»شخص خواهی» در جریان تحول شخصیت، نوعی هنر خودیابی، خودسازی و «خودگستری» است. هنر کشف چهره ذاتی و هویت واقعی خویش در میانه بحران ها و پراکندگی های نقش و گسستگی های خویشتن است؛ چرا که بر اساس یافته های روان شناختی نیاز به «عزت نفس«، «احترام به خود» و «درک خویشتن» یکی از نیازهای اساسی آدمی است تا از این طریق بتواند اعتماد به خود را در قالب اهتمام به تحقق خویشتن کسب کند.(1)
هسته ی «معنا شناختی» بهداشت روانی و سلامت روحی و عاطفی در درک درست از «خویشتن» است، آن گونه که «آبراهام مزلو» بر اساس یافته های پژوهشی و دیدگاه روان شناختی خود بیان می کند که: عزت نفس در افراد هنگامی تحقق می یابد که هر فردی خودش را موجودی «مفید» و «ارزنده» احساس کند و دیگران نیز او را فردی مفید و مؤثر تصویر کند. این تصویر به طور پایدار و وحدت یافته، هنگامی در ذهنیت و ساختار روانی فرد نقش
می بندد که او احساس ارزنده بودن و قدرت مندی در خود را داشته باشد و این احساس بدون «ظرفیت» وسیع روان شناختی و بدور از صحنه ی «عمل» و آزمون های دشوار زندگی پدید نمی آید. به عبارتی دیگر، هنر «خود بودن» و خود را در آینه ی خویشتن درونی دیدن، تنها با گفتارهای نغز و تعریف ها و تمجدیهای کلامی به وجود نمی آید، بلکه پدیدآیی احساس هویت پایدار و یکپارچه از خویشتن در بستر ارتباط با دیگران و تعامل زنده و سازنده با محیط اجتماعی صورت می گیرد.
تصویر «مثبت» از خود داشتن نیز وابسته به هنر «خود بودن» است، زیرا نیاز به احترام و نیک اندیشی نسبت به خود، زاییده ی دو عامل مرتبط یا به دو صورت است: اول احترامی که دیگران (عوامل بیرونی) برای یک فرد قایل هستند؛ دوم احترامی که فرد به خود می گذارد که البته این دو در تعامل با یکدیگر است که عینیت می یابند و وجود هر یک بدون دیگری قابل تصور نیست، با تأکید بر این که عامل درونی (یعنی تصویری که فرد از درون دارد) مهمتر و بنیادی تر از منابع بیرونی است. همان گونه که «الیس» روان شناس و بنیان گذار مکتب درمان گری «تعقلی- هیجانی» اعلام می دارد که: «احساس احترام به خود» در نزد افراد صرفاً بر اثر تأیید و تمجید «دیگران» حاصل نمی شود، بلکه عامل اصلی «شیوه ادراکی» و «هیجانی» هر «فرد» نسبت به «خود» است این که تا چه میزان خود را «دوست» دارد.(2)
بر این اساس می توان گفت: احترام به خود، و درک هویت واقعی خویشتن، بیش از هر عاملی به میزان آگاهی بر علایق و نیازهای دورنی بستگی دارد و این که بتوانیم همان گونه که «هستیم» خود را دوست داشته باشیم و هنر
»شخص خواهی» چیزی جز این مفهوم نیست! یعنی هر کس شخصیت بی همتایی خویش را می خواهد و در پی ثبات و وحدت و گسترش آن است.
»دوست داشتن» خود، مقدمه ی دوست داشتن «دیگران» است. فردی که خود را دوست ندارد، نمی تواند به دیگران عشق بورزد و اگر دیگران را دوست داشته باشد. صرفاً در حد «محبت ابزاری» و سودخواهانه است و نه معنوی و خیرخواهانه. بدنی معنی که دوستی او با دیگران ابزاری برای منافع و ارضاء نیازهای خود می باشد. فردی که هنر «خود بودن» را تجربه نکرده است، نمی تواند هویت دیگران را نیز دریابد و هیچ گاه از ثبات و یکپارچگی خویشتن برخوردار نیست. آن کس که دیگران را درک نکند، نمی تواند هویت خود را درک کند.
آن کس که بتواند خودش را آن گونه که «هست» درک کند، بپذیرد و دوست داشته باشد؛ ناگزیر «خودخیالی«، خود دروغین و خود نقاب دار خویش را به کناری می نهد و از دیدن تمایز یافتگی خود با دیگران احساس لذت و معنی می کند.
آگاهی از خود و از تمایز یافتگی ها و ویژگی های بارز خویش، مقدمه و بستر خودیابی و تعالی خویشتن است. انسان تنها با پذیرش «خود» (با همه ی ضعف ها و نارسایی های موجود) است که می تواند «فراتر» از «خود» حرکت کند. زیرا خودشناسی، کلید رمز و کشف حقایق عالم هستی است و ارزش آن را دارد که آدمی از جهان بیرون به جهان نامتناهی درون هجرت کند. انسان شنای دین و عرفان، این بینش را به انسان می دهد که خود را در نقاب ظاهری پنهان نکند. تحقیقات روان شناختی درباره ی رمز موفقیت چهره های بزرگ تاریخی، آن گونه که «مزلو» نشان داده است، حاکی از آن است که یکی از ویژگی ها بارز انسان های «سرآمد» و «موفق» این بوده است که «هنر خود بودن» و
»شخص خواهی» را در تمامی لحظات زندگی تجربه کرده اند. هر کس بتواند «خود» باشد، می تواند از مرحله «بودن» به «شدن» رهنمون گردد. انسان با یافتن چهره ی «طبیعی» خود است که زیبایی و شکوه خود را حس می کند. انسان هایی که به دور از کنش های «خودانگیخته» و «شخص خواهانه» زندگی تلقیدی و انگل وار خود را می گذرانند، هیچ گاه به خودشکوفایی و تحقق «تمامیت خود» دست نمی یابد.
»استایفسکی» از نویسندگان بزرگ، در داستان ها و رمان های شگفت آور خویش، از همین هنر سود می جست. او به خوبی دریافته بود که برای ارتباط نزدیک و صمیمی با مخاطب، باید قهرمانان داستانش را آن گونه که «هستند» به تصویر بکشاند. «داستایفسکی» نویسنده ای است که شاید بتوان گفت آثارش بیشترین توجه و علاقه را به خود جلب کرده است. او در عین شباهت به دیگر هنرمندان -به ویژه نویسندگان- بیشتر به «خود» می ماند و این «شباهت به خود» مهمترین دلیل گرایش بی پایان خواننده نسبت به آثار او است.
انسان داستایفسکی، موجودی است پیچیده، ناتوان و درگیر بااراده خویش در جدال با هست و نیست. سرنوشت برزخ این انسان، همانا وجود او است و هم او است که «اسطوره ی خویش» را می سازد و جهان را چون «خود» می آفریند و در جست و جوی نظمی «درونی» و آفرینش «جهانی ممکن» است. قهرمانان آثار داستایفسکی، اسیر نظمی محتوم اند و می کوشند تا با برخورداری اراده گرایانه، نظم حاکم بر سرنوشت خود و جهان شان را به نظمی نوین تبدیل کنند.
داستایفسکی، در واقع با آفرینش شخصیت های چون «ایوان کارمازوف، آلیواشا کارامازوف، راسکول نیکوف، نیکولای استاروگین و. . .» و درگیر نمودن
آنها با تضادهای درونی و اجتماعی و نیز با قرار دادن آنها در برابر نظم جهانی، خود را بر می تابد و از این طریق، خویشتن خویش را در بحران های پی در پی کشف می کنند.
او به قهرمان داستان خود اجازه می دهد که هر کدام، اندیشه و احساس «شخصیت» و هویت خود را آن گونه که «هست» بیان کند و وجود مستقل و یکپارچه خود را داشته باشد. این اما نفی استبداد در هنر است و به تعبیری، بیانی نمادین در نفی استبداد عام آدم های رمان دساتایفسکی، هم موضوع کلام نویسنده اند و هم فاعل کلام معنادار خویش. در این صورت آدمهای رمان او می توانند در گستره ای عمیق و انسانی -نه تحمیلی، حیوانی و عروسکی- به «وحدت» و «یکپارچگی» در محیطی از تفاهم و دوستی برسند. رنج و اندوه داستایفسکی، رنج و اندوهی است فلسفی. او می پرسد که آیا زمانی خواهد رسید که جنگ ها پایان گیرد و انسان ها از «خود«، وجودی یگانه خلق کنند؟(3)
به هر تقدیر، هنر کشف خود و جرأت «شخص خواهی» و اراده ی تحقق خویش از جمله مهمترین و حیاتی ترین «کنش حیات ورزی آدمی» در این جهان است. بنابراین، اگر بپذیریم که ارمغان تعلیم و تربیت آدمی از طریق فراهم شدن شرایط مساعد جهت دسترسی بدون تهدید و تحدید به خود است، احتمالاً به لذت کامیابی از زندگی پربار و غنی توفیق یافته و از این طریق است که حتی به طبیعت و فطرت الهی خویش نیز نزدیک می شویم. این کامیابی بزرگ، بهترین رهیافت دست یابی به کمال الهی است، چرا که بر اساس حدیث مشهور؛ «من عرف نفسه فقد عرف ربه«؛ هر کس خود را شناخت خدای خویش را شناخته است.
بر این اساس است که «اریک فروم» بنیاد و کانون بهداشت روانی و سالم زیستن را در «طبیعی زیستن» می داند و معتقد است که:
سلامت روانی زمانی رخ می دهد که فرد شهامت خود بودن را به دست آورد و بتواند بر اساس خصوصیات و قوانین طبیعت خویش رفتار نماید!(4)
دست یابی به ملاک های فطری و شاخص های «طبیعی زیستن» متضمن برخورداری از شناخت درونی از خود و گسترش خویشتن خواهی و خویشتن یابی است. بیماری روانی یا ناهنجاری های رفتاری در اغلب اوقات، ناشی از خارج شدن از مدار زیستن طبیعی و نیافتن خود واقعی است.
آن کس که «خودخواهی» را از گذر «دیگر خواهی» تجربه می کند و هویت حقیقی خویش را در تعامل دیگران بجوید، می تواند «شخص» بودن، «شخص» شدن خود را شفاف تر کشف کند. انسان سالم کسی است که بتواند رابطه ی سالم و طبیعی با دیگران داشته باشد. از «نقش بازی» و «ریاکاری» و «تظاهر» اجتناب ورزد. «خلوص«، «سادگی» و «پاکی» خویش را در همه شرایط نمایان سازد.
تنها کسانی می تواند به خلوص و سادگی و یکرنگی دست یابند که شهامت خود بودن را داشته باشند و کسانی می توانند به هویت واقعی خود دست یابند که جرأت درآمیزی بدون تهدید با هویت دیگران را دارا باشند.(5)
رابطه ی سالم، انسانی و طبیعی با دیگران متضمن درک توأم با «فهم دیگری«، و مثبت اندیشی به دیگران و «امنیت روانی» به معنای «درونی» آن
یعنی احساس امنیت برای «بیان خود بودن» بدون احساس تهدید و تحقیر از جانب دیگری و دیگران است.
شخص سالم کسی است که بتواند عواطف، احساسات و «درون ریخته«های خود را بدون ترس و بدور از ریا و فریب کاری بیان کند. خوشحالی، نفرت، عشق، محبت، عصبانیت، خشم و. . . همه و همه مصادیق عینی عواطف و احساسات آدمی است. هر فرد «طبیعی» که هنر «شخص خواهی» را در خود پرورش داده است با حفظ حرمت دیگران و احترام متقابل به درجه ای از پختگی و فرهیختگی دست یافته است که می تواند با امنیت کامل تمایز یافتگی خود را از دیگران نمایان سازد.
در هنر خود بودن، خودخواهی و شخص خواهی است که می توان به تعادل و تعمیق عواطف دست یافت و محدودیتها، ضعف ها و جنبه های منفی خویش را بدور از سرکوب، احساس حقارت و سرپوش گذاردن شناسایی و رفع نمود.
بنابراین، ثمره ی و نتیجه ی هنر خود بودن و شخص خواهی عبارت از: احساس امنیت و آرامش خاطر، احترام به خود و دیگران، مسئولیت پذیری و تعهد، خودارزیابی و خود رهبری، اخلاص و سادگی، رضامندی درونی، خودگستری و خودشکنی و نهایتاً خودیابی و خودسازی در فرآیند تحقق «تمامیت خود» می باشد.
در چنین شرایطی، آدمی به درجه ای از رضایت درونی می رسد که همواره احساس مفید بودن و وفق بودن می کند. حتی در شکست های ظاهری، و نومیدی ها موقت خود را نمی بازد و از پشتکار و امید و اراده ی خویش برای راهیابی به مراحل بعدی رشد بهره می جوید.
نشاط و «انبساط» درونی اصل از این «حس متعالی«، با معنای سعادت ابدی و زندگی زاینده و جاودانه همراه است. چرا که سعادت واقعی، حاصل
احساس ارزشمندی و پیوند با ارزش های متعالی است. این احساس ناشی از سیر طبیعی و انطباق با قوانین «فطری» و طبیعی زندگی است و هنر خود بودن و یناز شخص خواهی لازمه ی ورود به این وادی «طربناک» و «طرب انگیز» می باشد.
انسان زمانی زندگی آسوده و متعالی خواهد داشت که بتواند با واقعیت های اساسی هستی در تماس باشد، یعنی به شکوه، عشق و الفت درونی دست یابد و به زشتی و پلیدی، ریاکاری، نقش بازی، تظاهر، خودفریبی و دیگر فریبی پایان دهد.
از این رو، شخص سالم و متعادل کسی است که در گذر خودیابی و بر اساس نیاز شخص خواهی، بتواند حس همبستگی با دیگران و روح اخوت و یگانگی با دیگر افراد را بدون چشم داشت منافع خودخواهانه در خود تقویت کند و به حقیقت زندگی معنوی و معنی دار دست یابد.
فردی که از هنر خود بودن برخوردار است، برای خود ارزش و احترام خاصی قایل است و خود را به عنوان یک فرد می شناسد و نه یک مهره و قطعه ای از یک زندگی ماشینی.
معمولاً اغلب ناامنی ها و اضطراب های درونی، ناشی از احساس «ناخود بودن» است و این که فرد نمی تواند خود را در خود حس کند و یا به ریشه و عمق وجود خویش دست یابد، لذا همیشه احساس معلق بودن، تهی بودن، پوچی و بی ریشگی می کند. بنابراین، اگر او خود را بپذیرد و برای خود حرمت قایل شود، می تواند دیگران را بدون تهدید و ناامنی بپذیرد و به آنها عشق بورزد.
افرادی که احساس حقارت و خود کم بینی دارند، کسانی هستند که خود را آن گونه که «هستند» نپذیرفته اند و با خود «درگیر» هستند. آنهایی که خود را
نپذیرفته اند و به خود احترام نمی گذارند، دیگران را نیز نه تنها نمی پذیرند، بلکه همواره در پی عیب جویی و تحقیر و سرزنش آنها هستند.
یکی دیگر از آثار هنر خود بودن، پیدایش حس «خودگردانی» و «خود ارزیابی» است. یعنی توانایی قضاوت، و تصمیم گیری عاقلانه و عادلانه درباره ی خود و دیگران. آن کس که به چنین مرحله ای از رشد و تعالی دست یابد، می تواند قلمرو رفتار و علمکرد خویش را در آینه تمام نمای «وجدان آگاه» خویش ببینند و هر آینه به اصلاح و بازسازی خویش اقدام ورزد.
از شاخص های دیگر هنر خود بودن و نیاز به شخص خواهی، نایل شدن به رضامندی درونی و احساس نشاط و انبساط روانی است. فردی که به این نوع احساس متعالی و فرح بخش دست یافته است، می تواند نیازهای روانی خود را بدون ترس و هراس تأمین نماید و احساس امید و شوق به زندگی، سراسر وجود او را در بر می گیرد.(6)
طبق تعریف سازمان بهداشت جهانی، «سلامت روانی عبارت است از «قابلیت» ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، «تغییر» و «اصلاح» محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی به طور منطقی، عادلانه و مناسب.(7)
در این تعریف، قابلیت یا ظرفیت و شایستگی روانی برای ایجاد ارتباط موزون با دیگران، بحث کلیدی و اساسی می باشد و فراتر از آن مسأله تغییر و
اصلاح محیط فردی و اجتماعی است که در این رویکرد جدید تصریح شده است؛ حال آن که در مفاهیم کلاسیک و برداشت های ایستانگرانه به مقوله بهداشت روانی، باید فرد به جای «تغییر محیط» به «تغییر خود» اقدام می کرد و در واقع، «سازش» به جای «سازگاری» و «انفعال» به جای «دستکاری» در محیط را القاء می کرد.
»آبراهام مزلو» نیز در کتاب انگیزش و شخصیت به این تعریف، جان و معنای تازه ای می بخشد و بنیاد و زیرساز بهداشت روانی را در تحقق خویشتن و «سرشت طبیعی» انسان قلمداد می کند:
شکوفا شدن سرشت انسانی، تحقق یافتن استعدادهای بالقوه و رشد به سمت کمال اساسی ترین عامل بهداشت روانی است.(8)
در حقیقت، بهداشت روانی از دیدگاه آبراهام مزلو، تحقق «تمامیت خود» آن گونه که «هست» می باشد. به بیان دیگر، این محیط و شرایط اجتماعی است که باید در خدمت خویشتن آدمی و سرشت طبیعی او قرار بگیرد، نه این که طبیعت و فطرت فرد تابع شرایط بیرون شود.
اریک فروم نیز در زمینه ی بهداشت روانی، تعبیر جالب و قابل تأملی دارد. او بهداشت روانی را با «طبیعت بودن» و «طبیعی زیستن» مرتبط می داند و می گوید:
بهداشت روانی متضمن دست یابی به بلوغ و پختگی بر اساس خصوصیات و قوانین طبیعت آدمی است.(9)
یعنی درست در مقابل نظریه پردازان کهنه گرایی که انسان را دست ساخته
محیط و بازیچه شرایط تحمیلی آن می دانند، او معتقد است که این انسان است که باید محیط را تغییر دهد و رشد و کمال واقعی هنگامی صورت می گیرد که هر فرد به اقتضای طبیعت و فطرت خویش رشد کند.
حال، باید دید تا چه اندازه در نظام تعلیم وتربیت کنونی به مسأله ی خودیابی و هویت جویی متمایز دانش آموزان از دیگران توجه می شود؟ تا چه اندازه به آنها فرصت داده می شود تا خود را در خود بیابند و جرئت بروز فردیت و شخص خواهی خود را داشته باشند و شهامت تمایز یافتگی خود را از افراد دیگر و حتی بزرگسالان نشان دهند؟ اگر خواهان بلوغ شخصیتی و پختگی و عمیق عاطفی و شناختی آنها هستیم، باید به دانش آموزان فرصت دهیم که با آزمون و خطا -اما با مراقبت و هدایت اولیا و مربیان- بتوانند حس خود بودن را در تمامی ابعاد حس کنند. در چنین شرایطی است که آنها از بیگانگی به یکپارچگی و از ناخودی به خود بودن و از ناانسانی به انسان بودن ارتقا می یابند و فضیلت هویت جویی خود را در قابلیت های تحقق خود شکل می دهند.
آموزش و پرورش، بیش از هر چیز در کنار انتقال دانش و معلومات مدرسه ای، باید به پرورش منش و تعالی شخصیت دانش آموزان نیز کمک کند و به آنان فرصت دهد که در محیطی آزاد و امن، هر کس بتواند فردیت خویش را در قالب شاکله ی وجودی خود کشف کند. در این صورت است که تربیت به معنای درونی آن رخ داده است و افرادی که «خود بودن» را در بستر خدایابی و خداباوری تجربه می کنند، می توانند به غایت تربیت که همانا فلاح و رستگاری درونی است دست یابند.
1) ر. ک؛ افق های والاتر فطرت انسان، آبراهام مزلو، ترجمه ی احمد رضوانی.
2) ر. ک: نظریه های روان درمانی در مشاوره، انتشارات مرکز نشر دانشگاهی.
3) به نقل از مقاله «داستایفسکی و جهانی ممکن«؛ احمد قدرتی پور؛ نشریه بوطیقای نو؛ بهار 77 (جلد 2) صص 37 و 38.
4) جامعه سالم، اریک فروم؛ ترجمه اکبر تبریزی؛ انتشارات بهجت؛ 1357؛ ص 30.
5) امام صادق علیه السلام می فرماید: کن مع الناس و لتکن منهم (با مردم باش ولی از آنها نباش(.
6) گویا به همین خاطر است که امروزه مفهوم و معنای بهداشت روانی تغییر یافته است و این مقوله که تا دیروز صرفاً در محدوده ی پیشگیری های فیزیکی و محیطی، در حد مراقبت های گلخانه ای برای جلوگیری از فشارهای روحی و تنش های عصبی خلاصه می شد، در رویکرد های اخیر، به منزله ی یک مهارت درونی برای مقابله سازگارانه با تنش های ارتقا یافته است.
7) بهروز میلانی؛ بهداشت روانی؛ نشر توس؛ سال 1370 ص 5.
8) مزلو، آبراهام؛ انگیزش و شخصیت؛ ترجمه احمد رضوانی؛ انتشارات آستان قدس؛ 1367؛ ص 357.
9) فروم، اریک؛ جامعه ی سالم؛ ترجمه اکبر تبریزی؛ کتابخانه بهجت؛ 1357؛ ص 30.