اصطلاح برای بیان اساس اندیشه های ایلیچ و من باشد. مقصودم از انسان گرایی ریشه دار، بیشتر کردار با موضعی است که می توان این شعار را بر سر لوحه ی آن نوشت:

»در همه چیز تردید رواست.«

تردید به این معنی حالتی روان شناختی نیست که در آن نتوان تصمیمی گرفت و یقینی حاصل کرد. منظور این است که انسان آمادگی و توانایی تردید انتقادی نسبت به همه ی شعارها و نهادهایی را داشته باشد که زیر عنوان عقل سلیم، منطق، و به اصطلاح «امور بدیهی» به صورت بت درآمده است.«

در حقیقت، اریک فروم که خود از پیشروان روان شناسان انسان گراست، درصدد تبیین و تصریح اندیشه های انتقادی ایلیچ به آموزش و پرورش رسمی است و معتقد است آنچه در مدارس امروز در قالب آموزش، تحصیل و کسب مدرک می گذرد، نتیجه ای جز محروم کردن دانش آموزان از آنچه به راستی و به درستی باید بدانند، نیست. در واقع، او مخالف دانستن نیست، بلکه از این که فرآیند «دانستن» همچون کالایی برای خرید و فروش، ابزاری برای تجارت دانش، و بهانه ای برای فخر فروشی تلقی شود بر می آشوبد و خواهان فروپاشی کالبدها، ساختارها و روش هایی می شود که گوهر انسانی را در جریان آموزش و پرورش رسمی به انحطاط و کاهندگی می کشاند.

بنابراین از نظر ایلیچ: «امروز مدرسه بر آموزش رسمی متکی است؛ همان طور که روزی کلیسا معرف و نماد مذهب رسمی بود… بی گمان به زودی ثابت خواهد شد که رابطه ی مدرسه با آموزش همان قدر است که رابطه ی پزشک- جادوگر با بهداشت همگانی…پیشروترین راه حلی که می تواند جای مدرسه را بگیرد این است که شبکه یا تسهیلاتی فراهم آید که طی آن افراد بتوانند مشکلات جاری خود را با

دیگر افرادی که گرفتار همان مشکلات هستند در میان بگذارند…در یک جامعه ی زدوده از مدرسه، لازم است که نگرش جدیدی نسبت به آموزش و پرورش اتفاقی و غیر رسمی پدید آید…«.

پیشنهاد محوری ایلیچ در نهضت مدرسه زدایی بر این است که «انگیزش درونی باید جای گزین انگیزش بیرونی شود.» و به همین دلیل به فکر زدودن مدرسه از جامعه افتاد. اما نباید از نظر دور داشت؛ آن جایی که ایلیچ از دردها می گوید، تشخیص او بیشتر جنبه ی تفسیری و نظری دارد. برای مثال او ادعای اصلی اش این است که فرض های اساسی ما تعصب آمیز است؛ اما این چیزی نیست که بتوان با جست و جوی مدارک و شواهد عینی اثبات کرد. در واقع، ایلیچ سخن خود را به هیچ مدرکی، مستند نمی کند؛ لذا به سختی می توان این اتهام را رد کرد که او با این مسئله (مدرسه) برخوردی بسیار انتخابی، یک جانبه و اغراق آمیز دارد و به پیشرفت واقعی «مدرسه روی» در این عصر، کم بها می دهد.«(1)

پس، آنچه موجب نگرانی می شود این است که سواد آموزی نوین مانع دانش ورزی و حقیقت یابی انسان شود. و چه بسا پیشرفت ارزش های مدرسه ای موجب دگرگونی تدریجی اما قاطعانه ی همه ی ارزش هایی گردد که انسان را به تمامت و یکپارچگی فرا می خواند. گویا به همین است که گاندی در جایی درباره ی هندیان می گوید:

»آنان می توانستند ماشین اختراع کنند، اما این کار را نکردند تا تبدیل به بردگانی بدون حس اخلاقی نشوند» به عبارتی دیگر انسان ها اگر چه به لحاظ فنی- عقلی قوی تر می شوند، اما به همان نسبت به منزله ی ابزار تحت کنترل آفریده های خود قرار می گیرند(2)؛ و به جای آن که دانش و سواد را در خدمت خود قرار دهند خود را اسیر و برده ی دانش می کنند. این جاست که جهل واقعی همان بردگی است و انسانی که اسیر دانسته های محدود خود شود، به جای آن که این آگاهی موجب آزادی او شود، او را به اسارت و بندگی می کشاند. به قول شاعر:

علم کز تو تو را بنستاند

جهل از آن علم به بود بسیار

کتاب «نیمه ی پنهان آموزش و پروش رسمی«، همان گونه که از عنوان آن بر می آید، نگاهی نقدگونه، آسیب شناسانه و در عین حال طنز آمیز به فراسوی کارکرد آموزش و پرورش رسمی و آگاهی از واژگان، اصطلاحات و مفاهیمی است که امروزه در پهنه و گستره ی نظام های رسمی تعلیم و تربیت به کار گرفته می شوند، اما از نظر معنا دچار تغییر، تحریف، جابه جایی و بعضا واژگونی شده اند. ضرورت بازخوانی معانی و کارکرد پنهانی این واژگان در آموزش و پرورش تحمیلی و اجباری زمانی بیشتر روشن می شود که به آنچه در مدارس می گذرد و محصولی که از آن خارج می شود نظری موشکافانه و در عین حال جامع نگرانه داشته باشیم. آن گاه با دیده ای هراس انگیز شاهد آثار مسموم برنامه ها و روش هایی خواهیم بود که که علیرغم انگیزه و نیت خیر، نتایج شری را به دنبال می آورد.

از این رو، پرداختن به فرهنگ آسیب شناسی پنهان تعلیم و تربیت و واشکافی لایه های درهم تنیده ی آن می تواند اولیا و مربیان را نسبت به پیامدهای واقعی و محصول مستقیم و غیر مستقیم این گونه آموزش ها آشنا سازد.

در بخش اول؛ فصل اول، گفته ها حکمت ها و نکته های موجز و کوتاهی از اندیشمندان بزرگ تعلیم و تربیت در باب آثار آسیب زای آموزش و پرورش رسمی نقل شده است که هر یک از این عبارات ناظر به تلخ ترین، دردناک ترین و در عین حال پنهان ترین آسیب های تربیتی در نظام آموزش و پرورش رسمی می باشد.

در فصل دوم همین بخش، گزاره های توصیفی در قلمرو آسیب شناسی تعلیم و تربیت رسمی به صورت تک گویه های اجمالی که هر یک در بردارنده ی بخش پنهان آسیب های عملکردی نظام آموزشی است بیان شده است.

در بخش دوم، فصل اول؛ این اثر، معنای پنهان و وارونه ی پاره ای واژگان کلیدی رایج در آموزش و پرورش رسمی به شیوه ای غیر متعارف، غیر جدی و احتمالا نامتعادل! بیان شده است؛ زیرا مشکل اصلی در تعلیم و تربیت کنونی، مشکل «زبان» و اختلاف نظر در مورد کاربست واژگانی است که به ظاهر مفهوم بدیهی و روشنی دارند، اما در عمل آنچه از معنای آنها استنباط می شود چه بسا با آنچه که انتظار می رود مغایر باشد. بنابراین در این فصل به بازنمایی معانی پنهان و نامرئی این واژگان اشاره شده است.

در فصل دوم از همین بخش، نکته های طنز آلود و نیش آگین در قالب اشاره ها و کنایه های ضمنی و تلویحی از آثار و پیامدهای تربیتی موجود در آموزش و پرورش رسمی بیان شده است که هر یک از آنها علیرغم کوتاهی و فشردگی، بازتاب دهنده ی آسیب های پنهان و آفت های مسموم و خطرناک نظام های آموزشی در ذهن و اندیشه، شخصیت و اخلاق، و رفتار و کردار دانش آموزان است.

در فصل سوم، چیستان های شوخ آمیز برای تغییر ذائقه ی ذهنی خوانندگان خوش طبع و نهان آشنا نقل گردیده است، تا با پاسخ های اکتشافی خود، پرده از اسرار ناگفتنی پیامدهای پنهانی آموزش و پرورش آسیب زا بردارند.

امید است که این اثر ناچیز و کوتاه با نگاه بلند و زیبای خوانندگان اهل نظر و نظریه پردازان اهل نقد مورد بررسی و ارزیابی جدی قرار گیرد و این کمترین را نیز از راهنمایی های ارزنده ی بی نصیب نگذارند.

عبدالعظیم کریمی


1) به نقل از مقاله ی: مدرسه زدایی Deschooling؛ نوشته ی عباس مصطفوی؛ مجله ی نامه ی علوم تربیتی؛ پاییز 81؛ شماره ی 5، 4، 3.

2) به نقل از هربرت شلایشرت در مقاله ای به نام پیشرفت و نگرش بدبینانه به آن؛ نشریه ی گلستانه؛ شماره ی 12؛ سال 1382.