در آغاز و قبل از هر گونه تفسیر و تحلیلی پیرامون «نقش موزه ها در یادگیری فعال«، این سؤال مطرح می شود که: عوامل، شرایط و مراحل یادگیری فعال و خلاق چیست؟ انگیزه ی یادگیری و شوق به دانستن چگونه تقویت می شود؟ بین یادگیری آموزشگاهی و یادگیری آزاد چه تفاوت هایی وجود دارد؟ چگونه می توان دانش آموزان را به یادگیری خودانگیخته و معنی دار ترغیب کرد؟ بنیادهای روان- شناختی یادگیری فعال چیست؟ چرا کودکان تا قبل از آغاز آموزش رسمی با کنجکاوی پایان ناپذیر در کشف محیط اطراف خود به جست وجو می پردازند؛ اما پس از ورود به مدرسه و آغاز آموزش های رسمی، به تدریج از نیروی کنجکاوی، و شوق کشف و جست وجوگری آن ها کاسته می شود؟
بهترین شرایط و مستعدترین زمینه برای یادگیری فعال چیست؟
آیا یادگیری، یک فرایند درونی است یا بیرونی؟
آیا اساسا یادگیری یک رخداد طبیعی، اکتشافی و خودبه خودی است یا اقدامی اجباری و تحمیلی در قالب برنامه ریزی های رسمی و اداری؟
آیا آموزش و یادگیری باید مبتنی بر ساختن جهان ذهن باشد و یا این که این ذهن است که باید در خدمت دانسته های از پیش تعیین شده ی جهان باشد؟ کدام یک از این دو موجب تقویت تفکر خلاق، و نوآفرینی و پویایی در یادگیری دانش آموزان می شود؟
به راستی پایدارترین و خلاق ترین شیوه های یادگیری برای توسعه ی ذهن و باروری تفکر در دانش آموزان چیست؟
چگونه می توان بدون اجبار و بدون سازوکارهای بیرونی- نظیر تشویق و تنبیه، و انگیزه ی دانستن- شوق پیشرفت و عشق به یادگیری هر چه بیشتر را در دانش آموزان تقویت کرد؟
این سؤال ها، نمونه هایی از دغدغه ها و نگرانی های معلمان، والدین و حتی دانش آموزان را در برخورد با سرنوشت تحصیلی، تکالیف درسی و انتظارات نظام آموزشگاهی، رقم می زند.
نظامی که علی رغم تلاش های روزافزون؛ برنامه ریزی های کلان؛ و سرمایه گذاری های فراوان مادی و معنوی، مخاطبان آن از مشکل افت تحصیلی؛ کمبود انگیزه ی مطالعه؛ بی تفاوتی نسبت به تکالیف درسی؛ و اضطراب و نگرانی بیمارگونه نسبت به درس و مدرسه، رنج می برند.
این در حالی است که همه ی معلمان و دانش آموزان دوست دارند که محیط یادگیری به فضایی از شور و نشاط واقعی برای دانش آموختن؛ کشف کردن؛ و خلق کردن، تبدیل شود.
اما باید اعتراف کرد که نخستین درس های اندیشیدن فعال؛ آموختن طبیعی؛ و یادگیری خودانگیخته نه در چارچوب آموزه های رسمی و کتاب های درسی و کلاس های مدرسه ای، بلکه در محیطی آزاد و جذاب به دست می آید.
تجربه ی کودکانی که جاذبه ی محرک های محیطی، ذهن و قلب آن ها را سرشار از حیرت و شگفتی می کند، هیچ گاه این تجربه ها را نمی توانند در محیط های رسمی بازسازی کنند.
در واقع، آموزش و یادگیری واقعی زمانی رخ می دهد که یاد گیرندگان به شیوه ای ناهشیار، غیر رسمی، آزاد، و خودجوش به مشاهده و دست کاری محیط پیرامون خود مشغول شوند. آن جا که آزادی عمل فراهم باشد، ذهن سیال می شود و آن جا که میل و علاقه، جوشش یابد «ذهن«، «قلب» و «دست» با اشتیاق فراوان به کار می افتد. آن جا که نیروی کنجکاوی تحریک شود، شور و شوق تحصیل و کسب معرفت شتاب می گیرد؛ زیرا فرایند یادگیری به مفهوم وسیع آن واجد مراحل، ابعاد، شرایط و اهداف مختلفی است که تحقق همه ی لایه ها و حیطه های آن امری دشوار، پیچیده، و متضمن فراهم کردن فرصت ها، منابع و عوامل گوناگون است.
تعریف مشهور و کلاسیک روان شناسان از یادگیری به عنوان «تغییرات نسبتا پایدار که در سه حیطه ی شناختی، عاطفی، و روانی- حرکتی بر اثر تعامل با تجربه و واقعیت بیرونی رخ می دهد«، حاکی از گستردگی و عمق فرایند یادگیری است؛ اما آن چه امروزه در مدارس از فرایند یاددهی- یادگیری برداشت می شود، غالبا در حیطه ی شناختی، آن هم در لایه های سطحی آن یعنی حفظ معلومات از پیش تعیین شده، و یادآوری و بازخوانی مستقیم آن چه که قبلا به دانش آموزان انتقال داده شده است، محدود می شود؛ در حالی که یادگیری فعال عمقی، در عمل، به دانش آموزان کمک می کند تا مهارت های شناختی، عاطفی و
رفتاری خود را در تعامل با محیط؛ دست کاری اشیا؛ و مشاهده ی وقایع و نمادهای آن گسترش دهند. در چنین شرایطی است که دانش زنده و معرفت بالنده در جان و دل یادگیرنده تکوین می یابد.
هم اکنون و در این جا، پس از طرح الگوهای مختلف یادگیری و ایجاد تمایز یافتگی بین یادگیری رسمی و آموزشگاهی با یادگیری فعال و آزاد، این پرسش اساسی نیز شکل می گیرد که به راستی برای نزدیک شدن به الگوهای فعال یادگیری و ایجاد شور و نشاط درونی در دانش آموزان چه باید کرد؟ از کجا باید آغاز کرد؟ چگونه، با چه روشی، با چه امکاناتی و در چه موقعیت هایی باید به این آموزش فعال و خلاق دست یافت؟
پاسخ روشن و عملی به سؤال های فوق را نمی توان صرفا در قالب طرح هایی انتزاعی و شعارهای لفظی ارائه داد؛ بلکه برای فعلیت بخشیدن به یک تحول بزرگ در عرصه ی تعلیم و تربیت باید طرحی نو مبتنی بر ظرفیت ها، واقعیت ها، امکانات موجود در انداخت؛ طرحی که در وهله ی نخست متضمن یک شالوده شکنی بنیادین در نظام فعلی یاددهی -یادگیری است. یعنی می تواند قالب ها و ساختارهای انجمادی را به بسترها و جویبارهای زاینده تبدیل کند و یادگیری رسمی وابسته را به یادگیری آزاد و خلاق تبدیل کند؛ طرحی که آموختن، کشف کردن و تولید دانش را نه به عنوان یک «فرآورده» و «تکلیف از پیش تعیین شده» بلکه به منزله ی یک «فرآیند» و «نیاز زاینده» معرفی می کند. در چنین شرایطی است که «تحول آموزشی» به قصد باروری و پرورش افرادی خلاق و اندیشمند مهیا می شود؛ افرادی که یادگیری را نه برای «اندیشه آموزی» بلکه برای «اندیشه سازی«، و مدرسه را نه برای «کسب نمره» و «مدرک» بلکه برای «کشف دانش» و «کسب بینش» تلقی می کنند. برای دست یابی به اهداف این طرح باید محیط زندگی را به مدرسه، و مدرسه را به محیط زندگی تبدیل کرد.
اما محیط زندگی چگونه با محیط مدرسه، یک پارچه می شود؟ قلمرو آموختن برای زیستن، و زیستن برای آموختن چگونه همسو می شود؟ چگونه می توان جهان «هستنده«، آفرینش های بشری، تجربه های علمی، دستاوردهای تاریخی و فن آوری های نوین را در قالب آموزه های غیررسمی و آزاد، در معرض دید دانش آموزان برای یادگیری؛ کشف؛ و ساختن دنیای جدیدشان قرار داد؟
یکی از منابع مهم و جامع این نوع یادگیری را می توان از طریق راه اندازی، توسعه و بهسازی موزه های علمی، تاریخی، باستانی، طبیعی، هنری و. . . جست و جو کرد.
شاید در وهله ی نخست طرح چنین ادعای بزرگی که بتوان از موزه ها به عنوان منابع یادگیری و مراکز آموزش فعال و خلاق یاد کرد، بسیار شگفت انگیز، دورازذهن، اغراق آمیز و حتی غیرعملی به نظر می آید؛ چرا که ذهنیت موجود جامعه، به خصوص جامعه ی دانش آموزی نسبت به موزه ها یک ذهنیت انفعالی، یک نواخت و کسل کننده است که تصور می شود این مراکز در حد مکان هایی برای دفن اشیای تاریخی و قاب کردن آثار باقی مانده از نسل های پیشین به کار می رود. و دیدارکنندگان از موزه ها را نیز افرادی تشکیل می دهند که از روی تفنن و تفریح، و برای پر کردن اوقات فراغت خود به مشاهده ی آثار گذشتگان روی می آورند.
با این نوع نگرش و با چنین تصویری از جایگاه موزه ها قطعا طرح دیدگاهی که بتواند این مراکز را به محیط های یادگیری خلاق همراه با فضاهای ذهن انگیز و دل انگیز و دل انگیز آموزشی تبدیل کند، دور از انتظار و بلکه نوعی خیال ورزی کودکانه و سطحی نگری جاهلانه نسبت به جایگاه موزه ها و اهداف آموزشی و تربیتی است؛ اما، در این جا قصد اصلی بر آن است که ضمن تغییر نگرش و آماده سازی اذهان برای بهره گیری از قابلیت های آموزشی- تربیتی و فرهنگی
موزه ها بتوان راهکارهای مناسبی برای ورود شایسته، هدف دار و روشمند به این موضوع پیدا کرد؛ راهکارهایی که بتواند «آموزش های مدرسه ای» را با «آموزش های موزه ای» به قصد ایجاد یک پارچگی در یادگیری پیوند دهد. البته زمانی می توان به باور کردن این پیوند مبارک رسید که نگرش خود را نسبت به یادگیری و تعلیم و تربیت تغییر دهیم؛ زیرا موزه ها و هر مکان و مرکز دیگری که جاذبه هایی برای تحریک حواس پنجگانه ی مخاطبان خود داشته باشد و نیروی تفکر و تخیل، و کنش های شناختی و عاطفی دانش آموزان را به طور آزاد و خودجوش تحریک و تقویت کند، می تواند به عنوان یک مدرسه ی فعال و آموزشگاه خلاق تلقی شود؛ چرا که یادگیری طبیعی و آموزه های محیطی غالبا به صورت ناهشیار، غیرعمدی و غیررسمی صورت می گیرد؛ از این رو محیط آموزشی موزه ها و مراکز علمی، هنری و صنعتی خارج از مدرسه، می تواند بهترین فضا و بستر یادگیری از این نوع باشد.
یکی از ویژگی های یادگیری در محیط های بیرون از مدرسه نظیر موزه ها و نمایشگاه ها، این است که دانش آموزان از فضای رسمی و سطحی، و در عین حال رقابت جویانه آزاد می شوند و می توانند به دور از مرزبندی ها و برچسب های آموزشی، «آموختن» را نه برای «دیگران» که برای «خود«، و دانش را نه از روی ترس مدرسه و خانه، بلکه از روی لذت و شوق شخصی فرا گیرند.
در حقیقت رسالت اصلی تعلیم و تربیت قبل از هر چیز باید ایجاد علاقه به یادگیری؛ لذت بردن از دانستن؛ و اشتیاق پایان ناپذیر برای کار و فعالیت باشد، موزه ها، و شهرک های علمی و صنعتی، کارخانه ها، نمایشگاه و گردشگاه های طبیعی می تواند جذاب ترین بستر را در خلق چنین فرصت هایی فراهم کند.
بنابراین در این مجموعه، تلاش شده است با نگاهی نو به جایگاه آموزشی- تربیتی موزه ها، و آشکار ساختن قابلیت نهفته و گم شده ای این مراکز، توجه اولیا و مربیان، دانش آموزان، مدیران، کارشناسان و پژوهشگران عرصه ی تعلیم و تربیت را نسبت به چگونگی بهره برداری بهینه از این منابع جلب کند.