نقدی بر استفاده ی ابزاری از تربیت سیاسی دانش آموزان
تربیت سیاسی فرآیند مداخله گری فعال و خلاق افراد در اموری است که موجب شکوفایی اندیشه و تقویت مهارت های تصمیم گیری و اراده ی اجتماعی آنان گردد؛ به نحوی که هر یک بتوانند «آزادانه» اما «متعهدانه» سرنوشت خود را خود رقم بزنند.
مسیر توسعه ی پایدار، موزون و درون زا از خانه و مدرسه می گذارد و این نوع توسعه یافتگی پایدار درون مایه های اصلی اش را در تعلیم و تربیت فعال و خلاق به مفهوم جامع و کامل کلمه می گیرد.
»توسعه سیاسی» بیش از هر چیز بر «چگونگی» تربیت و مشارکت اجتماعی و سیاسی افراد در نهادها و مراکز تصمیم گیری، آن هم در چارچوب حفظ محورهای آزادی و آزادگی متمرکز است. از این رو، توسعه سیاسی به معنای نهادینه آن از موضوعات برخاسته از ملزومات «جامعه مدنی» می باشد، چرا که بدون «توسعه سیاسی«، نمی توان از جامعه مدنی سخن به میان آورد و در عین حال، بدون پدیدآیی «آزادی های مدنی» نمی توان به آزادی فردی،
معنای انسانی و اجتماعی بخشید.
بر این اساس، نظریات و آرمانی های تربیت و توسعه سیاسی در مدارس را می توان به دو دسته اصلی تقسیم کرد:
یک دسته از نظریاتی که مفهوم تربیت سیاسی را مترادف با گسترش و افزایش «دانش و اطلاعات سیاسی» می دانند، یعنی صرفاً آموزش مواد درسی مسایل سیاسی را محور قرار می دهند که نوعی «انبوه نگری» در تربیت سیاسی را به دنبال دارد و به جای آن که در آنها تحول بینشی و تحلیلی ایجاد کند آنان را در حد دانش اندوزان سیاسی تقلیل می دهد. در این دیدگاه سیاسی کاری، سیاست زدگی و سیاست پیشگی به جای توسعه سیاسی قرار می گیرد.
دیگری آن دسته از نظریات و برداشت هایی است که تربیت سیاسی را در قلمرو «بینش» و «منش سیاسی» -که متضمن نوعی توسعه یافتگی و فرهیختگی در شخصیت افراد می باشد- تلقی می کند. به نحوی که محور تربیت سیاسی، تغییر و اصلاح بینش افراد در برخورد با مسایل اجتماعی و سیاسی است و آنا از خلال رشد یافتگی، به تشخیص و تمییز دست می یابند تا بتوانند دو مقوله ی «تکلیف» و «حق» خود را باز یابند.
یکی از اهداف تربیت سیاسی، تقویت روحیه «قانون پذیری» به جای «قانون گریزی» از یک طرف و «دگرپذیری» به جای «خود محوری» می باشد. این که هر فرد بتواند بدور از سلیقه و منافع شخصی، قانون را آن گونه که «هست» و نه آن گونه که «می خواهد» گردن نهد. مسأله ای که ما امروز در سطح جامعه و در میان درگیری های جناحی شاهد آن هستیم این است که هر جناح و گروهی، بعضاً سعی دارد دین و قانون را ابزار توسعه منابع و تحمیل خواسته های خود قرار دهد. این نشانگر فقدان تربیت سیاسی افرادی است که
هنوز به شاخص های اولیه توسعه سیاسی دست نیافته اند و حتی قانون و عدالت، برابری و آزادی را ابزار ترویج خواسته های خودخواهانه خویش قرار می دهند.
بنابراین، تربیت سیاسی، در قلمرو «قانون گرایی» و «قانون مداری» نوعی آموزش پایدار و مؤثر است که در آن فراگیران، قانون را محور زندگی فردی و جمعی خود قرار می دهند به نحوی که همه با میل قلبی و اشتیاق درونی در چارچوب ارزش های پذیرفته شده (بدور از زور و اجبار و جریمه و فشار) از اعمال نهی شده پرهیز کنند. به واقع، اگر جامعه ای به این حد از توسعه یافتگی و فرهیختگی برسد که قوانین و مقررات اخلاقی و اجتماعی را درونی کند، دیگر شاهد ظهور مشکلاتی همچون قانون گریزی، خودخواهی و خود حق پنداری و. . . در جامعه نخواهیم بود. ریشه اغلب مصیبت های جامع در رابطه با مسأله جرم و خلاف کاری و بزهکاری، ناشی از فقدان تربیت سیاسی افراد به ویژه نسل جوان می باشد.
بدین ترتیب، تربیت سیاسی یعنی «حاکمیت قانون» به جای «حاکمیت سلیقه» و تحکیم بخشیدن به «حق مداری» به جای «خودمداری«. لزوم تربیت سیاسی از آن جا ناشی می شود که حفظ مصالح اجتماعی و تأمین حقوق افراد در سایه کارکردهای قانونی افراد آن جامعه حاصل می شود. حاکمیت قانون در یک جامعه توسعه یافته، «حاکمیت اجباری» نیست بلکه حاکمیتی اختیاری و درون زا و بدور از کنترل های بیرونی و فشارهای اجتماعی و پلیسی می باشد. ریشه ی چنین حاکمیت مطلوبی باید از سطح خانه و مدرسه آغاز شود و الگوی ارتباطی اولیا و مربیان در خانه و مدرسه نسبت به نوع تربیت کودکان و نوجوانان بر همین اساس شکل می گیرد.
»جامعه ی» قانون مدار را «انسان» های «قانون مدار» تشکیل می دهند. به
همین ترتیب «جامعه مدنی» را «انسان های مدنی» و «جامعه توسعه یافته» را «افراد توسعه یافته» تشکیل می دهند. اگر با این نگاه به جامعه خود بنگریم، در خواهیم یافت که تنها راه تحقق آرمان ها و شعارهای توسعه سیاسی، تربیت نسلی است که در حال شکل دادن جامعه فردا است.
آرمان های تربیتی که در گفتار و شعار و در عرصه تبلیغات مطرح می شود، باید در اعمال و رفتار نسل آینده نمود عینی و رفتاری به خود گیرد و فضیلت «گفتاری» با فضیلت «رفتاری» انسان ها همنوا و همخوان شود.
تربیت سیاسی به عنوان یک فرآیند خودجوش و درون زا، معطوف به مداخله گری و مشارکت افراد در شکل دادن سرنوشت خودشان است. مشارکت سیاسی به مفهوم «کنشِ فردی» همراه با اراده، آگاهی و خردورزی برای تأثیر در نظام سیاسی و اجتماعی است. همان گونه که فرآیند «اجتماعی شدن» ناظر به جامعه پذیری و هنجار پذیری است، فرآیند تربیت سیاسی نیز به نوعی ناظر بر جامعه پذیری سیاسی به وسیله نظام آموزشی است. نظامی که خود در ساختار مدیریت، برنامه ریزی و تصمیم گیری، عامل به روش های آزادمنشانه انسانی در برخورد با دیگران باشد.
از آن جا که نظام آموزشی و تربیتی از گذشته ی دور تا کنون همواره یکی از کارگزاران مهم فرهنگ پذیری و جامعه پذیری سیاسی محسوب شده است: بنابراین، با مطالعه و بررسی مکانیزم ها و شیوه های آموزشی و تربیتی گذشته می توان به یکی از عوامل و شاخصه های مهم توسعه نیافتگی فرهنگی و سیاسی و متعاقباً تحقق نیافتن توسعه سیاسی آن پی برد. در واقع مشکلات مربوط به رفتارهای رشد نایافته و اجتماعی نشده ی نسل جدید ریشه در نگرش ها و روش های گذشته نظام تعلیم و تربیت دارد.
البته تربیت سیاسی همواره ممکن است به وسیله عوامل مختلفی صورت
گیرد، اما از دیرباز تاکنون دو نهاد «خانواده» و «آموزش و پرورش» به دلیل شرایط سنی مخاطبان خود از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده و گاه در رقابت با هم به سر برده اند.(1)
بنابراین، تربیت سیاسی به انتقال دانش سیاسی و معلومات و انباشت هایی از داده ها و تحلیل های وقایع سیاسی روز خلاصه نمی شود بلکه فرآیندی است که با منش اخلاقی و رفتاری افراد مرتبط است و از همین جا فرق میان «سیاست بازی» و «سیاستمداری» آشکار می شود، چرا که اغلب کسانی که در دانش سیاسی (بدور از تربیت سیاسی) سرآمد هستند ممکن است «سیاست بازان» خوبی باشند، اما سیاست مداری بدون تربیت سیاسی امکان پذیر نیست. تربیت سیاسی با مفاهیم و آموزه های اخلاقی همراه است. آموزه هایی چون «خویشتن داری«، «مدارا«، «خردورزی«، «بلندنظری«، «آزادگی«، «صداقت» و دهها ویژگی بارز دیگری که جهت دهنده و معنا دهنده دانش و بینش سیاسی می شود.
انسان هایی که به دور از کنش های شاخص جامعه مدی هستند نمی توانند جامعه مدنی را تشکیل دهند. افرادی که از کنش ها و حساسیت های سیاسی برخوردار نیستند نمی توانند در توسعه سیاسی، مشارکت فعال و خلاق داشته باشند. کسانی که هنوز در مرحله «پیش اجتماعی» و «پیش اخلاقی» به سر می برند و از تحمل آرا دیگران و پذیرش خواسته های جمعی سر باز می زنند، نمی توانند مدعی انسان های توسعه یافته باشند.
جامعه برای برقراری چرخه منظمی از مدنیت، به ناچار باید به توسعه سیاسی بپردازد، توسعه سیاسی در قالب تربیت سیاسی افراد امکان پذیر است.
از این رو، می توان گفت: محور اساسی تربیت سیاسی بر مبنای سه مؤلفه شکل می گیرد:
1- دانش سیاسی؛ فرآیندی که به ناظر بر شناخت، آگاهی و تحلیل رویدادها و حوادثی سیاسی است؛
2- بینش سیاسی؛ ناظر بر قدرت تشخیص، قضاوت و ارزشیابی می باشد؛
3- کنش سیاسی؛ ناظر بر توانمندی به کار گیری به موقع و کارآمد در فرآیند تصمیم گیری و رفتار.
تعریف هر یک از این سه مؤلفه بدون حضور دیگری به آفت سیاسی تبدیل می شود و جدا کردن آنها از یکدیگر «تربیت سیاسی» را از مفهوم «توسعه سیاسی» منفک خواهد کرد.
درک جایگاه تصمیم گیری و مداخله گری دانش آموزان در فعالیت های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به عنوان یکی از شاخص های اساسی توسعه سیاسی قلمداد می شود. آن چه که امروزه بیش از هر زمان دیگر بدان نیازمندیم. بستر سازی و زمینه سازی خود انگیخته برای حضور فعال دانش آموزان در صحنه های تصمیم گیری است. بحث راه اندازی شوراهای دانش آموزی، تشکیل سازمان دانش آموزی، اعلام سیاست مدرسه محوری، تقویت مشارکت جویی و مشارت پذیری از جمله راهبردهای بنیادی تربیت سیاسی می باشد. این عوامل، تکیه گاه بنیادی و بستر ساز تحقق جامعه مدنی از خلال توسعه سیاسی می باشد.
خردورزی، خویشتن داری، مدارا، دگرپذیری، مهرورزی، نوع دوستی، صداقت و راست کرداری پیش فرض های اولیه تربیت و توسعه سیاسی در یک جامعه رو به توسعه می باشد.
تفوق عقل بر احساسات، برتری سلیقه جمعی بر سلیقه فردی، ترجیح
دادن آرمان و مصلحت های جامعه بر خواسته ها و منافع شخصی، «حق میان بینی» به جای «خود میان بینی» و شایسته سالاری به جای قبیله سالاری از دیگر مؤلفه های تربیت سیاسی می باشد.
بنابراین، در فرآیند تربیت سیاسی می توان مفاهیم و آرمان هایی چون «مردم سالاری«، قانون گرایی، انتقاد پذیری، نظم اجتماعی، آینده نگری را درونی و نهادینه کرد.
از منظر نظام آموزشی، تربیت سیاسی باید بخشی از برنامه درسی آشکار و پنهان، مستقیم و غیرمستقیم، رسمی و غیر رسمی مدارس کشور تلقی گردد و نظام آموزشی ما در تمامی ارکان و ابعاد برنامه ریزی، آن را در لایه های مختلف به تفکیک نیازها و دوره های سنی و به حسب شرایط و موقعیت ها در قالب فعالیت ها و مهارت های اجتماعی جای دهد. از این طریق است که می توان توسعه سیاسی را که یکی از رکن های بنیادی جامعه مدنی است از طریق تربیت سیاسی (به صورت برنامه ریزی شده و قانومند و روش مند) تحقق داد.
تربیت سیاسی باید با اراده ی سیاسی و جمعی دانش آموزان از طریق فعالیت های خودانگیخته و خودجوش صورت گیرد. هر گونه برنامه ریزی تصنعی، تحکمی و ابزاری که از دانش آموزان صرفاً جهت ترویج شعارهای سیاسی و ابنوه سازی اطلاعات و دانش سیاسی بدون بینش و اراده آزاد آنان استفاده شود، فرآیند طبیعی تربیت سیاسی را به تأخیر می اندازد و از دانش آموزان، افرادی خودخواه، تنگ نظر و سیاست باز بار می آورد که نتیجه ی چنین تربیتی، خود نقص غرض بوده و آنها را از قابلیت های دخالت فعال و هوشمندانه و در عین حال منصفانه در امور سیاسی و اجتماعی باز می دارد.
بنابراین، می توان گفت، توسعه سیاسی به یک معنا یعنی ارتقای ظرفیت
درک شرایط، نیازها و مقتضیات زمان در افراد، که این ادراک متضمن پدید آوردن ادبیاتی تازه با گفتمان های متناسب آن می باشد. آن کس که اطلاعات و دانش سیاسی دارد لزوماً به توسعه سیاسی دست نیافته است. تنها کسانی می توانند توسعه سیاسی را درونی کند که به شناخت فرا تحلیل یاز زمان خود رسیده باشند. لازمه این شناخت، توسعه «دانش» در کنار توسعه «بینش» و افزون بر این دو، ترکیب و تألیف خلاق بین شرایط عینی و ذهنی جامعه است.
فرایند توسعه سیاسی از قاعده هرم و از پیکره جامعه آغاز می شود و هیچ دستور و برنامه از پیش تعیین شده ای به عنوان رشد و توسعه مکانیکی آن در کار نیست. ذات توسعه سیاسی و خاصیت زایندگی و بالندگی آن همان درونی بودن، خودجوش بودن و متوازن بودن آن است. خروج از هر یک از این مدارهای طبیعی، توسعه سیاسی را از فرآیند درون زا به یک برنامه ماشینی و تصنعی تبدیل می کند و توسعه آمرانه را جایگزین توسعه خودانگیخته می شود.
نهادهای آموشی و تربیتی و نیز دستگاه های تبلیغی و فرهنگی جامعه، بیش از پیش محتاج توسعه سیاسی اند. ما این توسعه نباید تحمیلی و نمایشی باشد بلکه بستر سازی و زمینه سازی برای پدیدآیی توسعه سیاسی از مقدمات کار کسانی است که خواهان تقویت فرآیند توسعه سیاسی هستند.
جدی ترین و در عین حال پنهان ترین مانع توسعه سیاسی از درون توسعه سیاسی بیرون می آید بدین معنی که اگر مفهوم و معنای توسعه سیاسی را از لایه های عمقی و سیال و درون زای آن تهی کنیم و تنها در سطح و در حد بازتاب های تبلیغی و تهیجی توقف کنیم، در این صورت، این نوع توسعه سیاسی ظاهری و صوری، خود حجاب و مانعی بر سر راه رشد توسعه واقعی آن خواهد شد. در واقع «توسعه سیاسی» علیه «توسعه سیاسی» قد علم
می کند!
در توسعه سیاسی هم «راه» متحول می شود هم «رهرو» و هم «هدایت گر«؛ بنابراین جریان توسعه سیاسی راه رفته و پیموده شده ای نیست، بلکه جریانی است که بستر خود را خود در لا به لای تحولات تعیین می کند. این تعین چیزی از پیش حساب شده نیست بلکه در جریانی طبیعی شکل می گیرد.
در توسعه سیاسی بنا نیست که افراد «سیاسی» شوند و یا صرفاً تحلیل گر سیاسی شوند. بلکه فراتر از آن، سوق دادن افراد برای توسعه ی «شخصیت» و «بینش» و «سیاسی» آنها در چارچوب «قانون پذیری«، «دگرپذیری» و تحمل آرا مخالف می باشد. در جامعه ای که به چنین سطحی از توسعه سیاسی رسیده باشد «وحدت متکثر» جایگزین وحدت «توده ای» و «دیکته ای» می شود.
هر کار سفارشی که انگیزه آن متوتجه منابع مال و پاداش های بیرونی باشد، از اصالت، خلاقیت، زیبایی و سادگی تهی می گردد. تربیت نیز اگر به عنوان یک وظیفه و شغل رسمی -که دارای حقوق و مزایا و پاداش است- تلقی شود از تأثیر طبیعی آن کاسته می شود. بنابرانی در حیطه کار فرهنگی، سیاسی و هنری، هر گونه سفارش و توصیه و اجبار بیرونی، جوشش و زایندگی را کاهش می دهد. نوشته ی سفارشی، پژوهش سفارشی، سرایش سفارشی، تربیت سفارشی مانند محبت سفارشی و عشق سفارشی است و اگر این چنین شد محصول این کارهای سفارشی چیزی جز ریا و تظاهر و تقلید و کلیشه سازی نخواهد بود و تربیت سیاسی در چنین دیدگاهی جز ریاکاری و دروغ گویی حاصل دیگری خواهد داشت.
کار مرزی، سیاسی کردن دانش آموزان نیست، بلکه پیشگیری از عواملی است که متربی را از تربیت درست باز می دارد. بنابراین ما نباید در مقام تربیت
کننده قرار گیریم. بلکه اگر خود با نگاه درست به مسایل سیاسی بنگریم خود به خود بینش و منش سیاسی دیگری تحت تأثیر شخصیت ما قرار می گیرد.
بنابراین، هدایت و تربیت آدمی از راه تذکر و عبرت است و نه تحکم و نصیحت. در تذکر و عبرت فرد از موضع کشف و شهود به مراتب و منازل کمال راه می یابد ولی در تحکم، او به اجبار و اکراه و بدون اراده و اشتیاق، طوطی وار و برده وار در مسیر تکامل به حرکت واداشته می شود. این است تفاوت میان تربیت اصلی و تربیت واسطه ای، و تفاوت بین هدایت تکوینی و هدایت تدوینی!
یکی از آفات تربیت سیاسی، به خصوص در دستگاه های رسمی آموزشی، این است که افراد را به سوی پذیرش دیدگاه های مشترک سوق می دهد. کودک قبل از آموزش های رسمی از تمایزیافتگی فکری و شخصیتی نسبت به دیگران برخوردار است، ولی به محض ورود به مدرسه و شکل گرفتن ذهن و اندیشه، او به تدریج در شبیه شدن به دیگری و دیگران سبقت می جوید تا آنجا که «فردیت» خود را در «جمعیت» مدفون می سازد. اینجاست که علی رغم تمامی آثار مثبت و سازنده ای که آموزش و پرورش رسمی دارد، باید اذعان کرد در چنین سیستمی انسان از «واگرایی» و «تمایزیافتگی» که هست مرکزی شخصیت مستقل و اندیشه خلاق است بازمانده و به همگرایی و همنوایی سوق می یابد.
آفت دیگر تربیت سیاسی، استفاده ابزاری از موقعیت ها و موضوعات سیاسی جهت ترویج خود و به شهرت رساندن خود در میان دیگران است و این شهرت جویی خود آفت پنهان تربیت سیاسی است.
یکی از بزرگان گفته بود: ممکن است شهرت دیگران را خوشحال کند اما
مرا عمیقاً رنج می دهد. گویی نمی گذارد که من «خودم» باشم و گویی آدم دیگری در من جان می گیرد و رخ می نماید، این سخن، بازتاب آثار زیبانبار روش های تشویقی و تبلیغی نظام هایی است که اندیشمندان، نوآوران و مبتکران جامعه خود را قبل از بال در آوردن به پرواز در می آورند و قبل از رشد طبیعی، آنها را از طریق یارانه های دولتی رشد می دهند. این رشد که در قالب شهرت صورت می گیرد، چیزی جز درجازدگی و خود بیگانگی نیست. با اندکی ملاحظه و مطالعه علمی به پیامدهای مسابقات علمی و فرهنگی می توان این آفت خطرناک را در افرادی که به چنین مرحله ای می رسند مشاهده کرد. بنابراین، تربیت سیاسی باید به توسعه ی بینش درونی فرد بیانجامد و او را از تاریکی و جهل به روشنایی و بینش بلند رهنمون سازد.
تصور افلاطون از تعلیم و تربیت، «گشودن روح به سمت روشنایی» بوده است. هر گونه تعلیم و تربیتی که از این خصایت الهی به دور باشد، نه تنها تعلیم و تربیت نیست که حجاب و ظلمت است. گشایش روشنایی به سوی روح و گرایش روح به سوی روشنایی، حاکی از وجود تحول و درخشش درونی است. چنین تحولی باید با زیبایی و لطافت همراه باشد. سؤال اساسی سقراط این بود که چگونه می توان انسان را به گونه ای تربیت کرد که چشم دیدن زیبایی حقیقی، زیبایی محض یا خدا را که مرگ یا دیگر رنگ های زندگی آدمی آلوده نیست پیدا کند. در حقیقت، هدف و غایت تربیت در این است حس زیبایی جویی و زیبایی دوستی در انسان تقویت شود. در صورت تقویت این حس، خوبی، دوستی، مهربانی و خداپرستی در افراد گسترش می یابد.
مدل «بصیرتی» در تربیت سیاسی ریشه در ساختار های فطری انسان دارد. آن جا که تزکیه و پاکی بر روح آدمی حاکم می شود، همه چیز رنگ روشنایی به خود می گیرد و آن گاه که درون تاریک باشد درخشنده ترین
روشنایی ها در هاله ای از تاریکی و ظلمت فرو می رود. ایجاد بصیرت در فرد، توان استفاده از عقل و چشمان روح است، با چشمان روح هر شئی ای معنی دار و نورانی است و جهان موجودی زنده و متحرک و هدف مند پدیدار می شود. در مدل بصیرتی، تربیت سیاسی فرآیندی درونی و خودجوش است نه بیرونی و تحکمی.
فرق است بین تربیت «طبیعی» و تربیت «دستوری«. در تربیت طبیعی، شخصیت کودک مطابق با ظرفیت ها و قابلیت های خود، متحول می شود. بین آن چه که در وجود اوست و آن چه در محیط اطراف اوست، تعامل صورت می گیرد؛ اما در تربیت دستوری، ارتباط بین آموزه های محیطی و آمادگی های فطری وجود ندارد و فرد پیش از آن که خود را تحقق دهد، اقتباس کننده از دیگران است و پیش از آن که در صدد پاسخ به انتظارات و مقتضیات رشدی خود باشد مکلف به پاسخگویی انتظارات محیطی است. همین تفاوت را می توان بین توسعه آمرانه و توسعه خودجوش قایل شد.
بنابراین، اگر معلم و یا مربی شرایطی را فراهم آورد که یادگیرنده، مطالب و پیام های مودر نظر را نه از طریق «اکتساب» بلکه از راه «اکتشاف» حس کند، آن گاه «آموزش» به معنای واقعی رخ داده است و این «آموزش» عین «تربیت» است. در این مرحله «آموزش» مطالب، دیگر اکتسابی و آموختنی نیستند بلکه حکم یادآوری و ذکر را برای آموزنده دارند. یاددهنده نیز در این مرحله، دیگر معلم و مربی و تعلیم دهنده و تربیت کننده نیست، بلکه راهنمای ماهر و تعلیم دهنده باطنی اوست و به شیوه ی حضوری می کوشد تا شاگرد قابلیت و امکان خودیابی را به تدریج طی کند و به مراتب معنوی کشف و شهود باطنی با بینش درونی دست یابد.
تقلید اگر از روی انتخاب و معرفت و آگاهی باشد، بسی بهتر از تحقیقی
است که صرفاً از روی عادت و اجبار و یا عوامل بیرونی صورت گرفته باشد. تکرار اگر از روی تأویل و تفسیر باشد بسی بهتر از ابتکاری است که بدون انطباق با شرایط و ظرفیت های محیطی باشد.
به عنوان مثال، در رابطه با تربیت دینی، پیامبران برای «ظهور» دین و «ظاهر کردن» آن آمده اند یعنی دین چیزی نیست که ما آن را اختراع کنیم بلکه وجود دارد؛ نه این که باید کسی بیاید و آن را ظاهر کند! تربیت سیاسی هم به همین معنا باید تلقی شود. ما نباید در پی آن باشیم که دانش آموزان را سیاسی کنیم، بلکه باید کاری کنیم که درون مایه های فطری آنها «ظاهر» شود. کار مربی به ظهور رساندن فطرت کودک و متجلی ساختن وجود اوست.
بنابراین، از یک سو می توان گفت: پایدار ترین، ظریف ترین و در عین حال پنهان ترین مانع در راه تربیت سیاسی خود «تربیت سیاسی» است. یعنی آن چه که مانع بینش سیاسی جوانان و نوجوانان می شود -در اغلب موارد- اقداماتی است که به صورت تحمیلی، بیرونی، اجباری، تشویقی، یک سویه و دیکته ای صورت می گیرد. به همین خاطر است که منشأ بسیاری از سیاست گریزی ها و بی تفاوتی ها در نسل جدید و گرایش به پوچ گرایی و منفی بافی، قبل از آن که مربوط به عوامل فردی باشد، مربوط به روش های غلط در تربیت سیاسی است. دانش آموزان قبل از این که خود شخصاً در فرآیند طبیعی انجام فعالیت های مربوطه به خود، مشارکت جویند و یا به مرحله ی نیاز درونی برای ورود به مسایل سیاسی برسند، اولیا و مربیان از روی دلسوزی -اما زودرس و نابهنگام- آنان را وادار به نقش بازی های سیاسی و رفتاری های تصنعی می کنند که این خود بیشتر به تظاهر، ریا، دروغ و در نهایت به سیاسی کاری و سیاست زدگی به جای تربیت سیاسی منجر می شود.
1) تربیت سیاسی؛ قاسم خرمی.