مقصود «مید» از اصطلاح «فرد بیولوژیک» که می توان آن را «موجودی زیستی یا زیست شناختی» نامید ناظر بر طبیعت انسان در زمانی است که هنوز تحت تأثیر عوامل مختلف جامعه، اجتماعی نشده است. یعنی زمانی که اصطلاحاً کودک آدمی موجودی بکر و دست نخورده است. فرق موجود زیست شناختی که حالات و رفتارش تنها به وسیله ی عوامل «زیستی» معین شده است، با موجود اجتماعی آن است که اعمال و احساسات اولی با اراده و تفکر آگاهانه همراه نیست؛ در حالی که «موجود اجتماعی» می تواند به طور خودآگاه فعال درباره ی کنش و واکنش های اجتماعی اندیشه کند.
می توان گفت که اختلاف این دو جنبه از موجودیت انسان تقریباً همانند اختلاف «حیوان» و «انسان» می باشد. در انسان هر دو نوع رفتار یعنی رفتار «زیستی» و «آگاهانه» موجود و قابل ملاحظه است. با این وصف این دو نوع رفتار کاملاً مجزا و مستقل از یکدیگر صورت نمی گیرد و همواره هر یک در دیگری تأثیر می گذارد.
بن مایه ی تحرک و فعالیت آدمی انگیزه ها و نیازهای درون زا و طبیعی اوست. اما هر گاه این عوامل، به تنهایی قادر به رفع نیازهای حیاتی او نباشد، آن گاه «تفکر و شناخت» به کمک می آید و در حل مشکل می کوشد. مثلاً هر گاه تلاش طبیعی فرد در تهیه ی غذا به جایی نرسد، در صدد یافتن راه حل جدید و ابتکاری بر می آید تا به واسطه ی مهارت تفکر آن را کسب کند. به عکس موجود اجتماعی، موجود زیست شناختی مستقیماً در مقابل عوامل و پدیده های محیط خارج واکنش نشان می دهد و در صدد کشف علل مختلف خارجی، غیر آن هایی که مستقیماً با حس بینایی و شنوایی و بساوایی او تماس دارند، نیست.
همان گونه که نظریه ی «فروید» درباره ی اجتماعی شدن فرد را با عقیده ی «مید» می توان در این مورد خاص تا حدی با عقاید او مشابه دانست. بخش زیست شناختی وجود آدمی همان قسمتی از شخصیت است که «فروید» آن را نهاد یا «اید» یعنی مخزن نیازهای ناهشیار و بخش حیوانی و زیستی انسان می نامد، و این عنصر (به همراه بعضی دیگر از عناصر روان) در ضمیر «ناخودآگاه» جای دارد. افزون بر آن می توان «تفکر خودآگاهانه ی» مورد نظر و بحث مید را با «خود» و یا «ایگو» در نظریه ی فروید، مشابه دانست. از نظر مید «موجود زیستی» فقط در نوزاد انسان قابل تصور است. نوزاد حتی قبل از تولد خصوصیات و استعدادهای معینی را به ارث می برد که در وجودش باقی می ماند.
»اجتماعی شدن» از همین مرحله و در نتیجه ی تأثیر عوامل مختلف اجتماعی بر روی «موجود زیستی» آغاز می شود. به محض تولد، نیازها و
انگیزش های طبیعی و فطری کودک تحت تحت تأثیر «عوامل اجتماعی» شکل می گیرد و از همان زمان محرک های زیستی و ذاتی کودک زیر نفوذ نیازها و ملزومات حیات اجتماعی تعدیل یافته شکل خاصی به خود می گیرند. حال باید دید تعدیل و تغییر این محرک ها به چه شکل و تحت تأثیر چه عواملی روی می دهد. اولین عامل و مهم ترین آن ها پس از والدین، گروه های همسال است، گروه همسالان به ویژه از دوره ی دبستان به بعد یکی از مؤثرترین و پایدارترین منابع نقش پذیری کودک در زمینه های اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی است. کودکان در گروه همسالان به لحاظ موقعیت طبیعی و خود انگیخته ای که برقرار می گردد از نظر تبادل ارزشی و مباحث بین فردی در غنی ترین و عمیق ترین شرایط تعاملی قرار می گیرند. تعامل بین فردی کودک با همسالان آن هم در یک رابطه ی افقی و هم تراز به او کمک می کند تا خود را در مقایسه با دیگری و دیگران هم بشناسد و هم توسعه دهد.
از آن جا که محیط های اجتماعی و گروه همسالان در اجتماعات به لحاظ فرهنگی و ارزشی دارای ساختارهای متفاوتی می باشند نحوه ی اثر گذاری این گروه ها در تغییر تراز رشد اجتماعی افراد متفاوت خواهد بود. اساساً هر یک از مراحل رشد اجتماعی طریقه ای تازه از رفتار ساختی – شناختی را در رابطه با پذیرش نقش فراهم می آورد که برای تأثیر آن، فرد نه تنها باید اصل همدلی و هم حسی متقابل را در نظر بگیرد، بلکه باید بازخوردهای رفتار با دیگران را نیز تجربه کند و این اصول را بر مبنای عدالت، تبادل و تساوی و انصاف قرار دهد.
کودکان و نوجوانان در تمام مراحل ارزش های اساسی گروه همسالان خود را درک می کنند و قادرند بر نقش های اشخاص دیگر تأکید کرده و با همان نقش ها همسان سازی کنند. وحدت روانی، هم حسی و عدالت در نقش پذیری اجتماعی به تجربه ی اجتماعی آن ها کمک می کند. در واقع گفت و گو و تبادل فکری بین فردی در گروه های همسالان و حتی ایجاد اختلاف ها و
تعارض ها منجر به شرایط و موقعیتی می شود که مهارت های ارتباطی و استعدادها و قابلیت های نهفته ی او در پرتو این چالش ها آشکارتر می شود.
بنابراین، رشد اجتماعی کودک و نوجوان در میان همسالان و کسب مهارت های ارتباطی، معنی محسوسی به این فرض می دهد که بلوغ اجتماعی نه ساخته ی قواعد بیرونی اند و نه زاده ی الهامات درونی؛ بلکه ناشی از کیفیت روابط متقابل اجتماعی هستند که بر اثر تعامل دائمی طبیعت فرد با فرهنگ خویش حاصل می شوند.
اما بلافاصله باید تأکید کرد که الگوهای ارتباطی میان کودکان و بزرگسالان همواره در یک مسیر معین و یا پیامدهای مشخص نیست. کیفیت این ارتباط طولی و عرضی به عوامل مختلفی نظیر پایگاه، شأن و منزلت الگوها و حرمت و احترامی که کودک برای این الگوها قائل است بستگی دارد.