جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اشارات و کنایات تربیتی

زمان مطالعه: 8 دقیقه

گفتیم «چه دانشی سبقت کنیم بر خلق!

تعلیم «هیچ بودن» فرمود موبد ما

»بیدل«

شفا یافتن مهم نیست بلکه زندگی کردن با دردها مهم است.

»آبه گالیبانی«

دو نوع تربیت وجود دارد:

تربیت مصنوعی و پلاستیکی؛ که چونان گل های پلاستیکی و مصنوعی همه ی ظواهر گل را دارد، اما از ریشه و بنیاد تهی است.

تربیت طبیعی؛ که آن چه «می نماید» هست و آن چه «هست» می نماید. و این همه در عمق خویش جوشش و ریشه دارد.

همان گونه که شنا را با شنا کردن، عشق را با عاشق شدن، مهربانی را با مهرورزی و دیدن را با بینایی می توان تجربه کرد، دین و ایمانی را نیز با دینی شدن (نه دینی کردن) می توان تجربه کرد.

تربیت دینی، یک تجربه ی شهودی قلبی است، و نه فرآورده ی حفظی ذهنی.

تربیت دینی امری قلبی، ذوقی و جوششی است و نه ذهنی، آموزشی و کوششی.

تعلیم و تربیت امروز نیازمند بازآفرینی گفتمان نوین و زبان تازه در همه ی ابعاد است:

زبانی که نه از موفقیت و شکست

نه از رقابت و پیشرفت

نه از نمره و مدرک

و نه از قبولی و مردودی

بلکه فراتر از همه ی این ها

از انسانیت و معنویت به قصد تحقق گوهر فطرت سخن بگوید.

در تعلیم و تربیت واقعی:

خوراک هوشمندی، پرسش گری است، و نه پاسخ دهی؛

خوراک موفقیت، بهره وری از شکست است، و نه فخرآوری به پیروزی؛

خوراک ذهن، تشنگی و گرسنگی است، و نه سیرابی و اشباع شدگی.

خوراک خود شکوفایی، بازگشت به خویشتن و پیوند با ریشه هاست و نه مرتفع ساختن شاخه ها.

در تعلیم و تربیت خلاق ینز، یگانه خوراک برای ذهن متعالی، شک و تردید متعالی است و نه پذیرش و تسلیم متوالی.

معرفت درونی، یادآوری و بازآفرینی حقیقتی است که در روح و جان آدمیان وجود دارد و آموزش فقط محرکی برای بیدار کردن و بازپدیدآوری آنهاست.

بالاترین دانایی در تعلیم و تربیت معنوی، رسیدن به والاترین مرحله ی مهرورزی است.

فرایند تربیت جمله ای است که نخستین کلام آن:

طرح سؤال است، و نه ارائه ی پاسخ؛

بسط تفکر است، و نه قبض اندیشه؛

گسترش اندیشیدن است، و نه اندوزش اندیشه ها.

قرار دادن ذهن فراگیر در وضعیت «ندانستن«، والاترین مرتبه برای انگیزه ی «دانستن» در اوست.

آیین یادگیری بر حیرت، شگفتی، کنجکاوی، ابهام، و تردید استوار است. اگر این حالات، وجود فراگیر را فرا بگیرد، او غرق در شور دانستن و لذت کشف و شهود می شود.

فرایند یادگیری زدایی، والاترین و دشوارترین مرحله ی یادگیری خلاق است.

و زایش تفکر، مرهون ظهور پدیده ی «مجهول» و حضور «موقعیت مبهم» در برابر ذهن یادگیرنده است.

معلم به معنای مصطلح و نه واقعی آن، بزرگ ترین دشمن یادگیری و بزرگ ترین مانع تفکر در شاگرد است؛ چرا که اگر معلم نقش فاعل را در یاددهی به عهده بگیرد، نقش فعال را از یادگیرنده گرفته است و این نقش آسیب زا، انگیزه ی یادگیری و قدرت اندیشیدن را در فراگیر نابود می سازد.

برای اندیشیدن، «طرح مسأله«، بسی مهم تر از «حل مسأله» است! طرح مسأله ذهن را به چالش می کشاند و حل مسأله، ذهن را از جوشش و تکاپو باز می دارد. طرح مسأله محرک ذهن است و حل مسأله ترمز ذهن؛ زیرا وقتی مسأله حل شود مرگ تفکر فرا می رسد.

فرد خلاق، هر لحظه می میرد و در همان لحظه زنده می شود. او از دنیای «شناخته» می میرد و به دنیای «ناشناخته» زنده می شود؛

از «بودن» می میرد و به «شدن» زنده می شود؛

هموراه از وضع موجود به وضع مطلوب منتقل می شود و این انتقال متضمن تولد پی در پی است؛

پس او با مردن پی در پی، همواره در حال تولد است.

ذهنی که همواره از شور دانستن محفوظ است، هر قدر بیشتر بداند، بیشتر نمی داند و هر قدر دامنه ی معلوماتش را گسترش دهد گستره ی مجهولاتش زیادتر می شود.

افکار، ذهن هارا تضعیف می کنند؛

خواست ها، دل را می سایند.(1)

گنج دانش و منبع معرفت و جان مایه ی حقیقت از درون آدمی زاده می شود. تنها با شیار زدن، شکافتن، پالایش کردن و استخراج کردن است که این سرچشمه ی پنهان شده، کشف و آشکار می شود. ابزار شیار و شکاف ذهن، «پرسش» و «پرسش گری» است و پالایش و استخراج آن، درون کاوی پاسخ ها و آموزه هاست.

نیروی تفکر در زمانی اوج می گیرد که عدم تعادل ذهنی به اوج برسد و نیروی یادگیری زمانی افزایش می یابد که آگاهی بر ندانسته ها فزونی بگیرد.

برای رسیدن به مرحله ی «وجد یادگیری» و «جذبه ی دانستن«، باید آیینه ی ذهن و دل را از غبار یادگیری های بازدارنده پاک کرد. آن گاه هر امر عادی، غیرعادی می شود و هر معلوم و معلوماتی به مجهول و مجهولات تبدیل می شود و هر علم و دانشی به حکمت و بصیرت می انجامد.

فرق است بین ترکیب اکتسابی و تربیت اکتشافی؛

فرق است بین تربیت درون زا و تربیت برون زا؛

فرق است بین تربیت خود انگیخته و تربیت دگرانگیخته.

در تربیت اکتسابی، درهای وجود به بیرون باز می شود تا صرفاً پذیرنده ی واقعیت بیرون باشد؛

اما در تربیت اکتشافی، درهای وجود از درون باز می شود تا تغییر دهنده ی بیرون شود.

ذهن کسب کننده، ره به سوی جهان بیرون دارد

و ذهن کشف کننده، ره به جهان درون دارد.

یادگیری هنگامی لذت بخش می شود که یادگیرنده آماده ی ورود به ناشناخته ها باشد. اگر به آن چه شناخته شده است اکتفا و اتکا کند از آن چه باید بشناسد، باز می ماند.

جهان «ناشناخته» جهان «بی کرانگی» است که تن به کرانه نمی دهد و به همین سبب زیبا، دل ربا، حیرت آور و شگفت انگیز است. آلبرت انیشتن در توصیف این دنیای ناشناخته گفته است:

»زیباترین چیزی که می توانیم تجربه کنیم آن است که «ناشناخته» باشد.«

نقش معلم در تعلیم و تربیت خلاق، آن است که شاگرد خود را از جهان «مشهود» به جهان «غیب» و از وضع موجود و شناخته به وضع مطلوب و «ناشناخته» رهنمون سازد. این فرایندی است بس زیبا، شگفت ساز و پرهیجان که هر طالب حقیقت و جوینده ی حکمتی را مشتاق آن می کند.

هر قدر رابطه ی یادگیرنده با موضوع یادگیری درونی ترم فردی تر، و خصوصی تر باشد، خلاقیت و آفرینندگی افزون تر است.

اسکاروایلد گفته است:

»هنر، شدیدترین شکل «فردیت» است که جهان تاکنون به خود دیده است.«

راز این سخن در چیست؟ رابطه ی فردیت و خلاقیت چیست؟ چگونه می توان کنش خلاق را در شدت فردیت پدید آورد؟ به نظر می رسد آن جا که از همه آزاد و به خود باز می گردیم؛ آن جا که انرژی درون را از برون رها می کنیم؛ آن جا که هویت متمایز خویش را به منزله ی موجودی یگانه با خویش در می یابیم، آن گاه

نیروی زایندگی و خلاقیت به اوج خود می رسد. از همین رو اگر هدف تربیت تقویت نیروی خلاقیت در شاگردان است باید قبل از هر چیز «هنر خود بودن«، و شهامت «خود رهبری» را در آنها پرورش دهیم. آن گاه فضیلت ها و ارزش های دیگری از جمله صداقت، خلوص، استقلال و اعتماد به نفس نیز تقویت می گردد….

تائو می گوید:

بعضی می گویند که تعالیم من بی معنی است.

دیگران آنها را بلند مرتبه، ولی غیر عملی می دانند.

اما برای آنهایی که به درونشان نگریسته اند،

این بی معنایی، معنی کامل می دهد.

و برای آنهایی که به آن ها عمل می کنند،

این بلند مرتبگی در وجودشان عمیقاً ریشه می دواند.

او در ادامه می گوید:

من فقط سه چیز برای تعلیم دارم:

سادگی، صبر و مهربانی.

این سه، بهترین گنجینه ها هستند.

با سادگی در اعمال و افکار، به خاستگاه موجودات باز می گردی.

به وسیله ی صبر با دوستان و دشمنان، هماهنگ می شوی با چیزها آن گونه که هستند.

به وسیله ی مهربانی با خودت،

با تمام موجودات جهان خو می گیری.(2)

و در خاتمه:

و آن گاه معلمی او راگفت: از «تعلیم» بگو. و او چنین پاسخ داد:

هیچ انسانی بر شما فاش نکند مگر آن راز که در پگاه اندیشه تان، نیمه خواب است و نیمه بیدار.

بدان هنگام که استادی میان شاگردان خود در لطافت سایه ی محراب گام بردارد، هیچ از گنجینه ی معرفت خویش ارزانی نکند. تنها درخت ایمانتان به جان نشاند و بذر عشقتان در دل فشاند.

حکمتی بایسته اگر فراهم باشد و راز تعلیم، شایسته بداند، هرگز شما را به میهمانی دانش خود نبرد و به خانه ی خِرُد خویش نخواند؛ بل چراغی بَر کند تا شما به آستانه ی شکوهمند ذهن خود راه برید.

شاید که اختر شناسی در فضای بی انتها نظر کند و از دریافت خود با شما سخن گوید؛ اما ادراک خویش را نتواند که با شما قسمت کرد.

شاید که خنیاگری آوای موزون کاینات بر شما بسراید؛ اما آن توان را با شما نتواند داد که توازن موسیقی آسمان فراچنگ آرید و نغمه ای دل نواز ساز کنید.

و آن که علم اعداد می داند، حیطه ی احجام و اوزان را با شما تواند نمود؛ اما سوی حرکت را بر شما معین نتوان کرد.

و این همه از آن روست که بصیرت هیچ انسانی بال پرواز خود، به دیگری وام نتواند داد.

و از آن جا که هر کدام شما، یگانه و تنها بر گستره ی دانش خداوند حضور یابد، هر کسی را از دادار افلاک معرفتی در خور فراهم آید و از مادرخاک، ادراکی دیگر.(3)

بنابراین استاد [حادثه]

عمل می کند بدون انجام چیزی

و تعلیم می دهد. بدون گفتن چیزی.

چیزهایی اتفاق می افتد و او اجازه می دهد که اتفاق بیفتد.

چیزهایی ناپدید می شود و او اجازه می دهد که محو شوند.(4)

پس به یک معنا می توان گفت:

راه «تربیت» آسان و هموار است، ما دشوار و ناهموارش می کنیم؛

راه کمال، «روان» و «سیال» است ما سخت و زمختش می کنیم؛

نگاه کنید و تجربه کنید:

نه رد کنید و نه قبول کنید؛

»فقط تجربه کنید«.

خودت باش،

بی همتا می شوی.

ساده باش،

عمیق می شوی.

دوست داشته باش،

محبوب می شوی

به خود اعتماد کن

باورت می کنند.

سکوت پیشه کن،

همه چیز گویا می شود.

بر خود حکومت کن،

بر جهان حاکم می شوی

در خودت ریشه کن،

از خود فراتر می آیی.

نرم باش،

مقاوم خواهی شد.

خالی شو،

پر می شوی.

قانع باش،

غنی می شوی.

قضاوت نکن،

عادل می شوی.

به تاریکی ذهنت آگاه شو،

روشنایی، وجودت را فرا می گیرد

تسلیم سرنوشت شو،

حاکم تقدیر می شوی.

ضعف خود را بپذیر،

قوی می شوی.

دخالت را رها کن،

هدایت آغاز می شود.

سخنت را کوتاه کن،

تأثیرش زیاد می شود.

ذهنت را در «هیچ کجا» متمرکز کن،

»همه چیز» در ذهنت جا می گیرد.

از همه چیز رها شو،

صاحب همه چیز می شوی.

دخالت را رها کن،

هدایت آغاز می شود.

ساکت شو،

گویا می شوی.

سخن را کوتاه کن؛

پیامت بیشتر به گوش می رسد.

جاری باش،

پایدار می شوی.

ببخش و رها کن،

همواره دارنده و برازنده ای.

از ذهنیت خالی شو،

غرق در تفکر می شوی.

از پیش قضاوت نکن،

آنگاه درست قضاوت می کنی.

تازه باش،

هر کهنه ای را نو می بینی.

خالی از توقع شو،

همه توقعات برآورده می شود.

جانت را دگر کن،

جهان دگر می شود.

غیرعادی باش،

عادی ها حیرت آور می شوند.

آهسته رو،

سریع به مقصد می رسی.

جهان را خوش ببین،

جانت خوش می شود.

آرام باش،

همه چیز را آرام می بینی.

با لذت کار کن،

کار تفریح می شود.

بدی را با نیکی تلافی کن،

بر بدی غالب می شوی.

به استقبال ناامنی رو،

ایمن می شوی.

از خودنمایی دوری کن

همه جا نمایان می شوی.

از خطر فقر مهراس

ثروتمند می شوی.

آرزوها را خزان کن،

بهار آرزو فرا می رسد.

ترسان از خدا باش،

وجودت عاری از ترس می شود.

نیستی پیشه کن،

هستی فرا می رسد.

از دو عالم بِبّر،

هر دو عالم در ید توست.

بنده ی خدا باش،

آزاد می شوی.

بیگانه با عادت باش،

با تازه ها یگانه می شوی.

از ناامنی نترس،

ایمن می شوی.

از خود تهی شو،

سراسر خود می شوی.

در انتظار آفت باش،

عافیت فرا می رسد.

مرگ را دریاب،

حس زندگی پدیدار می شود.

فروتن باش،

فراتر می روی.

خاکی باش،

آسمانی می شوی.

از خود بیخود شو،

هوشیار می شوی.

بی رنگ باش،

همه رنگ ها را می بینی.

و بالاخره؛

خودت را از پیش پا بردار،

جهان پیش پایت تسلیم می شود.


1) همان؛ ص 12.

2) تائوته چینگ؛ اثر لائوتزو؛ ترجمه ی امیر حسین قائمی و ایوب کوشان؛ ص 67.

3) پیامبر و دیوانه؛ جبران خلیل؛ ص 129؛ ترجمه ی دکتر مهدی مقصودی.

4) تائوته چینگ؛ لائوتزو؛ ص 2.