1- اگر بپذیریم که تحول اخلاقی کودک حاصل تعامل بین «فطرت» و «فرهنگ» است چگونه می توانیم درتغییر رفتار اخلاقی کودکان دخالت کنیم؟
2- در این فصل ملاحظه شد که غالب نظریه پردازان تعاملی نگر شناختی همچون ژان پیاژه، و لورنس کهلبرگ معتقدند که اخلاق کودک به مانند هوش، بازی و زبان و. . . از مراحل معینی عبور می کند. در صورت صحت چنین فرضیه ای چه راهبردهای آموزشی برای تربیت اخلاقی کودک در نظر می گیرید؟
3- اگر قبول کنیم که اخلاق کودک از مراحل معینی عبور می کند و این مراحل به صورت توالی ثابت تحول می یابد، آیا می توان در طی نمودن مراحل، تسریع و شتاب فزاینده ای ایجاد کرد؟
4- به نظر شما چه تفاوت بنیادینی بین نظریه ژان پیاژه و لورنس کهلبرگ از یک سو و زیگموند فروید از سوی دیگر در رابطه با تبیین تحول روانی کودک وجود دارد؟ این تفاوت در رابطه با تربیت اخلاقی در برنامه های آموزشی مفاهیم اخلاقی کودکان چگونه خواهد بود؟
5- چه عواملی غیر از هوش و امکانات آموزشی و تربیتی می تواند در ارتقاء تحول اخلاقی کودکان مؤثر واقع گردد؟
6- یافته های پژوهشی پیاژه نشان می دهد که بین تحول شناختی و تحول اخلاقی رابطه وجود دارد. نتایج این یافته ها چه کمکی در فرایند آموزش در اخلاق دانش آموزان در مدرسه می تواند داشته باشد؟
7- منظور از خاصیت جانشینی و بازگشت پذیری درتحول اخلاقی چیست؟ نمونه هایی از این را در رفتارهای اخلاقی افراد ذکرکنید.
8- چه دلایل شناختی و عقلانی می توان اقامه کرد که کودکان فاقد نگهداری ذهنی توانایی انتزاع بین انگیزه و نتیجه یک عمل اخلاقی را ندارند؟
9- چگونه می توان اخلاق احترام متقابل را به گونه ای به کودکان آموزش داد که هر آنچه که خود می پسندند بر دیگران نیز بپسندند و هر آنچه را که بر خود روا نمی دارند برای دیگران نیز نخواهند؟
10- تا به اینجا دوره های عمده ی تحول اخلاقی را بیان کردیم. اما موضوع اساسی مکانیزم های گذر (از یک دوره به دوره ی بعد) تا این زمان در بوته ی اجمال مانده است. چرا و چگونه و چه اتفاقی روی می دهد که اخلاق کودک از مرحله «الف» به مرحله ی «ب» ارتقاء می یابد؟ چه عواملی سبب گذار از یک مرحله به مرحله ی بالاتر می شود؟
11- نظریه ی جیمز رست را به نظریه ی لورنس کهلبرگ مقایسه کنید.
12- از مقایسه ی نتایج پژوهشی در ایران و خارج از ایران به چه نکات اشتراک و افتراقی می توان دست یافت؟