از دیگر پیامدهای آسیب زای «اجتماعی کردن» افراد، خطر هویت زدایی و فردیت زدایی ناخواسته و غیرمستقیم در زیر سیطره ی سنگین «جماعت«، «قوم» و «گروه» می باشد. فرد به منزله ی واحدی با شبکه ی پیچیده و درهم تنیده ی جماعت همچون تار و پود یک بافت محکم، در تعامل میان متن و زمینه قابل بررسی است.
»جماعت گرایان بر این باورند که فرد تنها در متن جامعه قابل تصور است و افراد همچون اتم های مستقل و شناور در فضا نیستند. از دیدگاه آن ها وجود فرد به زمینه های تاریخی و اجتماعی جامعه اش بستگی دارد و نمی توان او را مستقل از آن فرض نمود.
بر این اساس جامعه بر فرد تأثیر همه جانبه و فراگیر دارد و هویت افراد را در خود احاطه کرده است در نتیجه فرد هویتش را از جامعه به دست می آورد.«(1)
رنگ باختن استقلال فردی در الزامات اجتماعی و غوطه ور شدن تمامیت فرد در گرداب فرو برنده ی «جماعت» موضوعی است که خطرات آن در آثار فیلسوفان و اندیشمندان گذشته نیز با پررنگی نمایان شده است. شاید این گفته ی گوستاو لوبون که عقل جماعت کم تر از عقل فرد است ما را در ترسیم این مفهوم یاری کند.
»گوردن آلپورت» و «ادوارد جونز«)1985) در کتاب «روان شناسی اجتماعی از آغاز تا کنون» نمونه های بارزی از این خطرات پنهان و آشکار فردیت زدایی در جماعت و اجتماع را از دیدگاه های مختلف مورد بحث و بررسی قرار داده اند. بخش عمده ای از این کتاب تحت عنوان «پیشینه ی تاریخی روان شناسی اجتماعی» اختصاص به بازتاب نظر اندیشمندان گذشته از جمله «افلاطون» و «گوستاو لوبن» درباره ی نقش جماعت، اقوام، تصورات
جمعی، جبرگرایی فرهنگی، عادات و آیین ها و. . . دارد. در این کتاب آمده است:
»افلاطون به این دلیل از دموکراسی وحشت داشت که از خردگریزی بشر می ترسید.«
انسان ها ممکن است در خلوت نسبی سنجیده و با تأمل عمل کنند، اما در گروه، استدلال درستی ندارند. «در صورتی که هر یک از اهالی آتن یک سقراط می بود، هر جمع یا گروهی از آنان هم چنان یک توده ی غیر متشکل به حساب می آمد«. گر چه چنین بدگمانی درباره ی تجمع انسان ها بسیار قدیمی و ارتجاعی است، اما باید توجه داشت که تا سال های دهه ی 1890 هیچ نظریه ی نظام داری از رفتار جماعت در دست نبود.
اتکای لوبن به تقلید، که حکایت از دو نیم شدن هیستری گونه ی شخصیت دارد، در عبارات زیر به خوبی نمایان است. وی در اثر خود به نام جماعت می نویسد:
. . . ممکن است فرد به شرایطی سوق داده شود که شخصیت آگاه خویش را به کلی فراموش کند، و تمام تلقین هایی را که به وی می شود بپذیرد. در این حالت وی دست به اعمالی خواهد زد که کاملاً خلاف منش و عادت های اوست (ص34(.
شرایط حاکم بر جماعت موجب بروز تعصبات عمیق، سنت های نژادی، و غریزه حیوانی می شود. فرد در جماعت. . . دیگر از اعمال خویش آگاه نیست. در چنین وضعی وی مانند فردی است که هیپنوتیزم شده است؛ برخی قوای ذهنی او از بین می رود، و هم زمان با آن قوای ذهنی دیگری به منتها درجه ی اعتلا می رسند. وی بر اثر تلقین، با بی پروایی کامل دست به اجرای اعمال به خصوصی خواهد زد» (ص 35(.
گویا هراس لوبن از آثار منفی و تباه کننده ی جامعه با توجه به پیامدهای غیرمستقیم که بر روی شخصیت افراد می گذارد، منطقی است. حاکمیت نامرئی جماعت با سیطره ی سنگین خود به قدری تأثیر گذار است که نقش فرد به منزله ی هسته ی اصلی کم رنگ می شود.
جماعات و رهبران آن ها بیشتر تمایل به عمل دارند تا اندیشه، و هرگز در پی تفکر انتقادی نیستند. زمانی که فردی به جماعتی می پیوندد، چند پله ای از نردبان تمدن پایین می رود. امکان دارد وی در حالت عددی فردی با درایت و مهذب باشد؛ در حالی که با پیوندش به جمع خوی وحشیگری می یابد؛ یعنی موجودی می شود که تنها بر طبق غریزه اش عمل می کند (ص 35(. از جایی که لوبن معتقد است زنان و برخی نژادها به شدت تحت تأثیر تلقین قرار می گیرند، وی می گوید «هر جماعتی با ویژگی های زنانه اش تمییز داده می شود، اما جماعات لاتین بیش از سایر نژادها از ویژگی زنانگی برخوردارند.» (ص44(.
روشن است که لوبن نسبت به گروندگان به جماعت نظر مساعدی ندارد. وی جماعات را در حکم تهدیدی برای موقعیت های تثبیت شده و پا بر جای می داند. او معتقد است زمانی جماعات رشد و بالندگی می یابند که تمدن رو به انحطاط می گذارد. او می نویسد:
»ما می رویم [تا] به دوره ای گام بگذاریم که در واقع عصر جماعات است«. توده ها مصمم اند تا جامعه ای را که می شناسیم نابود کنند و به زندگی کمونی اولیه بازگردانند» (به نقل از طوسی؛ ص 78 و 79(.
بنابراین: «جماعت گرایان بر این عقیده هستند که جامعه، گروهی از افراد است که به وسیله ی بندهای مشترک زبانی، فرهنگی و تاریخی به صورت درونی به همدیگر تنیده شده اند. ارتباط افراد در جامعه ارتباطی منسجم، قانونی، قراردادی و رسمی و مبتنی بر حقوق است (مونی، 2002 و یار، 2003(.«
بنابراین جامعه آن چیزی است که هویت افراد را تشکیل می دهد و پدیدهای است که می تواند انسان را از یک حیوان وحشی به یک موجود انسانی تبدیل کند (کوهن، 2000(.
بر این اساس، سندل یکی دیگر از نظریه پردازان به جامعه ای اشاره می کند که اعضای آن در مفهومی از جامعه به همدیگر گره خورده اند، به گونه ای که آن افراد صرفاً احساسات جامعه را بیان می کنند و اهداف
جامعه را دنبال می کنند و بدون این که آن ها هویت فردیشان را درک کنند و بدون این که آن ها احساسات و آرزوهای خودشان را مهم تلقی کنند، از جامعه ای که خودشان بخشی از آن را تشکیل می دهند، دفاع می کنند (گوهن، 2000(.
در واقع جماعت گرایان بر این باورند که مجموعه ای از اصول عقلانی، بر اساس زمینه های اجتماعی و تاریخی جامعه قابل تدوین است. به نظر آنان، این اصول چارچوب کلی اهداف و الزام های اخلاقی جامعه را تشکیل می دهد و محوری برای ایجاد نظم و بازسازی جامعه و انجام اصلاحات اجتماعی، محسوب می شود (یار، 2003(.
هم چنین به عقیده ی بیر(2) (1989) تعهد برای ایجاد برابری، به عنوان ویژگی محوری، سیاست های عمومی جامعه ی جماعت گرا محسوب می شود. به نظر او از جمله ی تعهدات به منظور ایجاد برابری، مشارکت کامل شهروندان در فعالیت های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است. به طوری کلی، بنابر عقیده نظریه پردازان دموکراسیِ جماعت گرا، جامعه مقدم بر فرد و حقوق و آزادی های فردی است. بنابراین جامعه می تواند به خودی خود به عنوان غایت محسوب شود (به نقل از جعفر آبادی؛ 129؛ سال 1384(. این مسأله باعث می شود که یگانگی و تمایز یافتگی فرد در چتر سنگین جماعت و قومیت رنگ ببازد و او را از کنش وری آزاد در شکل دهی افکار و آمال خویش ناتوان سازد.
1) مونی، 1998 یار، 2003 و گل محمد 2004؛ به نقل از جعفر آبادی، ص 128.
2) Landon E. Beyer.