1- لوازم و فنون مورد استفاده در ارائه داستانها: فرآیند مصاحبه در حالی که آزمودنی و
آزمایشگر در مقابل هم قرار دارند انجام می شود و بعد از آشنایی و پرسیدن درباره ی اطلاعات اولیه راجع به موقعیت اجتماعی، اقتصادی، تحصیلی و برقراری ارتباط مناسب، برای آزمودنی توضیح داده می شود. بدین شرح که مصاحبه گر در ابتدا می گوید: «من برای تو قصه هایی تعریف می کنم، و سپس از تو راجع به آن چیزهایی می پرسم.» برای کودکان کوچکتر کلماتی مناسب تر انتخاب شود تا هیچ گونه ابهامی پیش نیاید. پس از بیان آن مطالب، قصه ها یکی یکی برای کودکان خوانده شود.
قصه ها شامل زوجهای داستانی است که پس از تعریف هر زوج از آزمودنی خواسته می شود آنها را تکرار کند تا مشخص شود آنها را درست فهمیده یا نه؟ و سپس آن دو را مقایسه کرده، و در مورد نتیجه ی داستان قضاوت کند و ضمن آن دلایل خود را نیز ارائه دهد. همچنین، در حین پرسش ها باید از آزمودنی مخالف یا تلقین منفی نیز استفاده شود؛ به این صورت که قضاوتی که مخالف نظر آزمودنی است را از زبان یک کودک همسن او بیان کنیم و از او بخواهیم که با بیان دلیل، نظر مخالف را رد کند و بالاخره یکی را انتخاب کند.(1)
از این راه اولا، ثبات یا تردید او درمورد قضاوت خودش مشخص می شود. ثانیا، وادار می شود که یک بار دیگر در مورد آنچه اظهار کرده است به تفکر پرداخته و سنجش دوباره ای انجام دهد. ثالثا، حس کنجکاوی او در مورد اینکه دیگران به چه صورت پاسخ داده اند، ارضاء می شود. (معمولا در این موقع آزمودنی، نظر دیگری را با دقت و علاقه ی زیادی گوش می کند و احساس رضایتی در او دیده می شود) و بالاخره، این کار میزان تعارض در شرایط قضاوت را بالا می برد.
2- انواع داستان ها: در این مرحله، دوازده داستان که به وسیله ی پیاژه (1932) و کهلبرگ (1969) برای سنجش تحول قضاوت اخلاقی در کودکان ساخته شده، مورد استفاده قرار می گیرد. این داستانها به سه دسته تقسیم می شوند که هر دسته از آنها برای سنجش یکی از جنبه های سه گانه ی قضاوت اخلاقی به کار می روند. نوع اول داستانها برای تمایز اخلاق «عینی» از اخلاق «فاعلی» به کار رفته اند و صرفا جنبه ی مادی و خسارت کمی نتایج یک حادثه را می سنجند و به صورت داستانهای زوج هستند.
در قسمت اول کودک بدون قصد و ناآگاهانه مرتکب عملی می شود که خلاف بوده و معمولا زیان مادی قابل توجهی به بار می آورد؛ مثلا پسری که مادرش او را برای شام صدا زده است، بدون اینکه بداند یک صندلی پشت در قرار دارد که روی آن یک سینی با پانزده فنجان قرار گرفته، در را باز میکند و در نتیجه، در به صندلی برخورد کرده و فنجانها می افتند و همه ی آنها می شکنند. در قسمت دیگر، کودک دیگری آگاهانه و از روی قصد مرتکب عمل خلافی می شود که زیان کمتری ایجاد می کند؛ مثلا؛ «پسری وقتی مادرش در خانه نبوده قصد دارد که بدون اجازه ی مادرش مقداری مربا از قفسه بردارد، ولی چون دستش به شیشه ی مربا نمی رسیده، یک صندلی زیر پای خود می گذارد و دستش را برای برداشتن مربا دراز می کند ولی دستش به جای شیشه ی مربا به فنجانی برخورد می کند و فنجان به زمین می افتد و می شکند.» سپس از آزمودنی خواسته می شود که عمل این دو را با یکدیگر مقایسه کند و بگوید کدام یک مقصرترند و یا اگر بخواهیم آن دو را تنبیه کنیم کدام یک از آنها مستحق تنبیه بیشتری است؟
داستان های نوع دوم مربوط به «دزدی» است. چون هدف ما بررسی این نکته است که آیا کودک «نیت» عمل را در نظر می گیرد یا «نتایج» مادی آن را؟ از آنجا که در این نوع داستانها علاوه بر جنبه ی شناختی مسائل، ارزش پیچیده تری مطرح می شود و عوامل فرهنگی و عقیدتی ومذهبی نیز در نوع قضاوت کودک تأثیر تعیین کننده ای دارند، بنابراین، داستانهایی را مطرح کرده ایم که در آنها دزدی با نیت «خودخواهانه» و دزدی با نیت «خیر خواهانه» مورد مقایسه قرار می گیرند.
داستان نوع سوم، قصه های مربوط به مفهوم اطاعت از قوانین قراردادی و تبعیت از بزرگسالان، بویژه پدرو مادر، است که در این داستانها مراتب اطاعت یا استقلال و به عبارت دیگر، تمایز بین «دیگر پیروی» و «خودپیروی» سنجیده می شود.
در این نوع داستانها نیز علاوه بر دخالت جنبه های تحول شناختی، عوامل فرهنگی، ساخت خانواده و میزان سخت گیری یا آزاد گذاری پدر و مادر نسبت به فرزندان خود نیز تأثیر زیادی بر مفهوم اطاعت پذیری و یا استقلال خواهی در کودکان دارد.
1) قصه های مربوط به خسارت مادی «نوع اول»
زوج اول
الف: یک پسر بچه که اسمش حسن بود، توی اتاق خودش بود که برای ناهار خوردن
صدایش کردند. وقتی خواست برود توی اتاق ناهارخوری، پشت در، یک صندلی بود و روی صندلی هم یک سینی که در آن پانزده تا استکان بود. حسن نمی دانست که این چیزها پشت در است. پس در را باز کرد و در هم خورد به سینی و همه ی استکانها شکست.
ب: یک پسربچه بود که اسمش تقی بود. یک روز که مادرش خانه نبود، خواست از توی گنجه مربا بردارد. رفت بالای یک صندلی و دستش را دراز کرد، ولی چون شیشه ی مربا خیلی بالا بود، نتوانست آن را بردارد، اما موقعی که سعی می کرد آن را بردارد، دستش به یک استکان خورد، استکان افتاد و شکست.
زوج دوم
الف: یک پسر کوچکی اسمش منوچهر بود. پدرش از خانه رفته بود بیرون. منوچهر فکر کرد خوب است که با دوات پدرش بازی کند. یک کم بازی کرد اما یک لکه ی جوهر کوچک روی فرش افتاد.
ب: یک پسری که اسمش محمد بود، دید که دوات پدرش خالی است. یک روز که پدرش خانه نبود، فکر کرد که یک کاری برای او بکند تا پدرش خوشحال شود. آن وقت خواست دوات پدرش را پر از جوهر کند، اما وقتی خواست در آن جوهر بریزد، جوهر ریخت روی فرش.
2) قصه های مربوط به دزدی «نوع دوم»
زوج اول
الف: یک روز محمود یکی از دوستانش را که خیلی فقیر بود، دید. دوستش به او گفت که او امروز ناهار نخورده، چون توی خانه شان چیزی برای خوردن نبود. آن وقت محمود رفت توی نانوایی و وقتی نانوا پشتش به او بود، یک نان دزدید و به دوستش داد.
ب: فاطمه یک روز رفت توی یک مغازه. روی یک میز یک روبان قشنگ دید و فکر کرد که به لباسش خیلی می آید. آن وقت وقتی فروشنده پشتش را به او کرد، روبان را دزدید و فرار کرد.
زوج دوم
الف: حسین یک دوستی داشت که یک پرنده توی قفس نگه می داشت. حسین فکر می کرد که این پرنده خیلی بدبخت است و همیشه از دوستش خواهش می کرد که
بگذارد آن پرنده برود. اما دوستش به این کار راضی نبود. آن وقت، یک روز که دوستش در خانه نبود، حسین در قفس را باز کرد و گذاشت پرنده پرواز کند. بعدش هم قفس را پنهان کرد تا دیگر کسی نتواند پرنده ای را در آن حبس کند.
ب: مهین یک روز که مادرش خانه نبود، چند تا آب نبات دزدید و یواشکی آنها را خورد.
درباره ی هر زوج داستانی، سؤالات زیر را مطرح می کنیم:
1- آیا آن دو بچه به یک اندازه گناهکارند؟ یا اینکه گناه یکی از آنها بزرگتر است؟
2- کدام یکی از بچه ها بدترند؟چرا؟
درباره ی هر یک از پرسشها، بر اساس واکنش کودک، به مصاحبه ای کم و بیش طولانی می پردازیم.
البته قبل از طرح سؤالات، از آزمودنی می خواهیم که قصه ها را تکرار کند. چون تنها به این ترتیب است که آزمودنی نشان می دهد که قصه ها را فهمیده است.
3) قصه های مربوط به اطاعت و استقلال- «نوع سوم»
قصه اول: مادری از پسر کوچک و دخترش خواست که کمی به او درکارهای خانه کمک کنند. چون خودش خسته شده بود. دخترک باید ظرفها را می شست وپسر باید می رفت مغازه تا چیزی بخرد. پسرک به جای اینکه برود خرید کند، می رود توی کوچه مشغول بازی می شود. آن وقت مادر به آن یکی می گوید که همه کارها را انجام دهد.
قصه دوم: توی یک خانه سه تا برادر بودند. یکی از آنها بزرگتر بود، دو تای دیگر کوچکتر و دوقلو بودند. (در اینجا از آزمودنی پرسیده می شد که می داند دوقلو یعنی چه؟ و در صورت منفی بودن جواب، توضیحات لازم داده می شد) هر کدام از آنها باید صبح ها رختخواب های خود را جمع می کردند. یک روز برادر بزرگتر مریض می شود و پدرشان از یکی از دو قلوها می خواهد که علاوه بر رختخواب خودش، رختخواب برادر بزرگترش را هم جمع کند.
قصه سوم: مردی دو تا پسر داشت. یکی از آنها وقتی از او می خواستند کاری انجام بدهد، یا خرید کند، همیشه غر می زد. آن یکی هم دوست نداشت کارها را انجام بدهد، اما بدون هیچ حرفی دنبال کار می رفت. آن وقت پدرشان بیشتر وقتها آن پسری را هم که حرف گوش کن بود، دنبال کار می فرستاد.
سؤالاتی که از کودکان می شود به این صورت است که:
– آیا پدر (مادر) کار درستی کرد؟
– اگر تو بودی چه کار می کردی؟
– اما این کار او نبود؟
– تو چی فکرمی کنی؟
– چرا؟
– چون مادرش گفته بود، کار درستی بود؟
– اگر او کارها را انجام ندهد درست است؟ چرا؟ با وجودی که به او مربوط نبود.
من یک بچه ای می شناختم که. . . (عکس آن چیزی که کودک جواب داده) آن بچه کار خوبی کرده یا کار بدی کرده.(2)
4) داستانهای دیگر
داستانهای «لورنس کهلبرگ» در آزمونهای تشخیص مراحل اخلاقی کودکان و نوجوانان از نظر چگونگی ترازیابی مراحل با معیارهای قضاوت اخلاقی کودکان به شرح زیر هستند:
»داستان اول»
1- «در اروپا زنی در اثر نوعی سرطان نزدیک به مرگ بود. به تشخیص پزشکان فقط دارویی خاص احتمال نجاتش را از بیماری زیاد می کرد. این دارو نوعی رادیوم بود که سازنده ی آن ده برابر آنچه برایش خرج برداشته بود، مطالبه می کرد. او فقط دویست دلار برای رادیوم پرداخته بود و برای کمی دارو که حاصل آن بود دو هزار دلار می خواست. هاینز شوهر زن بیمار هر چه کوشید نتوانست بیش از هزار دلار جمع آوری کند که فقط نصف پول مورد نظر بود. او از داروساز خواست یا دارو را ارزانتر حساب کند یا اینکه بقیه پول را بعدا بگیرد. اما داروساز گفت: نه، من دارو را کشف کرده ام و قصد دارم پول زیادی از این راه به دست آورم. بنابراین، هاینز از روی درماندگی به داروخانه دستبرد زد و دارو را به چنگ آورد.»
– آیا رفتار شوهر در این مورد موجه است؟ چرا؟
افراد زیادی از طبقات و سنین مختلف در سراسر جهان به این سؤال پاسخ داده اند. پاسخ های آنها به نحو شگفت انگیزی نشانگر ارتباط معنی داری بین قضاوت و عمل اخلاقی است. در این فصل به تفصیل درباره ی این رابطه بحث خواهیم کرد؛ نه فقط به خاطر جریان شناختی اخلاقی، بلکه به این خاطر که اخلاق، خود، از لحاظ رشد قابل تقسیم به مراحل دقیق است.
»لورنس کهلبرگ» و «جی. رست» در رابطه با داستان فوق مطالعات و تحقیقاتی از کودکان و نوجوانان به عمل آوردند که مبنای نظری ساختمان مراحل تحول اخلاقی را در شش مرحله از سه سطح مورد نظر کهلبرگ تأیید می کند. این مطالعات نشان می دهد که کودکان توالی مراحل را تا سطح ادراکی خودشان طی می کنند، اما بیش از یک مرحله بالاتر از مرحله ی خود را نمی فهمند. بدین معنی که جنبه ی «انگیزه های قضاوت به عمل اخلاقی«، نمایانگر تمایز مراحل به حسب سطوح تحول اخلاقی در کودکان و نوجوانان است و با شناخت اظهارات این کودکان می توان به نوع مرحله ای که در آن به سر می برند، دست یافت.
چگونگی تعیین مراحل بر اساس قضاوت اخلاقی توسط کودکان و نوجوانان
در مرحله ی 1 که انگیزه ی عمل، اجتناب از تنبیه و کسب پاداش است، پاسخ های مختلف موافق و مخالف به شرح زیر است:
پاسخ های موافق دزدی: «اگر بگذارد زنش بمیرد دچار دردسر خواهد شد. برای صرف نکردن پول جهت نجات او سرزنش خواهد شد و تحقیقاتی در این مورد از دارو فروش و او درباره مرگ زنش به عمل می آید.»
مخالف دزدی: «نباید دارو را بدزدد. چون بازداشت شده و به زندان خواهد رفت. اگر هم فرار کند از اینکه هر آن پلیس برسد و دستگیرش کند موجب ناراحتی اش خواهد شد.» (اجتناب از تنبیه)
مرحله ی 2: انگیزه ی عمل میل به پاداش یا منفعت است. احساس گناه احتمالی نادیده انگاشته می شود و تنبیه به طریقی مصلحت جویانه مورد نظر قرار می گیرد. (ترس، لذت یا رنج حاصل از عواقب تنبیه تفکیک می شود.)
موافق: «اگر بازداشت شود می تواند دارو را برگرداند و محکومیت عمده ای نخواهد داشت یا اگر به زندان برود پس از اینکه برگردد، زنش سالم است.»
مخالف: «اگر دارو را بدزدد احتمالا مدت زیادی زندانی نخواهد شد، اما ممکن است زن او قبل از آزاد شدنش بمیرد و فایده ی زیادی برایش ندارد. (انگیزه ی عمل اخلاقی برای منافع فردی) اگر زنش بمیرد نباید خودش را سرزنش کند، تقصیر او نیست، او سرطان دارد.»
مرحله ی 3: انگیزه عمل پیش بینی عدم پذیرش دیگران، بصیرت واقعی یا فرضی است. (یعنی احساس گناه و تفکیک عدم پذیرش از تنبیه و ترس.)
موافق: «اگر دارو را بدزدد هیچ کس نمی گوید که او آدم بدی است. اما اگر چنین نکند خانواده اش رفتارش را غیر انسانی خواهند دانست. اگر بگذارد زنش بمیرد هرگز قادر نخواهد بود به چهره ی کسی نگاه کند.«
مخالف: «نه تنها داروساز بلکه تمام افراد دیگر را بزهکار خواهند دانست. پس از دزدی، از اینکه آبروی خانواده را برده است شرمسار خواهد شد. او قادر به روبه رو شدن با هیچ کس نخواهد بود.»
مرحله ی 4: انگیزه عمل پیش بینی بی آبرویی است؛ یعنی سرزنش برای قصور در انجام وظیفه و احساس گناه از آزار دیگران (بی آبرویی آشکار را از عدم پذیرش ناآشکار از هم تفکیک می کند. احساس گناه به علت عواقب نامطلوب را از عدم پذیرش، تفکیک می کند(.
موافق: «اگر به شرفات خود اهمیت دهد، اجازه نخواهد داد که زنش به علت ترس او از انجام تنها کاری که به نجات او منتهی می شود، بمیرد. اگر وظیفه ای را نسبت به او انجام ندهد، همیشه از اینکه موجب مرگش شده است احساس گناه خواهد کرد.»
مخالف: «او در وضع بدی است و نمی داند اگر مبادرت به سرقت کند دچار خلافی شده است یا نه؟ اما پس از اینکه تنبیه شده، به زندان محکوم شود، آن وقت متوجه قضیه خواهد شد. پیوسته به خاطر نادرستی و قانون شکنی احساس گناه خواهد کرد.»
مرحله ی 5: نگرانی درباره ی ابقای احترام همسالان و جامعه (با این فرض که احترام آنها بر مبنای استدلال است نه عواطف(. نگرانی درباره ی احترام به نفس یعنی: اجتناب از قضاوت درباره ی خود به عنوان فردی غیر منطقی، بی ثبات و بی هدف. (بین سرزش نهادهای رسمی و بی احترامی جامعه یا بی احترامی خود تفاوتی قائل می شود.)
موافق: «اگر دست به سرقت نزند، احترام مردم را نسبت به خود از دست خواهد داد. اگر زنش را از دست بدهد، عمل او از روی ترس خواهد بود نه تعقل. بنابراین، احترام دیگران را نسبت به خود از دست خواهد داد.«
مخالف: «او موقعیت و احترام خود را در جامعه از دست می دهد و نیز برخلاف قانون عمل کرده است. همچنین اگر تنظیم احساسات و هدف های درازمدت را در نظر نگیرد، کرامت و احترام خود را از دست خواهد داد.»
مرحله ی 6: نگرانی درباره ی محکومیت نفس برای عمل خلاف اصول (احترام به جامعه و احترام به نفس را از هم تفکیک می کند. احترام به نفس برای نیل به منطقی بودن و احترام به جامعه برای ابقای اصول اخلاقی را از هم تفکیک می کند.)
موافق: «اگر دارو را ندزدد و بگذارد زنش بمیرد، پس از آن پیوسته خود را محکوم خواهد کرد. او را سرزنش نخواهند کرد و از لحاظ قانونی بیرونی محکومیتی نخواهد داشت اما در عوض معیارهای وجدانی خود را از نظر دور داشته است.»
مخالف: «اگر دارو را بدزدد مردم او را سرزنش نخواهند کرد، اما خودش را محکوم خواهد کرد که مطابق وجدان و معیارهای شرافت خود رفتار نکرده است.»
همان طوری که از استدلالهای فوق بر می آید، انگیزه ی فعل اخلاقی و قضاوت اخلاقی از سطح منافع خودخواهانه به سطح ارزشهای انسانی و وجدانی سوق می یابد و اخلاق از منابع بیرونی آزاد و به منابع درونی تغییر می یابد.
»داستان دوم»
حادثه ای در خانه ی آقای جونز اتفاق افتاد. گلوله ای به قفسه سینه ی پسر او، «مایک«، اصابت کرده بود. به علت خونریزی شدیدی لباس های «مایک» خونی شده بود. او از ترس شروع به فریاد زدن کرد و ناگهان از هوش رفت. با دیدن او پدر و مادرش هم وحشت زده شدند. مادر شروع به گریه و زاری کرد؛ او فکر می کرد پسرش در حال مرگ است. پدر، دیگر صبر نکرد و در حالی که «مایک» را در آغوش گرفته بود، از پله ها پایین رفت تا تاکسی بگیرد و او را به بیمارستان برساند. آقای جونز فکر میکرد که تاکسی گرفتن سریعتر از آمبولانس است. اما هیچ تاکسی در خیابان نبود و خونریزی «مایک» هم هر لحظه بیشتر می شد. ناگهان آقای جونز متوجه مردی شد که در حال پارک کردن ماشین خود بود. به سوی او دوید و از او خواست تا آنها را به بیمارستان برساند. مرد جواب داد: ببینید آقا! قرار است کسی را ببینم و در مورد کارم با او حرف بزنم. باید سر ساعت برسم. دلم می خواهد کمکت کنم اما نمی توانم. آقای جونز بچه را به همسرش داد و سپس با مشتی محکم مرد را به زمین انداخت، کتک مفصلی به او زد، سویچ ماشین را گرفت و به طرف بیمارستان حرکت کرد. مرد بلند
شد و از پلیس کمک خواست تا با هم به بیمارستان بروند. پلیس آقای جونز را به خاطر سرقت اتومبیل و ضرب و جرح دستگیر کرد.
آقای بلات: «در اینجا مشکل چیست؟ آیا مرد از نظر قانونی به خاطر امتناع از رساندن «مایک» به بیمارستان متخلف است؟«
دانش آموز الف: «ماشین متعلق به فرد است و لزومی نداشت که آنها ا به بیمارستان برساند.»
آقای بلات: «خوب «مایک» زخمی شده بود. تو گفتی: نه، مرد از نظر قانونی مسئول نیست. چرا؟«
دانش آموز الف: «چون ماشین متعلق به اوست.»
آقای بلات: «خوب ماشین جزو اموال مرد است؛ مرد حق مالکیت دارد و می تواند از نظر قانونی. . .«
دانش آموز الف: «اما جان یک انسان در خطر است.»
آقای بلات: «بله قضیه چندان ساده هم نیست؛ از یکطرف حق مالکیت و از طرف دیگر، جان یک انسان مطرح است. بنابراین از اینجاست که اختلاف پیش می آید.»
دانش آموز ب: «اما اگر مایک مرده بود، مرد متهم به قتل می شد چون که. . .«
دانش آموز ج: «او رامتهم نمی کردند. . .«
آقای بلات: «اما آیا مردم فکر نمی کنند که این حق قانونی مرد است که اگر مایل نباشد ماشینش را به آقای جونز ندهد؟«
دانش آموز د: «آیا آن مرد خودش هم بچه دارد؟ احتمالا، متأهل است پس نمی تواند. . .«
دانش آموز ه: «خوب، اگر قرار بود برای پیدا کردن کار کسی را ببیند، کار که همیشه هست.»
آقای بلات: «مسئله اینجاست که آیا فکر می کنی اگر مرد بموقع سر قرار نمی رفت، می توانست بعدا بگوید: ببین من می خواستم بموقع بیایم اما می دانی، پسری را دیدم که در حال مرگ است و مجبور شدم به او کمک کنم. فکر می کنید طرف مقابل حرفهای او را درک می کرد؟«
دانش آموزان یکصدا: «نه» و بعضی می گویند: «بله»
دانش آموز و: «نه چون اگر قرار بودسرکار برود. . .«
دانش آموز ز: «می توانست حرف خود را اثبات کند.»
دانش آموز د: «وقتی حال بچه خوب شد، می توانست او را به اداره بیاورد تا حرفش را به اثبات برساند.«
آقای بلات: «خوب! این که مرد، ماشین خود را در اختیار آقای جونز قرار نداد از نظر قانونی خلاف نیست و نمی توانیم او را به دادگاه بکشانیم. اما به هر حال فکر می کنید کار اشتباهی کرد؟«
همه ی کلاس یکصدا: «بله«.
دانش آموز ب: «کاملا» کار اشتباهی کرد. چون اگر بچه می مرد نمی دانم به چه اتهامی باید او را به زندان می انداختند. اما بالاخره باید او را به انجام کار خلاف متهم می کردند.«
آقای بلات: «نمی دانم که آنها می توانستند قانونا او را متهم کنند یا نه؟ اما تو درست می گویی. کار او بسیار زشت بود. چون فکر می کنید این مرد چه کار کرده؟ یعنی به نظر شما کدام یک مهمتر است: حق مالکین یا زندگی انسان؟«
همه یکصدا: «زندگی انسان.»
آقای بلات: «چرا؟«
(پاسخ ها درهم و برهم است(. «هیچ چیز نمی تواند جای زندگی از دست رفته را بگیرد؛ درست است؟«
آقای بلات: «خوب! یعنی می گویید هیچ چیز جای زندگی را نمی گیرد؟ همه میخواهند زنده بمانند. حالا این مرد به چه چیز اهمیت داد؛ کار یا زندگی؟ فکر می کنید کدام مهمتر است؛ از دست دادن کار که البته بعدا هم می شود کار پیدا کرد، یا نجات یک زندگی؟«
پاسخ دانش آموزان: «نجات یک زندگی.«
آقای بلات: «خوب! کمک به نجات یک زندگی. اما این مرد از کمک به آقای جونز و مایک امتناع کرد و نمی خواست آنها را به بیمارستان برساند! چه کار باید می کرد؟ آیا باید ماشین خود را به قیمت نجات زندگی دیگری از دست می داد؟ او گفت: این ماشین مال من است. آقای جونز هم گفت: ماشینت را به من قرض بده بعدا آن را بر می گردانم و مرد گفت نه من به تو اعتماد ندارم.«
دانش آموز الف: «خوب او آقای جونز را نمی شناخت؛ شاید واقعا به او اعتماد نداشت.»
دانش آموز د: «خوب ظاهرا باید اینطور باشد. اگر جای او بودی چه می کردی؟«
دانش آموز الف: «خوب ماشینم را به کسی که اعتماد نداشتم، نمی دادم.»
دانش آموز ج: «اگر او را می شناختم، به او اعتماد می کردم.» (همهمه در کلاس) هر کس در این مورد (اعتمادداشتن) اظهار نظر می کرد.
دانش آموز ب: «اعتماد داشتن یا نداشتن او برایت اهمیت داشت؟«
دانش آموز ه: «خوب حد اقلش او را کتک نمی زدم تا ماشینش را بردارم. ممکن بود به آن ماشین احتیاج داشته باشد.«
(حال همه از کتک زدن حرف می زنند.)
آقای بلات: «خوب حالا چه می گویید؟ ارزش مرد، یعنی آنچه که فکر می کرد برایش از همه چیز مهمتر است، ماشین او بود؟ از نظر او دارایی اش مهمتر از نجات زندگی دیگری است. شما گفتید که از نظر قانونی کار او درست بود. اینطورنیست؟«
دانش آموزان: «بله«
آقای بلات: «می توانید بگویید! آیا از نظر اخلاقی هم کار آن مرد درست بود یا نه؟ (پاسخ ها نامفهوم است) شما اخلاقی بودن عمل را در چه می دانید؟»
دانش آموز ج: «خوب این ربطی به قانون ندارد بلکه. . .«
آقای بلات: «چه نوع قانونی در اینجا مطرح است؟ این مسئله حقوقی نیست، شاید هم باشد. اما نباید اینطور فکر کرد. پس چه نوع قانونی است؟ قبلا مادرتان درباره ی آن به شما چه گفته بود؟«
دانش آموز ب: «قوانین الهی»
آقای بلات: «خوب! قوانین الهی. قانون خدا، در مورد کشتن انسانها چه گفته؟»
دانش آموز ب: «خدا می گوید نباید کسی را بکشی.»
دانش آموزان ب و ه: «قانون خدا اخلاقی است.»
آقای بلات: «منظورتان چیست؟«
دانش آموز ب: «چون این قانون را خدا برای بشر وضع کرده است. بنابراین قوانین اخلاقی خدا برای همه است.«
آقای بلات: «آنچه که تو می گویی، یعنی. . . بچه ها شنیدید اوچه گفت؟ می شود چیزی را که گفتی تکرار کنی؟ خیلی مهم است.»
دانش آموز ب: «اخلاق در همه جا یکسان است.»
دانش آموز د: «قوانین خدا در مقایسه با قوانین کشور همگانی تر است.»
آقای بلات: «حالا شما می گویید که قوانین خدا برای همه ی مردم صرف نظر از اینکه در کجا زندگی می کنند، یکسان است؛ یعنی برای تمام مردم دنیاست. خوب! حالا چه می گویید؟ او از نظر قانون متخلف نیست اما از نظر اخلاقی کار اشتباهی را انجام داده. از نظر قانونی حق مالکیت را داشته و می توانسته آن را به آقای جونز ندهد اما از نظر اخلاقی حق نداشت چنین کاری را بکند. حالا در مورد آقای جونز چه می گویید؟ آیا از نظر قانونی او مجاز بود کسی را کتک بزند و ماشینش را ببرد؟«
همه با هم: «نه»
– چرا نه؟
دانش آموز ب: «چون قانون می گوید ماشین متعلق به مرد است و او می تواند هر تصمیمی بگیرد. اما اگر قانون اخلاقی را در نظر بگیریم حق به جانب آقای جونز بوده است.»
آقای بلات (خطاب به دانش آموز دیگر: «کارش درست بود؟ آیا با او موافقید؟»
او می گوید: «کار آقای جونز از نظر اخلاقی صحیح بود.»
دانش آموز ب: «مشکل همین جاست. هنوز قضیه ی دزدی مطرح است.»
دانش آموز و: «بلکه باید آقای جونز از مرد خواهش می کرد واگر باز هم مرد «نه» می گفت، می توانست چنین کاری را بکند.»
آقای بلات: «آیا او از نظر اخلاقی حق کتک زدن مرد و برداشتن ماشین او را داشت؟»
همه یکصدا می گویند: «نه»
– چرا نه؟
دانش آموز و: «او حق نداشت این کار را بکند.«
دانش آموز ب: «در اینجا قانون اخلاقی دیگری هست که می گوید. . .«
همان طور که از پاسخ آزمودنی ها در سنین مختلف مشاهده می شود، می بینیم که استدلال له و علیه هر یک از آنها در مورد دزدی، بر اساس عوامل برونی و درونی کنترل ارزشهای اخلاقی شکل گرفته است. عده ای که موافق دزدی هستند، هر چند ظاهرا در مرحله ی بالاتری از تحول اخلاقی قرار دارند، اما استدلال آنها و محتوای اخلاقی استدلالشان به گونه ای است که آنها را در مرحله ی دوم و سوم قرار می دهد و عده ای که مخالف دزدی هستند چنین به نظر می رسد که در مرحله ی قراردادی باشند، اما نوع استدلالی که می کنند نشان دهنده ی درک مراحل بالاتر اخلاقی است. در مجموع، هر چقدر سن آزمودنی ها افزایش می یابد، شاهد ارتقاء مراحل رشد استدلال اخلاقی آنها هستیم.
»داستان سوم»
مردی همراه با زنش به تازگی از مناطق کوهستانی مهاجرت و شروع به کشاورزی کردند اما بارانی نبارید و محصولی به دست نیامد. هیچ کس غذای کافی نداشت. زن از کم غذایی بیمار شد و فقط می خوابید. سرانجام از گرسنگی به حالت احتضار افتاد. شوهر کاری پیدا نمی کرد و زن هم قادر به حرکت به شهر دیگر نبود. فقط یک خواربار فروشی در ده بود و صاحب آن برای دادن غذا پول زیادی می خواست و هیچ مغازه ی دیگری برای فروش غذا نبود. شوهر از خواربار فروش مقداری غذا خواست تا برای زن ببرد اما او گفت که بدون پول غذایی نخواهد داد. شوهر به تمام مردم ده مراجعه کرد اما کسی غذای زیادی نداشت. بنابراین، شوهر از روی استیصال و درماندگی به خواربارفروشی دستبرد زد تا برای زنش غذایی به دست آورد.
آیا عمل او موجه است؟ چرا؟
کودکان بومی چین ملی- که درمرحله دو بودند- چنین جوابی دادند: «او می بایستی غذا را می دزدید. زیرا اگر زنش می مرد آن وقت مجبور بود مخارج کفن و دفن را بدهد که خیلی زیاد می شد.«(3)
در روستای مالزی کفن و دفن خرج زیادی نداشت و کودکان مرحله ی دو نوشتند: «او بایستی غذا را می دزدید. زیرا به زنش احتیاج داشت تا برایش غذا بپزد.«
هر دو گروه کودکان حسابهایشان معاوضه ای- وسیله ای بود. در هر دو مورد بین کودک و یک بزرگسال تفاوت اساسی بود و این تفاوت بی توجه به فرهنگ خاص قابل تشخیص بود.
یک پسر آمریکایی درباره ی یک مسئله مشابه راجع به ارزش زندگی انسان همین نوع ارزش گذاری وسیله ای را به کار می برد. موضوع محذور اخلاقی عرضه شده به پسر این بود: آیا پزشک حق دارد زنی را که در حال مرگ است برای رهایی از درد، از روی ترحم بکشد؟ پسر جواب داد: «ممکن است اینطور بهتر باشد. زیرا از درد خلاصش می کند. اما شوهر مایل به این عمل نیست، به هر حال این زن یک انسان است. اگر یک حیوان خانگی بمیرد، بدون آن هم می توان زندگی کرد. آن حیوان مورد نیاز واقعی نیست.»
1) نمونه های آزمون مخالف یا القاء مخالف در بخش های بعدی آورده شده است.
2) آزمون یا القاء مخالف برای سنجش ثبات و استحکام پاسخ آزمودنی و متمایز کردن پاسخ های تصادفی و آموخته شده از پاسخ های طبیعی و خودبه خودی به کار می رود.
3) ظاهرا در آن ایالت چین هزینه ی کفن و دفن خیلی بالاست!.