»بیدل«
تا نپیوندد به کل بار دگر مرده باشد، نبودش از جان خبر
»بیدل«
دانی که چرا:
»تربیت، مردن بر «شناخته ها» و زنده شدن به «ناشناخته هاست«؟«
زیرا فقط با خروج از قالب های قبلی و شکستن عادت ها و هنجارها و دانسته های بازدارنده ی پیشین می توان به نوزایی و نوآفرینی در شناخت و آگاهی دست یافت.
مردن بر شناخته ها، عبور کردن از دانسته ها برای وارد شدن به ندانسته هاست.
مردن بر شناخته ها، یعنی میراندن آن چه هست برای پدید آوردن آن چه باید باشد.
مردن بر شناخته ها، رها کردن قالب های شناختی و ساختن فضاهای جدید برای ورود به عرصه های ناشناخته است؛
مردن بر آموزه های رسمی و درسی، و زنده شدن به آموزه های قلبی و فطری.
مردن بر شناخته ها، هنر فراتر رفتن از دانش انجمادی و فرو رفتن در معرفت پویشی است.
مردن بر شناخته ها، آزاد شدن از پیش فرض ها، پیش شرط ها و پیش سازمان دهنده هایی است که ذهن را از پویایی، انعطاف و سیال بودن باز می دارد.
مردن بر شناخته ها، ترجمان این شعر مولوی است که:
چون که غنچه ریخت، میوه شد پدید
چونک آن گم شد، شد این اندر مزید
پس راه زنده ماندن، عبور از مردن های پی در پی است.
مردن از آن چه ما را از زندگی بالنده باز می دارد؛
مردن از دانستنی های بیهوده و بی معنا؛
مردن از علاقه ها و علقه های بازدارنده؛
مردن از معلوم ها، اما زنده شدن به مجهول ها؛
مردن از تعادل های ایستا اما زنده شدن به تعادل های پویا؛
مردن از نیازهای مادی، اما زنده شدن به نیازهای معنوی؛
مردن از لذت های رنج افزا، اما زنده شدن به رنج های نشاط زا؛
مردن از خودهای کاذب. اما زنده شدن به خود حقیقی؛
مردن از بت های ذهنی و اما زنده شدن به یکتا پروردگار هستی بخش.
و در یک کلام مردن از «اله ها«ی باطل، اما زنده شدن به «خدای» واحد.
آن که به تولدی دوباره اشتغال ندارد مشغول مردن است.
»باب دیلان«