نخستین تحقیق منظمی که در زمینه ی وجدان اخلاقی انجام گرفت و اهمیت و پیچیدگی های آن را بارز ساخت، تحقیقی بود که در سالهای 30-1928 به وسیله ی دو روان شناس به نامهای «هارت شورن» و «می» انجام گرفت. این تحقیق در دبیرستان و در مورد تقلب انجام شد و پیچیدگی رشد اخلاق در کودکان و نوجوانان و اهمیت بررسی آن را هر چه بیشتر آشکار کرد. به نظر این روان شناسان، مهمترین عامل مقاومت در برابر وسوسه ی تقلب، مربوط به موقعیتی است که فرد در آن قرار می گیرد و صداقت فرد در این زمینه، نقش چندانی بازی نمی کند، عمده ترین یافته های این دو محقق به طور خلاصه به شرح زیر است:
1- تقلب در یک موقعیت نباید وسیله پیش بینی تقلب در موقعیت دیگر به حساب آید.
2- دانش آموزان را نمی توان به دو گروه «متقلب» و «صادق» تقسیم کرد. نمرات مربوط به تقلب دانش آموزان را می توان در یک منحنی زنگوله ای، حول میانگین مشاهده کرد که نشان دهنده ی متداول بودن تقلب است.
3- کسانی که تقلب نمی کنند، بیشتر از روی احتیاط عمل می کنند تا از روی صداقت.
4- حتی وقتی رفتار فرد به دلیل ترس از تنبیه یا بازرسی نیست، این رفتار به مقدار زیاد، تحت تأثیر عوامل موقعیتی آن لحظه قرار می گیرد. و در اینجا بعضی از دانش آموزان، تمایل زیادی به ارتکاب تقلب نشان می دادند. در حالی که کلاسهای دیگر با ترکیبی مشابه تمایلی به تقلب نشان نمی دادند.
5- آگاهی و اطلاع دانش آموزان از مقررات اخلاقی یا ارزشها، تأثیر ناچیزی بر رفتار اخلاقی (عمل اخلاقی) وی داشت و همبستگی بین آزمونهای کلامی فرد از دانستنیهای اخلاقی یا آزمونهای تجربی مربوط به اعمال اخلاقی، بسیار ضعیف بود.
6- هرگاه بین ارزشهای اخلاقی رابطه ای دیده می شد این ارزشها بیشتر به طبقه یا گروه اجتماعی کودک مربوط بود تا به یک آرمان همگانی.
به نظر «هارت شورن» و «می«، ارزشهای اخلاقی مجموعه ای است از فضایلی مانند درستکاری، همدلی، وفاداری، خویشتن داری، احساس مسئولیت و غیره و این فضایل باید به کودک آموخته شود تا مقاومت های وی در برابر وسوسه، تقلب یا دزدی افزایش پیدا کند.
همان گونه که ملاحظه می شود، اکثر تحقیقات انجام گرفته، در مورد اخلاق، از روش پیاژه و کهلبرگ الهام گرفته است. زیرا هر دو روان شناس بر این باورند که دستیابی به رشد شناختی، شرط لازم برای تحول اخلاقی است و نحوه گذر از مراحل ابتدایی اخلاق به مراحل بالاتر بر اساس رشد شناختی استوار است. اغلب نظریه های پیاژه و کهلبرگ در مورد تحول اخلاقی و ارتباط آن با تحول شناختی به وسیله انواع آزمایشها و تحقیقات گسترده محک زده شده است که در اینجا به اهم آنها می پردازیم:
دپالما (1975((1) تحقیقاتی را مرور می کند که در تأیید یافته های پیاژه در مورد توجه کودک به قصد و نیت فرد در قضاوت است. این تحقیقات نشان می دهد که توجه به قصد و نیت با بالارفتن سنن افزایش پیدا می کند. کیزی (1975((2) نیز همبستگی بالایی را بین تحول شناسی و اخلاقی کودکان شش سال به بالا گزارش کرده است. همینطور، یافته های بلات (1975((3) حاکی از این است که باید با برانگیختن حس کنجکاوی کودکان و ارتقاء ساخت های شناختی، آنها را به جانب تحول اخلاقی سوق داد نه با تقویت محرک های بیرونی. بلات با طرح معماهای اخلاقی دانش آموزان را وادار به بحث های جذاب می کرد، ولی سعی داشت در مباحثات بیشترین نقش را خود دانش آموزان بر عهده بگیرند. فقط در مواردی وارد بحث می شد که لازم باشد بحث را خلاصه یا اینکه موضوعی را روشن سازد. در این مباحثات مسایلی مطرح می شد که یک مرحله بالاتر از سطح کلاس بود تا باعث ارتقاء سطح اخلاقی دانش آموزان شود.
هافمن (1983((4) نیز تحقیقات چندی را خلاصه می کند که از عملکرد کودکان در آزمونهای هوشی استاندارد و ارتباط آن با جنبه هایی از تحول اخلاق حکایت دارد. تحقیقات روان شناسان دیگری چون رست و توریل (1969((5)، کهلبرگ (1977) و توریل نیز نشان می دهد که لازمه ی ارتقاء تحول اخلاقی کودک، پدید آمدن ساخت های شناختی در آن مرحله است. در عین حال، تمام این تحقیقات از این نکته حکایت دارد که هر چند توالی مراحل تحول شناختی و اخلاقی کودکان و نوجوانان در همه ی فرهنگ ها با ترتیب ثابت و غیر قابل تغییری همراه است، اما تسریع یا تأخیر در نحوه ی دستیابی کودکان به این مراحل بر اساس ظرفیت ها و تفاوت های فردی و بر حسب ویژگی های فرهنگی و تربیتی می تواند تغییر کند.
وینریب (1993((6)، درتحقیقی که در زمینه ی کاربرد یافته های مربوط به رشد اخلاقی در فرهنگ های دیگر انجام می دهد، در پی جوابگویی به این سئوال بر می آید که آیا ارزشها و قوانین اخلاقی جهانی هستند و یا نه؟ و اینکه نوجوانان و بزرگسالان اصول اخلاقی مورد توجه خود را به سایر فرهنگ ها نیز تعمیم می دهند یا اینکه قضاوت ها نسبی است و از فرهنگی به فرهنگی دیگر فرق دارد؟
فرضیه این تحقیق این است که آزمودنیها هم دارای قضاوت های جهان شمول و هم نسبی هستند. در این تحقیق آزمودنی های بین 9 تا 23 ساله مورد بررسی قرار گرفته اند. و محقق با اتکاء به پشتوانه های نظری کهلبرگ (1969) یافته های خود را چنین تحلیل می کند؛ قضاوت های اخلاقی مراحل اولیه ی رشد محدود به موقعیت های ویژه و فاقد قابلیت تعمیم است. در مقابل، اصول اخلاقی مربوط به سطوح بالاتر قابل تعمیم به موقعیت هایی ورای موقعیت های ویژه ی هر جامعه است.
در این تحقیق اخلاق نوع A، اخلاق «دیگر پیرو» و غیر مستقل است، یعنی اصول اخلاقی وابسته ی به موقعیت های بیرونی، محدود و ملموس است. در حالیکه اخلاق نوع B را اخلاق «خود پیرو» یا «اخلاق مستقل» معرفی می کند که شامل ارزشهای درونی شده ی فردی است و از قابلیت انعطاف کافی برای تعمیم به سایر جوامع برخوردار است. مطابق این تحقیق دانشجویان دانشگاه و افراد درسنین بالاتر به اخلاق نوع B دست یافته و می توانند اصول اخلاق درونی شده ی خود را به سایر جوامع تعمیم دهند.
کیزی (1971) برای صراحت بخشیدن به ارتباط بین تحول شناختی و تحول اخلاقی، پیشنهاد می کند که تحول شناختی بر اساس دیدگاه پیاژه و یا ابزارهای موردنظر او اندازه گیری شود نه با آزمونهای هوشی. با توجه به این فرض که عملیات صوری و رشد استدلال اخلاقی مهم اند، پژوهشی انجام داد که آزمودنی های آن را دختران 16-12 ساله تشکیل می دادند و نتیجه گرفت که برخی از آزمودنی ها، ظرفیت عملیات صوری را داشته اند ولی هنوز استدلالهای اخلاقی پیشرفته در آنها استقرار نیافته است. و به دنبال آن درهیچ آزمودنی دیده نشد که استدلالهای اخلاقی پیشرفته استقرار یافته باشد بدون آنکه به تفکرصوری دست نیافته باشد. کیزی نتایج تحقیقات خود را به شرح زیر خلاصه می کند:
1- تفکر صوری برای استقرار استدلال اخلاقی امری لازم است اما کافی نیست.
2- توزیع و پراکندگی آزمودنی ها نشان داد که استقرار استدلال اخلاقی نسبت به عملیات صوری با تأخیر همراه است.
3- تجدید سازمان در سازمان شناختی به باز سازماندهی قابل پیش بینی به استدلال اخلاقی منتهی می شود.
کیزی اضافه می کند که عملیات عینی وصوری، حرکت از یک سطح استدلال اخلاقی به سطح بعدی را تسهیل می کند. ولی شاید، غیر از عوامل شناختی (عوامل عینی و صوری(، عوامل غیر شناختی دیگری همچون عوامل اجتماعی و شخصیتی در سطوح بالای استدلال اخلاقی تأثیر داشته باشد.
هیگینز (1984((7) مسئله رشد اخلاقی بر اساس نظام کهلبرگ را با توجه به شرایط محیطی بررسی کرده است. فرضیه ی او این بود که شرایط و فضای اخلاقی مدرسه بر تصمیمات و قضاوت های اخلاقی کودک تأثیر عمده دارد و بر همین اساس تحقیقی بر روی دانش آموزان دو مدرسه انجام داد. یکی؛ مدرسه ای دولتی که با نظامی ثابت و مقرراتی خشک و از قبل تعیین شده (که همه ی مسایل آن بدون در نظر گرفتن قابلیت ها و مراحل تحول اخلاقی به کودک القا یا تحمیل می شد) و دیگری؛ مدرسه ای که به طور فعال، دموکراتیک و با مشارکت جمعی شاگردان در تصمیم گیری ها، اداره می شد.
طبق داده های تحقیق در مدرسه ی اخیر (مدرسه فعال که مشارکت جمعی شاگردان مطرح است) احساس مسئولیت نسبت به مقررات مدرسه افزایش می یابد. چنین فضایی باعث می شود که مدرسه به عنوان جامعه ای موردعلاقه پذیرفته شود و دانش آموزان از طریق بحث و گفتگوهای آزاد و خودانگیخته ارزشهای انسانی را درونی کنند. چنین مدرسه ای در ارائه الگوهای مؤثر برای تسهیل درونی شدن ارزشها و معیارهای اخلاقی موفق خواهد بود.
از طرف دیگر این تحقیقات نشان می دهد که پیشرفت در این زمینه رشد اخلاقی از نگرشهای نسبتا خودمحور در جهت نگرشهایی که از خودمحوری کمتری برخوردار است، رو به تغییر است. ولی نباید تصور شود که افراد هرچه بزرگتر می شوند به مراحل بالاتری از رشد اخلاق دست می یابند. چرا که عوامل دیگری نیز دراین فرایند دخالت دارند که در بخش های بعدی توضیح خواهیم داد.
بنابراین اولیا و مربیان باید نسبت به سطح قضاوت اخلاقی دانش آموزان، شناخت داشته باشند. این امر از طریق مشاهده و مباحثه ی غیر رسمی درموقعیت های متفاوت و متضاد و یا از طریق آزمونهای دقیق در این زمینه امکان پذیر است.
از نظر کهلبرگ از سه طریق می توان بر تفکر اخلاقی دانش آموزان تأثیر گذاشت:
1- مواجه ساختن دانش آموزان با سطوح بالاتر استدلال اخلاقی به شیوه ای فعال
2- مواجه ساختن دانش آموزان با شرایطی که ساختار اخلاق فعلی آنها را با مسائل و تناقضاتی مواجه سازد و موجبات نارضایتی آنها را از سطح موجود فراهم آورد.
3- ایجاد جوی از مقابله و مبادله به نحوی که دو شرط بالا ترکیب شود و استدلال های اخلاقی متعارض به سبکی آزاد مقایسه گردد.
»کهلبرگ» در رابطه با آموزش رشد اخلاقی به جو و فضایی تأکید می کند که در آن بحث آزاد و جستجوگری حاکم است. وی معتقد است که کلاس درس و در صورت امکان مدرسه، باید خود جامعه عادلانه ای باشد که زمینه را برای رشد و نمو ارزشهای اخلاقی فراهم آورد. تحقیقات او در ایالات متحده و سایر کشورها نشان می دهد که جو خانواده و مدرسه واجد اهمیت حیاتی در رشد اخلاقی است (جویس، 1992(.
1) Depalma.
2) Keazy.
3) Blatt.
4) Hoffman.
5) Turiel.
6) Wainryb.
7) Higgins.