از تعریف هایی که ذکر آن گذشت چنین بر می آید که تربیت، اجتماعی کردن روشمند نسل جدید است؛ نسلی که در عین تعامل با ارزش ها و هنجارها باید از «هستی» خود به منزله ی حیات شخصی و حریم خصوصی اش دفاع کند؛ چرا که در هر یک از ما دو نوع «هستی» وجود دارد که تنها با انتزاع و تمایز شجاعانه جدائی پذیرند. یکی از آن ها به همه ی حالات نفسانی و حیات شخصی ما بر می گردد و آن وجودی است که می توان آن را هستی فردی نامید. هستی دیگر منظومه ای از افکار، احساسات و عاداتی است که بیانگر گروه و یا گروه های مختلفی است که ما عضو آن هستیم نه آن ها بیانگر شخصیت ما. اعتقادات و اعمال اخلاقی و سنت های ملی یا شغلی و عقاید جمعی از همه نوع، از این دسته اند و مجموعه ی آن ها هستی اجتماعی ما را تشکیل می دهد. هدف «اجتماعی کردن» تشکیل این هستی اجتماعی در هر یک از ماست؛ اما هدف اجتماعی شدن توجه به هستی فردی است که هستی اجتماعی را به خدمت خود و تقویت و توسعه ی آن در می آورد.
در واقع، از خلال هستی اجتماعی است که به بهترین وجه، اهمیت استقلال و باروری خلاقیت آشکار می شود. بدون تردید، این هستی اجتماعی نه ساخته و پرداخته ی سرشت نخستین بشر است و نه از رشد خودانگیخته حاصل شده است. بدین ترتیب، جامعه در هر نسل جدید، خود را با زمینه ی تقریباً خالی ای رو به رو می بیند که باید با صرف هزینه های جدید آن را بسازد و نیز باید با سریع ترین شیوه بر این وجود خودخواه و غیر اجتماعی که به تازگی به دنیا آمده است وجود دیگری را که به زندگانی اخلاقی و اجتماعی که به تازگی به دنیا آمده است بیفزاید و این کاری است عظیم که به عهده ی تربیت است. کار تربیت، به پرورش کالبد جسمانی فرد در جهتی که طبیعت
مشخص کرده، و به ظاهر ساختن نیروهای پنهانی ای که طالب ظهورند، محدود نمی شود. تربیت در بشر وجود جدیدی را می آفریند.(1)
با این توصیف محیط و اجتماع نه سازنده بلکه آشکار کننده ی طبیعت فرد هستند و شخصیت در تعامل با اجتماع آن گونه شکل می یابد که طبیعت مقدر ساخته است. در این جا خود به خود هدف تربیت اجتماعی مشخص می شود؛ زیرا اگر هدف تربیت، آشکار ساختن آن چیزی باشد که در طبیعت فرد وجود دارد، پس تربیت اجتماعی باید به تحقق این هدف کمک نماید.
1) دورکهیم؛ به نقل از کاردان؛ ص 48 و 49.