جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نقش الگوها و بزرگسالان درتغییر تراز اخلاقی

زمان مطالعه: 5 دقیقه

بسیاری از پژوهشها نشان داده اند که بین تحول اخلاقی کودک و رفتار مبتنی بر الگوهای بزرگسالان، مشابهتی وجود دارد که بیش از پیش افزایش می یابد (باندورا و همکاران، 1970(.

پژوهشهای دیگر نشان داده اند که اگر به کودک به علت تقلید از یک الگو پاداش داده شود، همین کودک به تقلید از آن الگو ادامه خواهد داد (مک دونالد، 1972(.

تردیدی نیست که اطرافیان و به خصوص والدین و همسالان، بر تحول اخلاقی کودک تأثیر قابل ملاحظه ای می گذارند. والدین به کودکان الگوهایی عرضه می کنند که به آنها امکان می دهد نظام اخلاقی خود را متشکل سازند. پژوهشهای مختلف تأثیر گفته های والدین و اطرافیان را بر رفتار اخلاقی کودک ثابت کرده اند (کیگان، 1958 و وایتینگ 1960(.

پاره ای از پژوهشهای دیگر نشان داده است یکی از شیوه های مؤثر در اخلاق کودک این است که اگر عواملی را که کودک برای ابراز یک حکم اخلاقی در نظر می گیرد، تغییر دهیم، رفتار اخلاقی او نیز تغییر خواهد کرد.

باندورا و مک دونالد (1963) مشاهده کرده اند که یک بزرگسال می تواند در بحثی که یک مسئله اخلاقی را مطرح می کند، به حکم اخلاقی کودک جهت دهد؛ مثلا بر اساس آنکه انگیزه های شخصی افرادی که در بحث درگیرند وارسی شود یا آنکه از سخن گفتن درباره ی آنها اجتناب گردد، حکم اخلاقی کودک نیز تغییر می کند.

بلات و کهلبرگ (1971) با توسل به شیوه ای که والدین با فرزندانشان به بحث می نشینند، ثابت کردند که امکان تغییر تراز اخلاقی یک کودک وجود دارد. این محققان پژوهشهای خود

را در فضای آموزشی مدرسه انجام دادند؛ بدین ترتیب که مسائلی را برای کودکان مطرح می کردند که باید به بحث گذاشته می شد. در این مباحثات، معلمان از استدلالهایی دفاع کرده و به بیان آنها می پرداختند که در تراز اخلاق قراردادی بود، در حالی که استدلالهایی را که به تراز پیش اخلاقی وابسته بودند، مردود می شمردند.

با توسل به این شیوه، نه تنها تغییراتی در کیفیت استدلال کودکان ایجاد شد، بلکه تفاوت بین این کودکان و آنهایی که هرگز شاهد نفی استدلالهای تراز یپش اخلاقی نبودند، یک سال بعد از آزمایش نیز پابرجا مانده بود. هرچند این نکته قابل انکار نیست که گفته های یک الگو می تواند حکم اخلاقی کودک را تغییر دهد، اما هیچ دلیلی در دست نیست که این تغییرات در سطح رفتار اخلاقی نیز مؤثر واقع شوند.

نکته ی دیگری که باید متذکر شد این است که کودکان به تقلید عمل بیش از تقلید گفته ها تمایل دارند؛ مثلا اگر یکی از والدین فرزند خود را به دلیل آنکه وی خواهرش را کتک زده است، تنبیه کند، الگویی از عمل پرخاشگری را به وی عرضه کرده است؛ به عبارت دیگر، کودک می آموزد که عمل کتک زدن به خودی خود بد نیست بلکه در پاره ای شرایط خوب و در پاره ای دیگر بد است.

برایان و الیک (1970) به پژوهشهایی به منظور تعیین درجه ی تأثیر اعمال و گفته ها بر رفتار کودک دست زدند. در یکی از این پژوهشها به کودکان الگویی نشان داده شد که بازی می کرد و جوایز ارزنده ای می برد و سپس می توانست آنها را برای خود نگه دارد یا به دیگران ببخشد؛ در عین حال، الگو بر حسب موارد می گفت: «آدم باید سخاوتمند باشد.» یا «آدم بهتر است خودخواه باشد.» بعدا به کودکانی که ناظر این صحنه بودند امکان داده شد که به نوبه ی خود بازی کنند و جوایز خود را در صورت تمایل ببخشند. نتایج نشان دادند کودکانی که الگوی سخاوتمند را مشاهده کرده بودند، سخاوت بیشتری نسبت به آنهایی که الگوی خودخواه را دیده بودند از خود نشان دادند. نکته ی مهمتر اینکه گفته ها تأثیری بر درجه ی سخاوت آزمودنی ها نداشتند.

اما آزمایش دیگری که توسط ولف (1972) انجام شد نشان داده که گفته های یک الگو می تواند بر موقعیت معینی اثر کند و موجب تغییر رفتار همسالان آن الگو گردد. اما باید متذکر شد که تفاوت اصلی این دو آزمایش در این است که در آزمایش دوم، فقط درجه ی تأثیر دو گفته مقایسه شده است.

کستانزو و شاو (1966) تأثیر فزاینده ی همسالان بر رفتار کودک را بر اساس پژوهش جالبی آشکار ساختند. این محققان نشان دادند که بتدریج که کودک بزرگ می شود، به عکس سالهای نخستین مدرسه، تعداد دوستان صمیمی کودک محدودتر می شوند و کودکان در آستانه ی سنین نوجوانی، وقت بیشتری در انتخاب دوستان خود اختصاص می دهند و در عین حال که دوستی بین آنها تشدید می شود، تأثیر متقابل هم افزایش می یابد. حساسیت کودک نسبت به عقیده ی همسالانش با ازدیاد سن، افزایش می یابد و به بالاترین حد خود در سنین قبل از نوجوانی می رسد و سپس تدریجا تقلیل می یابد. این نتایج نشان می دهند که همسالان می توانند در سنین پایین کودکی به منزله ی راهنماهای پراهمیتی تلقی گردند.

آلبرت باندورا، جرج میلر و والترز (1970) از «نورفتارگرایانی«(1) هستند که معتقدند رشد اخلاقی نیز مانند بیشتر خصوصیاتی که انسان داراست، اکتسابی و نتیجه ی تأثیرات عوامل برونی و محیطی است. این عده به تأثیر مدل و الگو در یادگیری اهمیت زیادی می دهند و معتقدند که کودک در جریان تحول خود، بیشتری آنچه را که رفتار اخلاقی نامیده می شود، در درجه ی اول از خانواده و بعد از محیط خارج و در میان اجتماع تقلید می کند. باندورا و مک دونالد نیز (1963) در این زمینه آزمایشی انجام دادند؛ نحوه ی این آزمایش چنین بود که کودکان سنین مختلف، الگویی را مشاهده می کردند که قضاوت اخلاقی کودکان در مورد داستانهای پیاژه باید داشته باشد؛ سپس، این کودکان را به خاطر پذیرفتن عقیده ی آن مدل مورد تشویق و تأیید قرار می دادند و پاسخ آنان را تقویت می کردند. نتیجه این شد که برخلاف عقیده ی پیاژه و کهلبرگ که معتقدند تحول اخلاقی در هر سن مشخص و معین است، کودکان حتی عقاید خود را به سادگی نپذیرفتند و به این ترتیب اهمیت عوامل محیطی و اجتماعی خود را دراین زمینه نشان دادند.

اخیرا، «ارن ویکان» (1993) بحثی تحت عنوان «تفسیر تئوری یادگیری اجتماعی در رشد قضاوت اخلاقی» مطرح کرده و تا حدودی به یک نظریه ی بینابینی رسیده است. او روش پیاژه را با تحقیقات جالب دیگری بررسی کرده و عامل الگوبرداری را در تحقیقات خود وارد کرده است.

این مقاله در حقیقت تفسیری است پیرامون نظریه ی تحول شناختی پیاژه که توسط باندورا و مک دونالد در سال 1964 شروع شد. همانطوری که در بالا اشاره شده است، آنها معتقدند که الگوهای اجتماعی نقش مهمی در قضاوت اخلاقی دارد و اگر الگو را با تقویت همراه کنیم، تأثیر آن بیشتر می شود. آنها آزمایشهای خود را در سه مرحله انجام داده اند: مرحله ی اول توأم با الگو، مرحله ی دوم دخالت الگو همراه با تقویت و مرحله ی سوم تنها با تقویت. نتیجه ی این تحقیقات تأثیر الگو را توأم با تقویت تأکید می کند. در عوض، «گراون و لیکونا» طی بررسی هایی نشان داده اند که چطور باندورا در درک جنبه های اصلی تئوری پیاژه اشتباه کرده است.(2)

بنابراین، یافته های پژوهشی بدست آمده نشان می دهد که افزون بر عوامل ساختاری، الگوهای اجتماعی و به ویژه روشهای آموزشی و تربیتی خانواده نقش مهمی در کیفیت شکل گیری اخلاق در کودکان و نوجوانان دارد.

سؤالاتی برای بحث

1- یک الگوی تغییر رفتار که با تکیه بر مدل سازی و مشاهده بتواند تراز اخلاقی دانش آموزان را ارتقاء بخشد، طرح کنید و سپس مراحل عملی اقدام خود را گام به گام ترسیم کنید. موانع و مشکلاتی را که درمسیر راه برخورد می کنید، فهرست نمایید و سپس شیوه ها و تکنیک های حذف موانع را نیز بر شمارید.

2- اگر بخواهیم مفاهیم اخلاقی را با شیوه ی یادگیری مشاهده ای (طبق نظریه آلبرت باندورا) آموزش دهیم چه طرحی را در فضای خانواده یا مدرسه پی ریزی می کنیم؟

3- اگر دیدگاه نورفتاری گرایان را در باب شکل گیری اخلاق بپذیریم، چه تغییراتی باید در محیط پیرامون کودک ایجاد کنیم تا اخلاقیات او بهبود یابد؟


1) Neo- behavirism.

2) ر. ک: روان شناسی تربیتی؛ فردریک ج. مک دانلد، ترجمه ی زهره ی سرمد، انتشارات دانشگاه تهران.