هر یک از افرادی که با آن ها مصاحبه شد، دیدگاه های خاصی ارائه کردند؛ به عنوان مثال هر یک از اعضای خانواده ای که از موزه ی تاریخ طبیعی لندن بازدید کرده بودند، درباره ی مسائل مورد علاقه ی شخصی خود توضیحاتی ارائه نمودند- برای یکی از آن ها دایناسورها، برای دیگری تمام حیوانات، و برای آن یکی خرید از فروشگاه موزه جالب بود.
بازدید کننده ای که حالات هیجانی خود را در هنگام دیدن روح سنت لوئیس توصیف کرد، به طور مشخص موضوعی را از نظر تاریخی آموخت که برای او بسیار جالب بوده است. احتمالا زمانی که او به موزه آمده است اطلاعاتی راجع به هواپیما داشته است؛ چرا که وی گفت: «من در باره ی آن، در مدرسه شنیده
بودم.» دیدن خود هواپیما باعث شد تا او یک چیز را که از قبل می دانسته است در ذهن خود مجسم کند و آن را به شیوه ای جدید درک کند. وی در ادامه می افزاید: «من هرگز نفهمیدم که لیندبرگ چگونه با وجود این که نمی توانست جلوی خود را ببیند، پرواز می کرد. در واقع او نابینا پرواز می کرد.«
این موضوع ممکن است در یک کتاب به خوبی شرح داده شود؛ ولی به نظر می رسد که این بازدید کننده احتمالا آن را بهتر درک کرده است؛ چرا که هواپیمای واقعی را دیده است.
تقویت، تثبیت و شکل گیری مجدد آموخته ها از جنبه های کلیدی روند یادگیری به شمار می آیند. بیشتر اوقات، مسئولان آموزش موزه ها بر معرفی دانش «جدید» تأکید می کنند. جدیدترین مطالعات انجام شده در باره ی جریان یادگیری، این نظریه را با قدرت تأیید می کنند که دانش به صورت شخصی ساخته می شود و همیشه جریان شکل گیری و تثبیت آن بر مبنای معلومات قبلی صورت می پذیرد. در واقع شواهدی وجود دارد که نشان می دهند، اگر اطلاعات ارائه شده به طور کامل جدید باشند، ممکن است جریان یادگیری، از جمله مراحل ذکر شده به خوبی عملی نشود.
افزون بر این، تمام خاطرات، ریشه در زمینه ی شخصی دارند. بازدید از موزه در واقع به منزله ی شاخصه ای شخصی برای مجموعه اتفاقاتی است که در کنار خود موضوع اصلی (بازدید) رخ می دهند. «اولریش نیسر» به طور اختصاصی نوع خاطرات وابسته به زمینه ی شخصی، که در این گونه یادآوری ها نقش مهمی را ایفا می کنند، مشخص کرده است. وی از این خاطرات با عنوان «نشانه های ماندگار» یاد کرده است. . . جایی که ما زندگی خود را با مسیر تاریخ تطبیق می دهیم و می گوییم: «من آن جا بودم.«