جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

معرفی اجمالی نظریه های رشد روانی – اجتماعی

زمان مطالعه: 21 دقیقه

[Psychosocial]

تحول، از اصول عام حاکم بر تمام جوانب متعدد وجود انسان است. در این بررسی به سه جنبه از وجود او اکتفا می کنیم: جنبه ی روانی- اجتماعی رشد انسان را با نگاهی به نظریه های فروید و اریکسون مورد بازبینی قرار می دهیم و جنبه هوشی یا شناختی شناختی رشد را از دید پیاژه در بحث قبلی مطرح کردیم و جنبه ی اخلاقی رشد انسان را با عنایت به نظریه ی کهلبرگ در فصول بعدی اشاره خواهیم کرد.

الف: دیدگاه فروید(1)

رشد روانی- جنسی(2)

نظریه فروید که از نخستین نظریه های مطرح شده در زمینه رشد است به دلایل بسیاری مورد انتقاد بوده است اما دانستن آن در برخی نیازهای کودک به ما کمک می کند، و چون مبنای نظریه ی اریکسون نیز واقع شده است، در تبیین چرخه ی تحول روانی، اجتماعی مفید خواهد بود.

زیگموند فروید معتقد بود که ساختار شخصیت عمدتا در سالهای نخست زندگی و بر اساس تعارض هایی شکل می گیرد که کودک میان نیازهای ذاتی خود و واقعیات جهان خارج احساس می کند. نیازهای انسان دارای محدودیت هایی است که اجتماع وضع می کند. رشد، مرحله به مرحله است و در هر مرحله بخشی از بدن کانون لذت واقع می شود وتمام توجه کودک به رفع نیازهای مربوط به آن جلب می شود. گذشته از این در هر مرحله صفاتی وجود دارد که مشخصه آن مرحله است. در صورت افراط یا تفریط در برآوردن نیازهای هر مرحله

اصطلاحا بازگشت یا تثبیت در آن مرحله صورت می گیرد، یعنی ساختار شخصیتی کودک حول محور نیازهای مربوط به آن مرحله شکل می پذیرد.

گذشته از این در هر مرحله، «بحرانی» وجود دارد که می بایستی به درستی حل شود تا فضیلتی در کودک شکل بگیرد. به عبارت دیگر، لازمه ی گذار از هر مرحله به مرحله ی بالاتر متضمن غلبه بر بحران ها و تعارض ها است.

فروید و کار او نیاز به معرفی ندارد. آنچه او در باب مراحل رشد روانی جنسی و شکل گیری شخصیت بر آن اساس مطرح کرده است، روان شناسی را به یک علم جهانی تبدیل کرده است. لذا، در این مختصر تنها به سرفصل های مراحل رشد روانی- جنسی او اشاره خواهیم کرد. و دیدگاه او را در باب تحول اخلاقی کودک در جای خود بیان خواهیم کرد. فروید معتقد است که رشد روانی- جنسی در آدمی از مراحلی می گذرد که به ترتیب عبارتند از: 1- مرحله ی دهانی؛ 2- مرحله ی مقعدی؛ 3- مرحله ی فالیک؛ 4- مرحله ی کمون یا نهفتگی و 5- مرحله ی تناسلی. در زیر ویژگی های عمده ی این مراحل بازگو می شود:

1. مرحله ی دهانی(3)

فروید بر این باور است در هر مرحله از رشد، انرژی جنسی یا زیست مایه ی حیات (لیبیدو) بر نقطه ای از بدن متمرکز است، او مدعی است که در مرحله ی دهانی، انرژی جنسی در ناحیه ی دهان، چانه، گونه ها و لب ها تمرکز می یابد. به عبارت دیگر راه تماس کودک با جهان خارج از طریق این نواحی می گذرد. مشخصه ی این دوره ظهور نوعی دوگانگی عاطفی است. کودک از یک طرف مادرخواه است و از طرف دیگر از او نفرت دارد. وهرگونه اختلال و افراط و تفریط در برآوردن این نیاز منجر به آسیب های روان شناختی در شخصیت فرد می شود.

به عنوان مثال کودکانی که نیازهای دهانی شان دراین مرحله بخوبی تأمین نمی شود دچار ناخن جوی می شوند و در آینده شخصیت های نقاد و «گزنده» پیدا می کنند. از طرف دیگر افراط در برآوردن نیازهای دهانی (مثلا تا بچه گریه می کند، شیشه شیر یا پستانک دهانش بگذارند) موجب ابتلای او به پرخوری یا استعمال دخانیات در آینده می شود. در هر حال در این مرحله، احساس اعتماد و فضیلت و امید می باید شکل بگیرد یعنی برخورد صحیح والدین بویژه مادر با

کودک. در غیر این صورت شخصیت کودک از همان ابتدا مستعد پذیرش آسیب های روانی و عاطفی می شود.

تأمین نیازهای دهانی کودک است که باعث می شود کودک بتواند سرخوردگی را تحمل بکند و برآورن نیازهای خود را به تعویق بیندازد. وگرنه یا به همه کس وهمه چیز بی اعتماد و شکاک خواهد شد واز دیگران کناره خواهد گرفت و یا به همه کس بی جهت اعتماد خواهد کرد ومراقب هیچ خطری نخواهد بود. کودکانی که در مرحله ی دهانی ارضاء نشوند شخصیت هایی وابسته و متزلزل خواهند داشت. چنین افرادی مایلند توسط دیگران تغذیه و اداره شوند و حسادت و زودرنجی از مشخصه های بارز آنهاست.

2. مرحله ی مقعدی(4)

وقتی کودک سال اول را پشت سر می گذارد، «لیبیدو» از ناحیه ی دهان به ناحیه ی مقعد متمرکز می شود. و لذا عمل دفع برای کودک لذت آفرین می گردد. آنچه این مرحله را بحرانی می سازد، تضاد بین لذت از «تخلیه» و «کنترل» برای به تأخیر اندازی آن است. این مرحله شامل دو مرحله ی فرعی می گردد: مرحله ی فرعی 1، مرحله ی «فعل پذیری«(5) است که در آن کودک تنها متوجه عبور مواید زاید است و مرحله ی فرعی 2، که کودک فعالانه در این عبور دخل و تصرف می کند. وقایع این دوره، اثرات شگرفی بر کل شخصیت فرد در آینده دارد. این دوره اساسا تلاش برای استقلال و گسستن از وابستگی به کنترل والدین است.

تسلط بر عضلات بویژه عضلات مقعد مهمترین قابلیتی است که در این دوره برای کودک حاصل می شود. مرحله ی مقعدی دوره ای است که اکثر کودکان آداب دستشویی رفتن و نحوه ی نظافت خود را می آموزند. اگر والدین در این مورد بیش از حد سختگیری کنند و کودک در این مرحله تثبیت شود، در بزرگسالی شخصیتی خشک، عبوس، وسواسی، و اصطلاحا «یبس» پیدا می کند به طوری که قادر به لذت بردن از زندگی نخواهد بود. و صرفا کار و وظیفه و رعایت مقررات است که ذهن او را به خود مشغول می سازد. احتمال دیگر آن است که تاب این همه سختگیری را نیاورد، همه ی مهارها را بگسلد، و به فردی بی دقت و نامرتب و حتی بزهکار تبدیل شود. چنانچه نحوه برخورد والدین با رفتار دفعی کودک به گونه ای باشد که او احساس

کند اختیار دفع و سایر فعالیت های عضلانی اش را خودش دارد احساس «خودگردانی«، «اعتماد به نفس» و تسلط بر خویش پیدا خواهد کرد. اما اگر بر اثر رفتارهای والدین احساس کند که هیچ توانایی، قابلیت و صلاحیتی ندارد و به درد هیچ کاری نمی خورد، تدریجا در توانایی های خود شک می کند و در انجام هر کاری دچار شرم می شود.

احتمال دیگر آن است که بازتاب آن همه سختگیری و احتمالا تحقیر والدین را نیاورد و به شکلی تکانشی (یعنی بدون تأمل و تصمیم گیری قبلی، و صرفا به طور ناگهانی و بی اراده) عمل کند. بر آیند این دو احتمال، پیدایش «فضیلت اراده» است. انحلال موفقیت آمیز این مرحله، زمینه را برای رشد خودمختاری، استقلال، توانایی رفتار متکی بر تصمیم مشخصی بدون شرم وتردید فراهم می سازد.

3. مرحله ی فالیک یا آلتی(6)

در این مرحله، انرژی جنسی در ناحیه ی آلت تناسلی متمرکز می شود. عقده ی «اودیپ» در پسران و «الکترا» در دختران در این مرحله شکل می گیرد. یعنی دختر به نوعی به پدرد عشق می ورزد ونسبت به مادر کینه نشان می دهد و پسر، مادر را عاشقانه دوست دارد و از پدر متنفر می گردد.

کودک در این مرحله که مهمترین مرحله رشد است، متوجه تفاوتهای جنسی زن و مرد می شود، به والد جنس مخالف خود علاقه مفرط نشان می دهد، والد همجنس را رقیب می پندارد و می خواهد او را هر طور شده از سر راه خود بردارد، اما «احساس گناه» ناشی از وجود این فکر پرخاشگرانه به قدری زیاد است که سرانجام به مصالحه با او تن می دهد، تمام ارزشهای او را می پذیرد، و می کوشد شباهت خود را به او هر چه بیشتر کند.

این فرایند که «همانندسازی» نام دارد اساس تشکیل فراخود یا فرامن(7) در کودک است؛ فراخود بخشی از ساختمان شخصیت است که از بایدها و نبایدهای اخلاقی و ارزش های آرمانی تشکیل شده است و فرد را در رسیدن به اهدافی متعالی ترغیب می کند و درعین حال اگر کاری خلاف نظام ارزش خانواده و اجتماع انجام دهد، احساس گناه دروی پدید می آید. فراخود در ابتدا بسیار سختگیر است و تدریجا با پختگی بیشتر، کودک واقع بین و انعطاف پذیر

می شود. اگر در این مرحله اشکالی وجود داشته باشد عواقبی نظیر بیماری های روان تنی(8)، ناتوانی جنسی، سردمزاجی، همجنسگرایی، و ناتوانی از انجام صحیح فعالیت های رقابت آمیز را در پی خواهد داشت، یعنی فرد یا بطور جبرانی شخصیتی نمایشی(9) پیدا خواهد کرد و هر کاری را صرفا به قصد خودنمایی انجام خواهد داد و یا همواره خود را محقق خواهد دانست و تاب هیچ انتقادی را نخواهد آورد. در این مرحله که سنین پیش دبستان را در بر می گیرد قرار است قوه ابتکار عمل در کودک پدید آید تا دست به دست قوه خودگردانی (که در مرحله پیش پیدا شده بود) کودک را به برنامه ریزی برای تکالیفی که پیش رو دارد، توانا سازد. والدینی که در مقابل ابتکارات کودک خود با جزمیت وانعطاف ناپذیری موضع می گیرند باعث می شوند که فرزندشان به فردی بیش از حد مهارشده تبدیل شود و از دست زدن به هر کاری دچار احساس گناه شود. فضلیت هدفمندی زمانی درکودک شکل می گیرد که او بتواند برای نیل به اهداف خود بکوشد بدون آنکه دچار احساس گناه شود یا از مجازات احتمالی والدین بترسد. این مرحله موجب پیدایش احساس هویت جنسی، احساس کنجکاوی وتلاش برای ابتکار می شود.

اما این سوال مطرح می شود که برخورد والدین چگونه باشد تا تعادلی میان قوه ابتکار عمل و احساس گناه در کودک پیدا شود؟ آنها باید فرصتهایی در اختیار کودکان خود بگذارند تا اعمالی را به میل خود انجام دهند. در عین حال از راهنمایی آنها دریغ نورزند و محدودیت هایی روشن و اندک برای آنها وضع کنند تا هم احساس مسؤلیت در آنها شکل بگیرد و هم بتوانند در آینده از زندگی خود لذت ببرند. انحلال عقده ی اودیپ در اواخر مرحله ی فالیک موجب پیدایش منابع درونی برای تنظیم تکانه های سابق به سوی هدف های سازنده می شود. این منبع درونی، زیر ساز شکل دهی «فرامن«(10) است، چیزی که در وهله ی نخست از همانند سازی با والدین بوجود می آید.

4. مرحله ی نهفتگی(11)

مرحله ی نهفتگی از شش سالگی آغاز و تا شروع بلوغ ادامه می یابد. در این مرحله، لیبیدو

سرگردان است و در جای مشخصی متمرکز نیست. روابط کودک با همسالان گرم وعاطفی است و در خانواده رفتار محبت آمیزی از خود نشان می دهد. این رفتار بنا به رأی فروید، نوعی تصعید یا والایش(12) است. در واقع انرژی روانی به لایه های متعالی تر تبدیل می گردد.

غلیان و فوران میل جنسی در کودکی که پیشتر مرحله ی فالیکی را از سر گذرانده بود، تقریبا از 6 تا 12 سالگی فروکش می کند و او که اکنون به مصالحه با امیال جنسی خود رسیده، نقش جنسگونه خاصی را پذیرفته، و «فراخود» در او نیز به قدر کافی شکل گرفته است، اکنون می تواند پا به اجتماع بگذارد و مهارتهای اولیه ای نظیر خواندن و نوشتن بیاموزد.

او در این مرحله می تواند به «فضیلت مهارت» دست یابد چون فرصت وتوان آن را دارد که مهارتهای لازم برای زندگی اجتماعی را بیاموزد. اگر کودک احساس کند که وقتی کاری می کند از او قدردانی می شود حس پشتکار در او شکل می گیرد و به آموختن مهارتهای فنی ترغیب می شود. اما اگر به خاطر انجام کارهایش از جانب والدین تشویق نشود دچار احساس بی کفایتی و حقارت خواهد شد.

5. مرحله ی جنسی یا تناسلی(13)

آخرین مرحله در مراحل رشد روانی جنسی فروید مرحله جنسی یا تناسلی است: در این مرحله، نیروهای فرد از حالت خود شیفتگی به طرف سایر عوامل تغییر جهت می دهد. نوع دوستی در دستور کار قرار می گیرد و تمایلات جنسی نسبت به جنس مخالف آزاد می شوند. در اوایل این مرحله، عقده اودیپ یا الکترا مجددا چهره می نماید. تضاد واقعی بین «نهاد«(14)، «فرامن«(10) و «من«(15) را دچار آشفتگی می سازد. هدف عمده ی این دوره، ادغام بیشتر همانندسازی اودیپال و تثبیت هویت جنسی و نقش جنسی است.

گذر از این مراحل، بسته به وقایعی که در هر مرحله رخ می دهد، موجب شکل گیری سه نوع شخصیت می شود که فروید تحت عنوان «شخصیت دهانی«، «شخصیت مقعدی«، و

»شخصیت آلتی» از آنها نام می برد. در شخصیت دهانی، مرکز ارتباط، خود فرد و نیازهای اوست. دیگران تنها با توجه به منافعی که برای فرددارند، مورد توجه قرار می گیرند. شخصیت مقعدی بسیار وسواسی و خسیس است و نسبت به پاکیزگی بسیار سخت گیر خواهد بود. و سرانجام، شخصیت آلتی خصوصیاتی را به نمایش می گذارد که وجه مشخصه ی آن خود نمایی و پیشرفت گرایی و پیروی از آئین موفقیت است.

تغییرات جسمی ناشی از بلوغ که با انقلاب هورمونی همراه است موجب بیدار شدن دوباره ی امیال جنسی می شود که در دوره ی نهفتگی واپس زده شده بود. اما این بار چون «فراخود» در کودک شکل گرفته و او اجتماعی شده است، می تواند مجرایی صحیح و هدفی غیر از والد جنس مخالف پیدا کند.

از طرف دیگر در اثر این رشد جسمی سریع و وقوع «انقلاب روانی» ناشی از بلوغ جنسی به نوجوان هشدار می دهد که او در حال بزرگ شدن است و باید در جامعه ی بزرگسالان نقشی روشن برای خود دست و پا کند. او اکنون در جست و جوی «هویت«(16) است یعنی می خواهد از اعتماد، خودگردانی، ابتکار عمل، و پشتکاری که در مراحل پیش برای خود ایجاد کرده بود، استفاده کند و هویتی منسجم و واحد بیابد و بر خود و اطرافیان خود معلوم سازد که کیست؟ چه جنسیتی دارد؟ می خواهد چه کند؟ وچه خانواده ای تشکیل دهد؟ اگر نوجوان از عهده ی پاسخ به این سئوالها برنیاید شخصیتی نامطمئن، ستیزه جو، و یا به لحاظ اجتماعی «نابهنجار» پیدا خواهد کرد.

بسیاری از نوجوانان در این چالش روانی- اجتماعی تعهداتی برای خود ایجاد می کنند که از پس انجام آنها برمی آیند؛ یکی در انجمنی محلی عضو می شود، یکی خام گیاهخوار می شود، و دیگری موسیقی یاد می گیرد. اغلب زندگی نوجوان تا چندین سال بر پایه همین تعهدات اعتقادی و نیز شخصی و اجتماعی شکل می گیرد. نوجوان هر چه در این تعهدات پای بندی بیشتری از خود نشان دهد، بحران نوجوانی خود را بهتر حل خواهد کرد.(17)

در این دوره فضیلت وفاداری و تعهد در فرد شکل می گیرد و او به فردی یا گروهی مورد علاقه یا به تعدادی دوست و همراه احساس تعلق و پای بندی پیدا می کند. این امر مستلزم

همانند سازی و هم هویت شدن با یک نظام ارزشی است که می تواند در قالب جنبشی مذهبی، سیاسی یا فعالیتی خلاقانه (هنری یا علمی(، و گروهی باشد. انتخاب شغل نیز تکلیف مهم دیگری در این دوره است.

ب: نظریه اریکسون(18): مراحل رشد روانی- اجتماعی

فروید، پرونده ی مراحل رشد را با شروع نوجوانی می بندد و بر این باور است که استخوان بندی شخصیت در همان سن کودکی شکل می گیرد و از آن به بعد مراحلی را پیش بینی نمی کند. تنها «آنافروید«- دخترش- می کوشد مرحله ی جدیدی به نام نوجوانی را بر مراحل رشد فروید بیفزاید. به لحاظ آنکه نظر آنا فروید جایگاه مستقلی را می طلبد از بیان آن خودداری می شود. اریکسون که از جمله ی نوفرویدی ها محسوب می شود، مراحل رشد روانی- جنسی را به کل فراخنای عمر تعمیم می دهد و مدعی می شود که انسان در طول عمر خود از هشت مرحله ی متوالی گذر می کند. برای اریکسون بعد جنسی رشد در سایه قرار می گیرد و آنچه اهمیت می یابد رشد عاطفی آدمی است. به اعتبار دیدگاه او، مراحل رشد عبارتند از: (1) مرحله ی دهانی- با مشخصه اعتماد در برابر عدم اعتماد، (2) مرحله ی مقعدی- با مشخصه خودمختاری در مقابل شک و شرم، (3) مرحله فالیک- با مشخصه ی ابتکار در مقابل احساس تقصیر، (4) مرحله ی نهفتگی- با مشخصه تلاش و کوشش در مقابل احساس حقارت، (5) مرحله ی جنسی تناسلی- با مشخصه هویت در مقابل سرگردانی از نظر نقش اجتماعی، (6) مرحله ی جوانی- با مشخصه ی صمیمیت در برابر کناره گیری،

(7) میانسالی- با مشخصه ی زایندگی در مقابل رکود و (8) مرحله ی پیری- با مشخصه ی یگانگی «من» در برابر یأس و نومیدی.

1- مرحله ی طفولیت: اعتماد در برابر عدم اعتماد

اریکسون توصیف فروید را از مرحله ی دهانی گسترش می دهد و مدعی می شود که این تنها دهان نیست که حائز اهمیت است، بلکه شیوه های دهانی تعامل با جهان مقوله ای مهم تر است. مهم ترین ویژگی این مرحله «جزء خودسازی» است که عمدتا از طریق دهان انجام

می گیرد، و سپس دیگر حواس نیز به همین کار می پردازند. عمومی ترین حالت این مرحله، اعتماد اساسی است در برابر عدم اعتماد، که منبعث از نوع تعامل نوزاد با جهان خارج است. اهمیت عدم اعتماد درست به اندازه ی اعتماد است، برای شکل گیری یک شخصیت سالم، اعتماد و عدم اعتماد به یکسان ارزشمندند و این دو بنیانگذار فرایندی به شمار می آیند که رشد «من» خوانده می شود. در این مرحله است که زیر سازهای خوش بینی یا بدبینی به جهان پیرامون شکل می گیرد.

2- مرحله ی خردسالی: استقلال در مقابل تردید و شرم

مشخصه ی عمومی این مرحله، خودمختاری است در مقابل شک و شرم. تکانه های متناقض، یعنی گرفتن و رها کردن، کودک را به تمرین اراده ی خود و حس خودمختاری وا می دارد. کودک در این مرحله، بر پاهای خود می ایستد و به کاوش جهان می پردازد. علاقه مند است کارهایش را خود انجام دهد و در کلام آنها یک نوع خودمختاری خام مشاهده می شود. خودمختاری کودک از درون سرچشمه می گیرد که هرگاه با انتظارات و فشارهای اجتماعی رخ دهد، موجب پدید آیی شک و شرم می شود. شرم به معنای احساس بد بودن فرد از نگاه دیگری است. و شک مربوط می شود به توهم مربوط به عدم نیرومندی و عدم امکان کنترل او از سوی دیگران.

3- مرحله ی کودکی: ابتکار در مقابل احساس تقصیر و شکست

در این مرحله، علاوه بر اینکه علایق کودک به آلت تناسلی اش جلب می شود، به آلت جنسی دیگران نیز توجه می کند. او به تدریج شروع به فرورفتن در قالب نقش های بزرگسالان می کند و با پدر و مادر خود به رقابت عشقی می پردازد. بحران اودیپی در این مرحله شکل می گیرد. مهم ترین ویژگی این مرحله، دخالت است. دخول در چشم، گوش و دخالت و فضولی در همه اموری که به امور مربوط می شود یا نمی شود.

عمومی ترین مشخصه ی این مرحله را اریکسون ابتکار در برابر احساس گناه می داند. ابتکار متضمن حرکت به پیش است. کودک به تدوین طرح های ابتکاری می پردازد، هدف هایی برای خود در نظر می گیرد ونسبت به دستیابی به اهداف سماجت به خرج می دهد. از سوی دیگر، بسیاری از این طرح ها محکوم به شکست اند و لذا بحران وجود کودک را می پوشاند. تابوهای

اجتماعی تمایلات او را که عمدتا جنسی است جریحه دار می کند. چیزی در حال شکل گیری است که وقتی درونی شد، فرامن نام می گیرد، و لذا، شکل نوینی از «خود محدودسازی» شکل می گیرد. و این غم انگیزترین داستان زندگی است که کودک راهی جز پذیرش ندارد.

4- مرحله ی کوشش و سازندگی درمقابل احساس کهتری (حقارت)

از لحاظ رشد «من«، این مرحله که با سکون علایق جنسی همراه می شود، بسیار اساسی است. دراین مرحله، مهارت های شناختی و اجتماعی کسب می شوند. مشخصه ی این مرحله، سازندگی است در برابر احساس حقارت. کودکان در این مرحله خواهان آموزش مهارت ها و ابزار مفید فرهنگی اند، ودر این راه سازندگی است که خطر شکست و در نتیجه احساس عدم کفایت و ناشایستگی پیش روی او قرار می گیرد. سپس احساس حقارت وجود کودک را در بر می گیرد و از شکل گیری حس صنعت و سازندگی جلوگیری می کند.

5- مرحله ی نوجوانی: هویت یابی در مقابل از هم پاشیدگی نقش

همان طور که دیدیم، فروید در این مرحله تراکم انرژی روانی را در ناحیه ی تناسلی می داند. این تراکم موجب می شود، «من» فرد در حالت دفاعی قرار گیرد. دوری از والدین و پناه بردن به خیالپردازی های جنسی به ویژگی اصلی فرد تبدیل می شود. در این مرحله است که نوجوان به تصویر پایداری از خود که ناشی از تعامل تجربه ی شخصی و تصویر دیگران از اوست دست می یابد. در نتیجه ی این هویت یابی، احساس مسئولیت، تعهد، فداکاری و آینده نگری در او معنایی عمیق می یابد و در اینجاست که حس متمایز بودن از دیگران به وضوح خودنمایی می کند. اریکسون نیز این توجیه را می پذیرد، اما آن را کامل نمی داند. به نظر او، «هویت من«- یعنی این احساس که انسان برای کیست و جایگاه او در نظام های اجتماعی کجاست- مهم ترین ویژگی این مرحله است. بحران از آنجا آغاز می شود که فرد در راه هویت یابی، دچار سرگردانی شود. بنابراین، مشخصه ی عمومی این مرحله را هویت در برابر سرگردانی اعلام می دارد.

6- مرحله ی جوانی: صمیمیت (مردم آمیزی) در مقابل انزوا (مردم گریزی)

فروید پس از شرح مراحل پنجگانه رشد، بقیه عمر را ادامه ی آخرین مرحله می داند، اما

اریکسون چنین نمی اندیشد. در عوض، با افزودن سه مرحله دیگر به مراحل رشد فروید، چرخه ی تحول را تا آستانه مرگ ادامه می دهد. در مرحله ی جوانی، برخلاف دوره ی نوجوانی- که نوجوان متوجه خویش است و همه ی هم او آن است که دریابد از نظر دیگران چگونه است- فرد تلاش می کند در تعاملات خود و با گفتگوهای بسیار در باب احساس های خود، دریابد چگونه فردی است. بنابراین، مشخصه ی اصلی این مرحله چیزی نیست جز عشق ورزی و «صمیمیت» به عنوان فردی که خودی مستقل دارد. صمیمیت از نگاه اریکسون به معنای این است که افراد در روابط بین فردی خودشان مایل به تشریک مساعی و تنظیم دوجانبه ی همه ی جنبه های مهم زندگی خود باشند. ناتوانی فرد در تحقق این مهم، به انزوا و کناره گیری او می انجامد. ودر نهایت باعث می شود که فرد در عشق ورزی و زندگی صمیمانه ناتوان گردد.

اگر مرحله ی نوجوانی با کسب هویتی منسجم طی شده باشد، امکان برقراری روابطی صمیمانه در مرحله ی جوانی وجود خواهد داشت. روابط صمیمانه یعنی روابطی آن قدر محکم که فرد بتواند برای رفاه و بهزیستی دوستانش بکوشد بی آنکه برای این کار لازم باشد هویت خود را از دست بدهد.

صمیمیت مستلزم داشتن هویتی یکدست و لازمه ی «رفتار تناسلی حقیقی» است. در واقع رفتار جنسی نوجوان هنوز خودمحورانه است ولی رفتار جنسی جوان سالم به گونه ای است که اومی تواند خود را موقتا «فراموش کند» یعنی به اوج لذت جنسی برسد و این مقدمه ی «آرمانشهر تناسلی» است: این حالت آرمانی و کمال مطلوب در لذت جنسی خلاصه نمی شود و از طریق برخوردهای جنسی اتفاقی و گذری به دست نمی آید. به عبارت دیگر، در این مرحله ی «عشق مجازی» به «عشق حقیقی» تبدیل می شود.

فضیلتی که در دوره ی جوانی شکل می گیرد فضیلت عشق یا فداکاری است و آن تعادل میان صمیمیت و درجه مطلوبی از انزوا وخودمحوری است. لازمه ی شروع زندگی مشترک آن است که هر دو نفر به این فضیلت نایل شده باشند.

7- میانسالی: زایندگی (باز پدیدآوری) در مقابل رکود و بی حاصلی

در صورت تحقق صمیمیت، دامنه ی علایق به فراتر از یک رابطه ی دوجانبه تعمیم می یابد و فکرمتوجه ی پرورش نسل بعد می گردد. عمومی ترین مشخصه ی این دوره، زایندگی در برابر رکود است. زایندگی نه تنها به معنی زاد و ولد، بلکه به ایجاد اشیاء و افکار نیز اطلاق می شود. در

صورت نبود زایندگی، رکود و قفل شدن رخ می دهد، و نوعی پسرفت به سوی صمیمیتی کاذب مشاهده می شود و یا فرد با خود چنان مشغول می گردد که گویا خود تنها فرزند و تولید خویشتن است.

از 40 تا 60 سالگی آنچه کانون بحران است احساس والدیت، منشأ اثر بودن و مثمر ثمر بودن است یعنی که فرد میانسال نگران هدایت نسل بعد از خود است. صرف بچه دار بودن برای ارضای این حس کافی نیست؛ فرد باید احساس کند فرزندانی تربیت کرده که برای جامعه و بشریت مفید واقع شده اند. افراد بی فرزند هم اگر در زندگی، بهره وری و خلاقیتی از خود نشان داده باشند می توانند احساس مفید بودن بکنند. اما اگر فرد میانسال، اعم از با فرزند یا بی فرزند، احساس کند که در عمر خود هدفی را تعقیب نکرده و کار مفیدی صورت نداده است دچار احساس بی ثمری و عقیم بودن می شود، دیگران را طرد می کند، توجه به مسایل جامعه و همنوعان خود نشان نمی دهد و روز بروز بیشتر در خود فرو می رود.

میان دو احساس «والدیت» و «بی حاصلی» نیز تعادلی لازم است: خلاق ترین افراد هم در عمر خود به دورهای بی ثمری و بی خاصیتی احتیاج دارند تا نیرو بگیرند و خود را برای ادامه ی راه آماده کنند. فضیلت ناشی از تعادل این دو احساس مراقبت است یعنی که فرد خود را به مراقبت از افراد، اشیاء، و اعتقاداتی متعهد و ملتزم سازد.

گاه در این سن، «بحران میانسالی» عارض می شود: فرزندان سروسامانی گرفته اند، حدی از موفقیت شغلی حاصل شده است، وابستگی به والدین نیز کلا از بین رفته و حتی دیگر اوست که به آنها کمک می کند، فرد در همین حال تدریجا می فهمد که چراغ عمر خودش هم رو به خاموشی می نهد: رویاهای جوانی یا ناکام مانده است و یا اگر هم محقق شده است فرد فهمیده که «چیز دندانگیری» نبوده است.

برخی (نه همه) با فهم این نکات دچار آشفتگی ها و دغدغه هایی می شوند ولی به هر حال همه ی افراد میانسال می دانند که اگر قرار است درزندگی شغلی و ارتباطی خود راه تازه ای در پیش بگیرند وقت زیادی ندارند و باید بجنبند. بسیاری از افراد در این سن «مشاور» جوانان می شوند و این رابطه ای است که هر دو آنها را اقناع می کند.

افراد بی فرزند برای غلبه بر احساس بی ثمری لازم است ترفندهایی بزنند و مثلا سرپرستی و مربیگری گروههای ورزشی نوجوانان را به عهده بگیرند یا به کودکان محروم کمک کنند، تا از بحران رکود و بی حاصلی نجات یابند.

8- پیری یا کهنسالی: عروج و فرزانگی در مقابل یأس و نومیدی

در این مرحله، توان فرد زایل می گردد و چون گذشته توانایی فعالیت ندارد. اریکسون مدعی است در این مرحله انطباق های بیرونی جای خود را به انطباق های درونی می دهد. فرد می کوشد تا ظرفیت مناسب و متوازنی را برای رشد و حتی دانایی خود فراهم آورد. لذا، عمومی ترین مشخصه ی این دوره «یگانگی من» در مقابل یأس و نومیدی است. در اینجا فرد، با نگاه به مسئله مرگ، به بازسنجی و مرور زندگی خود می پردازد و با شگفتی از خود می پرسد آیا زندگی ارزشی داشته است؟ اگر پاسخ منفی باشد به نهایت نومیدی دچار می شود و اگر نه، چرخه ی زندگی را به گونه ای که گردیده، می پذیرد و به نوعی یگانگی و وحدت دست می یابد. در اینجاست که با خود می گوید: «آری من اشتباهاتی کرده ام، اما این اشتباهات با توجه به شرایط، گریز ناپذیر بوده اند. من آنها را همراه با همه ی چیزهای خوب در زندگیم می پذیرم«. گاه فرد از این مرز فراتر می رود و به نوعی دانایی مستقل و فلسفی درباره زندگی می رسد که حاصل آن رضامندی درونی و آرامش پایدار است.

از 60 سالگی به بعد فرد باید احساس توحید یافتگی کند یعنی حس کند که زندگیش از نظر دیگران معنادار و هدفمند بوده و او در هر شرایط کار ممکن را کرده است و اکنون می تواند مرگ را چون پایانی خوش بپذیرد. پایانی که خود سرآغاز تحولی دیگر برای پذیرش زندگی برتر است.

چنین سالخورده ای به فضیلت دانایی نایل آمده است: می داند که والدینش هر چه در توان داشته اند برایش کرده اند هر چند بی عیب هم نبوده اند. او نیز به بهترین وجه ممکن (نه مطلق) زیسته واکنون «آفتابی لب بام» است و باید جای خود را به جوانترها بدهد.

اگر احساس انسجام و فضیلت دانایی در سالخورده نباشد، حسرت و ندامت دامن او را خواهد گرفت واز بخت بدی که داشته و فرصت هایی که ازکف داده، خواهد نالید، از مرگ خواهد هراسید و نومیدانه آرزو خواهد کرد که ای کاش فرصتی دیگر می داشت.

مواجهه با مرگ

مرگ پایان غیر قابل اجتناب یک دوره ی زندگی است. وهمانطور که اریکسون گفته است مرگ میوه ی عمری است که به پایان رسیده است. لذا مرگ را باید جزئی طبیعی از دوره ی زندگی به شمار آورد و نه یک منبع ترس و پریشانی. چنین برخورد معنی دار و با متانتی با مرگ

امکان پذیر نیست مگر اینکه شخص به خوبی از مراحل هشتگانه رشد و بحران های سازنده ی آن بویژه از دوره های صمیمیت، مولد بودن و عروج و فرزانگی با موفقیت عبور کرده باشد.

اریکسون در تجربیات روان پویشی خود به این نتیجه رسیده است که آن دسته از افرادی که مراحل رشد روانی- اجتماعی را با پختگی و بلوغ به پایان رسانده اند مرگ را به منزله ی مرحله ای حیات بخش و لذت آفرین تلقی می کنند و درمواجهه با آن نه تنها ترس و وحشتی به خود راه نمی دهند بلکه از آن استقبال می کنند.

ج: دیدگاه جان بالبی(19): رفتار شناسی رشد (دلبستگی و جدایی((20)

اگر بپذیریم رفتارشناسی بررسی رفتار حیوان و انسان در یک زمینه ی تکاملی است، ناگزیر باید قبول کنیم که پدر رفتارشناسی یا اتولوژی مدرن کسی نیست جز چارلز داروین (1882- 1809(. «بالبی» به عنوان یک اتولوژیست خط داروینی مطالعه را درکارهای خود مدنظر قرار داد و سرانجام نتیجه گرفت که فرد آدمی در جریان رشد از مراحل چندی می گذرد که هر یک از آن مراحل نشانگر نوع پیوستگی کودک با دیگران است. می توان گفت نظریه رشد بالبی، نظریه ای است در باب تحول دلبستگی. این مراحل عبارتند از:

1- پاسخ دهی نامتمایز نسبت به انسان ها (0 تا 3 ماهگی(؛ 2- تمرکز بر افراد آشنا (3 تا 6 ماهگی(؛ 3- تقرب جویی فعال (6 ماهگی تا 3 سالگی) و 4- رفتار شراکتی (3 سالگی تا پایان دوره کودکی(.

1. پاسخدهی نامتمایز نسبت به انسان ها

این مرحله سه ماهه اول زندگی را در بر می گیرد ومشخصه ی آن پاسخدهی غیر انتخابی و

کاملا مشابه کودک نسبت به افراد است. «تبسم» نخستین پاسخی است که نوزاد حتی با چشمان بسته از خود نشان می دهد. اما این لبخندها هنوز اجتماعی نیست. تنها در آغاز ماه دوم است که نوزاد با صدای انسان لبخند اجتماعی می زند. لبخندی که زودگذر و ناپایدار است. در پنج هفتگی، لبخند اجتماعی در معنای واقعی آن شکل می گیرد و با «تماس چشمی» همراه می شود. این لبخند در واقع پس خوراندی تقویت کننده برای والد است، گویی که کودک آگاهانه والدین را به دلبستگی با خود می خواند. در همین مرحله است که صداهای کودکانه به کمک لبخند می شتابد تا روند پیوستگی با دیگران را تسریع کند. بازتاب گرفتن و بازتاب مورو در واقع پدیده ای است که میل کودک به پیوند و بیزاری و هراسش را نسبت به جدایی نشان می دهد. مکیدن و جستجوی منبع نیز بنیانگذار یک الگوی دلبستگی است که موجبات برقراری یک رابطه ی دوجانبه را فراهم می سازد.

2. تمرکز بر افراد آشنا (3 تا 6 ماهگی)

کودک با گذر از مرز پایانی سه ماهگی کاملا دگرگون می شود. بسیاری از ابزارها و بازتاب های مربوط به پیوند جویی، مثل بازتاب مورو یا گرفتن و یا گریستن ناپدید می شوند. پاسخ ها انتخابی تر و اجتماعی تر می شوند. پس «لبخند» که درمرحله ی اول به همه تحویل می شد تنها نسبت به افراد معدود وآشنا ابراز می شود. بیگانگان از لبخند کودک بی بهره می مانند. اصوات کودکانه نیز انتخابی تر می گردند.

3. نزدیکی جویی فعال

در این مرحله که از شش ماهگی شروع و تا سه سالگی ادامه می یابد دل بستن به دیگری وحضور دیگری حائز اهمیت می شود، و غیبت دیگری موجب ناراحتی می گردد. بنابراین تعقیب مادر آنگاه که از کودک دور می شود در دستور کار قرار می گیرد.(21) به عبارتی کودک به نوعی حضور و غیاب والدین را از طریق سیستمی که سیستم «تصحیح هدف» خوانده می شود، کنترل می کند. تلاش برای کسب تماس با والدین مهم ترین محرک تنظیم رفتارهای کودک

است. و این ماجرا تقریبا در سه سالگی کامل می شود و دلبستگی به طور فزاینده ای شدید و انحصاری می گردد. در صورتی که در این مرحله دلبستگی آشفته گردد، کودک «اضطراب جدایی» را تجربه خواهد کرد. از نظر جان بالبی اضطراب جدایی مهم ترین حادثه ای است که شخصیت آدمی را تا آستانه ی مرگ می تواند مورد تهدید قرار دهد.

4. رفتار شراکتی

پیش از سه سالگی، کودک تنها به نیاز خود برای دلبستگی به دیگران به ویژه مادر توجه دارد و به الگوهای عاطفی مادر یا پرستار خود بی تفاوت است. اما پس از سه سالگی در می یابد که گاه لازم است پرستار یا مادر از او دور شود. جایگزین این دوری پناه بردن کودک به نوعی رفتار تجسمی است.

به طور کلی مراحل چهارگانه بالبی در باب دلبستگی اگر چه در پایان دوره ی کودکی تکمیل می شود، اما در بقیه مراحل زندگی به نوعی تکرار می شود. مثلا افراد میانسال که گمان دارند مستقل اند، در زمان بحران به مرحله ی نزدیکی جویی با خویشان روی می آورند وافراد مسن در می یابند که به نوعی باید به نسل جوان تکیه کنند. زندگی آدمی در همه حال، سرشار از تلاش برای دلبستگی و برآورد نیازهایی است که تنها از طریق ارتباط با دیگران امکان پذیر است. از آنجا که بالبی اتولوژیست است، بر این باور است که فرآیند دلبستگی و جدایی در انسان مسیری مشابه با نقش پذیری در حیوانات را طی می کند.(22)

جدول مقایسه نظریه های رشد «به نقل از کتاب خلاصه ی روان پزشکی، کاپلان و سادوک، ترجمه ی ترجمه ی دکتر پورافکاری«

سال اول

فروید: مرحله دهانی

اریکسون: اعتماد – عدم اعتماد

پیاژه: رشدحسی – حرکتی

بالبی: پاسخدهی نامتمایز، تمرکز بر افراد آشنا، دلبستگی و جدایی

وقایع با اهمیت: رفع نیازهای اولیه، نقش پدر، تشکیل رابطه اولیه (مادر و فرزند) ترس از ناآشنا، شیوه تغذیه، وجود غریزه مادری، چسبندگی اولیه، اضطراب جدایی.

—-

سال دوم:

فروید: مرحله مقعدی

اریکسون: خودمختاری در برابر احساس شرم وشک

پیاژه: رشد حسی – حرکتی

بالبی: نزدیکی جویی فعال

وقایع با اهمیت: رشد فیزیکی، استقلال جسمانی، تربیت توالت، سرآغاز تکلم، کیفیت رابطه با والدین، ترویج همانندسازی با مادر، زبان خودمرکزگرا، تقلید.

—-

سال سوم:

فروید: مرحله آلتی (عقده اودیپ والکترا) تشکیل سوپرایگو

اریکسون: ابتکار در برابر احساس گناه

پیاژه: مرحله پیش عملیاتی

بالبی: رفتار شراکتی

وقایع با اهمیت: همانند سازی جنسی (نظریه های همانندسازی) تأثیر روابط خانوادگی، بروز رفتار پرخاشگرانه، اتکاء به دیگران، اعمال تنبیه، شروع معاشرت های گروهی، فوایدمعاشرت های گروهی، رشداخلاق، تأثیر تلویزیون وسینما، کسب استقلال مدارس آمادگی.

—-

از 6 تا 12 سالگی:

فروید: سرآغاز مرحله کمون یا مستورگی، حل عقده ی اودیپ و الکترا، رشد سوپرایگو

اریکسون: سرآغاز مرحله سازندگی در برابر احساس حقارت

پیاژه: ادامه مرحله پیش عملیاتی و آغاز عملیات عینی

وقایع با اهمیت: ادامه همانندسازی، ترس ازمدرسه، نقش معلم، ادامه رشد اخلاقی، کسب استقلال، یادگیری فنون و مهارت ها، تأثیر کتاب، تلویزیون، رادیو، مجله، روزنامه و کارتون، نگهداری ذهنی مفاهیم، استقرار منطق درکودک.

—-

دوران پیش بلوغی ونوجوانی:

فروید: مرحله تناسلی

اریکسون: هویت در برابر آشفتگی نقش

پیاژه: آستانه تفکر انتزاعی

وقایع با اهمیت: بحران های نوجوانی، انتخاب رشته تحصیلی، ایفای نقش اجتماعی، ادامه همانندسازی و یکپارچه سازی شخصیت.


1) زیگموند فروید (1939- 1856) بنیانگذار مکتب روان تحلیل گری که تحول روانی کودک را تابع تحول «لیبیدو» و یا «زیست مایه ی حیات» تلقی می کند. بزرگترین کشف او وجود انگیزه های «ناهشیار«در شکل دهی و تحول شخصیت است.

2) Psychosexual.

3) Oral.

4) Anal.

5) Passive.

6) Phallic.

7) Superego.

8) Psychosomatic.

9) Hysteric Personality.

10) Super Ego.

11) Latency.

12) Sublimation.

13) Genitial.

14) Id.

15) Ego.

16) Identity.

17) به نقل از مقاله ی «دریچه های سه گانه در رشد آدمی«، نوشته ی حسن رفیعی، جامعه ی سالم، شماره 36، ص 52.

18) اریک، اریکسون (1994- 1902) روان تحلیل گر آلمانی، که شهرت نظریه ی او بیشتر به دلیل نوشته های عمقی اش درباره ی تحول عاطفی کودک، تحول مفهوم بحران هویت و تغییر و توسعه ی نظریه ی روانی- جنسی فروید است. او مراحل تحول روانی- اجتماعی انسان را از تولد تا آستانه ی مرگ مورد وارسی قرار داده است.

19) جان بالبی (1990- 1907(؛ روان پزشک و روان تحلیل گر انگلیسی است که یافته های وی موجب گردید سازمان بهداشت جهانی مسئولیت هدایت یک پژوهش زمینه یابی درباره ی «نحوه ی به حداقل رساندن اثرات از دست دادن والدین» در کودکان یتیم را به وی تفویض کند، او خطر «اضطراب جدایی» در سنین 6 ماهگی تا 3 سالگی را برای مادرانی که فرزندانشان به مهد کودک سپرده می شوند یادآور می شود.

20) Attachment and Separation: مفهوم دلبستگی و جدایی در نظریه بالبی یک مفهمو بنیادی و ساختاری است. دلبستگی یک حالت هیجانی است که بین کودک در حال رشد و فرد تأمین کننده ی خارجی- Outer- Provider یا مراقب عاطفی او وجود دارد. به عقیده ی بالبی دلبستگی زمانی به وجود می آید که رابطه ی گرم، صمیمانه و پایدار بین کودک و مادر که برای هر دو رضایت بخش و لذت آفرین است وجود داشته باشد و اضطراب جدایی، زمانی رخ می دهد که رابطه ی عاطفی مادر با کودک دچار گسستگی و از هم پاشیدگی شود.

21) این مرحله مقارن است با پدیدآیی دائمی شدن شیء (شیء پایدار) که پیاژه از آن تحت عنوان Object Permanent یاد می کند و کودک احساس غریب بودن می کند! و لذا نخستین دلهره ی جدایی از همین زمان یعنی بعد از 6 ماهگی در کودک رخ نمایی می کند.

22) برای مطالعه بیشتر درباره ی نظریه ی دلبستگی و جدایی جان بالبی به مقاله ی «مراقبت های عاطفی پرستاران از نوزادان» تألیف نگارنده، مندرج در «نشریه ی پیک ماما» شماره های 27 و 28 و 29 مراجعه شود. و نیز بنگرید به «نقش اخلاقی پرستاران در مراقبت از نوزادان» ارائه به کنگره ی اخلاقی پرستاری از انتشارات وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی (خلاصه ی مقالات) تألیف نگارنده، تابستان 74.