بازتاب جلوه ها و پویه های بازگشت به دوران کودکی در ادبیات و آفرینش های هنری ماندگار جهان نیز حاکی از سیال بودن اندیشه های متکثر و متنوع پدید آورندگان آن است. از جمله ی این آثار که شهرت جهانی پیدا کرده است می توان از «ژان کریستف«، «الیورتویست» و «تام سایر«، «آلیس در سرزمین عجایب«، «پینوکیو«، «شازده کوچولو» و نیز در آثار هنری سینما نظیر دالان سبز، همشهری کین، فارست گامپ، روز هشتم، حس ششم، «رقصنده در تاریکی» و صدها اثر دیگری که هر یک در باز آفرینی دنیای پاک و معصوم کودکی به تلاشهای زیبا و جاودانه ای دست زده اند، یاد کرد. ردپای این بازگشت را در کتاب «زندگی من» اثر چارلی چاپلین و برخورد معصومانه و کودکانه اش در این فیلم نیز می توان جست و جو کرد. با یادآوری خاطرات گارسیا مارکز با روزنامه نگاران، آن گونه که خود بیان می کند حاکی از آن است که مادر بزرگش، حوادث افسانه ای و غیر واقعی را با چنان لحن خونسردانه ای برای نوه های خود بازگو می کرده که انگار تمام آن حوادث، چند ساعت پیش در «ماکوندو» اتفاق افتاده بوده است! همین بیان
سحرآمیز و وهم آلود است که بعدها در آثار مارکز، ایزابل آلنده و دیگران، به خلق رئالیسم جادویی، منتهی می شود.
در واقع، آنچه که از دوران کودکی در قالب تخیلات آزاد و خیال پردازی های متنوع به طور بالقوه به جا مانده است به شکل کامل تری یافته ی آن در دوره ی بزرگسالی به شکوفایی می رسد، تا آنجا که هر اثر خلاق و بدیعی چیزی جز بازخوانی درون مایه های پویا و فعال دوران کودکی نیست(1)
آثار بازگشت به کودکی به گونه ای است که هر اندازه این بازگشت عمیق تر باشد، ظرفیت تولید و بازآفرینی آن روان تر، سیال تر و خلاق تر است.
فیلسوفی به نام توماس ناگل می گوید: «دامنه ی امکانات یا مسیرهای احتمالی حیات که برای موجودی مفروض، باز و مفتوح است، با تولدش، در وسعت قابل ملاحظه ای محدود می شود.» یعنی آن چیزی که نه فقط شامل طبقه ی اجتماعی و محیط زندگی ای که در آن برحسب تصادف چشم به جهان می گشاید بلکه همچنین شامل «برخورداری و استعداد ژنتیک» او نیز می شود.
به عبارتی دیگر، گستره ی ظرفیت و تنوع لایه های رشد و تحول در دوران اولیه ی عمر آدمی به مراتب بیش تر از مراحل بعدی رشد است. هر اندازه این دوره ها به سنین اولیه ی رشد نزدیک تر باشد، انعطاف پذیری و فراخنایی آن بیش تر است. به همین سبب است که «توماس ناگل» این دامنه را تا قبل از تولد نیز تعمیم می دهد و معتقد است. «نوزاد آدمی در همان لحظات نخستین حیات، از قابلیت های بی شماری در پیمودن مسیرهای احتمالی رشد برخوردار است که به محض مواجهه با محیط بعد از تولد محدود و محدودتر می شود. همچون جریان آب روان که از دل تو سرچشمه می گیرد؛ اما پس از
آن در کانال ها و جویبارها و مسیرهای از پیش تعیین شده خود را مقید و محدود به شکل پذیری های بیرون می سازد«. نگاهی دیگر به آثار نویسندگان کودک گرا ما را در تأیید این فرضیه مطمئن تر می سازد؛ آن جا که در مقاله ی در جست و جوی کودکی گم شده می خوانیم:
»بازگشت به کودکی» و هنر «کودک ماندگی» را به وضوح می توان در آثار نقاشان «آنفانتیلیست» یا هنرمندان «کودک گرا» مشاهده کرد. هنرمندان برجسته ای مانند «پل کلی«، «خو آن میرو» و دیگرانی مثل «کاندینسکی«، «شاگال» و «پیکاسو» نمی توانند خود را از این جریان کنار نگه دارند. پل کلی و خو آن میرو، تمام تلاش خود را به کار می برند تا آثاری به شیوه ی نقاشی کودکان خلق کنند، چه در نوع، چه در محتوا، چه در رنگ، چه در خط و چه در زاویه ی دید. مجموعه ی آثار خلق شده، هرچند کار کودک را تداعی می کند، هر چه باشد اثر محض «کودکانه» نیست؛ تنها بازآفرینی بزرگ سالانه ای از آن است. حقیقت پنداری کودکان، در آثار هنرمندانی مانند دالی، رنه مارگریت و دیگران در شیوه های سوررئالیزم و کوبیسم نیز به نوع دیگری باز آفرینی شده است. چنین تلاشی در زمینه ی موسیقی نیز به چشم می خورد.(2)
باری، دوران کودکی فرصت باشکوه و باطراوتی است که نه تنها زندگی را در «اینجا» و «اکنون» بارور می سازد و معنا می بخشد؛ که حیات معنوی و حس دینی نوع بشر را در مراحل بعدی نیز بالنده و زاینده نگه می دارد. آنان که در نگهداشت حس کودکی خود موفق بوده اند این امکان را داشته اند که با نگاهی خلاق و بدیع به معنویت پویا و ایمان بالنده دست یابند.
با نگاهی اجمالی اما بازکاوانه و موشکافانه به آثار ادبی و عرفانی می توان گفت که عمیق ترین و ظریف ترین اندیشه ها، اشعار و مکاشفات عرفانی از آن کسانی بوده است که توانسته اند هرچه بیش تر و عمیق تر به دوران کودکی خود بازگشت کنند. گویا در این «بازگشت» نوعی «پیشرفت» فزاینده وجود دارد که در عین «پس روی» روند «پیش روی» را سرعت می بخشد.
در اغلب آثار شاعران بزرگ، جوشش افکار کودکانه و زایش احساسات و انگاره های منحصر به دوران کودکی از جمله، جان دار پنداری، خودمیان بینی، ساخته پنداری که جلوه ها و نشانه هایی از شکل گیری تفکر دوران کودکی است به گونه ای دیگر بازتاب می یابد و گویا شاعر علی رغم فزونی سن و سال، قلب کودکی خود را همچنان زنده و پویا نگاه داشته است؛ قلبی که سادگی، صمیمیت، یک رنگی، خلوص و لطافت را در هر لحظه و در هر مکان فرا می خواند. از جمله ی شاعران بزرگی که با قلب و نگاه کودکی، جهان را با قرائتی دیگر به ما نشان داده است سهراب سپهری است. بزرگ ترین و شگفت آمیزترین هنر او باز پدیدآوری احساس کودکی در دوران بزرگسالی است.
»کودکان، در همه جای سرزمین شعر سپهری، حضور دارند؛ سرزمینی که صنوبرهایش با هم دشمن نیستند؛ بیدها سایه هاشان را به زمین نمی فروشند و نارون ها شاخه هاشان را رایگان به کلاغ می بخشند.
شاعران تعقل، چندان که شاعران عاطفه، از مرز انتزاع عبور نمی کنند و بازی های واژگانی را در مفاهیم مجرد آن نمی جویند. شاید لحن واقعی، روایی و حماسی اشعارشان به آنها چنین اجازه ای نمی دهد. آنان در بازگشت به گذشته، اغلب از دوران جوانی خود عقب تر نمی روند و در پناه بردن به لحظه ی اکنون، دست به دامن عرفان کودکانه نمی شوند. به همین ترتیب، می توان
اشاره کرد که شاعران کودک مانده، شاعران شبان امید نیستند و اصراری بر تفهیم ایدئولوژی خود به دیگران یا تغییر جهان پیرامون خود ندارند و شعر تنهایی را به شعر اجتماعی ترجیح می دهند. اما از دریچه ای دیگر، زبان گفتاری در شعر امروز، مدیون زبان شعری فروغ و سپهری است؛ چرا که آنان، پیش از دیگران، ضرورت رسیدن به زبان و نگاه کودکانه در شعر را دریافتند؛ نگاهی که شاعران امروز بسیار به آن مدیون اند(3)«.
به عبارتی دیگر زبان شاعر همان زبان نهفته در عمیق ترین لایه های هوش فیزیونومی و معرفت شهودی است که در بخش نخست بدان اشاره شد. در این زبان، شاعر با نگاه کودکانه، به زیباترین لطافت های دیداری و عمیق ترین انگاره های احساسی جهان دست می یابد. رگه هایی از این زبان و نگاه را در شعر سهراب سپهری که نمادی از بازتاب هوش شهودی است بازخوانی می کنیم.
امشب
در یک خواب عجیب
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید
راز، سرخواهد رفت
سر راه ظلمات
لبه ی صحبت آب، برق خواهد زد
امشب
بهت پرپر خواهد شد
داخل واژه ی صبح
صبح خواهد شد.
—–
و در جایی دیگر با نگاهی دیگر با عنوان «پشت دانایی اردو بزنیم» می خوانیم:
صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد بشویم
—
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
—
پی آواز حقیقت بدویم.
—
در رگ ها، نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم
سیب سرخ خورشید
هر چه دشنام
از لب ها خواهم برچید
هر چه دیوار
از جا خواهم برکند، رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد
چشمان را با خورشید
دل ها را با عشق
سایه ها را با آب
شاخه ها را با باد
—
خواهم آمد،
سر هر دیواری
میخکی خواهم کاشت. . .
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت.
—–
»سهراب سپهری شاعری است با جهان بینی و نظام فکری خاص که تمام شعرهایش با منظومه ی فکری و دستگاه اندیشگی او ارتباط تنگاتنگ دارند. جهان بینی او نیز اشتراکات بسیاری با نگاه کودکان به پدیده های هستی دارد. مثلا او معتقد است که هستی را باید با نگاهی آزاد از همه ی عادت ها، پیش فرض ها و معلومات قبلی و القائات عرف، سنت و جامعه تماشا کرد. نگاه کودک به جهان نیز چنین است؛ بر کنار از هر گونه شائبه ی عادت یا پیشنیه. از این رو، همه چیز هستی برای کودک تازه و شگفت انگیز است و هیچ چیز عادی و بی تفاوت نیست. سهراب نیز با همین شگفت زدگی با جهان مواجه می شود.
و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد(4)
برای کودک همه ی چیزهای اطرافش جذاب و ارزشمند است و اگر القائات بزرگ ترها نباشد، هیچ چیز با ارزش تر از چیز دیگر نیست. یک دست لباس تازه و خوشرنگ، همان اندازه ارزش دارد که یک گنجشک یا یک سنگ سیاه صاف و صیقلی. نظام ارزشی سهراب نیز بسیار شبیه نظام ارزشی کودکان است.
من نمی دانم
که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد(5)
اغلب کسانی که از فضای کودکانه ی شعر سپهری سخن گفته اند، سادگی و صمیمیت زبان شعرهای او را با کودکانگی اشتباه گرفته اند؛ در حالی که منشأ اصلی کودکانگی شعر سپهری در اندیشه ی اوست نه در زبانش. اگر زبان او نیز گاه به کودکی میل می کند، ناشی از همان اندیشه است. با این همه در بسیاری از موارد زبان شعر سپهری نیز به زبان کودکان نزدیک می شود، مثلا در مواردی شاعر کلام را به مصرع های کوتاه یا جمله های کوتاه تقسیم می کند.
پدرم نقاشی می کرد
تار هم می ساخت، تار هم می زد
خط خوبی هم داشت(5)
نگاه کردن به جهان، از دریچه ی چشم کودک، در بسیاری از اشعار سپهری به چشم می خورد. نگاهی که سپهری و فروغ در بسیاری از ابعاد آن با هم به اشتراک رسیده اند؛ چه در کاربرد واژگان، چه در زاویه ی دید و چه در ابعاد
جهان بینی آن. شاعرانی که در هر بار عبور خود از وادی شعر، «از کوچه های خاکی معصومیت» و «دیار عروسک ها» یاد می کنند و غرق شدن در «حال» تحت عنوان مضامینی عرفان گونه، در سراسر اشعار آن ها حضور دارد، با نمونه هایی از این دست:
می نشینم لب حوض/ گردش ماهی ها، روشنی، من، گل، آب/ مادرم ریحان می چیند. زندگی آب تنی کردن/ در حوضچه ی اکنون است. . .
زندگی یافتن سکه ی دهشاهی/ در جوی خیابان است. . .
آن روز/ چند مثلث در آب/ غرق شدند. . .
زیر همین شاخه های عاطفی باد/ کودکی ام را به دست من بسپار/ در وسط این همیشه های سیاه/ حرف بزن، خواهر تکامل خوش رنگ.
گاهی دل کندن از دنیای کودکی و پناه بردن به جهان بزرگسال، برای آنها چندان سخت و غم افزاست که تمام وجود شاعر و خواننده را به درد می آورد:
. . . طفل پاورچین پاورچین
دور شد کم کم در کوچه ی سنجاقک ها
بار خود را بستم، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
دلم از غربت سنجاقک پر
با چنین نگاهی، اگرچه سپهری، دلش از غربت سنجاقک ها برای همیشه پر بود، از شهر خیالات نیز هرگز بیرون نرفت و آن را در همه ی شعرهایش حفظ کرد.
چنین تأسفی نوستالژیک را کم تر می توان در اشعار شاعران تعقل مشاهده کرد. رمانتیسم پنهان در چنین نگاهی، آن اندازه حسی و عاطفی است که پا گذاشتن به دنیای بزرگسالی، تنها می تواند سبب بیماری چنین ادراکی شود. البته گاهی به نظر می رسد پا نهادن در جهان صنعتی امروز و حذف صداقت ها
و معصومیت ها می تواند زمینه ای واقعی برای چنین تمناهایی ایجاد کند؛ آن چه ویلیام بلیک، مدت ها در جست و جویش بود.
تعدیل حضور کودک در شعر شاعران امروز، سبب شده تا حضور تعقل و نگاه اجتماعی در شعر آنها آشکارتر شود و با زبان ساده ی گفتاری خود بتوانند ویژگی بیان کودکانه را حفظ کنند. اگرچه هنوز تنهایی و غربت، سرزمین شعر امروز را ترک نکرده است و گاه اغراق در انتزاع، پیچیدگی زبان، نارسایی اندیشه و نکاتی از این دست، باعث شده که شعر امروز، بخش بزرگی از مخاطبان خود را از دست بدهد و مخاطبان عام خود را به خوانندگان خاص خود تبدیل کند، اما، حضور پر رنگ انتزاع، تداعی و ساختار شکنی در زبان شعر، عمدتا پیوند شعر امروز را با جهان بینی خاص کودکان حفظ کرده است؛ بی آن که همیشه حضور در نگاهی نوستالژیک و حسرت زا را طلب کند.(6)«
– روی پلکان خانه
رو در روی باغ سبز سال های کودکی. . .
آن سوتر
پنجره ی شکسته ای در کف باغ
آن پنجره
آن سال ها نفس می کشید
آن پنجره
آن سال ها بهار بود
آن پنجره
آن سال ها زندگی بود.(7)
—–
– یادت هست؟
آن وقت ها تو هم سن سال های دور من
بودی و من هم همین حالای گریه ها. . .
حالا چه؟
چه آینه یا آدمی سفر یا سؤال ستاره از
شب و
هر چه واژه در همین حدود. . . .
کودکی هایم را بدرقه می کنم(8)
و اما گرایش به کودکی، تا چه اندازه، در فرار از واقعیت های موجود ریشه دارد؟ آیا ناشی از ناتوانی شاعر در تغییر شرایط غیر دل خواهش نیست؟ آیا فقط دل تنگی گذرایی است که ماندن در وضعیت بزرگسالی برایش به وجود آورده است؟ آیا نوعی تمایل به پناه بردن در سایه های وهم و اندوه و دل آزردگی نیست؟ و آیا اصلا طرح چنین پرسش هایی در شعر لازم است؟ آیا اصلا چنین گرایشی ناشی از شرایط اجتماعی و جهانی شاعر نیست؟ و آیا پرداختن به تخیل در شعر، مستلزم بریدن کامل از واقعیت های جاری است؟ درست است که شاعر در جست و جوی دوستی ها، صداقت ها، صمیمیت ها، راست گویی ها، راست پنداری ها و زندگی در زمان حال، به ناگزیر باید از دیم زارهای کودکی عبور کند، اما [با] حضور در چنین سرزمینی، با قد کوتاه کودکی و دست هایی که هنوز کوچک اند و گام هایی که ناتوان [اند]، چه طور می شود [که] ساختارهای غیر انسانی جهان بزرگسال ها را به هم ریخت و بی عدالتی ها را کنار زد به جز آن که بتوان نتیجه گرفت [که] در ذهن شاعر کودک گرا، گرایشی به تغییر وجود ندارد و تنها گله مندی شاعرانه در ابعاد
واژه هایی خیال انگیز و زبان گستر مورد توجه است. واژگان مورد نظر بسیاری از شاعران امروز، از جنس آجر و سنگ نیست. از جنس پر و پرواز است و ناتوان از شکستن و چیدن به روی هم.
پناه جستن به خواب و خیال های کودکی، در آثار بسیاری از شاعران امروز نیز راه یافته است، با این تفاوت که شعر امروز تا اندازه ای بسیار جایگاه خود را نه در بازگشت به دنیای کودکی، که در نگهداری از نگاه کودکانه جست و جو کرده است. این جست و جو برای یافتن صداقت و معصومیت، با اعترافات و تداعی های شاعرانه ای همراه است که در حضور کودکان را پیوسته به خاطر می آورد؛ اما این حضور، بیش تر در اندازه ی همان تجلی، ادراک و استنتاج کودکانه است و نه تحسر برای گذشته های مه آلود. آنها سر زدن به سرزمین عروسک ها و بابادک ها را طلب می کنند؛ اما چندان خواهان ماندن در سایه های آن نیستند(9)«
در شعر «تولدی دیگر» از فروغ فرخزاد هم، این نگاه حسرت بار آمیخته با کودکی را می توان در پاره هایی از شعر یافت.
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم(10)
امتداد این نگاه در کارهای پس از مجموعه ی تولدی دیگر هم باقی است. مشخص ترین نمونه ی آن، شعر «بعد از تو» است که شاعر در آن «هفت سالگی» خود را مخاطب قرار می دهد و با او سخن می گوید.
در شعرهایی هم که به شکل مستقیم صحبتی از کودکی از دست رفته نیست، رنگ نگاه کودکانه ی فروغ فرخزاد را می توان دید(11)
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باو کند که باغچه دارد می میرد
»دلم برای باغچه می سوزد«
»لحن کلام در این سطرها به شدت کودکانه است. جملات کودکان معمولا کوتاه است و در بسیاری از موارد ساختار نحوی مشابه و افعال یکسانی دارد. شکل نگاه شاعر نیز در این سطرها یادآور کودکی است. کودکان همه ی پدیده ها را جان دار و دارای روح می بینند. او نیز چنین می بیند و افسوس می خورد که چرا همه چیز هستی برای کودک، تازه و شگفت انگیز است و هیچ چیز، غیر عادی و بی تفاوت نیست.
برای کودک همه ی چیزهای اطرافش ارزشمند است و اگر القائات بزرگ ترها نباشد، هیچ چیز با ارزش تر از چیز دیگر نیست.
دیگران این دید و حس زلال خویش را از دست داده اند؛ گرچه روزی خود آنها هم چنین می دیدند و چنین حس می کردند.
و خواهرم که دوست گل ها بود
و حرف های ساده ی قلبش را
وقتی که مادر او را می زد
به جمع مهربان و ساکت آنها می برد
و گاه گاه خانواده ی ماهی ها را
به آفتاب و شیرینی مهمان می کرد. . .
»همان شعر«
در این دوره از کار شاعر، شکل خطاب ها و نوع صدا زدن های او نیز به کودکی میل می کند.
سلام ماهی ها. . . سلام ماهی ها
سلام قرمزها، سبزها، طلایی ها
»پرسش«
اما کامل ترین بروز و ظهور کودکانگی در کار فروغ فرخزاد را می توان در شعر «کسی که مثل هیچ کس نیست» پیدا کرد. در این شعر، شاعر دیگر «درباره ی کودکی» سخن نمی گوید و کلامش نیز رنگ حسرت ندارد؛ بلکه در قالب یک کودک قرار گرفته است و از زبان او حرف می زند. دید و حتی لحن کلام او به شدت کودکانه است و اینها در سراسر شعر گسترده شده است؛ به گونه ای که حتی انتخاب پاره هایی از آن برای نشان دادن این ویژگی ها کار آسانی نیست.
کسی که مثل هیچ کس نیست، مثل پدر
نیست، مثل انسی نیست،
مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست
. . .
و قدش از درخت های خانه ی معمار هم بلندتر است
. . .
و از برادر سیدجواد هم
که رفته است
و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد
و از خود سیدجواد هم که تمام اتاق های منزل ما
مال اوست نمی ترسد
. . .
و می تواند
تمام حرف های سخت کتاب کلاس سوم را با
چشم های بسته بخواند
و می تواند حتی هزار را بی آن که کم بیاورد
از روی بیست میلیون بردارد
. . .
فضای این شعر از کودکانه ترین فضاهای شعر امروز به حساب می آید. حتی جسارت های مضمونی و زبانی آن، ریشه در کودکی و جسارت های خاص این دوره دارد(12)
در مقاله ای دیگر با عنوان «شناخت فضای کودکانه در شعر فارسی«(13) نمونه هایی از آثار شاعران معاصر که فضای کودکی را به زیباترین شکل ترسیم نموده اند نقل کرده است. در این مقاله آمده است:
»در میان شاعران معاصری که صرفا در قالب های کهن شعر سروده اند، پروین اعتصامی بیش از دیگران از دنیای کودکان گفته است. شاید یکی از علل این توجه، عاطفه ی زنانه و نگاه مادرانه ی پروین باشد که به خودی خود مجاورت هایی با دنیای کودکان دارد. او نیز تمثیل را دست مایه ی اصلی شعر خویش کرده و در بسیاری از شعرهایش دو شخصیت را مقابل هم قرار داده، و آنها را به گفت و گو واداشته است. در این تمثیل ها و گفت و گوها، گاه کودکان
در مقابل یکدیگر و یا در برابر بزرگسالان قرار می گیرند و در حین گفت و گو گوشه هایی از نگاه کودکانه رخ می نمایاند.
مثلا در شعری، از کودکی سخن به میان می آید که تاجی از گل برای خویش درست کرده و به بازی مشغول است. اگر لایه ی زبانی بزرگسالانه را کنار بزنیم، مواردی از روحیات کودکانه را می توان در این شعر یافت.
نهاد کودک خردی به سر ز گل تاجی
به خنده گفت: شهان را چنین کلاهی نیست
چو سرخ جامه ی من، هیچ طفل جامه نداشت
بسی مقایسه کردیم و اشتباهی نیست
خلیفه گفت که استاد یافت بهبودی
نشاط بازی ما بیش تر ز ماهی نیست
»گنج ایمن«
کودک از لباس سرخ خود سخن می گوید که به گمان او هیچ کس مثل آن را ندارد. انتخاب رنگ سرخ برای لباس، حاکی از آشنایی پروین با دنیای کودکان است. در نگاه کودک، رنگ به طور کلی اهمیت خاصی دارد و برخی از رنگ ها نیز به طور خاصی مهم ترند. مثلا رنگ سرخ، شدیدا مورد علاقه ی کودکان است. پس طبیعی است که لباس سرخ رنگ هم برای کودک ارزش خاصی داشته باشد؛ تا جایی که فکر کند لباس او بی مانند است.
گفت و گو از دلبستگی های کودکان در شعر پروین نمونه های متعددی دارد.
کودکی در بر قبایی سرخ داشت
روزگاری ز آن خوشی خوش می گذشت
همچو جان نیکو نگه می داشتش
بهتر از لوزینه می پنداشتش
از نظر باز حسودش می نهفت
سرخی اش می دید و چون گل می شکفت
—
گر نخی از آستینش می شکافت
بهر چاره سوی مادر می شتافت
وقت رفتن، پیشوای راه بود
روز مهمانی و بازی، شاه بود
کودکی از باغ می آورد به
که: «بیا یک لحظه با من سوی ده«
دیگری آهسته نزدش می نشست
تا زند بر آن قبای سرخ دست
»جان و تن«
—–
می بینید که رفتار کودکان و عکس العمل های آنها کاملا طبیعی و پذیرفتنی است. در اینجا هم رنگ لباس، سرخ است و حتی به همین علت، صاحب لباس در بازی های کودکانه شاه می شود. نظام ارزشی کودکان نیز در این شعر نمود مشخصی دارد. در نظام ارزشی کودکان ارزش اشیا و پدیده ها ربطی به قراردادهای زندگی بزرگسالانه ندارد. مثلا پروین اعتصامی نمی گوید که کودک لباسش را از طلا یا الماس با ارزش تر می دانست؛ می گوید برای او آن لباس حتی از شیرینی هم بهتر بود.
همه ی ما کودکانی را دیده ایم که بزرگ ترها آنها را در مقابل سؤالاتی نظیر «بابا را بیش تر دوست داری یا شکلات را؟» قرار داده اند و حس کرده ایم که گاه، انتخاب برای آنها چقدر سخت بوده و گاه نیز کاملا صادقانه بستنی
یا شکلات را انتخاب کرده اند. چیزی که در نظام ارزشی بزرگسالان، ابلهانه به نظر می رسد برای کودکان کاملا طبیعی است.
نگاه کودکانه در شعر پروین منحصر به مواردی نیست که به شکل مستقیم از کودکان سخن به میان می آید. حتی گاه در شعرهایی که اشاره ای مشخص به حضور کودکان نمی شود، حال و هوای کودکانه را می توان حس کرد:
ای گریه! تو را چه شد که ناگاه
رفتی و نیامدی دگر بار؟
جای تو شبان گه و سحرگاه
در دامن من تهی است بسیار
—-
ای گم شده ی عزیز! دانی
کز یاد نمی شوی فراموش
بود آن که تو را به میهمانی
دست بکشید بر سر و گوش
بنواخت تو را به مهربانی
بنشاند تو را همی در آغوش
می گویمت این سخن نهانی
در خانه ی ما ز آفت موش
نی پخته به جای ماند و نی خام
. . .
از بازی خویش یادداری؟
بر بام شبی که بود مهتاب
گشتی چو ز دست من فراری
افتاد و شکست کوزه ی آب
ژولید چو آب گشت جاری
آن موی به از سمور و سنجاب
»ای گربه!
—–
در اینجا نیز دلبستگی کودکانه را در لحن اندوهگین کسی که گربه اش را از دست داده است باز می شناسیم. همان طور که پیش تر گفتم، عوالم کودکانه ی شعر پروین، همسایه ی دیوار به دیوار دنیای زنانه و مادرانه ی شعر اوست و تفکیک دیق این دو دنیا از یکدیگر در پاره ای موارد ممکن به نظر نمی رسد.«
از شاعرانی دیگر
کودکی هایم را بدرقه می کنم
به شهر عروسک ها
در نارنجستان گونه ام
با بلوغی مضاعف
در انتظار تو می مانم.
(بهاره رضایی)
—–
پدرم مثل یک دیوار بر زمین افتاد، برادرانم رفتند
و خواهرانم برنگشتند. . .
مادرم می گوید
بخواب پسرم!
که بیداری به زحمتی که دارد اصلا نمی ارزد.
(علی عبدالرضایی)
چه ظهر کوتاهی بود:
آدامس بادکنکی
جرقه زد و ترکید. . .
حالا که برگشته ای
ببین چه قدر بزرگم؟
عروسکم، دختر موبلندی شده است.
(سپیده جدیری)
—-
باد می خواند
با دهان من
اما پس از هزار آفتاب، هزار ماه
هنوز کودکی تنهایم.
(اقبال معتضدی)
کودکی هایم زیر آوار مانده است
باریکه راهی که مرا به جنگل می برد
پوشیده از سرخس و گزنه
راهم نمی دهد.
(حافظ موسوی)
—-
بر می گردم
با چشمانم
که تنها یادگار کودکی من اند
آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت؟
(حسین پناهی)
بسا بعد از شکستن دریا و رفتن از خانه،
خاطرات دور گریه و گهواره را به یاد خواهی آورد.
اما باز از نشانی روزگار ما، هیچ سخن نخواهی گفت.
(سیدعلی صالحی)
—-
می گویند
اشکاف گنجه ی مادر بزرگ
دیگر جای کوچک امنی برای دلهره هایم نیست
و تیله های سبز کودکی ام را
به بخش اشیای گم شده تحویل داده اند.
(جمال الدین اکرمی)
در روزهای کودکی ام باران می بارد
روی شیشه های امروز
لکه هایی تازه می بینم. . . .
(هیوا مسیح)
—-
اسباب بازی هایم
کجا خاک شد؟
برهنگی ام را کدام کلمه پوشاند؟
(آزیتا قهرمان)
—-
یکی دو روز مانده به زنگی های تفریح
»برنامه ی کودک» تازه تمام شده
و ما مثل همیشه توپ را می بریم که. . .
طنین کش دار سوتی غریب
بازی را متوقف کرد
صدای گنجشک ها را برید
و جنین کال زنی به زمین افتاد. . .
گنجشک ها لانه هایشان را پایین آوردند
ما بادبادک هایمان را
و بزرگ ترها صدایشان را. . . .
(بهزاد زرین پور)
—-
باید بزرگ می کردم خودم را
و هر از گاهی می پرسیدم
»روزگاری به زبان گل ها سخن می گفتم
حرف های کرم پروانه را می فهمیدم
به وراجی سارها در دل لبخند می زدم
و در رختخواب با پروانه ای درد دل می کردم
روزگاری سؤال جیرجیرک ها را می شنیدم و پاسخ می دادم
و با هر دانه برخی که بر خاک می افتاد و جان می داد گریه می کردم
روزگاری به زبان گل ها سخن می گفتم. . .
دید چگونه آن روزها رفتند.
چگونه این روزها رفتند؟«(14)
کاش بر می گشت روزی روزگار کودکی
کاش می رفتم به شهر زرنگار کودکی
چون به یاد آرم نشاط و جست و خیز آن زمان
می شوم مدهوش و مست و بی قرار کودکی
ای خوشا رفتن پی پروانه های رنگ رنگ
سر در آوردن ز باغ نغمه بار کودکی
ای خوشا رفتن به باغ قصه های دل فریب
پر زدن با چابکی بر شاخسار کودکی
آن همه تصویر و نقاشی کشیدن در اطاق
آن همه ابداع و خلق و شاهکار کودکی
کاشکی بر اسب چوبی می نشستم با غرور
می خرامیدم به سوی کارزار کودکی
نیزه و شمشیر چوبی بود در تپه های ذهن
بهترین حربه های روزگار کودکی
ای خوشا آن بی غمی ها، بی خیالی های نغز
آن همه آسایش افسانه وار کودکی(15)
1) به نقل از مقاله ی «بحثی درباره ی امکان دست یابی به نظمی عادلانه و فراگیر«، توماس سوول، ترجمه ی علی محمد طباطبایی، نشریه ی بهار. (با اضافات(.
2) به نقل از مقاله ی «در جست و جوی کودکی گم شده» در شعر امروز، جمال الدین اکرمی، مندرج در مجله ی کتاب کودک و نوجوان، سال چهارم، شماره ی 9، تیر 1380، ص 39.
3) کتاب ماه، کودک و نوجوان، شماره ی 9، سال چهارم، تیر 1380.
4) صدای پای آب.
5) منبع پیشین.
6) کتاب ماه کودک و نوجوان، شماره ی 9.
7) غلامحسین چهکندی نژاد.
8) سید علی صالحی.
9) به نقل از کتاب ماه، شماره ی 9.
10) تجسم نمادین این اشعار در فیلم «سکوت» اثر محسن مخملباف، به خوبی به نمایش درآمده است.
11) به نقل از مقاله ی آقای قیصر امین پور، پژوهشنامه ی ادبیات کودک و نوجوان، شماره ی 1.
12) فصلنامه ی پژوهشنامه ی کودک و نوجوان، شماره ی 1.
13) نوشته ی شهرام رجب زاده، فصلنامه ی پژوهشنامه ی ادبیات کودک و نوجوان، شماره ی 2، ص 9.
14) به نقل از کتاب، وقتی به سن تو بودم، نوشته ی شل سیلوراستاین، ترجمه ی رضی هیرمندی.
15) سروده ی دکتر فرشیدورد، ماهنامه تربیت، بهمن 1377.