اگر مردن نباشد زندگی نباشد
تا ادنی در تو نمیرد اعلی سر نکند(1)
»حاتم اصم- رحمة الله علیه- گفت هر که در این طریق در می آید، می باید چهار «مرگ» بر خود گیرد. «مرگ سفید» و آن گرسنگی است. «مرگ سیاه» و آن بر ایذای مردم صبر کردن است. «مرگ سرخ» که آن مخالفت نفس، و «مرگ سبز» که او پاره به هم دوختن است.«(2)
و اما بعد. . . برای دست یافتن به تعلیم و تربیت «حیات مدار» باید تعلیم و تربیت «مرگ مدار» در بستر کار قرار گیرد! اما کدام مرگ. مرگ «حیات آور«! مرگی که زاییده ی زندگی تازه است و مرگی که به زدودن قالب های
کهنه، اندیشه های کهنه و رفتارهای کهنه می انجامد تا از دل آنها، تازگی، طراوت و پویایی سازنده تر بیرون آید. همه ی این چهار نوع مرگی که در فراز فوق بدان اشاره گردید عین «حیات ابدی» است.
کسی که بتواند «مرگ سفید» را یاد بگیرد، گرسنگی را (همان گرسنگی که طعام وافر در آن است((3) به شور و شوق طلب تبدیل کرده است، زیرا بزرگترین «اشتها آور» برای طلب بیشتر «گرسنگی» است. برای همین است که رسالت معلم در تعلیم، «گرسنه کردن» ذهن متعلم است تا او بر اثر تحریک و تقویت کنجکاوی اش بیشتر و بیشتر طلب دانستن کند و این نوع «گرسنگی» است که در احادیث معصوم علیهم السلام از آن به عنوان «عبادت«(4) یاد شده است. این گرسنگی یعنی «میراندن» اشباع و «زنده کردن» اشتها.
دوم، کسی که بتواند «مرگ سیاه» را یاد بگیرد به توسعه و گسترش مهارت های ارتباطی خویش مدد رسانده است زیرا از محدوده ی خویش فراتر رفته و قالب های زیست محصور را در هم می شکند و می میراند. مهارت تحمل دشواری ها، اتهامات، بدگمانی ها و زخم زبانی هایی از این مرگ خواهی حیات زا به او می رسد و در تعالی شخصیت و شکوه شکیبایی نافذ می افتد تا حدی که این «خویشتن داری» صبورانه به «خویشتن گستری» حکیمانه می انجامد!
سوم، کسی که بتواند «مرگ سرخ» را یاد بگیرد، به تعبیر رسول اکرم صلی الله علیه و آله به «جهاد اکبر» پرداخته است یعنی مخالفت با نفس حیوانی و قید و بندهای حیات پست دنیوی. مخالفت با آنچه که آزادگی، رهایی، پویندگی و تعالی آدمی را به بند می کشد. مخالفت با آنچه که انرژی روانی انسان را محدود و محصور به آن چیزی می کند که فنا پذیر است. به تعبیر قرآن کریم:(5) «فَتُوبُوا إِلى بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُم» و یا حدیث» موتوا قبل ان تموتوا«(6) که همگی این تعابیر به مرگ ارادی اشاره دارد.
و بالاخره، چهارم آنکس که بتواند «مرگ سبز» را یاد بگیرد که «پاره به هم دوختن» است و آن مرگ وسیله ای است برای دستیابی به زندگی سبز، روح سبز و شکوفایی دل و جان. مگر جز این است که خلاقیت، ابداع، اکتشاف و اختراع، همان به هم مرتبط ساختن و معنی دار کردن هر آن چیزی است که پاره پاره و بی معنی و بی ارتباط و یا عادی و پیش پا افتاده است!!(7) آنکس که نگاهی خلاق و ژرف نگر دارد کسی است که به قول «آنتونی تاپیس«: «ژرف ترین لایه های حقیقت را در سطحی ترین و عادی ترین لایه های واقعیت می بیند، زیرا ناچیزترین اشیاء ممکن است عمیق ترین حکمت ها را در خود نهفته داشته باشد.» و ژاپنی ها چه خوب می گویند که یک دانه شن، تمامی گیتی را در بردارد. این اشیاء که گویی آشغالی بیش نیستند، ممکن است پیامی اصیل و انسانی در برداشته باشند. کسی که بتواند از این پاره ها، پیوندی محکم و معنی دار خلق
کند به «مرگ سبز» که همان زندگی همیشه جاودان است دست یافته است زیرا همه محکمی ها از باز سازی شکست ها به دست می آید. به قول نظامی گنجوی:
بسا رخنه که در آن محکمی هاست
بسا اندوه که در آن خرمی هاست
حال، سؤال این است که در تعلیم و تربیت کنونی، تا چه اندازه به بچه ها، نوجوانان و جوانان یاد می دهیم که در زندگی خویش و برای تداوم و جاودانه ساختن آن، این «مرگ» ها را تجربه کنند و از آنها گذر کنند؟ زیرا تربیت به یک معنا یعنی کشف شیوه های نو زندگی از طریق پایان بخشیدن به شیوه های کهنه، و کسی می تواند شیوه های گوناگون «زندگی برتر» را تجربه کند که شیوه های میراندن «زندگی پست تر» را درک کرده باشد.(8)
به تعبیر بهاء الدین ولد: از بدی ها بمیرد تا از تو نیکی ها زاید و از جهل بمیر تا از تو علم ها زاید، نامش مردن است اما در حقیقت زنده شدن است.
در تاریخ ادبیات و در متوان عرفانی، داستان ها و حکایاتی وجود دارند که در ضمن آنها مرگ ورای چهره مخوف خود نقش یک «نجات دهنده» را ایفا می کند و سالک عاشق و عاشق سالک با انتخاب آن به یک «مرگ مقدس» دست می یازد.(9) که نه تنها گناه نیست بلکه نوعی «موت ارادی» است. طبعاً این نوع مرگ با آنچه که در تعریف انواع مرگ ارادی می دانیم متفاوت خواهد بود.
و اینکه گفته اند: «عشق کامل مرگ است«(10) در حقیقت هدف نهایی عشق در نظر است. عشق تعففی که حدیث «من عشق و عف و کتم ضمانت مات شهیدا«(11) نیز بر آن ناظر است. با این تعریف می توان دریافت که عشق، نقطه آغازی برای رسیدن به آغازی دیگر به نام «مرگ» است. چرا که مرگ در نظر عاشقان از دنیا گسسته، نه تنها نقطه پایان نیست، بلکه گذشتن از سدی بزرگ به نام «خود» است. نظیر این گفتار در حدیث: «من احرف بنار العشق، فهود شهید و من قتل فی سبیل الله فهو شهیدا» نهفته است.
همه این «مرگ» ها، «میراندن» ها، «موت» ها، «قتل» ها و «جهاد» ها به منزله «ولادت«، «نوزایی» و «حیات ورزی» است. زیرا این گونه موت ها برای ایمان یافتگان هدیه ی الهی است.(12) همین مرگ ها مایه بیداری و هوشیاری است.(13)
با همین برداشت است که سیر تکامل طبایع وجود از گذر مرگ و موت های متوالی صورت می گیرد به نحوی که جماد تکامل خود را در گیاه و حیوان در انسان و انسان در انسان کامل می جوید و همه ی این کمالات از بستر «موت ارادی» عبور می کند. به قول مولانا:
از جمادی مردم و نامی شدم
از نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی زمردن کم شوم
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملائک بال و پر
و از ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شی ء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم انا الیه راجعون
تکامل معارج بازگشت که ملای رومی بدان اشاره کرده است در سطح عالم کبیر نیز منعکس است. عالم ناسوت تکامل خود را در عالم مثال می جوید و عالم مثال در ملکوت و ملکوت در جبروت. در واقع قیامت یا حشر، گذر از یک نحوه ی وجود به نحوه ی دیگر است و یا به عبارتی دیگر قیامت پلی است که دو نحوه ی بودن را به هم می پیوندد. پس هر قیامتی با مرگ که رفع کننده ی حجاب است تحقق می یابد.(14)
به همین سبب است که فلاسفه تعلیم و تربیت معتقدند تربیت به یک معنا و از یک نظر عبارت است از «تجربه ی وجودی سبک های مختلف زندگی» و هرکس که در این تجربه ها واجد سبک های متنوع تری باشد از توسعه یافتگی فزون تری برخوردار است. و کیست که نداند برای پیمودن سبک های مختلف «زندگی» باید سبک های مختلف «مردن» را آموخت؛ یعنی از قالب ها، قید و بندها و کالبدهای قبلی رهایی یافت و در گستره ی وسیع تر و میدانی تازه تر و فضایی خلاق تر گام نهاد؛ و مگر جز این است که این بالندگی به قیمت میراندن پوسته های قبلی است.
مرگ در اینجا به رفع حجاب (زدودن قالب های ذهنی، محدودیت های فکری، بن بست های عقلانی، حجاب های دنیوی، عوامل بازدارنده ی رشد و کمال آدمی) تعبیر شده است. چه؛ در واقع قیامت رفع حجاب است که به هر حال انسان را حاصل می شود. و قیامت وسطی را به مرگ ارادی تأویل کرده اند. همان گونه که عرفا می گویند: «موتوا قبل ان
تموتوا» یعنی بمیرید قبل از آنکه میرانده شوید. این مرگ ارادی رفع حجاب از صفات نفس و بروز دنیای معنوی قلب و رجوع به فطرت است، و قلب به نظر عرفا مرکز مکاشفات و مشاهدات معنوی است. «داود قیصری» در شرح این قیامت می گوید: «موت ارادی اعراض از متاع دنیا و طبیعت آن و امتناع از مقتضیات نفس و لذت است و آنچه سالک را در این راه مکشوف می شود همان است که میت را بعد از مرگ حاصل می گردد«.(15)
اما بلافاصله باید این شبهه را برطرف کرد که منظور نگارنده از بیان مراحل موت و انواع مرگ صرفاً برداشت صوفیانه و طریقت تصوف نیست بلکه عاریه گرفتن از این مفاهیم برای پیمودن مراحل تحول و کمال آدمی است. همین که ما از تعادل قبلی خارج می شویم و به تعادل جدید دست می یابیم، همین که ما از قالب های کهن فکری و ذهنی بیرون می آییم و به فضای جدید و خلاق گام می گذاریم، همین که از کالبد اندیشه ها و قید و بندهای مادی و محدود کننده ی فارغ می شویم خود نوعی میراندن خود و حیات ورزی جدید در مراحل تحول روح و روان است. شاید به همین علت است که عده ای از دانشمندان در خصوصیات افراد نابغه اظهار داشته اند: یگانه ویژگی بارز و برجسته یک نابغه، شیوه تفکر و سبک زندگی اوست، بدین معنی که فرد نابغه اشیاء و پدیده ها را به گونه ای در کنار هم قرار می دهد که اجزاء فانی و میرنده آنها حذف گردد و اجزاء جدا از هم را بر اساس روابطی معنا دار به هم متصل می کند که دیگران نسبت به آن نابینا هستند.(16)
به عبارتی دیگر یک خدا پرست واقعی
لزوماً و اصالتاً فردی خلاق و نو اندیش و قالب زدا است. لاهیجی در شرح گلشن راز از عبدالرزاق کاشانی یاد می کند و می گوید که شیخ کمال الدین عبدالرزاق کاشانی در اصطلاحات می فرماید: قیامت برانگیخته شدن است به حیات ابدی بعد از موت. و این سه قسم است. اول، انعباث است بعد از موت طبیعی به حیات ابدی برزخی یا علوی یا سفلی به حسب حال میت در حیات دنیوی (در حیات پست و مادون(. چنانچه حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمود: «کما تعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون«، و این قیامت صغری است.
در اشاره به این قیامت آن حضرت فرمود: «من مات فقد قامت قیامته» هرکسی که مرد پس قطعاً قیامت او برپا شده است! دوم انعباث است بعد از موت ارادی به حیات ابدیه قلبیه در عالم قدس؛ و این قیامت وسطی است. و سوم، انعباث بعد از فناء فی الله به حیات حقیقت بقاء الله و این قیامت کبری است.
آنچه در این متن توجه را به خود جلب می کند این است که این سه قیامتی که لاهیجی از قول کاشانی یاد می کند اشاره ای به سه نوع علم شهودی و حضوری است. یعنی قیامت چه صغری، چه وسطی، و چه کبری، نمودار سه نحوه حضور و مکاشفاتی است که انسان را حاصل می شود. در متن عربی عبدالرزاق کاشانی (للخلایق ثلاث برزات) ظهور و بروز هر یک از این سه قیامت مرگ آموزی و آماده شدن برای پذیرش حیات برتر و زدودن قالب های حیات پست تر از یک سو و کوبیدن موانع و همواره کردن دست اندازهای مسیر تحول آدمی است. لازمه ی رسیدن به درجات متعالی کمال الهی اوست، و قیامت در این معنی و از این رهگذر و از این دیدگاه یعنی برخاستن از آنچه که «هست» و وارد شدن در آنچه که «باید باشد«. قیامت در هر سه نوعش از میان برخاستن تعینات کثرات و
رفع حجاب است. همان گونه که صفات جمالی حق مانند وحی، رحمان، و رحیم، موجب افاضه ی فیض و استقرار تعینات خلقی است، همان طور نیز تجلی صفات جلالی اسماء قهری موجب انهدام و بطلان کلیه ی قالب ها و محدودیت ها و ظرفیت های تنگ مراحل قبلی می گردد. شاید بی مناسبت نباشد که «نیچه» با گستاخی و اعجاب زاید الوصفی گفته بود «فهمیدن یعنی نفی فهمیدن!» و لاوازیه شیمیدان بزرگ گفته بود: «یگانه راه استقرار خلاقیت، فراموشی است!» یعنی میراندن همه ی قالب ها، یادگیری های گذشته و وابستگی های فکری قبلی؛ یعنی زدودن همه ی حجاب های علمی (العلم هو الحجاب الاکبر) و بالاخره رهایی یافتن دائمی از بودن و فتح مستمر مراحل شدن در حیات طیبه برای نزدیک شدن به جاودانگی، بالندگی، نوآوری همیشگی و شکوفایی تمامیت خود. پیداست که لازمه ی پیمودن چنین مراحل پیچیده و متعالی مستلزم پوست انداختن از کالبدهای قبلی و میراندن اندیشه ها و یادگیری های کهنه است که آزادی تفکر و تنوع تخیل و غنای باروری را مانع می گردند. شاید این تعبیر درست باشد که گفته اند: نبوغ یعنی اشیاء و پدیده ها را به نحوی کنار هم قرار دهیم که اجزاء فانی و میرنده ی آن حذف شوند و اجزاء بالنده و زنده ی
آنها با روابطی تازه و پیوندی جدید متصل گردند. به همین روال، برای دست یافتن به حیات برتر و پایدارتر باید از لایه های سطحی حیات پست تر و فروتر رهایی یافت و لازمه ی این رهایی پیمودن مردن های متوالی است.
چون زندگی زمردگی خویش یافتند
چون مرده تر شوند پس زنده تر شوند
و بر این اساس است که باید به این گفته ی حکیمانه دوباره بیندیشیم که مرگ آموزی راهی است به سوی حیات برتر و عروج بدل شدن است از حال به حال. جهل چون نماند علم شد، دانه چون نماند درخت شد، پس ماندن در ناماندن است و هستی در نیستی است.
1) بهاء الدین ولد، صور خیال، ص 87.
2) روضة الریاحین، درویش علی بوزجانی، به کوشش دکتر حشمت موید، ص 28.
3) »ان فی الجوع طعاماً و افراً، در گرسنگی طعامی فراوان است!» ر. ک. مثنوی معنوی، تفسیر رینولد نیکلسون، ص 745-746.
4) قال النبی صلی الله علیه و آله: التفکر نصف العبادة و قلة الطعام هی العبادة: تفکر نیمی از عبادت است و کم خوردن همه ی عبادت!، محجه البیضاء، فیض کاشانی، جلد 5، ص 151، دفتر انتشارات اسلامی.
5) سوره ی بقره، آیه ی 54.
6) سر نی ص 412، به نقل از اللولو و المرصوع، از مقاله ی تلقی عرفا از مرگ، مسعود معتمدی، کیهان اندیشه، ص 59.
7) نگاه کنید به نشریه ی پیام یونسکو، سال بیست و پنجم، شماره ی 289، تیرماه 73.
8) چه زیبا گفته است سهراب سپهری که: «ریه های زندگی پر از اکسیژن مرگ است» و در جای دیگر گفته است: «زندگی بال و پری دارد به وسعت مرگ!«.
9) به یاد آوریم گفته زیبای شهید آوینی را از تعریف هنر که: هنر دینی، هنر مردن است قبل از آنکه میرانده شویم. هنر دینی، هنر مجاهده با نفسانیات و رسیدن به انسان کامل است؛ به نقل از مجله نقد سینما، شماره 8.
10) عباس بن حنیف و آرمان گرایی در عشق، نوشته ژان کلودواده، ترجمه جواد حدیدی، مجله معارف، دوره هفتم، شماره آذرماه.
11) عبهر العاشقین، روز بهان شیرازی، هانری کربن و محمد معین، ص 29.
12) افضل تحفه المؤمن الموت، برترین هدیه مؤمن مرگ است.
13) الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا، امام علی علیه السلام، الاعجاز و الایجاز 28، اسرار البلاغه، ص 88. شو پهناور نیز گفته بود: مرگ برای «نوع» همچون خواب است برای «فرد«.
14) بنگرید به مقاله ی «قیامت و معاد در عرفان اسلامی و هندو.» تالیف داریوش شایگان، صفحه ی 1 «نشریه الفبا«، انتشارات امیر کبیر، سال 1352.
15) افضل تحفه المؤمن الموت، برترین هدیه ی مؤمن مرگ است.
16) بنگرید به «معمای نبوغ«، نوشته ی شارون بگلی، اطلاعات، علمی، سال هشتم، شماره ی 5، صفحه ی 43.