طراحی محیط عمومی موزه بیشتر شبیه طراحی شهری است تا طراحی داخلی ساختمان. و طراحی موزه باید از همراهی طراحان شهری و شهرسازان بیشتر برخوردار باشند تا طراحان داخلی. دست اندرکاران طراحی دقیقا می دانند که ما چگونه از فضا استفاده می کنیم و چگونه آن را می بینیم. توجه به تجربیاتی
که از درک فضا داشته ایم به ما می آموزد که فضاها چگونه کار می کنند. تونی هیس یکی دیگر از صاحب نظران در این زمینه به ا ثرات آشکار و پنهان طراحی فضا بر زندگی ما اشاره می کند. جنبه های ظریفی در طراحی می تواند درک ما را از فضا کاملا عوض کند. هیس هم چنین اشاره می کند که درک ما از فضا پویاست؛ چرا که ما در حرکتیم، هم چنان که تأثیر دیگران بر ما نیز متغیر است. آن چه که او به عنوان عوامل مهم طراحی فضاهای خارجی مطرح می کند در فضای عمومی داخلی نیز صدق می نماید. نحوه ی طراحی فضا می تواند کاملا بر برداشت ما از اجزای فضا تأثیر بگذارد. یک موضوع نمایشی به تنهایی کارایی ندارد؛ بلکه هر موضوع در حقیقت بخشی از یک مجموعه است که نمایشگاه جانبی، نمایشگاه های دورتر و محیط اطراف را نیز شامل می شود.
برای مثال گذار از میان محرک های بصری می تواند سبب ایجاد فرصتی برای بازدید و هچنین تغییری در دریافت های بصری شود. هیس در باره ی تجربه ی عبور از یک تونل در «پارک بروکلین» به بحث می پردازد. زمانی که افراد از تونل عبور می کنند، به دلیل به حداقل رسیدن عواملی که در تمرکز حواس آن ها خلل ایجاد می کند فرصتی را برای تأثیر از محیط و منسجم نمودن افکار و ایجاد آرامش بصری فراهم می کند. با عبور از این مسیر قوه ی بینایی از نو برانگیخته شده و عادات بصری افراد از بین می رود.
»ویلیام ویت» که مشاور امور شهرسازی و از محققان بررسی زندگی انسان در شهر است، در اواخر دهه ی شصت ابتدا مطالعات خود را در مورد زندگی و خیابان های نیویورک و با استفاده از برداشت های میدانی و فیلم برداری در زمان های معین و مصاحبه ها برای مشخص نمودن رفتار مردم و چگونگی اعمال آن ها در شهر آغاز نمود. کارهای او بستری را برای اصلاحات بنیادی قوانین ناحیه بندی شهرها و هم چنین پشتوانه ی تجربی برای درک رفتار عمومی در
فضاها به وجود آورد. کار او دریافت های جالبی را در مورد رفتار بازدید کنندگان در موزه و این که چه چیزی فضاها را برای افراد جالب می کند ارائه نمود.
»ویت» (1998) نیز در کتاب «در شهر» به عواملی که می تواند نقش مؤثری در جذب مخاطبان داشته باشند از جمله محل های نشستنی، محل فروش خوراکی، وسایل تفریح و یا فردی که افراد را راهنمایی می کند و به آن ها اطلاعات می دهد، اشاره می کند. اصرار او بر این اصل که افراد معمولا به سمتی می روند که جمعیت وجود دارد، روش خوبی را برای طراحی موفق یک فضای عمومی ارائه داد. ویت مشاهده نمود که دانش آموزان و یا بازدید کنندگان علاقه مندند که در فعالیت های جالب محیطی شرکت کنند و به این ترتیب سرنخ هایی برای طراحی فضاهای آموزشی به دست آورند. فضاهای آموشی باید اجازه دهند که مسائل پنهان بمانند و بازدید کنندگان از یک دیگر پیروی کنند. به نظر می آید در موزه هایی که می شناسیم نیز، بازدید کنندگان به همان روشی که بازدید کننده ی قبلی از موزه بازدید کرده، عمل می کنند. این موضوع باید به صورت طبیعی در نمایشگاه ایجاد شود که می تواند راهکار مناسبی برای طراحی فضای آموزشی باشد. مطالعه ی دقیق این مسئله که چرا برخی از فضاها راحت تر و جذاب تر از دیگر فضاها هستند، می تواند راهنمای خوبی برای طراحی فضای موزه ها باشد(1)
از سوی دیگر، درک فضا رابطه ای مؤثر با عملکرد داخل آن دارد. کوین لینچ (Kevin lynch) 1966 یکی از طرف داران موضوعی است که از آن با عنوان «خوانایی فضا» یاد می کند؛ روشی که با آن تمام قسمت ها را بتوان بازشناسی نمود و آن ها را به عنوان الگویی مناسب در نظر گرفت. نکته ی اصلی برای درک
یک فضا عبارت است از ایجاد الگوی بصری کلی، یا اجزای منظم و سازمان یافته و علامت های مشخصه که معیارهایی برای فضا هستند. این خوانایی فضاست که به ما امکان می دهد، احساس کنیم که می توانیم بدون گم شدن در یک فضا با آن روبرو شویم. چنین قواعدی درباره ی درک ایده ها و تفکرات ما نیز صدق می کند. برای ایجاد یک فضای آموزشی مانند یک سالن نمایش، این نظریه به نیازی برای خلق یک فضا با چهارچوب های بصری معین که در همان حال که بازدید کننده را به سوی موضوعات فیزیکی راهنمایی می کند مفهوم اندیشه ی حاکم بر فضا را نیز برای او بیان نماید، تبدیل می شود. شکل علائم مشخصه در هر فضا به تأثیرگذاری آن ها بسیار کمک می کند. این علائم علاوه بر این که نقشی ساختاری در هر فضا دارند، سرفصل هایی مفهومی را برای هر موضوع ایجاد می کنند. از تصاویر ذهنی بازدید کنندگان از فضا، می توان برای دست یابی به چهارچوب های مفهومی آن فضا استفاده نمود.
در کل می توان گفت، معماری کلی یک موزه از طراحی خارجی ساختمان تا رنگ آمیزی داخلی آن در ارتباط با استفاده ی بازدیدکنندگان از موزه نقشی اساسی دارد. از آن جا که عامل اصلی در ترکیب یک موزه، فضای نمایش عمومی آن است، این مسئله حیاتی است که متولیان موزه برای داشتن فضایی جالب و پویا به ارتباط میان فضا و آموزش ارج نهند. در واقع، برای آنکه بتوان فرآیند یادگیری فعال و خلاق را در دانش آموزان بازدید کننده احیا کرد، بیش از هر چیز باید فضاسازی روانی و فیزیکی را در تقویت انگیزه ی افراد بهبود بخشید.
بنابراین، یکی از اصول زیباشناختی در طراحی و فضاآرایی موزه ها برای آموزش و یادگیری فعال دانش آموزان، چگونگی معماری این مراکز به قصد ایجاد محرک ها و جاذبه های هنری و آموزشی است. در غیر این صورت نمی توان انتظار داشت که کارکرد موزه ها از حد مراکز نگه داری اشیا به مراکز بالندگی و رشد بازدید کنندگان، ارتقا یابد.
1) برای مطالعه بیشتر راجع به این موضوع بنگرید به: «به فضاهای عمومی«: نوشته کار (Carr) فرانسیس (francis(، ریولین (Riulin) و استون (Stone(؛ سال 1992.