جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مقدمه (21)

زمان مطالعه: 11 دقیقه

این «علم» به مدرسه حاصل نشود!(1)

شمس تبریزی

شطحیات تربیتی، با رویکردی عارفانه و مبتنی بر گزاره های برگزیده ی عارفان و اندیشمندان بزرگ، تربیت را از قاعده های مدرسه ای، مراقبت های پادگانی و آموزه های سنگواره ای رها می سازد.

شطحیات تربیتی، در برگیرنده ی نکته های ناگفته و رازهای ناگشوده ای است که بر خلاف نسخه های علمی و فنی در تعلیم و تربیت جاری، فاقد ساختار، روش و ابزار مشخصی است.

شطحیات تربیتی، گفتمان بی ساختمان تربیت دل از راه دل برای بازیابی و بازخوانی زبان فراموش شده تربیت درونی و فطری است.

شطحیات تربیتی، مجموعه ای است نمادین و استعاری از حدوث دل که اثرگذاری تربیتی آن مرهون همان حادث بودن آن است.

شطحیات تربیتی، به معنای شهودی و الهامی آن مبتنی بر حادثه های درونی است و نه قاعده های بیرونی! و به همین سبب این «حادثه ی تربیتی» با «تربیت حادثه ای» ترکیبی یگانه به خود می گیرد و از قواعد جاری و اصول و فنون تربیت صنعتی و کتابی فراتر می رود؛ تا آن جا که بابی تازه را پیش روی اولیا و مربیان در قلمرو تعلیم و تربیت «معصومانه«، و به یک معنا «مهجورانه» می گشاید که با آن چه احتمالاً خوانده اند و عمل کرده اند، متفاوت است.

شطحیات تربیتی، گفتمان مسلط «حادثه» بر «قاعده» است؛ گفتمان مسلط «عنایت الهی» بر «درایت انسانی» است.

آن چه پیش رو دارید خود یک «حادثه» است. و گزاره های گزین شده ی آن نیز از دل حادثه ی شهودی حادث شده است. تربیت را از منظر حادثه دیدن نیز خود یک حادثه است. حادثه از این جهت که زاده ی الهام و اقبال است و نه القاء و اوهام؛ برخاسته از خاستگاه «تقدیر» و «سرنوشت» است و نه «تدبیر» و «طرح نوشت«!

اصرار پی در پی بر تکرار واژه ی «حادثه» در این گفتمان حادثه زا، بازیابی معنای پنهان و تأثیر نامرئی حوادث تربیتی در طبیعت زندگی و زندگی طبیعی انسان است. آن کس که لحظه لحظه ی زندگی را یک حادثه ی الهی تلقی کند و نعمت های آن را هدیه ای از پروردگار عالم بداند هر اتفاق و رخدادی را همچون مربی صامت از جانب پروردگار عالم می داند. و آن کس که این روایت را در حکایت «حدیث هستی«، بازخوانی کند نعمت پروردگارش را از نو «حادث» کرده است؛ که فرمود:

وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث‏.(2)

حرف «ف» در واژه ی «فحدث» خود نوعی تحول کیفی در گذار از تصرف نعمت و متحول شدن از نعمت پروردگار است.

نعمت های الهی را همچون یک «حادثه ی نورانی» تلقی کردن و آن را به منزله ی یک «معجزه ی الهی» دیدن و حس کردن، خود یک «حادثه ی مبارک» است؛ حادثه ی مبارکی که ما را به واقعه ی درونی و قیام شهودی رهنمون می سازد؛ زیرا حادثه ی تربیتی در ذات خود واجد یک پیام تکان دهنده است؛ پیامی که حامل یک «واقعه ی نورانی» در جان و دل مُدرک مستعد و مشتاق آن است؛ واقعه ای که اگر به قیامت درونی و جان آگاهی مخاطب خود منجر شود، تمامیت وجود او به شکوفایی همه جانبه می رسد. اما به تعبیر قرآن، تو چه دانی که «واقعه ی قارعه» چیست؟

وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَة(3)

حادثه اگر به قیام درونی بینجامد و سپهر وجود را در چرخه ی دگرگون کننده ی خود درگیر سازد، آن گاه قیامت درونی که همانا «روشن بینی» باطنی است رخ نمایی می کند.

زمانی که آتشفشان حادثه زا، اخگرهای نورانی را در تاریک خانه ی وجود آدمی می تاباند، آن گاه «واقعه» به «بارقه ی» درونی تبدیل می شود.

حادثه، حدیث ذوب شدن و دگر شدن و در نهایت «خود شدن» است. حادثه، حدیث عشق است؛ آن گاه که باریدن آغاز کند؛ چون که فرمود:

به صحرا شدم عشق باریده بود!

حادثه، حدیث دیدار است، دیداری که خود یک حادثه ی سدشکن و خودشکن است. همچون دیدار شمس با مولانا که در یک نگاه، آن کرد که جهان در آن نگنجد.

در بن چاهی همی بودم نگون

در همه دنیا نمی گنجم کنون

گستره ی بازخوانی حادثه ای این چنین، ما را با تصعید روح، والایش روان؛ و پالایش جان آشنا می سازد. در کیمیاگری حادثه ی تربیتی و ردیابی تربیت حادثه ای است که خود آگاهی به دل آگاهی و «دل آگاهی«، به «جان آگاهی«، و این همه به «جان بینی» و «جهان بینی» شهودی تبدیل می شود.

حادثه ی تربیتی، یک طرح فی البداهه و خلق الساعه اما معنی دار و دگرگون کننده است که اگر با عنایت و لطف حضرت حق همراه و همخوان گردد، راه هزار شبه در یک لحظه طی می شود؛ طرحی که تدبیر آن نه با دخالت انسانی که برخاسته از تقدیر الهی است، تا آن کس را که لایق و شایسته ی بهره گیری از این نعمت به نفع خویش است کام روا سازد و آن را که آماده ی این تحول نیست ناکام گرداند.

پس حادثه ی تربیتی در معنای وسیع آن یک اتفاق «دوسویه» است؛ یک شمشیر دو لبه است؛ یک داروی دو منظوره که شفا دهنده برای عده ای و کشنده برای عده ای دیگر است؛

حادثه، هم فرصت است و هم تهدید؛ هم نعمت است و هم نقمت؛ هم بالنده است و هم کاهنده؛ هم محبت است و هم محنت؛ هم دام است و هم دانه؛ هم زهر است و هم شهد؛ هم قبض است و هم بسط؛ و هم نور است و هم نار!.

حادثه آن چیزی نیست که صرفاً از بیرون برای آدمی رخ دهد؛ بلکه فراتر از آن واقعه ای است که از درون زاده می شود. اما محرک های بیرونی در حد عوامل آشکار ساز آن هستند و نه ایجاد کننده ی آن.

حکمت حادثه، آن نور گم شده ای است که انسان مستعد و جست و جوگر در انتظارش بی صبرانه می شتابد تا آن رخ نمایی کند و از آن بهره گیری نماید؛ چون که فرمود:

نور خواهی، مستعد نور شو!

پس حادثه، نور است برای نوردلان، و سیاهی است برای کوردلان، حادثه زایش ابدیت است در «آنیت«، و کنش آنیت است در «ابدیت«.

آن که حادثه را آموخت، در نور آن بیفروخت. و آن که نیاموخت از حسرت آن مدام بسوخت.

تربیت حادثه ای پنهان ترین، موجزترین و جامع ترین «نظام بی قاعده ی تربیتی» است که خود واضع قاعده و نظم خاص خویش است. نظمی خودجوش و طبیعی که مغایر با نظم سازمانی و صنعتی است.(4)

پس، تربیت در این جا و به این معنا، نه یک قاعده که «حادثه» است؛ حادثه به معنای یک اتفاق ربوبی که در قلب جوینده ی علم و معرفت بر اساس مشیت الهی رخ می دهد؛ همان علم نورانی است که در حدیث نبی آمده است:

العلم نور یقذفه اله فی قلب من یشاء؛ علم، نوری است که خداوند در دل هر آن کس که می خواهد، می اندازد.

حادثه، چه مستقیم و چه غیر مستقیم؛ چه خواسته، چه ناخواسته؛ چه هشیار، چه ناهشیار؛ چه مثبت، چه منفی؛ چه خوشایند، چه ناخوشایند؛ و چه تدریجی، چه آنی؛ به معنای آن چیزی است که بر روح و روان فرو می افتد و منجر به تغییر، وجود ما می شود.

حادثه به معنای یک واقعه ی طبیعی است که به روش طبیعی، به دور از اقدامات تصنعی، طبیعت افراد را تحت تأثیر خود قرار می دهد؛ چنین حادثه ای اگر پذیرنده اش مستعد تحول باشد، می تواند به مثابه ی مربی صامت و مرشد صائب عمل کند.

حادثه به معنای یک نگاه، یک لبخند، یک اشاره و یک کنایه است که در عین کوتاهی، بلندترین معنا، و در عین غیرکلامی بودن، گویاترین پیام را در ژرفای وجود آدمی باقی می گذارد.

حادثه به معنای یک اتفاق ناخواسته اما شایسته؛ ناخوشایند اما سازنده؛ ناخوانده اما بالنده؛ تصادفی، اما نظام دار؛ گذرا اما تأثیر گذار؛ و ناهشیار اما هشیار کننده همه وجود آدمی را در می نوردد.

تن دادن به حادثه به معنای «الخیر فی ما وقع» است. خیر و نیکی در آن چیزی است که اتفاق می افتد! و نیکی و برکت در همان چیزی است که اتفاقی و تصادفی رخ داده است. به شرطی که هنر بهره برداری از این اتفاق را به زیبایی تمام داشته باشیم.

بهره گیری از حادثه یعنی «هر گاه آن چه را خواستی نشد، پس آن چه را واقع شد بخواه«. و این انطباق و ابتکار در عالم واقعیت بسی دشوار و طاقت فرساست.

حادثه یعنی تفسیر این کلام که: «اذا لم یکن ما ترید فلا قبل ما کنت» هر گاه آن چه را خواستی نشد، آن چه را هست سخت مگیر.

درک حادثه به معنای فهم این نکته ی رازآلود است که هر قفلی را کلیدی است که این کلید باید با ساخت آن قفل همخوانی داشته باشد. و حادثه، کلیدی است که فقط با پذیرنده، هضم کننده و معنا دهنده ی آن حادثه همخوان و همراه می شود.

حادثه باور داشتن به تقدیر و سرنوشت، و اعتماد کردن به مشیت الهی و در نهایت تبدیل کردن تهدیدها و موانع به فرصت های بالنده زندگی است، فرصت هایی که ما را نسبت به فلسفه ی واقعی فراز و نشیب ها و حوادث تلخ و شیرین زندگی هشیار می کند تا آن جا که حتی جزئی ترین و ساده ترین اتفاقات ناگهانی خود نشانه و آیه ای از پروردگار عالمیان است. به تعبیر زیبای کریستیان سینگر:

»آگاهی و اعتقاد به این واقعیت که هر چیز و [هر] اتفاق به ظاهر جزئی و بی ارزش، می تواند به وجه پنهان هستی مربوط باشد، تغییر ریشه ای در معنی زندگی ایجاد می کند و غبار بی اهمیتی را از همه چیز می زداید. تو هرگز نخواهی داسنت که هر حرکتی می تواند ستاره ای را جا به جا کند.«(5)

در واقع این نگاه ما به وقایع و پدیده هاست که چیزی را بزرگ یا کوچک، کم اهیمت یا با اهمیت، معنی دار یا بی معنی، مثبت یا منفی و بالاخره، نعمت سازنده یا نقمت کُشنده تلقی می کند. پس هر قدر نگاه ما به حوادث زندگی معنوی تر باشد، درک ما از زندگی عمیق تر، مثبت تر و شیرین تر خواهد بود.

از این رو، حادثه به معنای ایمان آوردن به حکم «تقدیر«؛ و اعتماد کردن به اصل «توکل«، جاری شدن در «مشیت الهی«؛ تن دادن به مصائب ربوبی؛ و امید داشتن به «نویدهای اخروی» است.

حادثه به معنای قرار گرفتن در دایره ی «حال«؛ ارتقا یافتن به مقام عرفانی «حال«؛ و جاودانه ماندن در زمان «حال» است.

حادثه به معنای یک اتفاق خارق العاده است که فقط یک نگاه فارغ القاعده می تواند معجزه را از آن تلقی کند؛ نگاهی که از جنس علوم نقلی، عقلی و کسبی نیست؛ بلکه از جنس شهود، الهام، عشق و بینش است؛ نگاهی که زنده کننده ی دل است. با چنین نگاه و دیده ی اندرونی است که وقایع و حوادث در مسیر تکامل آدمی قرار می گیرد و «او» را به او نزدیک تر می کند؛ چرا که:

– تربیت، نه متأثر از «روش های صنعتی«، که متأثر از «منش های الهی است«.

– تربیت، نه یک «قاعده ی تجویزی» که یک «حادثه ی تکوینی» است.

– تربیت، نه «بایدها» و «نبایدهای قاعده مند» که شایدها و نشایدهای «حادثه مند» است.

– تربیت، نه از طریق «قواعد علمی» که در «حوادث طبیعی» اتفاق می افتد.

– تربیت، نه از راه «آموزه های ذهنی» که از «الهامات قلبی» اتفاق می افتد.

– تربیت، نه از طرح ها و برنامه های «بیرونی» که از نیازها و انگیزه های «درونی» سرچشمه می گیرد.

در این رویکرد، تربیت نه یک الزام، که «الهام«؛ نه یک اجبار، که «انتخاب«؛ و نه یک ردیف قواعد و ضوابط مکتوب، که فراتر از آن، ترکیبی از حوادث، شرایط و زمینه های نامرئی و غیررسمی و غیرکلامی است که همه ی ابعاد وجودی انسان را تحت تأثیر خود قرار می دهد.

»تربیت«، و نه تعلیم؛ «پرورش«، و نه آموزش؛ «تحول«؛ نه تغییر؛ و «بلوغ«، نه رشد، منحصراً محصول مطلق تدبیر و مدیریت و برنامه ریزی از پیش تعیین شده نیست؛ بلکه غالباً ناشی از رویدادهای طبیعی، حوادث غیر ارادی و رخدادهای

اتفاقی است که به شکل نامرئی و ناهشیار وجود آدمی را تحت تأثیر قرار می دهد.

آن کس که نمی داند که تربیت تا چه اندازه، بی قاعده ی قاعده ساز، و منظم نظم زداست، نمی تواند به راز سر به مهر نهاده ی تربیت درونی و شهودی نزدیک شود و هرگز نمی تواند به نیروی محرکه و مداخله گر آن فاعل اصلی و محرک طبیعی و قائد فطری پی ببرد!

در واقع، تربیت آدمی نه ساخته ی طبیعت اوست و نه ساخته ی محیط او؛ بلکه تعامل بین این دو قطب سیال است که اساس شخصیت را شکل می دهد. و این تعامل بر اثر حوادث قلبی که گشتالتی ها به آن «دریافت ناگهانی» یا «بینش شهودی» Insight می گویند ایجاد می شود.

از منظر کل گرایان گشتالتی، یادگیری یک حادثه ی درونی است که به گفتن آها «A.ha» از جانب یادگیرنده می انجامد. آن گاه که فراگیر گفت: A.ha واقعه ی یادگیری به ثمر نشسته است و حادثه ی باطنی رخ داده است.

پس یادگیری نیز خود یک «حادثه» است؛ حادثه ی یادگیری یک «اندریافت درونی» از یافته های بیرونی است که در اثر همخوانی بین آن چه در درون جست و جو می کنیم و آن چه در بیرون رخ نمایی می کند «اتفاق» می افتد.

»تربیت حادثه ای» بر خلاف «تربیت قاعده ای«، درونی است و نه بیرونی؛ شهودی است و نه دستوری؛ بینشی است و نه دانشی؛ طبیعی است و نه عاریه ای؛ الهامی است و نه اکتسابی؛ و بالاخره لدنی است و نه حصولی!

تربیت حادثه ای با حادثه ی تربیتی به منزله ی دو روی یک واقعیت، آدمی را از خفتگی به بیداری،و از تک ساحتی به چند ساحتی فرا می خواند. و هر گاه آموزش و دانش در وجود آدمی آن چنان دگرگون کننده و روشنگر باشد که او را از آن چه

»هست» به آن چه باید باشد فرا بخواند، آن «اتفاق مبارک» رخ داده است!

تربیت حادثه ای با «نظر رحمانی» حادث می شود؛ اما با «علم مدرسه ای» و «تعلیم قاعده مند» خاموش می شود؛ چرا که تعلیم مدرسه ای به تربیت وجودی نمی انجامد؛ چون که فرمود:

»این رسن (علم) از بهر آن است که از «چه» برآیند، نه از بهر آن که از این چه به چاه های دیگر فرو روند.«(6)

عقل تا درگاه، ره می برد؛ اما اندرون خانه، ره نمی برد.(7)

اما چگونه تواند بود که ره به درون آسان شود؟ و آن کدام حادثه و کدام بارقه و واقعه ای است که توان رسوخ به اندرون را برای بازتاباندن نور و روشنایی به عمق لایه های وجود داشته باشد؟

بدون تردید این ره جز با «طریقت دل» پیموده نمی شود. و این عبور بدون وقوع شطحی از شطحیات عارفانه از متن حوادث واقعه بر نمی خیزد.

شطحی که زاده ی الهام و از جنس علم لدنی و معرفت ربوبی است.

به همین سبب نام این اثر را «شطحیات تربیتی» گذاشته ایم؛ زیرا بن مایه ی اصلی آن از آموزه های «عرفانی» و حادثه های «الهامی» و بارقه های «الهی» شکل گرفته است.

شطحیات تربیتی، برگرفته از شهد حوادث نابی است که از دل وقایع زندگی برخاسته است. و بی پروا و بی محابا، عاری از قاعده ها و قلاده ها، و آزاد از بایدها و نبایدها به تکوین و تنظیم خودجوش شخصیت آدم ها، متناسب با فطرت الهی آن ها می پردازد.

شطحیات تربیتی، باز تعریفی واژگون از تربیت واژگون شده ای است که در مدار صنعت انسانی و انسان صنعتی به سراشیبی سقوط و هبوط گرفتار آمده است!

شطحیات تربیتی، گزین های حکیمانه ای است که از گزاره های گُزیده اما گزنده ی مربیان بزرگ تربیتی و اندیشمندان نیک سرشت الهی و عارفان شوریده حال، گل چین شده است تا چهره ای دیگر از تربیت پنهان و نامرئی را با زبانی دیگر و از زاویه ای دیگر سان به نمایش بگذارد.

شطحیات تربیتی،دل نگاشت های فی البداهه ای است که از دل حادثه ی ذهن و از شطح پریشانی دل به دور از صورت بندی های نسخه ای و توصیه ها و اندرزهای تجویزی به شکل «دل خاسته» – و نه «بایسته» – ظاهر شده است تا از فراسوی دالان های محدود کننده و دیوارهای مسدود کننده، تربیت را از بند «رسمیت«، قید عادت، و قلاده ی «سیادت» آزاد سازد.

سطحیات تربیتی، مقدمه ای است برای بازگشودن زبان وجودی و بستن زبان کلامی به قصد بیان اسرار تربیت معنایی از جنس دیگر! و تا زمانی که این زبان بسته نشود، زبان وجودی گشوده نمی شود؛ چون که فرمود:

راهی ز زبان تا در دل پیوسته است

کاسرار جهان و جان در آن رسته است

تا هست زبان بسته، گشاده است آن راه

چون گشت زبان گشاده آن ره بسته است

تا زبان تربیت قاعده ای بسته نشود، زبان تربیت حادثه ای باز نمی شود؛ تا دانش کاذبی و تعلیم و تربیت رسمی متوقف نشود، دانش باطنی و تعلیم و تربیت معنایی رخ نمایی نمی کند،

تا زبان ریا و تصنع بسته نشود، زبان خلوص و یگانگی فرصت ظهور و بروز نمی یابد. و اگر سخن دل با راز آشنایان اهل دل مرتبط گردد، همه ی آن سخن ها «نور» گردد و آدمی را غرق خود گرداند. چون که فرمود:

»سخن بر من فرو می ریخت؛ مغلوب می شدم. زیر سخن می ایستادم از غایت مغلوبی…. سخن در اندرون من است.

هر که خواهد سخن شنود، در اندرون من در آید.«(8)«

و سخن آن گاه به دل نشیند که از دل برآید، و آن گاه به جان پیوندد که جان، مستعد در آمیختن با آن باشد. و در پی این حادثه آمیختن است که سخن ها، همه نور دل می شود و هر کلامی به قیامت وجود می انجامد. چون که فرمود:

»سخن صاحب دلان خوش باشد. تعلمی نیست؛ تعلیمی است و این علم به مدرسه حاصل نشود و به تحصیل شش هزار سال که شش بار عمر نوح بود برنیاید.«(9)

»زیرا احوال باطن، آمدنی است نه آموختنی؛ بر رسته است، نه بر بسته.«(10) «و این حال را تا چه نچشی، ندانی و تا نیازمایی، نخوانی«(11)

لذا در این نوشتار، تلاش شده است جلوه های نمادین تربیت حادثه ای در قالب گزاره های متناقض نما در معرض دید مخاطبان اهل معنا قرار گیرد و افزون بر آن، لایه های پنهان تربیت آسیب زا و تعلیم علم زدا و آموزه های شوق زدا، به طرزی بی رحمانه و عریان شده بازشکافی و بازشناسی شود تا آنان که از عمق وجود، آثار مسموم زا و مصدوم کننده ی آن را حس کرده اند، بیش از پیش به پیامدهای این تربیت صنعتی شده آگاه تر شوند و آن ها که هنوز در مدار تخریبی این نوع روش های تربیتی گام بر می دارند، از پیمودن مسیر تاریک آن باز ایستند.

امید است این شطحیات غریبانه که از ذوقی وحشیانه به قصد ایجاد درنگی هوشمندانه اما با قلمی کودکانه برگزیده و گردآوری شده است خوانندگان دل آشنای اهل «نظر» و

جویندگان رازگشای اهل «بصر» را با خود همراه ساخته و در پیمودن این مسیر خطیر، «این کم ترین» را از نقدهای سازنده و رهنمودهای بالنده ی خویش بهره مند سازند.

عبدالعظیم کریمی


1) مقالات شمس؛ ص 710.

2) سوره ی ضحی؛ آیه ی 11.

3) سوره ی قارعه؛ آیه ی 3.

4) ر. ک. نظم پریشان، (تعلیم و تربیت بی قاعده(؛ عبدالعظیم کریمی؛ انتشارات عابد؛ ص 235.

5) ر. ک: زندگی یعنی هدف داشتن؛ ص 25.

6) مقالات شمس؛ 178.

7) همان؛ ص 180.

8) مقالات شمس؛ ص 2-321.

9) همان؛ ص 716.

10) ولد نامه؛ ص 164.

11) مناقب العارفین؛ ص 413.