نورخواهی مستعد نور شو
»مولوی«
»هرکه را سعادت باشد. نصیحت او را صیقل باشد بر روی آینه. و هرکه را سعادت نباشد، سخن نصیحت او را تاریک کند، و آینه ی او را زنگ افزاید، آن خود آینه نباشد که به صیقل زنگ افزاید. الا در زعم او.«(1)
در جایی دیگر آمده است: اگر طبیبی را گویند که علاج این رنجور می کنی، چرا علاج پدرت نکردی که بمرد؟ و علاج فرزندت نکردی؟ و مصطفی صلی الله علیه و اله را گویند چرا عمت را که بولهب است، از تاریکی برون نیاوردی؟ جواب گوید که رنج هایی است که قابل علاج نیست. مشغول شدن طبیب بدان جهل باشد. رنج هایی است که قابل علاج است. ضایع
گذاشتن آن بی رحمی است. یکی در زمینی چیزی می کارد. او را گویند چرا در این زمین ها که پهلوی خانه ی تست نکاشتی؟ زیرا شوره بود لایق نبود.(1)
و اما بعد. . . یکی از تضادهای کنونی در نظام تعلیم و تربیت تضاد طبیعت و تربیت، آمادگی و انباشتگی، عرضه و تقاضا و تعارض میان نصایح مربی و حوائج متربی است. به همین سبب است که «این هنرها جمله بدبختی فزود» و این داروها همگی ویران نمود. و این علاج گری ها به آسیب رسانی کشیده شده است. به این خاطر است که نومیدی، نارضایتی و دل زدگی از کار تربیت در میان مربیان و متولیان تربیت روز به روز فزونی می گیرد و هرج و مرج در روش های تربیتی به خاطر شکست در اثر بخشی فراوان شده است. این همه، ناظر به آن است که بین طبیعت و تربیت شکاف عمیقی حاصل شده است. این حکمت زیبا از بیان آن عارف شوریده حال ما را به سرنوشت سرشت و طبیعت آشنا می سازد تا مشخص شود که سرمایه گذاری های فرهنگی و تبلیغی خود را از توهم و مفروضه های ذهن آزاد سازیم و خود را با واقعیت های زمان و نیازهای مخاطب و محدودیت های تربیت آشنا کنیم. در شرایط کنونی تربیت فراتر از نصیحت و عمیق تر از تبلیغات، از امواج مرئی و نامرئی متأثر می شود. تربیت از محدوده ی مرزها و فرهنگ ها خارج شده است. در چنین اوضاع و احوالی اگر بخواهیم مثل گذشته
تربیت را در قالب توصیه های کلامی و دخالت های محلی و قومی و بومی خلاصه کنیم وقت خود را تلف کرده ایم. بنابراین بجاست که با درک واقعیت های زمانه و تن دادن به سرشت های از پیش تعیین شده و محدودیت های حاصل شده سهم خود را در تربیت و نقش خود را در اثر گذاری بر روی تربیت شوندگان مشخص کنیم. آنگاه خواهیم توانست فراتر از واقعیت ها و بیش از محدودیت ها کار تربیت را سامان دهیم و توسعه بخشیم.
پس «جوهر کمال در همه نیست جز آنکه در وعظ و نصیحت چنین وانمود باید کرد که در همه هست» تا همه بجنبند. دعوت همه را بکن تا بجنبند و حرکت کنند. بعضی را پای نیست و نمی توانند حرکت کنند و بعضی را از پای خبری نیست. پایشان خفته است. هدف از دعوت به حرکت در آوردن این گروه است که از استعدادهای خفته ی خود خبر ندارند چون همه بجنبند آنها منتفع شوند به حکم موافقت.«(2)
1) گزیده ی مقالات شمس، ص 67 و 68.
2) همان، منبع، ص 349.