[H. werner]
همان گونه که یادآور شدیم، یکی از نظریه های مهم در قلمرو روان شناسی کودک، نظریه ی تحول «هوش شهودی» است که «هاینز ورنر«، روان شناس بزرگ معاصر آن را در جریان تحول فرایند شناختی کودک مطالعه کرده است. او به کشف تازه ای از هوش که از جنس تفکر شهودی و اشراقی است، پی برده است. این نوع تفکر، در کنار تفکر منطقی – هندسی به وجود می آید؛ اما در دوره های بعدی تحول، از بین می رود و یا کمرنگ می شود.(1)
ورنر، خواهان مرتبط ساختن تحول به گرایش های طبیعی و اندام واره ای بود. برای شناخت نظریه ی او، در وهله ی نخست، برداشت او را از «تحول«(2) مرور می کنیم؛ آن گاه دیدگاه وی را به این دو گرایش مرتبط خواهیم کرد.
روان شناسان، اغلب از تحول روانی به شیوه هایی پراکنده و نامنسجم سخن می گویند؛ اما ورنر بر این باور بود که مفهوم تحول به تبیین دقیق تری نیاز دارد. بر اساس استدلال او تحول فراتر از گذر زمان است. به بیانی دیگر، می توان گفت: شاید پیرتر شویم، بی آن که شده باشیم! هم چنین تحول، پدیده ای فراتر از افزایش اندازه است. شاید بلند قد یا فربه تر شویم؛ اما این تغییرات لزوما تحول به شمار نمی رود. تحول، متضمن تغییر در ساختار است و این تغییر حتی ممکن است با کاهش نیز همراه باشد!(3) همان گونه که روبرو برسون
فیلم ساز بزرگ فرانسوی می گوید: «ما نه از راه افزودن بلکه از طریق کاستن رشد می کنیم«(4) در واقع، هر جا که تحول حادث می شود، از حالت فقدان تمایز به طور سنتی، به سوی تمایز یافتگی روزافزون و انسجام تدریجی پیش می رود (ورنر کاپلان 1959(.
در اینجا، لازم است به بررسی دقیق تر این دو مفهوم بپردازیم: «تمایز» و «انسجام تدریجی تفکیک» زمانی انجام می شود که یک کل منسجم، به اجزایی با صورت ها یا نقش های مختلف تجزیه شود. به عنوان مثال، «جنین» در آغاز، یک واحد کلی است؛ اما بعدها به اندام های گوناگونی چون مغز، قلب، کبد و کلیه تقسیم می شود. فعالیت حرکتی جنین زمانی تمایز یافته تلقی می شود که دست، پا و تنه ی او همگی در کنار هم و به طور یکپارچه عمل نمی کنند، بلکه کنش و واکنش آنها به طور جداگانه صورت می گیرد. رفتار به مجرد تفکیک شدن از نظر سلسله مراتبی، تمایز یافته می شود. در واقع، رفتارها کنترل و هماهنگ تر می شوند و این زمانی است که تحت کنترل سازمان دهنده های عالی تر در دستگاه عصبی مرکزی قرار می گیرند (هافر 1981((5)
فرایند سیر تکامل فرد، شیوه ی تحول روانی او را پس از تولد توصیف می کند. به عنوان مثال، چنگ زدن(6) به صورت بازتابی کلیشه ای آغاز می شود.(7) نوزادان هر آنچه را با پنجه هایشان تماس داشته باشد با همان
سرعت چنگ می زنند. در آغاز پنج ماهگی این چنگ زدن بازتابی، تمایز یافته می شود و کودک به تدریج اشیای دارای اندازه های مختلف را با شیوه های متفاوتی در دست می گیرد. البته انسجام مرتبه ای نیز در این امر دخالت دارد؛ چون چنگ زدن آنها تحت کنترل قشر مخ در می آید و به همین علت است که نوزادان در این مقطع سنی می توانند با مهارت و تسلط بیش تر دست خود را دراز کنند و اشیایی را که می بینند، چنگ بزنند.
بسیاری از دیدگاه ها، اصل تحول را حتی زمانی که قادر به مشخص کردن هرگونه مکانیزم زیربنایی عصب – شناختی نباشد، توصیف می کنند. به عنوان مثال، در حوزه ی تحول شخصیت (در دوره ی نوجوانی) نوجوانان درصدد بر می آیند تا میان اهدافی که خواهان دنبال کردن آن در آینده اند و اهدافی که قصد پی گیری آنها را ندارند، تمایز قائل شوند. بنابراین، اهداف انتخابی، کنترل تدریجی رفتار روزمره ی آنها را بر عهده می گیرد. به عنوان مثال، فردی که قصد پزشک شدن دارد، بسیاری از فعالیت های روزمره ی خود را با همین هدف در ذهن خود سامان می دهد. جوانان تا زمانی که به اهداف خود نرسیده اند، چنین می پندارند که زندگی آنها فاقد نظم و انسجام است. آنها شکایت می کنند که به تنهایی توانایی یافتن راهشان را ندارند و نیازمند برنامه ای هدایت کننده اند. اما اگر از همان ابتدا مکانیزم های «کنترل خود» از طریق مهارت آموزی خودگردانی و خودرهبری به آنها ارایه شود می توانند به رشد و پیشرفت بیش تری دست یابند. اما اگر این فرصت ها به آنها داده نشود روز به روز خود را ناتوان و نومید حس می کنند.
به همین علت است که دخالت های بزرگسال، در اغلب موارد منجر به متوقف شدن انگیزه های خودکار و فعالیت های خود انگیخته ی کودکان می شود؛ زیرا هر قدر دخالت مستقیم در شکل دهی رفتار کودک بیش تر باشد، استقلال
آزادی و خلاقیت کودکان، کمرنگ تر و بی رمق تر می شود. شاید این تعبیر «پائولو فریره» بیان گر همین معنا باشد که گفته بود: «قدرت تربیت، در ضعف آن است» و «بزرگ ترین دخالت در تربیت، کنار کشیدن از صحنه ی تربیت است!» این گفته ی متناقض نما، نشان دهنده ی روش های وارونه در تربیت کودکان است که بزرگسالان، ناخواسته و ناخودآگاه به آن دامن می زنند و همین برخورد ناشیانه باعث می شود کودکان، موجوداتی مقلد، اقتباس کننده و منفعل بار آیند. برای پرورش کودکان خلاق و سرشار از شور و نشاط کشف و ابداع باید به زیرسازهای باور و نگرش آنان به خود و جهان پیرامون توجه کرد. تجربه و انگاره ی کودک از خود، بنیادهای شخصیت و فرایندهای روانی او را در بزرگسالی تشکیل می دهد.
1) مطالب این بخش به اجمال از آخرین ویرایش کتاب Theories of development. Willam crain (third Edition(, 1992 ترجمه و نقل شده است.
2) Development.
3) برای مطالعه ی بیش تر درباره ی تمایز بین واژه های رشد، تحول، رسش، نضبح و تکامل به کتاب مراحل شکل گیری اخلاق در کودک، تألیف عبدالعظیم کریمی، انتشارات تربیت، چاپ دوم، مراجعه شود.
4) ر. ک: باد هر کجا که بخواهد می وزد، ترجمه ی بابک احمدی، انتشارات میثم.
5) این فرایند را آرنولدگزل در قالب «رشد داخلی» ارگانیزم به گونه ای دیگر بیان کرده است (ر. ک: روان شناسی ژنتیک، جلد اول، دکتر محمود منصور(.
6) prehension.
7) بنگرید به مقاله ی مراقبت های عاطفی نوزادان، عبدالعظیم کریمی، نشریه ی ماما، شماره های 26 و 27.