تربیت اجتماعی از جمله مفاهیم تربیتی است که از چندین زاویه، واجد گستردگی، عمق، جامعیت و پیچیدگی می باشد:
اول این که؛ گستره «تربیت اجتماعی» تنها به دوره ای خاص محدود نمی شود بلکه فرآیند اجتماعی شدن از همان نخستین لحظات زندگی پس از تولد (و حتی عده ای این فرآیند را به قبل از تولد هم گسترش می دهند) شروع می شود. و این اعتقاد نتیجه دستاوردهای پژوهش های روان شناسان -به ویژه روان تحلیل گران- و پی بردن به اهمیت سال های نخستین زندگی و محیط خانواده در رشد بعدی شخصیت است. (نظریه های اریک اریکسون، جان استاک، سولیوان و دیگران(.
خانواده اولین و مهمترین عامل تربیت اجتماعی و جامعه پذیری فرد
محسوب می گردد. کودک در سال های اولیه عمر، همه چیز را از منظر والدین -به خصوص مادر- می بیند. امر و نهی والدین، تقلید و همانند سازی کودک با والدین، مهمترین راه های انتقال ارزش ها، هنجارها و سنت ها به کودک است. در حقیقت این که چه چیز «خوب» است و چه چیز «بد» است؛ چه چیز «درست» است و چه چیز «غلط«؛ چه چیز «بی ارزش» است و چه چیز «عالی«؛ همه به وسیله آموزه ها و رفتارهای مستقیم و غیرمستقیم والدین به کودک منتقل می شود تا حدی که عده ای نقش خانواده را در تربیت کودک به منزله «وراثت ثانوی» ارتقاء و عمق بخشیده اند. یعنی اثری که خانواده بر روان و ساختار شخصیت کودک می گذارد اثری به پایداری و جبران ناپذیری اثر وراثت بر جسم و روح کودک می باشد. از اینجاست که نقش بنیادی خانواده در چگونگی شکل دهی تربیت اجتماعی کودک بر اسلامی کردن خود را نشان می دهد و آموزش و پرورش، صرفاً بر بناهای ایجاد شده در ساختار شخصیت کودک برنامه های خود را پیاده می کند.
اما اجتماعی کردن کودکان و نوجوانان در نظام آموزش و پرورش از یک طرف با استفاده از کتاب های درسی صورت می گیرد که بر مفاهیم اساسی تربیت اجتماعی تأکید کرده و شناختی از تاریخ مشترک، وضعیت طبیعی کشور، شکل حکومت و سیاست ها و فعالیت های جمعی را به دانش آموزان ارائه دهد. از طریق کتاب هایی که با تأکید بر مفاهیم اجتماعی، روابط مطلوب و الگوهای مناسب رفتار اجتماعی را به دانش آموزان نشان می دهد. از طرف دیگر دانش آموزان در خلال برخوردهای اجتماعی که با همسالان، معلمان و مربیان در مدرسه دارند چگونگی روابط اجتماعی را فرا می گیرند. مدرسه باید به منزله میدان «تمرین» نقش های اجتماعی برای یادگیری و تمرین هنجارها و ارزش های طرح شده در کتاب ها باشد. در صورت انطباق محتوای کتاب های
درسی با واقعیات زندگی اجتماعی و همسو بودن روابط متقابل اجتماعی با مفاهیم طرح شده در کتاب ها، می توان ادعا کرد که مدارس کارکرد اجتماعی کردن را به خوبی انجام می دهند. شاید کارکرد مدرسه را بتوان به تعبیر «جان دیویی» یک جامعه کوچک تلقی کرد که تمامی فعالیت ها، نقش ها و انتظارات اجتماعی در آن به شکل فشرده و کوچک شده عرضه می گردد.
بر این اساس بعد از خانواده مهمترین و مؤثرترین نهاد تربیتی «مدرسه» است. همانند سازی های دانش آموزان با شخصیت معلمان، هم جوشی و هم گویشی دانش آموزان با یکدیگر و تشکیل گروه های مختلف در میان دانش آموزان، همه و همه نشانه ایی از شکل گیری شخصیت اجتماعی دانش آموزان به شمار می آید.
دوم این که؛ هر قدر از دامنه ی کودکی به نوجوانی نزدیک می شویم، مفهوم تربیت اجتماعی از قلمرو مدرسه و نهادهای رسمی آموزش و پرورش فراتر می رود. بدین معنی که تربیت اجتماعی افراد منحصر به کار آموزشگاه ها نیست. بیرون از مدرسه -که اغلب اوقات محیطی بریده از فضای رسمی مدرسه است- بخش دیگری از رفتار اجتماعی دانش آموزان را شکل می دهد. محیطی که کودک در آن زندگی می کند، یک سلسله محرک هایی بر او وارد می کند که احتمال دارد بسیار آموزنده و یا بسیار تخریب کننده باشد. مطبوعات، رادیو و تلویزیون و تجارب شخصی از این جمله اند. از این میان گروه های هم سال پس از خانواده به عنوان یکی از مهمترین عوامل اجتماعی شدن فرد مطرح هستند. معمولاً افراد در این گروه ها از موقعیت و وضعیتی نسبتاً مساوی و روابطی نزدیک برخوردارند. گروه هم سال کارکردهای زیادی دارد؛ از جمله می توان به آماده کردن فرد برای پذیرش نقش های اجتماعی، ایجاد مهارت های اجتماعی، کمک به ظهور استعدادهای مختلف، جبران
کاستی های خانواده، الگوسازی و انتقال فرهنگ خرده فرهنگ ها اشاره کرد که هر یک در تعامل با دوستان و همسالان به شکل نیمه رسمی عمل می کنند.
سوم این که؛ گسترش تربیت اجتماعی به لحاظ پوشش دادن به تمامی استعدادها و توانمندی های افراد، واجد اهمیت فراوان است. زیرا این فرآیند موجب می شود تا فرد به تمامیت وجود خویش هوشیار شود. در حالی که ابعاد دیگر تربیتی عمدتاً تنها در قالب استعدادهای محدودی چون حافظه، دقت، سرعت و. . . خلاصه می شود، تربیت اجتماعی به همه زمینه های زندگی انسان معطوف می گردد و در نتیجه شرایط تحقق تمامی ابعاد شخصیت را فراهم می آورد.
چهارم این که؛ در تربیت اجتماعی میزان تعامل از حد روابط بین فردی معلم و شاگرد یا شاگرد با شاگرد نیز فراتر می رود. از آن ا که شاریط و موقعیت های تربیتی متنوع اند، بدین سان و با توجه به معنای گسترده تربیت اجتماعی در عصر ما، انتقال فرهنگ به معنای مجموعه علوم و فنون و آداب رسوم اجتماعی، تنها از طریق افراد معدودی به دانش آموز صورت نمی گیرد، بلکه اصل تعامل اجتماعی و روابط بین فردی از سطح خانواده تا مدرسه و از مدرسه تا گروه های اجتماعی و از گروه های اجتماعی تا نهادهای دیرینه و پایدار اجتماعی و از نهادها تا رسانه ها همه و همه، گستره تعامل اجتماعی را در قلمرو تربیت اجتماعی تعیین می کنند.
پنجم این که؛ کارکرد «تربیت اجتماعی» در فرآیند توسعه اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و حتی اقتصادی به عنوان یکی از مؤثرترین و تعیین کننده ترین عوامل تحرک و ترقی یک جامعه محسوب می شود. توسعه نیازمند مشارکت مجموعه عوامل مختلفی می باشد که در بین آنها کنش های متقابلی صورت می گیرد. برای مثال، رشد اقتصادی منجر به بهبود و ارتقاء شرایط زندگی افراد
می گردد و این وضعیت نیازهای جدیدی را به وجود می آورد که به نوبه ی خود رشد اجتماعی را موجب می شود. عامل فرهنگی در جهت توسعه ی انسان و پرورش انسان های توسعه یافته، نیروهای انسانی لازم را هم سو با توسعه ی سیاسی و فرهنگی تأمین می کند.
بنابراین، تربیت اجتماعی زمینه ساز توسعه، تحول و رشد همه جانبه ساختارهای فرهنگی-اجتماعی یک جامعه می شود. زیرا آموزش و پروش در خلال توسعه موزون و پایدار، نیروی انسانی مورد نیاز را پرورش می دهد و با تغییرات رفتاری که در افراد ایجاد می کند آنها را متناسب با آرمان ها و اهداف مورد نظر جامعه تربیت می کند.
پس همان گونه که قبلاً گفته شد، بدون شک کودکان و نوجوانان امروز سازندگان جامعه فردا خواهند بود و چگونگی پرورش اجتماعی آنان نقش مهمی در شکل گیری شخصیت آنان و نهایتاً در رشد و توسعه فرهنگی، اجتماعی-سیاسی و اقتصادی جامعه خواهد داشت، این فرآیند در نظام تعلیم و تربیت نقش بنیادی و تعیین کننده به خود می گیرد.
آموزش و پرورشی که «تربیت اجتماعی» را سرلوحه کار خود قرار می دهد، چشم انداز فعالیت های تربیتی را فراتر از چارچوب مدرسه می نگرد. در چنین وضعیتی هدف تعلیم و تربیت، پرورش شخصیت هایی است که به طور عملی و جامع، واجد صفات و سجایای اخلاقی و مدنی گردند. در این شرایط، هر چه آموخته می شود باید ناظر بر این باشد که کودکان و نوجوانان را عمیق تر، متفکرتر، معتقدتر سازد، زیرا ما علوم را از آن جهت نمی آموزیم که صرفاً گروهی دانش اندوز، نخبه و متخصص داشته باشیم، بلکه فرض بر این است که نسل تربیت شده موافق با ارزش ها و فضائل اخلاقی بوده و بر طبق احکام الهی بارآیند. ما آنها را تعلیم نمی دهیم که صرفاً به دانشگاه ها راه یابند، بلکه
می خواهیم آنها دارای باورها و اعتقاداتی باشند که به منزله انسان هایی سازنده، امیدوار فرهیخته به باز تولید فرهنگ خود بپردازند. آنها نباید صرفاً به الگوبرداری از فرهنگ موجود اکتفا کنند، بلکه باید برای ارتقا و تعالی جامعه خویش گامی فراتر از آن چه که هستند، بردارند.
ما اقتصاد و صنعت و توسعه و سیاست را فقط برای این نمی آموزیم که در حد تخصص در این رشته متوقف شویم، بلکه می خواهیم اشخاصی تربیت کنیم که جهانی را که در آن زندگی می کنند و در اداره آن سهیم هستند، به شیوه ای خردمندانه و عاشقانه بشناسند و ادراه کنند.
اگر شخصیت های این چنینی بار آوریم، می توانیم امیدوار باشیم که در شرایط کنونی جهان امروز و حتی جهان هزاره سوم که مدام در تجدید و تحول و تطور است، بتوانند راه حل های مناسب برای مسائل پیچیده بشر و طرح های سازنده ابداع نمایند.