ویلیام هول گفته بود: «اگر حرف زدن را نیز مانند سایر درس های مدرسه ای به کودک درس می دادیم، آنها هرگز زبان باز نمی کردند و برای همیشه لال باقی می ماندند«
و مارک تواین با کنایه ای معنی دار گفته بود:
»من سعی می کنم مدرسه رفتن مزاحم تحصیلاتم نشود!» این گزاره ها و نیش های گزنده در قالب طنزهای ظاهراً زننده، ترجمان فضای آلوده و شکننده مدارس پیش رونده ی امروز است.
فرزندان ما به مدرسه می روند و تحصیل می کنند اما غالباً به آگاهی و اشراق درونی نمی رسند، آنان همواره و به اجبار به «اندوزش» دانش می پردازند اما به کرات از «پردازش» دانش باز می مانند؛ مدرسه به آنها دانش مصرفی می دهد اما زمینه ای برای تولید دانش نمی دهد؛ ذهن شان
پر از اطلاعات می شود، اما شاید دلشان از نور و روشنایی تهی بماند.
آنها، دانش را از کتاب های درسی و معلومات آموزگاران «کسب» می کنند اما ممکن است هیچ گاه خود شخصاً معرفت را با بینش و شهود درونی «کشف» نکنند.
آنها کتاب را «مطالعه» می کنند، اما بعید است که توان «مشاهده ی» حقیقت را داشته باشند. آنها ممکن است تمرکز و دقت درسی داشته باشند، اما هشیاری و مراقبه شخصی ندارند. آنها مطالب زیادی را «نقل» می کنند اما کمتر به «نقد و تحلیل» مطالب می پردازند؛ برای افزایش نمره ی درسی و معدل تحصیلی تلاش می کنند اما کمتر برای مهرورزی و افزایش معدل خردورزی می کوشند.
آنها درباره ی زندگی مطالب زیادی می آموزند اما در کاربرد این مطالب برای متن زندگی ناتوانند. آنها قبل از مدرسه شوق فراوان برای کشف جهان پیرامون خود دارند اما بعد از ورود به مدرسه اشتیاق دانستن را از دست می دهند. آنها قبل از آغاز تحصیل رسمی، سرشار از نیروی کنجکاوی و شور پرسشگری هستند اما دیری نمی گذرد که در تهاجم پاسخ های آماده از تحصیل معرفت باز می مانند.
آنها قبل از مدرسه از طبیعتی معصوم، شاداب، ساده و صمیمی برخوردارند اما بعد از دوره ای نه چندان طولانی بعضاً به موجوداتی ریاکار، دوگانه، فریب کار و افسرده تبدیل می شوند.
به راستی در مدارس چه می گذرد؟ آیا بین «داده» و «ستانده» و «درون داد» و «برون داد» ارتباط معنی داری برقرار است؟
آیا بی آنچه «قصد» می کنیم که آموزش دهیم و آنچه را که دانش آموزان در میدان عمل «کسب» می کنند ارتباط مستقیمی وجود دارد؟
اگر پاسخ این سؤال ها را بتوان در فلسفه تعلیم و تربیت و نظام برنامه ریزی درسی فراهم کرد آنگاه یادگیری آموزشگاهی همان یادگیری زیستن واقعی خواهد بود و فاصله بین زیستن و آموختن، روز به روز کمتر و کمتر می شود؟
در غیر این صورت، مدرسه و همه فعل و انفعالات درون آن چیزی جز آسیب زایی ذهنی و اخلاقی در بر نخواهد داشت.
تفاوت کسب «دانش» به قصد نمره، با کشف «معرفت» به قصد روشن بینی درونی در همین نکته نهفته است که آن دانش بیرونی مانعی برای بینش درونی است. به تعبیر اٌشو: دانش (مدرسه ای) به خرد ختم نمی شود؛ این دانش به اشراق ختم نمی شود. بلکه این دانش به زوایای تاریک تر ناآگاهی وجود ختم می شود!
مدرسه، با جدا کردن «آموزش» از «واقعیت«، تهی کردن، «ذهن» از «خلاقیت» و زدودن «عشق» از «آدمیت» مقدمات لازم را برای از خود بیگانگی فزاینده فراهم می آورد.
از این رو، آموزش و پرورش رسمی به سبک و سیاق امروزی حجاب سترگی است میان ذهن و دل، دانش و بینش؛ علم و عمل، آموختن و زیستن که هیچگاه به نقطه تلاقی نمی رسند.
بنابراین، اگر می دانستیم که طولانی ترین و بی حاصل ترین روش آموزش در مدرسه سریع ترین و کوتاه ترین آن است، هیچگاه سرعت بخشیدن به یادگیری را ترویج نمی کردیم.
اگر می دانستیم اولین نشانه مدرسه آسیب زا آن است که برتری دانش آموزان خود را صرفاً در برتری معدل تحصیلی خلاصه کند آنگاه هرچه سریعتر آنها را از این گرداب فروکاهنده خارج می کردیم.
اگر می دانستیم که خاستگاه و جان مایه اصلی تفکر و معرفت باطنی از دل و قلب آدمی سرچشمه می گیرد، هیچگاه فرزندان خود را در محدوده ی محفوظات ذهنی و درسی متوقف نمی کردیم.
اگر می دانستیم که آفرینش و خلاقیت نه توسط آموزش های مدرسه ای و تحصیلات رسمی بلکه غالباً از طریق فعالیت های خودانگیخته و مطالعات شخصی رخ
می دهد هیچگاه فرزندان خود را در مدار بسته آموزش های رسمی زندانی نمی کردیم!
اگر می دانستیم که آغاز اندیشیدن، شک و ابهام و حیرت طربناک است هیچگاه دانش آموزان را با پاسخ های آماده و مطالب از پیش تعیین شده دل مرده و واخورده نمی کردیم.
اما آیا این نقد و طرد آموزش های مدرسه ای به منزله ی دست کشیدن از هر گونه آموزش و رها کردن هرگونه اقدام برای آموختن است؟ آیا آنچه بنام آموزش و پرورش در مدارس رخ می دهد از بنیاد بی ریشه و انحراف زا است؟ مسلماً این گونه نیست بلکه دغدغه اصلی چگونگی کیفیت است آموزش و پی بردن به نتایج شیوه های رایج در تعلیم و تربیت مدارس است که در اغلب اوقات آسیب زا و مخرّب است.
در این کتاب شما با مدرسه ای از نوع دیگر و شیوه ها و نگرش هایی از جنس دیگر آشنا می شوید که در عین تعامل با وضع موجود بتوانید کودکان خود را از آسیب های احتمالی بدور نگه دارید. در این اثر، مدرسه نه به منزله ی یک ایستگاه دانش، که یک راه و روش زیستن طبیعی در مدار زندگی طبیعی است. در اینجا مدرسه عین زندگی و زندگی، مدرسه ای برای آموختن دائمی است.
اما در مدارس کنونی آنچه به آن پرداخته نمی شود نیازهای واقعی دانش آموزان در تعامل با واقعیت زندگی ایشان است. به عبارت دیگر آموزش های مدرسه ای به یک معنا هنر به کارگیری ابزار توانمندی است برای ناتوان کردن دانش آموزان از «اندیشیدن«، «خلق کردن«، «خود بودن» بهتر و عمیق تر «زیستن«!
در پایان این گفتار اکتفا کنیم به گفتاری ناب از عارف شوریده حال شمس تبریزی که در نقد حال این گونه آموزش ها و مدرسه ها گفته است: والله، بالله، تالله که این قوم که در مدرسه ها تحصیل می کنند، جهت آن است که مُعید شویم، . . . تحصیلِ علم جهتِ لقمه دنیاوی چه می کنی؟ این رسن از بهر آن است که از «چَه» برآیند، نه از بهر آن که از این «چَه» به چاه های دیگر فروروند!
امید است این اثر کوتاه و ناچیز در تعامل با اندیشه و تجربه بلند خوانندگان محترم در راهگشایی موانع تعلیم و تربیت فرزندان مفید واقع شود.
عبدالعظیم کریمی