[self- involved participation]
[work- involved participation]
نقدی بر استفاده ابزاری از مشارکت در مدارس
»تب» مشارکت جویی و مشارکت پذیری در چند سال گذشته به ویژه پس از تحولات سیاسی و اجتماعی اخیر در فرهنگ مدیریت و سیاست رواج روز افزون یافته و در پاره ای از موارد، صرفاً در حد لفاظی و شعار متوقف شده است. این موضوع بدون توجه به زیر سازهای فرهنگی آن و بی اعتنا به پیش نیازها و پیش شرط های آن، تنها در قلمرو سیاست و به شکل محدود و سطحی بدان پرداخته شده است. اگر مقوله ی مشارکت صرفاً در همین حد باقی بماند، نه تنها کمکی به فرهنگ مشارکت نخواهد کرد، بلکه به ضد آن تبدیل می شود. در واقع «مشارکت جویی» ناگزیر به ضد خود یعنی؛ «مشارکت گزیری» تبدیل خواهد شد. یعنی به جای آن که محرک و مشوق افراد در
مشارکت پذیری شود، خود به عنوان عامل بازدارنده اما نامریی و پنهان عمل می کند. لیکن قبل از هر چیز باید به این پرسش پاسخ گفت که مفهوم واقعی مشارکت چیست؟ و با آن چه که شبه مشارکت و بازی مشارکت است چه تفاوتی دارد؟ در پاسخ به این سؤال، قبل از هر چیز باید تعریف روشنی از مشارکت ارایه شود.
مشارکت در ساده ترین و کوتاه ترین بیان عبارت است از:»فرآیندی خلاق و فعال که با مداخله داوطلبانه افراد در اموری که به آنها مربوط می شود وتمایل و توانایی اظهار نظر، انتخاب و انتقاد در قبال آن امور را دارا می باشند«.
پس؛ نخست مشارکت یک «فرآیند» است نه یک اقدام مقطعی و موسمی و نقطه ای و دیکته ای.
دوم، مشارکت وجهی «خلاق و فعال» دارد و با هرگونه پذیرندگی یک طرفه و هدایت شده بیرونی بیگانه است، زیرا هر مشارکتی که به پدیدآیی و پدیدآوری محصولی جدید در عرصه ی اندیشه و رفتار بیانجامد باید از نیروی خودانگیخته و فعال همان افراد بدون دخالت های دیکته ای و تحکمی صورت گیرد.
سوم، از آن جا که مشارکت امری داوطلبانه، خود انگیخته و درون زاست نه تنها با نقش بازی، هیاهو، و تبلیغات ژورنالیستی و سیاست های از بالا به پایین مغایرت دارد بلکه هر گونه اقدام بیرونی در واگذاری های فیزیکی امور به افراد در قالب مشارکت مانع درون زایی و خودجوشی جریان مشارکت طبیعی و درونی می شود.
چهارم، مشارکت با «رشد یافتگی«، «پختگی«، «آمادگی» و توانمندی عقلانی و عاطفی همراه است و باید این پیش نیاز را برای تحقق نیاز اصلی بیش و پیش از هر چیز فراهم نمود. در واقع بدون آمادگی طبیعی و بلوغ
فرهنگی و اجتماعی نمی توان به مفهوم واقعی مشارکت -آن هم در قالب یک فرآیند زیستی، روانی، اجتماعی، تاریخی- اعتنا و اعتماد نمود. حال، با این مقدمه مشروط و محدود می توانیم تمایز یافتگی بین مشارکت، «خود-درگیر» با مشارکت «کار-درگیر» را تا اندازه ای نشان دهیم. خود-درگیری در مشارکت، یک پدیده «روان شناختی» و نه «فیزیکی» است. فردی که مشارکت جوست، خود را درگیر متن واقعیت می کند، نه آن که به کارورزی و کارپذیری اکتفا کند. در حالی که در مشارکت کار- درگیر، «جسم» درگیر است، نه «روان«.
در مشارکت «خود-درگیر» آن چه مهم است «فرآیند» عاطفی و اعتقادی فرهنگ مشارکت است و نه کارکرد سودمندی و مادی مشارکت. در مشارکت خود-درگیر کیفیت فعالیت و عمق مداخله و توان خلاقیت مطرح است، نه کمیت نتیجه و میزان محصولی که معطوف به هدف بیرونی است.
هدف مشارکت «خود-درگیر» در خود آن است و چیزی بیرون از آن نیست و هر هدف بیرونی، مشارکت خود-درگیر را به «کار-درگیر» تقلیل می دهد.
در مشارکت «کار-درگیر» مشارکت کننده بازیچه و ملعبه دست کسانی است که مشارکت بهانه و زمینه دست یابی به اهداف ابزاری خود پنداشته اند.(1)
در مشارکت «خود-درگیر» شوق درونی و جوشش و کوشش فردی جایگزین مشوق های بیرونی و تحمیلی می گردد. اصل «مداخله» ارادی به جای
»دستور العمل های اداری» بهانه ای برای رشد و توسعه ی شخصیت قرار می گیرد، در حالی که در مشارکت «کار-درگیر» یک سلسله امور اجرایی و مسئولیتهای کاری به دیگران، آن هم به گونه ای فیزیکی و مکانیکی واگذار می شود. این واگذاری همان طور که از عنوان آن استنباط می شود یک اقدام بالا به پایین و از موضع رئیس و مرئوس و حاکم و محکوم است.
در مشارکت «خود-درگیر» چگونگی مشارکت و نحوه انجام مشارکت و حتی نوع کاری که باید انجام گیرد، خود به خود در فرآیند تعاملی افراد خلق می شود. هیچ چیز به طور مطلق و قالبی از پیش، تعیین نشده است و راه و روش، هدف و ابزار، سرعت و کندی، سود و زیان و. . . در همان جریان مشارکت پدید می آید. مشارکت دهنده و مشارکت جوینده هر دو در تعامل با یکدیگر، نحوه مشارکت را خلق می کنند.
آن چه که در این چند سال اخیر، با ظهور فرهنگ لفاظی مشارکت رخ داده است، نه تنها با مفهوم واقعی مشارکت مغایر است، بلکه این پدیده «بدظهور«، جلوه ی زیبای مشارکت را با منظری کریه و ناپسند به نمایش گذاشته است. به نحوی که اگر این روند به صورت تبلیغی و تشریفاتی ادامه یابد، پیامدهای ناگوار زیر از حداقل آفت های آن است:
1- مشارکت از بالا به پایین انگیزه ی طبیعی و فرآیند درون زا و خودجوش مشارکت درونی را به تأخیر می اندازد.
2- مشارکت واگذار کننده، به عنوان سد کننده مشارکت بالنده عمل می کنمد.
3- مشارکت رسمی، متوقف کنده حرکت های خودانگیخته و طبیعی در فرآیند اجتماعی شدن افراد است و به عنوان یک پاسخ کاذب به نیاز طبیعی عمل می کند.
در یک کلام آن چه که هم اکنون تحت عنوان «فرهنگ مشارکت» در اغلب
موارد به ویژه در مدارس و حوزه های فرهنگی و تربیتی مطرح است، «فرهنگ مشارکت زدایی» است. زیرا با جلوه دادن و تصنعی کردن پدیده مشارکت، جوهره سیال مشارکت را از «خودزدایی«، «موزونی«، «بالندگی«، و «طبیعی بودن» باز می دارند.(2)
بدون طی شدن «فرآیند اجتماعی شدن» نمی توان از پدیده ی مشارکت در رفتار اجتماعی و منش فرهنگی سخن به میان آورد، همان گونه که نمی توان از کودکی که هنوز به مرحله ی تفکر انتزاعی نرسیده است انتظار درونی کردن قضایای منطقی و بنیادهای هوش عملیات صوری را داشت.
بنابراین از آن جا که نظام آموزشی و تربیتی از گذشته دور تا کنون همواره به منزله یکی از عوامل فرهنگ ساز تلقی می شده است، ترویج فرهنگ مشارکت خودانگیخته به شیوه درون زا و خود جوش آن، متضمن برخورداری از ساز و کارهای بنیادی در بازسازی توسعه این فرهنگ می باشد.(3)
تردید نیست که موضوع «فرهنگ مشارکت» یک موضوع تبلیغی و مقطعی که زاییده شرایط سیاسی و جوزدگی دوارن خاصی باشد نیست، بلکه برخاسته از نیازهای انسان توسعه یافته در یک جامعه زنده و پویا -که تجلی گاه آن حضور فعال و هوشمندانه افراد در عرصه های مختلف است-
می باشد.
لذا، بدون جامعه پذیری، امکان تحقق فرهنگ مشارکت به معنای واقعی آن میسر نخواهد بود. در واقع، این تحول، زمانی رخ نمایی می کند که انگاره ی مردم نسبت به پدیده ی «قدرت«، «حکومت«، «حقوق مدنی» و نقش اساسی افراد در تعیین سرنوشت خود در یک فرآیند تدریجی و تکوینی دگرگون شود. هر گونه شتاب زدگی، شعار زدگی و پناه بردن به سیاست های تبلیغی و تهیجی، مانع رسش و بلوغ و پختگی این فرهنگ می شود.
جریان «مشارکت خود-درگیر» و نه «کار -درگیر«، مشارکت پذیرنده -و نه واگذارنده، مشارکت جوشنده و نه کوشنده- مبتنی بر رشد داخلی و درونی است که بدون بکسل کردن آن توسط اهرم های تبلیغی، خود به خود به بالندگی و پایداری دست می یابد.
افراد در مشارکت «خود-درگیر«، دارای کنش فردی، ارادی، مشتاقانه و آگاهانه هستند در حالی که در «مشارکت کار-درگیر» صرفاً به واکنش و انفعال یک سویه می انجامند و تحت الشعاع سیاست های تبلیغی و تحمیلی قرار می گیرند.
به عنوان مثال، توسعه لفظی وکلامی فرهنگ مشارکت، در آموزش و پرورش از جمله تبلیغ «سیاست مدرسه محوری«، «تمرکز زدایی«، «واگذاری مسئولیت به دانش آموزان«، دخالت دادن اولیاء و مربیان در اداره مدرسه و. . . همه و همه زمانی به مفهوم واقعی و درونی خود نزدیک می شوند که «آغاز» آن، «پایان دادن» به نظام آموزشی مبتنی بر «اقتدارگرایی» و «مشارکت ستیزی» باشد.
تا زمانی که نگاه ما نسبت به دانش آموزان تغییر نکند و قرائت و پنداتشی که از مربی و تربیت داریم متحول نشود؛ تا زمانی که موضوع اصلی تربیت،
یعنی دانش آموز را صرفاً در حاشیه ذهن و فرع بر برنامه های خود قرار داده و او را به منزله مومی شکل پذیر در چنبره ی قدرت تبلیغی و تربیتی خود فرض می کنیم و تا زمانی که معنی مشارکت را شرکت دادن افراد در اموری که خود مصلحت می دانیم و انتخاب کرده ایم تلقی می کنیم؛ نه تنها به فرهنگ مشارکت جویی و مشارکت پذیری یاری نرسانیده ایم، بلکه فرهنگ مشارکت پذیری را به استحاله و تحریف کشانده ایم. و در نتیجه ناخواسته به فرهنگ مشارکت ستیزی و مشارکت گریزی و مشارکت زدایی یاری رسانده ایم.
در این جا بهتر است به منظور تبیین و تدقیق مفهوم مشارکت، به بازشناسی انواع آن بپردازی.
1- مشارکت ابزاری (سوداگرا)
در این نوع مشارکت، انسان ها وسیله هستند و غالباً ترجیح داده می شود که همه ی آنها بر اساس یک الگو رفتار کنند. افراد، ابزاری دست ساخته و دست پرورده و تحقق دهنده ی مقاصد برنامه ریزان هستند، بدون آن که خود افراد در این برنامه ها و تصمیم ها دخالت داشته باشند. در این، دیدگاه، از مشارکت به عنوان ابزار مشروع نما و مقبول نما جهت استثمار روانی و اقتصادی افراد استفاده می شود.
2- مشارکت تحمیل شده (محصول گرا)
مشارکتی است که برگزیدگان و نخبگان، دیگران را به مشارکت می کشانند، در این مشارکت گاهی از ساز و کارهای روانی، اجتماعی یا تبلیغات فرهنگی استفاده می کنند، اما هدف لزوماً پاسخ به نیازهای واقعی و انتظارات مشارکت کنندگان نیست، بلکه تحمیل خواسته ها و اهداف خود به افراد می باشد. تفاوت
آن با مشارکت ابزاری در این است که در مشارکت تحمیل شده، این نخبگان و قهرمانان جامعه هستند که از یک نگاه عمومی و تزریقی، خواهان به مشارکت کشاندن افراد طبق آرمان های خود هستند و قصد آنها در عین این که خیر است اما محصول آن با طبیعت فرآیند مشارکت در تضاد است.
3- مشارکت توسعه ای (فرآیند مدار)
این نوع مشارکت، فرآیندی است اجتماعی، یکپارچه، جامع، پویا، هم بسته، مکمل، چند بعدی و چند صدایی و چند فرهنگی، به عبارت دیگر، مشارکت توسعه ای می خواهد که همگان در مراحل توسعه درگیر شوند و دارای خصوصیات زیر است:
الف) این نوع مشارکت علاوه بر پاسخگویی به تقاضای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، زمینه ها و شیوه های حضور «فعال» در صحنه را فراهم می کند.
ب) فرآیند «پیوسته» ای است که افراد در همه مراحل اعم از «برنامه ریزی«، «تصمیم گیری«، «اجرا«، «مدیریت«، «نظارت» و «ارزشیابی» و «سهیم شدن در منافع» درگیر می شوند.
ج) فرآیند «چند وجهی» است؛ یعنی شامل فعالیت های آموزشی، فرهنگی، زیست محیطی، سیاسی و اقتصادی است که هر یک به تناسب متغیرهای سنی، جمعیتی، منطقه ای گسترش می یابد.
د) فرآیند «چند بعدی» است؛ مشروعیت خود را نه تنها از قانون و دولت بلکه از ریشه های تاریخی و سنت های فرهنگی، اجتماعی و باورهای مردم می گیرد.
هـ) فرآیند «چند فرهنگی» است؛ تمام گروه های اجتماعی و فرهنگی خاص
در جامعه را شامل می شود و هیچ گروهی بر گروه دیگری برتری ندارد. به عبارت دیگر، مشارکت متکثر که در عین تکثر آرا و اندیشه ها، وحدت و وفاق ملی و اجتماعی و همبستگی پویا در آن موج می زند. به نظر می رسد برای نزدیک شدن به مفهوم مشارکت خود-درگیر که در قالب مشارکت توسعه ای یا فرایندگرا می توان آن را بیان کرد، باید به زیر ساخت های اجتماعی، عناصر فرهنگی و قابلیت های رشدی افراد جامعه توجه نمود، چرا که مشارکت پذیری درونی هیچ گاه رخ نخواهد داد مگر آن که افراد جامعه فرآیند اجتماعی شدن، مردم سالاری و خودمختاری اخلاقی را کسب کنند. و این همه بدون توجه به تعلیم و تربیت مدنی در جامعه مدنیت یافته امکان پذیر نیست و بدون درگیر کردن اراده ی جمعی افراد در فعالیت های اجتماعی تحقق نمی یابد.
1) همان چیزی که عده ای از سطحی نگران کوته اندیش تحت عنوان «واگذاری امور» و یا وانهادن مسئولیت به افراد در نقاب مشارکت دادن از افراد آن یاد می کنند و سعی دارند با تقسیم کار و توزیع فعالیت های خودخواهانه مشابه ی شرکت های سهامی به مشارکت جویی بپردازند و تصور می کنند که با این بذل و بخشش های «شبه ی مشارکتی» به فرهنگ مشارکت «درون زا» نزدیک شده اند!.
2) مشابه ی همان بلایی که بر سر تربیت و تربیت دینی آمد و همان مصیبتی که تبلیغات فرهنگی و سیاسی را دامن گیر کرده است. چرا که در این گونه امور کیفیت قربانی کمیت می شود و زمینه سازی شرایط تحت الشعاع انبوه سازی و انبوه گویی می گردد. مانند آن است که در هنگام کشت، بدون مستعد کردن زمین بذرهای فراوان را بی حساب و بی مهابا در شوره زار بریزیم. در این صورت هم بذر را حرام کرده ایم و هم زمین مستعد را خراب کرده ایم. در حالی که یافته ها و مولکول های نورسته و نوزای، «مشارکت» نیازمند به ارگان مشارکت پذیر است و هر بذری را زمینی مستعد لازم است. این زمین نیازمند فرهنگ مشارکت پرور و جامعه مشارکت جوست. اگر چنین فضایی با همه ویژگی های حیات بخش آن فراهم نباشد، پس از چندی در باتلاق و مرداب تیره و سنگین از بین می رود و همه ی بذرها به خاک و خاشاک تبدیل می شوند.
3) تأملی بر نظام آموزشی و تربیت سیاسی در ایران؛ قاسم خرمی؛ ایران 4 / 11 / 77؛ ص 9.