جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پژوهش های کهلبرگ در بررسی رابطه ی حکم اخلاقی و رفتار اخلاقی

زمان مطالعه: 6 دقیقه

مطالعات متعدد کهلبرگ و همکارانش (بلات- رست، سلمن، دایمون -1983) حاکی است که آدمی از بدو تولد تا دوره ی استقرار کنشهای پیشرفته ی شناختی- که درنهایت ظهور هوش انتزاعی و «تفکر صوری«(1) است- از مراحلی چند میگذرد و این مراحل با توالی(2) و ترتیب منظم و ثابت در همه ی کودکان و در میان تمامی فرهنگهای جهان نمودی مشابه به خود می گیرد و تنها تمایز و تفاوت در این فرهنگها است که موجب تسریع یا تأخیر دستیابی به مراحل می شود، ولی احتمالا تغییری از نظر توالی مراحل رخ نمی دهد؛ به عبارت دیگر، از دیدگاه کهلبرگ، تحول اخلاقی در کودکان جبرا واجد مراحل متوالی است که از «الف» به «ب» و از «ب» به «ج» طی می شود؛ هر چند سرعت رسیدن به این مراحل از جانب کودکان بر حسب آموزشها، تفاوتهای فردی، هوش، ساختار خانواده و فرهنگ متفاوت است، اما توالی مراحل تردیدناپذیر است.

کهلبرگ در راستای پژوهشهای متعدد خود روشن ساخته است که کودکان و نوجوانان در فرایند قضاوت اخلاقی از سطوح معینی عبور می کنند و هر سطح برحسب تفاوتهای کمی به دو مرحله تقسیم می شود؛ به طوری که گستره ی تحول اخلاقی فرد از کودکی تا بزرگسالی واجد سه سطح(3) و شش مرحله ی(4) اخلاقی می گردد. بر این اساس، آدمی در پی مجهز شدن به ساختهای شناختی، واجد ظرفیتهای جدید در گستره ی قضاوت اخلاقی خود می گردد. تنها تفاوتی که بین استدلال «عقلانی» و استدلال «اخلاقی» وجود دارد این است که فرایندهای شناختی فرد به گونه ای در ساختار ذهنی مستقر می شوند که به تبع شرایط و موقعیت های تحولی بازگشت نمی یابند و یا دچار پسروی و تثبیت در مرحله ی خاصی نمی گردند. درحالی که فرایندهای عاطفی و اخلاقی بر حسب شرایط خاص و فشارهای روانی و اجتماعی به مراحل پیشین بازگشت می کند، بدین معنی که فردی که ازنظر قدرت عقلانی به هوش انتزاعی رسیده است، چه بسا بر اثر وسوسه ها و شرایط عاطفی از نظر قضاوت اخلاقی به مراحل اولیه و سطح زیرین اخلاقی تنزل می یابد؛ برای مثال، ممکن است عمل خیری را صرفا به انگیزه ی مادی که مربوط به مرحله ی اول رشد اخلاقی است انجام دهد(5)، درحالی که هیچ گاه همان فرد از نظر هوش و عقلانیت به مراحل پایین تر رجعت نمی کند، مگر اینکه اختلالی در ساختار روانی، مغزی و دستگاه عصبی او رخ داده باشد.

در واقع، می توان گفت که؛ مراحل تحول اخلاقی به تناسب منافع و شرایط مختلف فرد قابل برگشت و تثبیت در مراحل پایین تر است، اما این وضعیت را در مراحل تحول عقلانی (بدون آسیب های مغزی) نمی توان مشاهده کرد.

یک فرد بهنجار و رشد یافته که خواهان «خودشکوفایی«(6) و رسیدن به تعالی عقل و اخلاق خویش است، باید به موازات رشد عقلانی، اخلاق خود را نیز ارتقاء دهد و از رجعت به مراحل پایین تر ارزشهای اخلاقی، حتی به قیمت از دست دادن منافع خود اجتناب کند. به عبارت روشن تر، همانطور که مثلا کودک 9- 8 ساله از نظر عقلانی در سطحی از هوش به سر می برد

که می تواند تغییر شکل ظاهری در کمیت اشیاء را علی رغم ثابت ماندن ماهیت آن در ذهن خود پایدار نگه دارد، (»نگهداری ذهنی«(7) مقدار ماده علی رغم تغییرات ظاهری، و یا نگهداشتن وزن یک گلوله خمیر در ذهن خود علی رغم باریک شدن، پهن شدن، ریز ریز شدن و دراز شدن آن) باید بتواند در بعد تحول اخلاقی و استدلال قضاوت اخلاقی، یک نیت خیرخواهانه در عمل اخلاقی را از نیت بدخواهانه- علی رغم نتایج یکسان آن- متمایز کند و در واقع نیت را از نتیجه ی عمل جدا سازد. پیداست که چنین توانمندی انتزاعی(8) مستلزم کسب ساخت های عملیات منطقی در ذهن است و او اگر واجد چنین منطقی گردد، هیچ گاه بر اثر تغییر ظاهری حکم به تغییر ماهیت شیء نمی دهد. به همین روال، اگر فرد در مسائل اخلاقی، در مقام قضاوت عادلانه و منطبق بر عقل سلیم قرار گیرد، نباید از استدلال عقلانی خود عدول کند.

بنابراین، پژوهشهای «بین فرهنگی«(9) و «درون فرهنگی«(10) نشان داده است که گاه افراد بزرگسال برحسب منافع شخصی و گروهی و حتی تحت تأثیر تعصبات قومی و نژادی از اصول منطقی در قضاوت اخلاقی عدول می کنند و راهی مراحل ابتدایی اخلاق در حد استدلال اخلاقی یک کودک 5- 4 ساله می گردند. این در حالی است که اگر چنین رجعتی در مقام قضاوت هوشی و عقلانی رخ دهد، قطعا در قلمرو افراد عقب مانده ذهنی جای می گیرند. حال آنکه بارها اتفاق افتاده است که اکثریت عظیمی از افراد جامعه به مراحل اولیه رشد اخلاقی بازگشت کرده اند، بی آنکه چنین برداشتی از آنها در ذهن خطور کند. سؤال اینجاست که چه عوامل و زمینه هایی وجود دارد که مانع همبستگی و هماهنگی متوازن و متعادل بین تحول عقلانی و سطح قضاوت اخلاقی فرد می شود؟ یا به عبارتی روشن تر، چگونه است که حکم عقلانی (استدلال لفظی و کلامی) یک فرد با رفتار عقلانی یا عمل هوشمندانه او همخوان است، درحالی که حکم اخلاقی (استدلال کلامی و ظاهری) با رفتار اخلاقی او (عمل و کردار اخلاقی) دچار ناهماهنگی می شود؟

اگر بتوان پاسخی برای این سؤالات اساسی به دست آورد، به گونه ای که راهبردهای عملی و عینی آن نیز قابل انتقال و آموزش باشد و درونی کردن و وجدانی نمودن آن را نیز در

ضمیر انسان به گونه ای پایدار و ثابت ارائه کند، شاید بتوان ادعا کرد که از آن پس مشکلات اخلاقی بشر حل خواهد شد و زیر ساختهای بنیادی بهداشت روان و در پی آن سلامت اخلاقی جامعه ی بشری محقق می گردد. اما مشکل اساسی و مانع عمده ی این راهبرد تربیتی عدم هماهنگی بین حکم اخلاقی و رفتار اخلاقی است.

اگر بین «گفتار» اخلاقی و «کردار» اخلاقی فاصله ای نباشد، دیگر مشکلی به نام انحرافات اخلاقی و جرمها و جنایتهای اجتماعی و در نتیجه، خود خواهی و فساد اخلاقی وجود نخواهد داشت.

برای نشان دادن چگونگی و چرایی ایجاد فاصله ی حکم اخلاقی و رفتار اخلاقی پژوهشهای متعددی انجام گرفته است از جمله:

در یک پژوهش تجربی، رابطه ی بین رشد اخلاقی با میزان پرخاشگری و خشونت ورزشکاران بسکتبال در میدان بازی مورد بررسی قرار گرفته است. «برند مایر«(11) در سال 1983 یک گروه 46 نفره از دانشجویان کالج- که درعضویت تیم بسکتبال آن کالج بودند- را انتخاب کرد. از این تعداد 22 نفر زن و24 نفر مرد بودند. او با استفاده از شاخص خطاهای استاندارد در بازی و خشونت و خطاهای جاری در میدان بازی، مقیاس عینی جهت اندازه گیری میزان خشونت از جانب بازیکنان راتا حد آسیب رساندن عضوی و فیزیکی (با قصد و نیت آگاهانه) مورد ارزیابی قرار داد. هدف او از این پژوهش آن بود که دریابد آیا بین مراحل تحول اخلاقی و رفتار خشونت آمیز در رقابت های سطح بالای ورزشی رابطه ای وجود دارد یا نه؟

در ابتدا، مایر، آزمودنی های خود را از نظر قرار گرفتن در سطوح و مراحل تحول اخلاقی (بر اساس نظریه ی کهلبرگ) مورد آزمایش قرار داد. این آزمون با تکنیک های میزان شده جهت سنجش قضاوت اخلاقی آزمودنی ها به وسیله ی قرائت داستانهایی که آزمودنی ها را در بحران اخلاقی (دوراهی قضاوت) قرار می دهد، مورد بررسی قرار داد و پس از اجرای آزمایش، افراد بر حسب مراحل ششگانه تحول اخلاقی نظام کهلبرگ تقسیم بندی شدند. نتایج تحقیقات مایر نشان داد ورزشکارانی که در سطوح پایین تر (یک تا چهار) جای گرفته بودند (به استثنای مرحله ی سوم(، خشونت کمتری از خود نشان می دادند. بدین ترتیب در شرایط طبیعی بازی، آنگاه که تلاش در عرصه ی میدان رقابت برای دستیابی به اهداف پیروزی فراهم می شد و فرصتهای درگیری و ایجاد خشونت به دست می آمد، تفاوت بین آن دسته از ورزشکارانی که

قبلا از نظر سطوح اخلاقی در مراحل بالا قرار گرفته بودند، از نظر خویشتن داری، احترام متقابل و اطاعت از مقررات سوم، اعتدال از سطح بالاتری برخوردار بودند؛ حال آنکه ورزشکارانی که در مراحل پایین تر ارزشیابی قضاوت اخلاقی قرار گرفته بودند، در همان فرصت های مشابه، از خشونت و تکروی خودخواهانه و فدا کردن مقررات و قوانین به نفع منافع تیمی و فردی خود سود می جستند. از بین ورزشکارانی که از نظر سنجش تحول اخلاقی در مراحل یک تا چهار جای گرفته بودند، تنها آنهایی که در مرحله سوم قرار داشتند نسبت به مراحل یک و دو و چهار خشونت کمتری از خود نشان می دادند و این نتیجه نشانگر آن است که چون مرحله ی سوم از نظر تحول اخلاقی مرحله است که افراد به قوانین و مقررات وضع شده ظاهرا (از روی ترس و اجبار) احترام می گذاشتند، وضع بهتری نسبت به مراحل یک و دو و چهار داشتند.

البته باید این نکته را برجسته ساخت که تفاوت بین مراحل سه با پنج و شش در آن است که درمراحل پنجم و ششم، رعایت مقررات و قوانین بدون توجه به پاداش و یا ترس از کیفر و تنها به خاطر نفس قانون و به پاس ندای وجدان مورداحترام واقع می شد و درمراحل یک و دو و چهار صرفا منابع خودخواهانه و گروهی مورد نظر بود.

نتایج پژوهش فوق به طور خلاصه درجدل زیر منعکس گردیده است:

[شرکت کنندگان در استدلال اخلاقی ورزشکاران و میزان خشونت آنان در میدان بازی

استدلال اخلاقی مبتنی بر سطوح اخلاقی در نظام کهلبرگ

درصد – تعداد – آزمودنیها بر حسب جنس

24درصد – 22نفر – ورزشکار مرد

28درصد – 24نفر – ورزشکار زن]

[مراحل تحول اخلاقی دررابطه با رفتار خشونت آمیز

میزان خشونت – مراحل

خیلی کم – (مراحل پنج وشش) تراز تحول اخلاقی بالا

زیاد – (مراحل چهار و دو (تراز تحول اخلاقی پایین)

کم – (مرحله ی سه) تراز تحول اخلاقی پایین]


1) Thinking formal.

2) Sequence.

3) Level.

4) Stage.

5) یعنی بازگشت فرد از مراحل بالاتر تحول اخلاقی به مراحل پایین تر بر اساس منافع و خواسته های خودخواهانه.

6) Self- Actualization.

7) Conservation.

8) Abstract.

9) Inter- cultural.

10) Intra- cultural.

11) B. Mayer.