جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خویش راتعلیم کن عشق و نظر

زمان مطالعه: 7 دقیقه

[مولوی]

اگر تمامی «حکمت«های منتشره در باب تعلیم و تربیت که از منظر ادیان، آئین ها، مکاتب، شخیت ها و صاحب نظران تعلیم و تربیت مطرح شده است را جمع آوری کنیم و بخواهیم عصاره و شالوده برگرفته و برجسته آن را در نماد کلام گویا و موجز نمایان سازیم، شاید نتوان مفهومی فراتر و عمیق تر از آن چه که در عبارت «خویش را تعلیم کن عشق و نظر» آمده است را به دست آورد.

به نظر می رسد حلقه مفقود و حکمت گم شده نظام های تعلیم و تربیت در نبود دو چیز است: 1- «عشق«، 2- «نظر«.

»عشق» به منزله ی نیروی محرکه و انرژی فزاینده ی حرکت و جوشش درونی، قوی ترین منبع انگیزشی بشر در پیشرفت و کمال است و موجب فزونی شور و شوق به زندگی و میل به «کشف کردن«، «فهمیدن«، به کار بستن و حل کردن دشوارترین مسائل جهان هستی می شود. حتی در مواجهه با درناک ترین مصایب زندگی، این نیروی عشق است که دمی را با اشتیاق و امید به ادامه

زندگی ترغیب می کند. آن چه که هم اکنون در نظام تعلیم و تربیت رسمی بسیار کم توان و کمرنگ شده و نسلی که در میدان کسب علم و دانش مشغول تحصیل است از آن محروم و غافل است کمرنگ شدن موضوع متعالی هنر عشق ورزیدن می باشد. گویا به همین خاطر است که نسل کنونی غالباً نه تنها نسبت به تکالیف تحولی و رشدی خود بی تفاوت است، بلکه بعضاً از تکالیف درسی و مدرسه ای و کتاب و کتابخوانی نیز به نوعی فراری است.

در این جا باید بین «عشق به دانش» -که طبعاً بر اثر عطش فزاینده به «کشف حقیقت» پدید می آید- با کسب دانش که برای نمره و معدل و مدرک و رقابت و فضل فروشی و جاه طلبی به دست می آید تفاوت قایل شد. دانش طلبی مدرسه ای حجابی بیش نیست و بعضاً خاموش کننده نیروی محرکه کنجکاوی و منازع با آن چه که آدمی برای آن عشق می ورزد نیز می باشد.

اگر بخواهیم قدری عینی و صریح و در عین حال تند و بی حرمانه ابراز نظر کنیم، کارکرد دانش اندوزی و علم آموزی در مدارس کنونی در اغلب موارد مبتنی بر نیازهای ابزاری است، که خود مانع بزرگی برای نیروی کنجکاوی محسوب می شود. کنجکاوی، یعنی همان میل فطری معهود به دانش و عشق به یادگیری -هنگامی بیدار می شود و آدمی را به جستجوی حریصانه اما کمال خواهانه وا می دارد که کارکرد دانش و تحصیل از مرز سودگرایی و مصرف گرایی گذشته باشد و به فراسوی زندگی روزمره نظر داشته باشد. در این کنجکاوی است که تعلیم با عشق همراه شده، نظر با حکمت وعقلانیت در می آمیزد.

طبیعی است که کسب دانش در نخستین وهله، برای ادامه حیات و رفع ضروریات اولیه زندگی باشد زیرا موجوداتی که از احساس و ادراک برخوردارند از آن جهت حس و درک می کنند که بتوانند زنده بمانند و فقط تا آن جا درک و

حس می کنند که برای زنده ماندنشان لازم است. ولی شاید ذخیره کردن و روی هم انباشتن این دانش که در ابتدا یک ضوررت زیست جانوری بوده و سپس به ضررت زیست انسانی ارتقا یافته است، منبعی از دانش برای انسان فراهم آورد که بیشتر لازمه ی زندگی معنوی اش باشد تا زندگی مادی و محدود او.

تردید نیست که دانش دوستی با عشق ورزی، جلوه ای زیبا به خود می گیرد و صورت و سیرت آدمی را زیبنده می سازد. اگر در مدارس ما «هنر عشق ورزیدن» در کنار دانش ورزیدن قرار نگیرد، تربیت کردن بی معناست. به تعبیر «کریشنا مورتی«:

عشق ورزیدن بزرگترین کار در زندگی است. صحبت کردن درباره ی عشق، احساس کردن آن، تغذیه کردن و ارج نهادن به آن، از اهمیت بسیاری برخوردار است.(1)

افراد تا مادامی که جوان هستند، اگر به انسان ها، به حیوانات، به گل ها و. . . با دیده عشق نگاه نکنند، مطمئناً در مراحل بعدی زندگی نمی توانند نگاه با معنا و عاشقانه ای به زندگی داشته باشند. به همین خاطر است که اغلب کسانی که در دوره ی بزرگ سالی به پوچی و بی معنایی می رسند، از جمله افرادی هستند که در نوجوانی و جوانی عشق را به معنای حقیقی تجربه نکرده اند. در متون دینی نیز بحث عشق ورزیدن و به خصوص هنر محبت کردن و دوست داشتن فراوان یافت می شود، نظیر «هل الدین الا الحب» که اساس دین را بر عشق ورزی و مهرورزی قرار داده است. عشق به خالق هستی و دوست داشتن طبایع وجود

و در نهایت همسان سازی با خواسته و مشیت الهی، چرا که آن کس که عاشق است همه چیز را از نگاه معشوق می نگرد و چه عشقی بالاتر از عشق به خداوند و دین و اهل بیت که آدمی، همه ی جهان را از آن منظر بنگرد.(2)

معلم به عنوان یک مرشد و کسی که دانش و منش او برای متعلم منشأ خیر و برکت و سرمایه رشد و تعالی است، سعی دارد با «عشق» و «نظر«، آموزه های خود را از ذهن فراتر برده و در قلب دانش آموز جای دهد. هیچ دانشی تا از دالان ذهن عبور نکند و از گذر دل رنگ عشق نگیرد، تحولی در منش فرد به وجود نمی آورد. در حقیقت تمامی دغدغه های معلم و متعلم باید در تعلیم کردن «عشق» و «نظر» باشد. همان گونه که در فرهنگ عرفانی و متون ادبی ما از این مفهوم بسیار یاد شده است. عزیز الدین نسفی در توصیف عشق می گوید:

عشق، آتشی است که در جان عاشق می افتد و موضع این آتش دل است و این آتش از راه چشم به دل می آید و در دل وطن می سازد و شعه این آتش به جمله اعضاء می رسد به تدریج اندرون عاشق را می سوزاند و پاک و صافی می گرداند.(3)

در واقع، عشق از نظر عزیز الدین نسفی از راه چشم و نظر و نوع نگاهی که آدمی به جهان هستی دارد ظاهر می شود و تمامیت وجود را در بر می گیرد. نکته مهم همین جاست که چگونه می توان این نگاه را از همان ابتدا در کودک پرورش داد تا او با دیده ی عاشقانه به زندگی خود و محیط اطراف بنگرد و در همان نخستین گام های رشد به تحول، تغذیه و تقویت معرفت شهودی و

اشراقی خود بپردازد؟

با نگاهی به نظام آموزش و روش های تدریس و الگوهای یادگیری در تعلیم و تربیت رسمی در می یابیم که فرآیند تعلیم و تربیت از این گوهر ناب تهی است. دانش آموزان همچون رایانه های بی روح، تنها دریافت کننده کدهای اطلاعاتی و برنامه ریزی های ماشینی از بیرون هستند و به انباری از دانش و اطلاعات تبدیل شده اند که بر اثر این انبوهی و تراکمی، حتی حس فهمیدن و انگیزه کشف و شهود را از دست داده اند تعلیم و تربیت از عشق و نظر تهی و از محفوظات و معلومات سطحی فربه شده است.(4)

تعلیم و تربیت امروز از نبود دو عنصر حیاتی، «عشق و نظر» رنج می برد و دانش آموختگان این نظام نیز از نعمت این دو معجون نیرودهنده زندگی محروم شده اند.

آموزش بدون «نظر» و پرورش بدون «عشق» از جمله بزرگترین آفات دستگاه های تعلیم و تربیت معاصر است در این نظام ها، نوعی فروپاشی درونی معرفت و بصیرت از یک سو کمرنگ شدن حس کنجکاوی و عشق به دانستن از طرف دیگر، پدید می آید که جبران آن با هیچ محرک و مشوق دیگری به غیر از عشق و نظر امکان پذیر نیست. مفهوم عشق که اکنون در همه جا سطحی شده است، در وفور دانش صوری و معلومات اکتسابی و حفظ کردنی رنگ باخته است و آموزش و پرورش بر ویرانه های بی اشتهایی، بی تفاوتی و بی نظری بنا و به گونه ای فزاینده پوچ گرا شده است. زبان عشق در فرهنگ کنونی -به خصوص در نظام تعلیم و تربیت رسمی- رخت بربسته است. این زبان دیگر قابل ترجمه است. زبان عشق، زبانی از یاد رفته است. در زبان

عشق، رقابت نیست، حسادت و کینه نیست؛ در زبان عشق، فضای تعلیم و تربیت با دوستی، یگانگی، همدلی و محبت، معطر می شود و اگر این اکسیر حیات به میدان نیاید هیچ آموزشی به پرورش باطنی نمی انجامد.

در زبان عشق، قضاوت، سنجش، نمره و معدل، مدرک و درجه، کارنامه و کارمایه به سبک و سیاق امروزین آن معنا ندارد. آن چه ارزشمند است. میل و اشتیاق به تعالی معنوی است، نه حرص و ولع در پیش افتادن از دیگران.

در نگاه عاشقانه، احساسات و عواطف تجویزی و شرطی و عادتی اعتباری ندارد. زبان عشق زبان تفاهم و تبادل است، نه زبان تهاجم و تخاصم. پیشتازی و پیشروی در مدرسه عشق، در گرو پیشتاز کردن دیگران است نه در جلو انداختن خود به قیمت نابود کردن ارزش ها و منش های اخلاقی.

به همراه عشق، هنر نگاه و مهارت نظرورزی جان می گیرد که به ذهنیت انسان روشنایی و به قلب او تازگی و به نفس او طراوت و اطمینان می بخشد. در مهارت نظرورزی است که جهان، لحظه به لحظه نو دیده می شود و هر امر عادی، غیر عادی و هر امر بدیهی و طبیعی شگفت انگیز و غیرطبیعی به نظر می آید تا آن جا که برای تماشاگر راز اندیش و نظرورز آگاه، هر لحظه زندگی معجزه ای وصف ناپذیر است. به قول مولانا:

آن دلی خواهم که از ذوق نظر

هر زمان خواهد جهانی تازه تر

در نگاه ذوق آلود و رازآمیز، درک هر پدیده ای، همراه با الهام و اشراق در دل رخ نمایی می کند. الهامی که از جنس کلام و آموزه های کتابی نیست بلکه چیزی فراتر از اجزاء آن است. به تعبیر او کتاویوپاز:

الهام کلام نیست. بلکه سکوتی است در ورای ما، که به ما اشاره می کند و بیننده و تماشاگه راز، این «اشاره» را به «کلمه«

تبدیل می کند.(5)

بنابراین بخش عمده ای از کنش تربیتی مدرسه باید معطوف تقویت عشق و نظر باشد آن گونه که در زبان و گفتار زیبا، خالق سیرت و رفتار زیبا نیز باشد. در مدرسه «نظر» آموزی باید به همراه ی «عشق ورزی» باشد تا بتواند با هنر نگاه و نگرش اشراق گونه عاشقانه، جلوه گری خداوند را در پدید آوری لحظه به لحظه آفرینش و خلقت نظاره کرد:

به هر نظر بت ما جلوه می کند لیکن

کس این کرشمه نبیند که من همی نگرم

هنر آموزش و ذات تربیت در این است که دانش آموزان را به دو بال «عشق» و «نظر» بیاراید. هر گونه تعالی در فرآیند رشد فرد وابسته به نیروی «عشق» و بصیرت «نظر» است؛ نظر و عشقی که ارتباط آدمی را با حقیقت هستی و معنای زندگی برقرار سازد. اما در مدارس ما چه می گذرد؟ در روش های آموشی و تربیتی ما تا چه اندازه به این شیوه های فطری و الهی توجه می شود؟ تا چه میزان دانش آموزان و دانش آموختگان مدارس ما از هنر «عشق» ورزیدن و مهارت «نظر» ورزیدن برخوردار شده اند؟ گویا، روز به روز هیجانات کاذب، جانشین عشق می شود و تماشاگری فعل پذیر، جایگزین نظرورزی خلاق می گردد. تب هیجان و احساسات زودگذر و سطحی بر نیروی زاینده عشق چیرگی یافته است و فراتر از آن، حجاب و رادعی بر نفس کشیدن درون و فعلیت یافتن فطرت شده است.

انسان در چرخه شتاب زدگی هیجان، عشق را پایمال کرده است. تا جایی که کمتر اتفاق می افتد و یا کمتر لحظه ای رخ می دهد که بتوان نجوای درون را

از زبان عشق استماع کرد. نسل امروز پر و بال عشق ورزی اش بسته شده است و جولانگاه «نظرگاهش» محدود و محصور گشته است.

حال آن که آن چه دانستنش مهمتر از دانش و اساساً والاتر از علم و فن و مهارت است، کشف حس زیبایی دوستی، زیباجویی و زیبانگری است که این حس تنها با نیروی «عشق» و «نظر» خلق و کشف می شود؛ «پس خویش را تعلیم کن عشق و نظر«.


1) مورتی، کریشنا؛ نارضایتی خلاق؛ ترجمه ی مرسده لسانی؛ تهران؛ انتشارات نگار 1370؛ ص 239.

2) غزالی در این باره می گوید:گاه عشق، آسان بود و روح زمین، تا وقت چه اقتضا کند که چه بارد. گاه عشق تخم بود و روح زمین، تا خود چه بروید، تا چون تابد، تا چه سوزد.

3) نسفی؛ کتاب انسان الکامل؛ تهران، کتابخانه طهوری؛ 1371 ص 115.

4) بنگرید به مقاله، عشق سینمایی، عشق عرفانی؛ همشهری؛ 20 / 8 / 77.

5) مجموعه اشعار اکتاویوپاز.