جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مفهوم «یادگیری» در قلمرو تحول تاریخ روان شناسی

زمان مطالعه: 5 دقیقه

قدیمی ترین موضوع در قلمرو روان شناسی، مفهوم «یادگیری«(1) است. هر چند ای مفهوم یکی از ابعاد روان شناسی علمی محسوب می شود، اما گستره ی چند وجهی آن جای پای آن را در میان شاخه ها و دیگر رشته های علوم رفتاری باز کرده است. روان شناسی یادگیری به منزله ی دانش فراگیر، نقش عمده ای در تحلیل، تعلیل و تغییر رفتار آدمی به عهده دارد. غالب نظریه پردازان در حوزه ی روان شناسی بر این باورند که یادگیری به عنوان عنصر مشترک و تعمیم یافته در دانش روان شناسی اعم از روان شناسی تربیتی، روان شناسی رفتارهای بهنجار و نابهنجار، روان شناسی آموزشگاهی و. . . نقش کلیدی و تعیین کننده دارد.

بقای هر موجود زنده ای در سازگاری با محیط پیرامون از طریق فرآیند یادگیری صورت می گیرد، زیرا برای هر لحظه از زندگی رفتار خاصی لازم است که بدون آن ادامه ی حیات ممکن نخواهد بود.

اگر فرهنگ و تمدن را از ابتدای خلقت تاکنون بنگریم، مشاهده می کنیم که عوامل ایجاد کننده و نگاهدارنده و گسترش آن، ریشه در استعداد یادگیری انسان دارد.

سازگاری به عنوان پلی میان رفتار سرشتی (خزانه و سپرده ی ژنتیک) و رفتار آموخته شده (محیط و فرهنگ و تعامل این دو عنصر) حیات ارگانیسم را تعیین می کند. در قلمرو رفتار انسانی، اساس تربیت یا آموزش و پرورش آدمی به وجود استعداد یادگیری او بستگی دارد و به وسیله ی همین استعداد است که او در نخستین لحظات حیات خود می آموزد که چگونه مکانیزم های سازگاری خود با محیط برون از رحم را به کار اندازد و در مراحل تحول «روانی«، «زیستی» و «اجتماعی» خود چگونه به تناسب شرایط رو به تحول محیط، رفتار خود را «تغییر» دهد. این نوع برداشت از مفهوم یادگیری، قرائت های کلاسیک و مدرسه ای و تحصیلی را در هم می پیچد و قلمرو یادگیری را از مرزهای «این جا» و «اکنون» فراتر می برد؛ چرا که مفهوم یادگیری در فرهنگ عامیانه محدود به تکالیف درسی و حفظیات مدرسه ای می باشد.

اما به واقع یادگیری چیست؟(2) ما چگونه یاد می گیریم؟ چه چیز را باید یاد

بگیریم؟ شرایط یادگیری چیست؟ فرق «یادگیری» با «عملکرد» و «رفتار» در چیست؟ اینها پرسش هایی است که هر نظام آموزشی کم و بیش می تواند پاسخی برای آنها پیدا کند. لیکن این پاسخ ها از زوایه ی روان شناسی عملی احتمالاً قانع کننده نخواهد بود.

یادگیری یکی از پیچیده ترین و مشکل ترین مفاهیم انسانی در روان شناسی می باشد و با این که تا کنون در میدان دیدگاه متفاوت و متعارض دانشمندان مورد بحث قرار گرفته، ولی هنوز تعریفی واحد و مشترک از آن به دست نیامده است. هر چند منابع کلاسیک روان شناسی، یادگیری را -»تغییرات نسبتاً پایدار در رفتار بالقوه که در نتیجه ی تمرین تقویت شده رخ می دهد«- (کمیل 1961) تعریف کرده اند، اما مباحث چالش انگیزی در تردید وارد نمودن به این تعریف آن را در فضایی جدید قرار داده است. این چالش و درگیری تا به آن جا گسترش یافته است که تعاریف تضاد و ناهمسازی از یادگیری به دست داده است. عده ای بر این باورند که در فرآیند یادگیری، رفتار ارگانیسم بر اثر «تجربه» تغییر می یابد؛ عده ای دیگر معتقدند که یادگیری عبارت است از تغییر تجربه توسط رفتار ارگانیسم. (و در تعامل با آن) تاریخچه ی

نظریه های یادگیری نشان دهنده ی تحولات عمیق و فزاینده ای است که از تغییرات ساده و مکانیکی یادگیری انسان به سوی یادگیری های پیچیده پیش رفته است. منبع و آبشخور این تحولات، رویکردهای عمده ی فلسفی است که از همان نخستین برخورداها و تضارب اندیشه های بشر شکل گرفته است و سر منشأ همه ی این اختلاف نظر ها در قلمرو شناخت شناسی و روش شناسی دانشمندان گذشته در رابطه ی با مطالعه ی ماهیت دانش و چگونگی اکتساب آن بوده است در واقع دیدگاه های کهن فلسفی همچون نظریه ی افلاطون و ارسطو از ماهیت دانش بشری جریاناتی را در نحوه ی شناخت بشر از محیط خود فراهم آورده است که تا به امروز ادامه دارد.

»افلاطون» بر این باور بود که دانش، امری فطری(3) است و آدمی تنها از راه اندیشیدن درباره ی محتوای ذهن خود کسب معرفت می کند. از این دیدگاه آدمی خود تنها منبع اصلی شناخت است. افلاطون تا آن جا پیش رفت که معتقد بود دانش حسی نه تنها کمکی به معرفت بشری نمی کند بلکه سد راه معرفت بوده و غیر قابل اعتماد است. این دیدگاه در روند تاریخی خود به عنوان دیدگاه «خردگرایی» معروف شد که بعدها توسط کانت و دیگران گسترش یافت. خردگرایان معتقدند که برای کسب دانش، ذهن باید درگیر شود. بر این اساس این یادگیری به نوع خاصی از خردگرایی فطری می انجامد.

در مقابل این دیدگاه، تجربه ی گرایان(3) قرار دارند که در رأس آن «ارسطو» -شاگرد افلاطون- قرار دارد. ارسطو (321-384 ق. م) که ابتدا مکتب افلاطون را پذیرفته بود بعدها به مخالفت با او برخاست و دیدگاه خود را بر محور

تجربه گرایی قرار داد. از نظر او «تجربه حسی» به عنوان اساس دانش قرار دارد و عناصری چون تضاد، مجاورت و شباهت را در فرآیند یادگیری دخیل می دانست.

نظریه ی «خردگرایی«(4) افلاطون و «تجربه گرایی» ارسطو بیش از 2000 سال است که در خلال تحول تاریخی دانش بشری به ویژه در حوزه ی یادگیری مورد بحث قرار گرفته است. فیلسوفان خردگرا مانند دکارت، لایب نیتس و کانت تقریباً در جمیع جهات با تجربه گرایان به معارضه برخاستند و فلاسفه ی تجربه گرا همچون توماس هابز، جان لاک، جان استوارت امیل و. . . در مقابل خردگرایان قرار گرفتند.

نخستین مکتب های روان شنای نیز با تکیه بر پایه های فلسفی خردگرا (مکتب شناختی: تولمن، گشتالت، پیاژه و. . .) و ظهور یافتند. در هر یک از این نظریه ها، یادگیری، مفهومی متفاوت به خود می گیرد و به منزله ی اساس تغییر، تثبیت، کاهش و افزایش رفتار مطلوب و نامطلوب با توجه به دیدگاه ها و نظریه های مطرح شده تلقی گردد. بدین معنی که روان شناسی شناختی مبنای تغییر رفتار را در تغییر ساختارهای شناختی جست و جو می کنند و روان شناسان رفتاری، محیط و شرایط بیرونی ارگانیسم را مد نظر دارند.


1) learning.

2) تعریف یادگیری از دیدگاه دانشمندان و روان شناسان مختلف:»ال. مان«: روان شناس معاصر آمریکایی گفته است یادگیری عبارت است از: هر نوع تغییر که در رفتار ارگانیسم بر اثر تجربه نتیجه ی شود. گلیفورد: یادگیری هر نوع تغییری در رفتار است که از یک تحریک نتیجه می شود. گاتری: یادگیری علمی است که ما به وسیله ی آن پاسخ های خود را در رفتارهای تازه منظم و متشکل می کنیم. گیتز: یادگیری تعدیل در رفتار از طریق آزمایش و تمرین است. وودروث: یادگیری آن نوع فعالیت فرد است که در فعالیت های بعدی و آینده اش تأثیر می گذارد. بنابراین، تعریف عمل یادگیری وقتی انجام می گیرد که در رفتارهای بعدی شخص دگرگونی و تغیری که بهتر شدن مهارت را نشان دهد پیدا شود. عده ای دیگر از روانشناسان معتقدند: یادگیری نتیجه ی کوشش موجود زنده برای ارضای نیازهای خود می باشد. با توجه به تعاریف فوق آن چه بیشتر مورد قبول غالب روان شناسان می باشد این است که یادگیری عبارت است از تغییرات نسبتاً پایدار در رفتار (به معنای عام) که به صورت پاسخ های تازه تقویت شده از تجربه و تمرین نتیجه می شوند. اما پیاژه تعریفی مغایر با آن چه بیان شد ارایه می دهد. او یادگیری را تابع تحول می داند و معتقد است که یادگیری بر اثر تعامل محیط و طبیعت رخ می دهد و نقش یادگیرنده در تصرف و تغییر تجربه بیش از نقش تجربه در تغییر رفتار است.

3) nativism.

4) Rationalism.