کن مع الناس و لا تکن منهم!
با مردم باش ولی از آن ها نباش.
»امام صادق (ع(«(1)
روزی عارف بزرگ «خواجه عبدالله انصاری» به همراه یکی از مریدان خویش از جاده ای گذر می کرد. «مرید» به رسم ادب پشت سر خواجه در حرکت بود که خواجه خطاب به وی گفت:»ای پسر! پشت سر من راه مرو«. مرید پیش خود گفت: خطا کردم! شاید خواجه را میل سخن و درس گفتن با من باشد. پس به سمت راست خواجه شتافت و از این سوی به راه افتاد. لحظه ای بعد خواجه گفت: «ای پسر، از سمت راست من راه مرو.» مرید با خود گفت: «خطا کردم! چه سمت راست بزرگان، جایگاه مریدان ارشد است.» پس از سمت چپ خواجه قدم در راه نهاد. لختی گذشت و خواجه گفت: «ای پسر! از سمت چپ من راه مرو.» مرید بر خود نهیب زد: «باز هم خطا کردم. چه من باید پیشاپیش خواجه بروم تا هم راه را بر او باز کنم و هم مانع تابش اشعه ی خورشید بر رخسارش گردم«. و چنین کرد. اما اندکی بعد خواجه برای مرتبه ی چهارم او را به خود خواند و گفت: «ای پسر! پیشاپیش من راه مرو.«
مرید حیران از این که چه کند به خواجه گفت: «نه پشت سر شما، نه سمت راست و چپ و نه پیشاپیش. پس از کدام سمت حرکت کنم؟«
خواجه گفت: «ای پسر! راه خویش دریاب و از آن سوی برو!«(2)
آن چه از این حکایت عارفانه می توان استنباط کرد این است که راه خویش یافتن و راه خود ساختن همان راه خودشناسی، خودیابی، خودگستری و خودپویی و خودپایی است که هدف نهایی تعلیم و تربیت فعال و خلاق در همه ی ادوار و اعصار تاریخ بشر بوده و هست و خواهد بود. و این
حکایت با بیان تمثیل و زبان نمادین آن گشایشگر بحث چالش برانگیز ما در این نوشتار است.
راه خویش یافتن مقدمه و بستر راه «خودبودن» و «خودشدن» و در نهایت «خودشکوفایی» همه جانبه است.
اما آن چه مانع دست یابی به این هدف می شود قبل از آن که ریشه در ساختار درونی فرد داشته باشد برخاسته از ساختارهای اجتماعی جامعه است. به همین سبب عنوان بحث «اجتماعی کردن» مانع «اجتماعی شدن» بهانه ای برای آشنایی با این موانع و بازگشایی گره های پیچیده و در هم تنیده ی فرایند تعلیم و تربیت اجتماعی است.
قبل از طرح هر مطلبی باید اذعان کرد که عنوان این گفتار «پارادوکسیکال» یا «متناقض نما» در وهله ی نخست ابهامات و شبهات اجتناب ناپذیری را در ذهن خوانندگان اهل نظر ایجاد می کند که لازم است توضیحاتی اندک در مورد آن ارائه شود.
از آن جا که هر فرد یک واقعیت ذهنی و یک زمینه ی مستقل و بی همتایی دارد که او را به موجودی منحصر به فرد تبدیل می کند – چیزی که به واسطه ی آن از تطبیق کامل بر همنوعان و پیروی انفعالی از هنجارها و ارزش ها آزاد شده و در فراسوی آن قرار می گیرد -، بر این اساس نباید در تربیت اجتماعی، این جنبه از هستی آدمی خواسته یا ناخواسته مورد غفلت قرار گیرد و یا در فشار سنگین هنجارها و ارزش های حاکم تحریف و تضعیف شود. به عبارتی دیگر، در فرایند تربیت اجتماعی هر فرد، باید به ابعاد و اعماق وجود بی همتای او تا وصول بدین واقعیت توجه شود؛ زیرا شخص ممکن است تحت تأثیر فشارهای جامعه به شرایطی سوق داده شود که کنش های خلاق خود را به کلی از دست داده و آموزه ها و قواعد اجتماعی را به صورت یک جانبه و به دور از آگاهی و ارزیابی بپذیرد.
به تعبیر شهید مطهری:
هر موجودی که پا به این جهان می گذارد و آفریده می شود همان است که آفریده شده. اما انسان تنها موجودی است که پس از آفرینش، تازه مرحله ی این که چه باشد و چگونه باشد را آغاز می کند.
انسان چیزی نیست که آفریده شده باشد بلکه آن چیزی است که خودش بخواهد.(3)
در این جا ما شاهد یک رویکرد کاملاً خلاق و فعال در مورد ماهیت انسان و چگونگی شکل گیری شخصیت او هستیم. در این نگاه همه ی عوامل سرشتی و محیطی در خدمت رشد و تعالی انسان به سبک و سیاقی که خودش بخواهد تفسیر می شود. توجه به نقش بنیادی «خود» و تأکید بر استقلال و آزادی انسان در تکوین شخصیت خویش، نشان از یک نگاه پیشرو از تعلیم و تربیت و برجسته سازی نقش اراده و تمایل درونی انسان دارد.
در واقع انسان یگانه موجود در عالم خلقت است که خداوند از روی کرامت و حرمت به او این استقلال و آزادی انتخاب را داده است تا خود شکل دهنده ی شخصیت و رقم زننده ی سرنوشت خویش باشد. بر اساس آیه ی: » فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» خداوند طبیعت و ظرفیت تکاملی انسانی او را واجد این نوع انتخاب گری کرده است که نه تنها به خود بلکه به جهان هستی بخشد!(4)
افزون بر آن، شخصیت آدمی به منزله ی یک نظام سیال و سازمانی پویا، دارای مرجعیتی بنیادی و یکپارچه است که او را به کنش آزاد و متمایز از
دیگران وادار می سازد. اما «خود» و «دیگری» در کنش متقابل با یکدیگر نقش جدیدی را در زندگی آدمی ایفا می کند که کارکرد آن نه برخاسته از خزائن ژنتیکی فرد، و نه ناشی از آموزه های اجتماعی، بلکه در تعامل و فراتر از این دو عامل می باشد.
پس وجه تمایز میان «اجتماعی کردن«(5) و «اجتماعی شدن«(6) به رغم مفهوم و معنای به ظاهر یکسان و مشابه این دو واژه، این است که در «اجتماعی شدن» قدرت انتخاب و مداخله گری فعال و خلاق متربی در هنجارگزینی و سپس هنجارپذیری مد نظر است و در «اجتماعی کردن» غالباً روش تحمیل و تلقین در انتقال هنجارها و ارزش ها محور کار مربی قرار می گیرد.
برای تقریب ذهن و ایجاد یک شاخص متمایز کننده برای تشخیص این دو مفهوم می توان این موضوع را با مقوله ی «یاددهنده» و «یادگیرنده» مطابقت داد.
به عنوان مثال، همان گونه که در فرایند تدریس ممکن است «یاددهی انتقالی» از سوی معلم مانع «یادگیری اکتشافی» دانش آموز شود، به همان میزان می توان گفت در پاره ای از موارد «اجتماعی کردن» افرد از موضع اقتدار و اجبار، مانع «اجتماعی شدن» آن ها به طور فعال و ارادی می گردد.
به عبارت روشن تر، هنگامی که معلم کلاس درس، همواره مطلبی را بدون مداخله، فعالیت و تمایل دانش آموزان به آن ها تحمیل یا منتقل می کند، احتمال زیاد دارد که این نوع یاددهیِ یک سویه، مانع یادگیری خلاق و فعال آن ها شود. پس در این جا اگر بگوییم «یاددهی، مانع یادگیری است» قصد ما مخالفت با اصل «یادگیری» نیست؛ بلکه بازنمایی دیدگاه ها و روش هایی است که ذهن دانش آموز را نظیر اسفنج مکنده ای تلقی می کند که باید از بیرون، مواد از پیش تعیین شده را به شکل فعل پذیر و یک سویه جذب کند.
اما اگر معلم شرایطی را فراهم کند که دانش آموز خود شخصاً در جذب، تغییر، دستکاری و تفسیر مطالب دخالت کند آن گاه یادگیری به معنای واقعی و عمقی آن رخ می دهد. از این رو می توان گفت در فرایند «یادگیری» نقش فاعلی از آن خود کودک است و در «یاددهی» این نقش را معلم و یاددهنده به عهده دارد. به همین ترتیب می توان «اجتماعی کردن» و «اجتماعی شدن» را از یکدیگر متمایز کرد.
گویاترین توجیه برای بیان تمایز «اجتماعی کردن» از «اجتماعی شدن«، تعبیر زیبایی است که در حدیث گران مایه ای از امام صادق (ع) آمده است که: کن مع الناس و لا تکن منهم!؛ «با همه ی مردم باش ولی از آن ها نباش«. یعنی افراد در عین پذیرش دیگران و رعایت هنجارها و ارزش های جامعه، باید یگانگی و بی همتایی خود را نیز حفظ کنند. همه ی مقصود ما از تمایز هنجارپذیری و هنجارگزینی در همین حکمت ظریف نهفته است که فرد علیرغم قرار گرفتن در میان جامعه و در آمیختن با هنجارها و ارزش ها، خود شخصاً انتخاب گر و فاعل تربیت خویش است، و مربی و بزرگ سال صرفاً زمینه ساز، شرایط و هدایت گر غیر مستقیم اوست. در واقع جامعه نباید بنیان های هویت، تمایز یافتگی، تفرد و استقلال اعضای خود را کم رنگ و کم بنیه کند. اما حقیقت تلخ و تجربه ی انکارناپذیر آن چه شاهد بوده و هستیم این است که جامعه با فشارهای نامرئی، آموزش های تحمیلی و تلقین ناخودآگاه سعی در فروپاشی استقلال و بی همتایی انسان دارد.
به همین دلیل است که در اکثر نظام های آموزشی و تربیتی، جامعه به طور مستقیم یا غیر مستقیم از فرد می خواهد که خود را شبیه آن چه در هنجارهای رایج مرسوم است شکل دهد. این خواست، به طور ناهشیار مانع فرایند فردشوندگی و حس «خود بودن» در فرد می شود.
در تبیین آثار آسیب زای شرایط تحمیلی اجتماع و خطر فروپاشی هویت شخصی افراد می توان گفت:
»تا زمانی که به طور کامل با خود بی رحم نباشید و تا زمانی که به طور کامل از جامعه رها نگردید هرگز بالغ نخواهید شد. اگر از ساختار اجتماع، ساختار روانی حرص، رشک، قدرت، مقام اجتماعی و اطاعت کور آزاد نگردید هرگز بالغ نخواهید شد پس، شما نیاز به ذهنی بالغ دارید؛ ذهنی که در بلوغ خویش تنهاست؛ ذهنی که فلج و معیوب نشده و هیچ مانع و حصاری ندارد. تنها چنین ذهنی یک ذهن بالغ است.
اما بعضاً جامعه مسموم ترین چیز برای یک انسان بالغ است؛ زیرا بلوغ آن ساحت ذهنی است که تنهاست و از این رو این ساختار اجتماعی – روانی، هرگز شما را تنها نمی گذارد بلکه همواره به طور خودآگاه یا ناخودآگاه شما را شکل می دهد.
یک ذهن بالغ ذهنی است که کاملاً تنهاست؛ زیرا سیال و رهاست و این رهایی در یک لحظه اتفاق می افتد. شما نمی توانید روی آن کار کنید، جست و جویش کنید و خود را برای دست یابی به آن انضباط ببخشید و زیبایی آزادی این است. آزادی حاصل فکر نیست. فکر هرگز رها نیست و هرگز نمی تواند رها باشد.«(7)
انسان آزاد از قضاوت های دیگران و رها از قالب ها و انتظارات اطرافیان بهتر می تواند به ماهیت خویش آگاه شود. انسان واقعی و مستقل بالاتر از هر نگاهی و هر قضاوتی راه خویش را می رود و به دنبال شکل دادن به شاکله ی متمایز خویش است. او از «دیگر پیروی» و «هم نوایی» انفعالی فراری است. اما به نظر می رسد اغلب نظام های آموزشی در تقویت و توسعه ی این «دگر پیروی» و «هم نوایی«، در مسخ شخصیت و جوهره ی مستقل افراد در
حال سبقت گرفتن از دیگری هستند. تا همه چیز را از درون تهی و از بیرون تزیین کنند.
به تعبیر لوفرو:
»هر چند تعلیم و تربیت، افراد را اجتماعی تر می کند اما به همان میزان فردیت آن ها را ضعیف و ضعیف تر می کند؛ زیرا تعلیم و تربیت اجتماعی به معنای رایج آن بیش از هر چیز، هنر پنهان سازی حالت طبیعی و فردی خویشتن آدمی است.«(8)
در واقع، همان گونه که بشر امروز جهان بیرون را از درون ویران می کند تا از بیرون آباد گردد به همان میزان تعلیم و تربیت کنونی همواره آدمی را از درون تهی می کند تا از بیرون زینت یابد!
اما راه و روش «خودپویی» و «خودپایی» رشد یافته، قرار گرفتن در مسیر طبیعی «خود فطری» است؛ مسیری که هر چند «کم گذر» است اما «پرگهر» است؛ هر چند «نایاب» و «ناساز» است اما «خودیاب» و «خودگستر» است؛ هر چند دشوار و هراسناک است اما اصیل و طربناک است.
از سوی دیگر، در جهان و جوامع امروز به سبب حاکمیت نامرئی فرهنگ های مجازی، رسانه های دیجیتالی، تراکم اطلاعات الکترونیکی و تهاجم ارزش های کاذب، روند «فردیت زدایی«، با حس «نا انسان بودن» و «ناخود بودن» آدمی از سرعت و پیچیدگی بیشتری برخوردار شده است. در این میانه اراده، و آگاهی درونی جای خود را به برنامه ریزی و جبر بیرونی داده است. در این زمان «نقش پذیری» جای گزین «نقش آفرینی«، شده است. به طوری که در این کیمیاگری فروکاهنده، احساس «خود بودن» و «خود شدن» از آدمی سلب، و اقتباس و تقلید از دیگری تقویت می شود.
در چنین فضایی اگر کسی به دنبال درک هستی خویش باشد بیش از هر زمان به عجز و ناتوانی خویش آگاه می شود.
در حقیقت آدمها علیرغم احساس نیاز به خودبودن و خودشدن به یکباره حس می کنند که در تلاطم و تراکم فشارهای نامرئی جامعه شخصیت منحصر به فرد و سبک زندگی خلاق خود را از دست داده اند. آن ها از همان ابتدای زندگی خویش تاریخچه و پیشینه ی یگانگی خود را از دست می دهند؛ به گونه ای که هر بخشی از جامعه قسمتی از پیکره ی وجود آدمی را به تاراج می برد.
نکته ی دیگر که در این جا توضیح آن ضروری است موضوع تأکید و تصریح وسواس گونه این نوشتار بر «فردیت» و فرایند تمایز یافتگی از جامعه و فرهنگ و محیط است. این تأکید به هیچ وجه معطوف به نفی هنجارها، ارزش ها و آداب و سنن اجتماعی و فرهنگی نیست؛ بلکه برعکس، هدف از تأکید بر تحقق «فردیت» در دراز مدت به نفع جامعه و اهداف اجتماعی آن است؛ چرا که جامعه ای که افراد آن فرایند تفرد را طی کرده باشند بیش از هر جامعه ی دیگری، روح وفاداری به جمع و نوع دوستی، مشارکت، مدنیت، قانون مداری و هنجارپذیری را از خود نشان می دهند«.
به همین منظور سوزان لی اندرسون در مقاله ی «فرار از استبداد اکثریت» در بسط نظریه ی جان استورات میل و در مقابل کسانی که برداشت ناصوابی از فردگرایی کرده اند می گوید:
»به نظر می رسد موضع «میل» این است که سیاست های فردگرایانه در نهایت منجر به جامعه ای بهتر خواهد شد. هدف چیزی است که برای بشریت بهتر است؛ نه چیزی که برای خود بهتر است. اما سیاست های فردگرایانه بهترین راه رسیدن به این هدف است. اگر این تفسیر درست باشد، آن گاه می توان گفت که استوارت میل یک جمع گراست و تناقضی در گفته هایش نیست. استوارت میل فیلسوف جمع گرایی است که برای رسیدن به هدف جمع گرایانه اش از سیاست های فردگرایانه دفاع می کند. بدین ترتیب آن اتهام تناقضی که بر او وارد می شود، می توان گفت که استوارت میل توانسته راهی برای سازگار کردن
»فردگرایی» و «جمع گرایی» بیابد و بحث میان آنان را خاتمه دهد.«(9)
بدین ترتیب، اجتماعی شدن، شکل هوشمندانه و مختارانه همان جامعه پذیری و هنجارپذیری فعال و خلاقی است که افراد در قلمرو رشد فردی خود به آن دست می یابند. قدرت انتخاب و اراده ی آگاهانه ی افراد در پذیرش ارزش ها، قوانین و مقررات موجب می شود تا آن ها نه تنها تابع مطبوع هنجارها بلکه فراتر از آن ناظر و حافظ و در عین حال ناقد و خالق آن ها نیز باشند. در چنین فضا، مکان و زمانی است که «فردگرایی» مقدمه و بستری برای جمع گرایی است و «اجتماعی شدن» و اجتماعی کردن در یک مسیر و یک هدف قرار می گیرند.
با این توصیف تربیت اجتماعی به یک معنا ایجاد توانایی و ظرفیت و بصیرت در فرد برای نوعی تغییر شرایط اجتماعی است و به معنای دیگر تبعیت از هنجارهای اجتماعی در شکل وسیع آن است. میان آدم اجتماعی که در حالت طبیعی به سر می برد و انسان طبیعی که به صورت اجتماعی زندگی می کند تفاوت بسیار است. یکی ساخته و پرداخته ی «طبیعت خویش» است و دیگری ساخته و پرداخته ی «اراده ی دیگری» است.(10) هدف آموزش و پرورش تجدید ساختمان رفتار آدمی است؛ اما این تجدید بنا باید با تکیه بر قابلیت های فطری و مقتضیات روانی و عاطفی فرد انجام پذیرد. زیرا تربیت
هر کس معطوف به درون مایه های بی همتایی است که بر اساس خلقت خاص (ساختار روانی و بدنی) خود رخ می دهد.(11)
هر کسی را سیرتی بنهاده ایم
هر کسی را اصطلاحی داده ایم «مولوی«
پس هر گاه به جای این که آدمی را برای خودش تربیت کنند او را برای «دیگران» پرورش دهند و هرگاه آدمی را به جای این که براساس طرحی که در درون دارد از برون طرح ریزی نمایند، آن گاه اجتماعی کردن جایگزین، اجتماعی شدن می شود. هر گاه بدون انتخاب، میل، اراده و هوشیاری، آدمی را با ذهن شرطی شده، تقویت های دگرانگیخته و اهداف دگرساخته، تربیت کنند، آن گاه تربیت اجتماعی از مسیر فطری و طبیعی و خودجوش خارج شده و انسان را از اصالت و یگانگی خویش خارج می سازد.
1) به نقل از مجله الفجر الصادق؛ شماره 47.
2) ر. ک: رسائل خواجه عبدالله انصاری.
3) مجموعه آثار؛ جلد 2؛ ص 313.
4) به قول مولانا:»باده از ما هست شد نی ما از اوهستی از ما هست شد نی ما از او«.
5) Socializing.
6) Socialization.
7) کتاب مرگ. . . ؛ ترجمه ی مرسده لسانی؛ ص 80 و 81.
8) ر. ک. تربیت طبیعی در مقابل تربیت عاریه ای!؛ عبدالعظیم کریمی؛ انتشارات انجمن اولیا و مربیان؛ ص 18.
9) به نقل از مقاله ی «فرار از استبداد اکثریت«؛ نوشته ی سوزان لی اندرسون؛ ترجمه ی خشایار دیهمی؛ ضمیمه ی تئوریک شرق تحت عنوان «فقر فردیت«؛ شماره ی 3؛ خرداد 85؛ صفحه ی 62.
10) »ساختن، آن چنان که اشیا را می سازند؛ یعنی آن کسی که سازنده است فقط منظور خودش را در نظر می گیرد و فرد را به شکلی در می آورد که آن منظور را تأمین کند. کسانی که با توجه به اصالت اجتماع، معتقدند که این اصالت اجتماع در نهایت به اصالت یک طبقه ی مخصوصی که همان طبقه ی حکام باشد بر می گردد، می خواهند انسان ها را طوری بسازند که منظور طبقه ی حاکمه بهتر تأمین شود و یا به قول خود آن ها، برای جامعه مفید باشد«. به نقل از کتاب فطرت؛ ص 16؛ شهید مطهری.
11) قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِه. (سوره ی اسراء؛ آیه ی 84(.