جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

قانون وراثت (2)

زمان مطالعه: 13 دقیقه

بحث ما درباره‏ى قانون وراثت یا قانون تغذیه است که یک نحوه اقتضا است نه علیت تامه، درباره‏ى این بحث بیشتر از ده فصل باقى مانده است، اما فصلى را که امروز درباره آن بحث مى‏کنیم تتمه‏ى حرف‏هاى گذشته است، باید توجه بیشترى بفرمائید.

از بحث‏هاى گذشته استفاده کردیم که قانون وراثت در سعادت و شقاوت اولاد همانند قانون تغذیه مخصوصاً شیر مادر، در سعادت و شقاوت اولاد دخالت دارد افکار بد، تخیل‏هاى بد، وقت انعقاد نطفه، در شقاوت اولاد دخالت دارد، چنانچه توجه به خدا و دستورهایى که اسلام در آن موقع داده، نشود دخالت دارد. چیزى که خیلى باید به آن توجه داشته باشیم این است که یکى دو مرتبه هم اشاره کردم – این بحث‏ها همه زمینه‏ساز هستند.

به قول بزرگان و اساتیدمان به نحو اقتضا است، معنایش این نیست که اگر گوشت و پوست و استخوان یک بچه‏اى از حرام روییده شد این بچه دیگر سعادتمند نمى‏شود، و اگر از نظر قانون وراثت بچه‏اى زمینه بد شدن دارد، یعنى مادر صفات رذیله‏اى دارد، و قانون وراثت رذالت را منتقل به بچه مى‏کند معنایش این نیست که دیگر این بچه نمى‏تواند خود را سعادتمند کند، بلکه بحث ما بحث دخالت است، بحث اقتضاء است به اینگونه اطفال در علم مى‏گویند: اطفال دشوار، به عبارت دیگر مى‏گویند: اطفال فلج روحى این بیمارى قابل معالجه است معنایش این مى‏شود که اگر پدر و مادرى بد شدند، بچه را در سنگلاخ مى‏اندازند سعادت او را دشوار مى‏کند اگر پوست و گوشت و

استخوان بچه‏اى از حرام روئیده شد، فلج روحى مى‏شود اما فلجى که قابل معالجه است، و معناى بحث چند روزه‏ى ما هم این نبوده است که اگر وارثت بد شد بچه حتماً شقاوتمند است. اگر تغذیه بد شد بچه حتماً بدبخت است.

اگر بچه در شکم مادر بود، اما محیط آلوده بود یعنى مادر گنهکار بود معناى بحث ما این نبود که بچه دیگر نمى‏تواند خوب بشود، بلکه مراد این است آنچه بحث کردیم در سعادت و شقاوت بچه دخالت دارد و پدر و مادر باید مواظب باشند بچه را در راه آسفالت بیندازند در راه مستقیم، در راهى که خار نداشته باشد، سنگلاخ نباشد، اما اگر مادر و پدر لاابالى شدند بچه مى‏افتد در راهى که سنگلاخ است، مى‏تواند خود را نجات دهد اما مشکل است. به قول علماى فن، اطفال دشوار گاهى پدر و مادر را فلج مى‏کنند اما این فلج قابل معالجه است.

این پدر و مادر باید از الآن شروع کنند، پدر و مادر بى‏تفاوت نباشد از الآن به بعد، با تفاوت بشود، پدر و مادرى که بچه‏اش را در سنگلاخ انداخته، باید الآن بچه‏اش را بگیرد. بحث یک ماهه ما این بود که پدر و مادرى که بچه را از نظر سعادت دشوار و سخت کرده، از این به بعد باید مواظب باشد مى‏تواند بچه‏اش را سعادتمند نماید.

تمام چیزهائى که گفته شد و دخالت در شقاوت بچه داشت، اگر مادر مواظبى پیدا شود، اگر پدر متوجهى پیدا شود، تمام این قوانین را مى‏تواند خنثى کند یعنى پدر و مادر اگر از الآن شروع به تربیت کنند قانون وراثت را خنثى مى‏کنند، قانون محیط را خنثى مى‏کنند قانون تغذیه را خنثى مى‏کنند، قانون بدفکرى در حال مقاربت را خنثى مى‏کنند و بالأخره تمام قوانینى که براى شقاوت بچه هست مى‏توانند خنثى کنند.

بحث یکماهه این بود که مادر از الآن باید مربى خوبى بشود، پدر از الآن به بعد باید متوجه شود که مى‏تواند بچه‏اش را که فلج روحى است معالجه کند، یعنى تو مى‏خواهى تمام قوانین تربیتى را خنثى کنى عکس مطلب هم هست.

یعنى اگر بچه‏اى از نظر قانون وراثت عالى باشد پدر خوب، عالم

فهمیده، مواظب مادر متدین، باعفت، متقى است بچه به دنیا آمد بزرگ شد، اما پدر، بى‏تفاوتى کرد، مادر تربیت نکرد تمام آن قوانین قبلى خنثى مى‏شود. یعنى این پسر، این دختر براى اینکه خوب تربیت نشدند شقاوتمند مى‏شوند، با فرض که قانون وراثتش خوب بود، قانون تغذیه‏اش خوب بود، شیرش خوب بود، و مابقى چیزها هم از نظر اسلام مراعات شده بود، اما مواظب نشد خنثى مى‏شود.

دو سه مثال براى شما بزنم ببینید آن بچه‏هایى که فلج روحى بودند، چگونه تربیت صحیح توانست اینها را به مقام والایى برساند، پسر یزید بن معاویه پسر خوبى درآمد، وقتى که یزید مرد، لباس خلافت را به اندام او پوشاندند و او را آوردند مسجد به عنوان خلیفه رسول الله، به عنوان حکومت وى را به نماز وادار کردند بعد از اقامه نماز به منبر رفت.

حال باید دیگران به او تبریک بگویند زیرا به مقام خلافت رسیده خودش هم باید درباره‏ى خلافتش صحبت کند، و بگوید بعد چه خواهم کرد، به مجرد اینکه روى منبر نشست، گفت: خدا لعنت کند ابى‏سفیان را خدا لعنت کند معاویة بن ابى‏سفیان را، خدا لعنت کند پدرم یزید را اینها خیلى ظلم کردند، ابى‏سفیان جنایتها کرد، معاویه غصب خلافت نمود، پدرم یزید علاوه بر اینکه غصب خلافت کرد قاتل میوه دل زهرا امام حسین (ع) است و این ننگ براى بنى‏امیه و براى اسلام است. مقدارى صحبت کرد، در آخر کار هم، گفت: مردم! من خلیفه‏ى شما نیستم من لیاقت خلافت را ندارم خلیفه‏ى شما على بن الحسین (ع) است بروید در مدینه نزد او، اگر حقیقت مى‏خواهید اگر واقعیت مى‏خواهید، اگر دین مى‏خواهید، على بن الحسین خلیفه و وصى رسول الله است. اطراف او را بگیرید.

مادرش عصبانى شد از پاى منبر بلند شد، گفت که اى کاش یک لخته‏ى خون شده بودى و اصلاً به دنیا نیامده بودى، همان جا گفت: مادر چه خوش مى‏گویى، اى کاش یک لخته خون حیضى بودم و در کهنه چکیده و به دنیا نیامده بودم، تا این ننگ براى من باشد که من پسر یزیدم و نوه‏ى معاویة بن ابى‏سفیان هستم، از منبر به زیر آمد وارد اطاقى شد دیگر از آن اطاق

بیرون نیامد. و بالأخره آن جا ماند تا دق کرد و از دنیا رفت.

بعد درباره‏ى معاویه مطالعه کردند که چرا اینطور شد بد از ریشه‏یابى دیدند یک معلم، یک رفیق خوب او را عوض کرده معناى اینکه معلم او را عوض کرد مى‏دانى یعنى چه؟ یعنى قانون وراثت را خنثى کرده قانون وراثت این فرد چیست؟ پدرش یزید است، بابا جانش معاویة بن ابى‏سفیان است، این قانون وراثت است، قانون محیط را از بین برده آن هم محیط دستگاه بنى‏امیه، دستگاه یزید با سگ بازى‏هایش، میمون بازى‏هایش با کفر بازى‏هایش قانون تغذیه را خنثى کره این بچه پوست و گوشت و استخوانش روئیده شده بود از غذاى حرام آن هم غذاى حرامى که یزید از بیت‏المال مسلمانها بر مى‏داشت، چرک و خون به این بچه مى‏داد و مى‏خورد. اما یک معلم توانست تمام این قوانین را خنثى کند.(1)

پدر و مادر! اگر مواظب باشى مى‏توانى تمام بدیهایى که براى بچه‏ات آمده مبدل به خوبى کنى، باز نظیر این عمر بن عبدالعزیز است، عمر بن عبدالعزیز آدم خوبى است. اگر غصب خلافت نکرده بود (که اینجا اشتباه کرد) خیلى عالى بود ولى على کل حال خدمتى که به شیعه کرده، یا بى‏نظیر است، یا کم نظیر در زمانى که عمر بن عبدالعزیز آمد روى کار، لعن امیرالمؤمنین بعد از نماز واجب بود، در مأذنه‏ها لعن مى‏کردند کار رسیده بود به جایى که یک نفر در بیابان نماز خواند بعد از نماز یادش رفت لعن کند، بعد که یادش آمد براى کفاره‏ى گناهش آنجا را مسجد کرد تا ثواب ببرد، معاویه اینطور مردم را بر ضد امام شورانده بود بعدش هم عبدالملک مروان و حجاج بن یوسف ثقفى لعن امیرالمؤمنین در مأذنه‏ها را رواج دادند در میان بچه‏ها هم ورد زبان شده بود.

عمر بن عبدالعزیز توانست این لعن را بردارد این کار از نظر سیاست مدارى و خلافت داریش خیلى مهم بود با فرض که شش ماه بیشتر حکومت نکرد اما اقتصاد اسلام را پیاده کرد، جلوى حیف و میل‏ها را گرفت، نه خود حیف و میل داشت نه اطرافیانش – یعنى نمى‏گذاشت حیف و میل

شود – بعد از شش ماه استاندارها برایش نوشتند دیگر فقیر پیدا نمى‏شود. معناى اقتصاد اسلام این است، اگر اقتصاد اسلام پیاده شود خلأ فقر چه فردى، چه اجتماعى از جامعه رخت بر مى‏بندد.

و این آقا توانست با شش ماه همه را مستغنى کند به او نوشتند دیگر فقیر نیست در بیت‏المال هم پول فراوان است در چه راهى مصرف کنیم، دستور داد از این به بعد غلام و کنیز بخرید و آزاد کنید او چنین آدمى بود هم توانست قوانین اسلام را پیدا کند و هم توانست لعن على را که ننگ براى جامعه‏ى بشریت بود بردارد خود عمر بن عبدالعزیز مى‏گفت که من اگر کارى کردم، اگر لعن على را برداشتم براى خاطر معلم من بود، یک معلم خوب چه قدر مى‏تواند نقش داشته باشد، چه قدر مى‏تواند دلها را به حق آشنا کند این معلم یکدفعه دید بچه‏ها، اما بر حق را لعن مى‏کنند من جمله عمر بن عبدالعزیز، شاگردش نمازش تمام شد عمر بن عبدالعزیز را احضار کرد گفت کسى که از نظر قرآن اهل بهشت است از کجا تو فهمیدى لعن او لازم است؟! لعن او جایز است؟!

عمر بن عبدالعزیز مى‏گوید همین جمله جرقه‏اى شد در مغز من، تصمیم گرفتم اگر بتوانم این بدعت شوم را از بین ببرم و اتفاقاً خلافت به او رسید و این ننگ را، این لکه سیاه را از تاریخ و جامعه بشریت برداشت.

با توجه به اینکه از نظر قانون وراثت نمى‏بایست عمر بن عبدالعزیز خوب شود زیرا پدرش خطیب عبدالملک مروان بود، معناى خطیب یعنى مى‏رفت و به امیرالمؤمنین لعن مى‏کرد، به اندازه‏اى باباش بد بود که خود عمر بن عبدالعزیز مى‏گوید وقتى پدرم مى‏رسید به اسم على (ع) و مى‏خواست امام (ع) را لعن کند لکنت زبان پیدا مى‏کرد با اینکه خطیبى توانا و سخنور بود. یک روزى به او گفت بابا تو که خوب صحبت مى‏کنى اما وقتى به لعنت على مى‏رسى لکنت زبان پیدا مى‏کنى، چرا؟ گفت: پسر جان، اگر مردم فضائل على را مى‏دانستند اطراف من و عبدالملک مروان جمع نمى‏شدند، این پدر او است که از نظر قانون وراثت خیلى بد است.

از نظر تغذیه، عمر بن عبدالعزیز چه غذایى مى‏خورده، پول لعن امیرالمؤمنین (ع) را مى‏گرفته، حقوق مى‏گرفته به این پسر مى‏داده خیلى خراب

است. محیطش هم چیست؟ روشن است، رفقایش که بوده معین است اما یک معلم توانست تمام این قوانین را خنثى کند این جریان به ما مى‏گوید اگر از هر روز شروع کنى دیر نشده اگر دیروز شروع نکردى امروز شروع کن، اگر امروز شروع نکردى از فردا شروع کن و یقین داشته باش اگر بچه‏ات فلج است این بیمارى روحى قابل معالجه است، مى‏توانى او را معالجه کنى، پسر متوکل هم نمونه دیگرى است براى بحث ما، امیرالمؤمنین در نهج‏البلاغه، خبر مى‏دهد از حکومتها تا مى‏رسد به حکومتهاى ایران و… به تدریج تا بنى‏امیه را جلو مى‏کشد، بعد بنى‏عباس را، در نهج‏البلاغه مى‏فرماید: شقى‏ترین خلفاى بنى‏عباس متوکل است، خیلى بد است، خیلى شقى است، ولى یک پسر دارد برخلاف پدر، این پسر مرید، امام هادى است، این پسر شیعه است، این پسر شبى آمد خدمت امام هادى، گفت: یابن رسول‏الله! دیشب رفتم منزل پدرم متوکل جشن گرفته و در جلسه جسارت به امیرالمؤمنین و حضرت زهرا (س) مى‏کرد کسى که جسارت به اینها کند کیفرش چیست؟

امام هادى فرمودند: هر کس که جسارت به ائمه طاهرین یا حضرت زهرا علیهاالسلام بکند قتل او واجب است گفت: یابن رسول الله! امشب پدرم را مى‏کشم. فرمودند تو این کار را نکن. گفت: چرا؟ فرمودند: براى اینکه قتل پدر اثر تکوینى دارد، عمرت کوتاه مى‏شود. جوانها مواظب پدر و مادرهایتان باشید، امام هادى به پسر متوکل، متوکلى که در جلسه‏اش شعر خوانده ضد امیرالمؤمنین، شراب خورده و شعر خوانده ضد زهراى مرضیه.

اما امام هادى مى‏فرماید تو نکش، قتلش واجب است، اما تو نکش براى اینکه پدرت است و اگر بکشى عمرت کوتاه مى‏گردد، گفت: یابن رسول الله! عمرم کوتاه شود، آیا چیز دیگرى هم هست؟ حضرت فرمود: نه، جواب داد عمرم کوتاه شود او را مى‏کشم. شب با چند نفر غلام ریختند در اتاقى که متوکل بود، متوکل و وزیر و اطرافیان همه را ذره‏ذره کردند آمدند بیرون، فردا هم به جاى متوکل به عنوان خلافت نشست و همین طورى که امام هادى فرمودند بیش از شش ماه خلافت نکرد. حالا این منتصر چرا چنین شد پسر متوکل است قانون وراثتش هم خراب است.

مردها! چنانچه تا به حال بى‏تفاوتى کردید از حالا به بعد مواظب باشید و بدانید که مى‏توانید همه‏ى قوانین را خنثى کنید این منتصر از نظر قانون وراثت بابایش متوکل است، از نظر غذا، غذاى متوکل را خورده، از نظر محیط در محیطى پرورش یافته که اهل شراب، قمار، عیاشى هستند، اما شیعه شد، شیعه عالى، اشتباهش فقط غصب خلافت است که اگر غصب خلافت نکرده بود خیلى عالى بود.

ریشه‏یابى کردند که این آقا چرا اینجور شده دیدند یک معلم این تحول را در او به وجود آورده، ابن‏سکیت معلمش بوده، ابن‏سکیت شیعه است، عالم، عرق شیعه‏گرى دارد پیش متوکل خیلى مقرب است، متوکل خیلى پول به او مى‏دهد، خیلى جاه و مقام دارد، یک روزى متوکل وارد شد دید که او دارد بچه‏ها را درس مى‏دهد از بچه‏هایش خوشش آمد یک غلطى کرد، گفت ابن‏سکیت! این بچه‏هاى من از نظر تو بهترند یا حسن و حسین و على؟ ابن‏سکیت شیعه عرق شیعه‏گریش گل کرد، ولایتش گل کرد، عصبانى شد، گفت: متوکل چه مى‏گویى؟ قنبر غلام على بر تو و فرزندانت برترى دارد، مقایسه بین شما و اولاد على غلط است آنها از نورند و تو از نار، این چه جرئتى است که تو دارى، متوکل عصبانى شد گفت: جلاد بیا آمد، گفت زبان او را از پشت گردنش درآور ابن‏سکیت جان داد در راه على، جان داد در راه امام حسین و امام حسن (ع) خوب است انسان اینجورى جان بدهد.

خوشا به حال ابن‏سکیت‏ها منتصر، منتصر شده براى چه؟ تمام قوانین بد تربیتى را خنثى کرده براى چه؟ یک معلم، همچنین ممکن است پدر و مادر به تربیت فرزند اقدام نکنند بیاید زیر نظر یک معلم فاسد، معلم طاغوتى یک معلم ضدانقلاب. سر و کار با منبر و محراب، سر و کار با روحانیت گاهى عنایت حق ممکن است یک جرقه بزند تمام قوانین را خنثى کند، این انسان عجیب است.

درباره‏ى این انسان به جوانها عرض کنم مى‏گویند: کمال هر چیز مرهون سه چیز است؛ یکى استعداد، یکى محیط، یکى فعالیت یک دانه‏ى گندم اگر بخواهد به کمال برسد باید استعداد شکفتن را داشته باشد. چنانچه این دانه‏ى

گندم را بو بدهند، دیگر استعداد شکفتن ندارد. محیط، همه جا درخت لیمو نمى‏شود کاشت مازندران باید باشد، و مانند آنجا، همه جا درخت انار نمى‏شود کاشت محیط مساعد و آماده مى‏خواهد. یکى هم فعالیت، اگر درخت فعالیت خودش را از دست ندهد، دانه گندم فعالیت خودش را از دست ندهد، کمال پیدا مى‏کند.

اما در انسان اینجور نیست، انسان، خود استعداد زا است انسان، خود محیط زاست، انسان خود فعالیت‏زاست به قول آن آقا مى‏گوید: نمى‏دانم، نمى‏شود، نمى‏توانم در قاموس انسان راه ندارد. اگر انسان بخواهد مى‏داند، مى‏تواند و مى‏شود. انسان عجیب است. یک جوان با اراده، یک جوان باشهامت مى‏تواند تمام قوانین ضد دینى و فطرى را، و قانون وراثت را، خنثى کند. قانون تغذیه را خنثى کند، قانون رفاقت را خنثى کند، قانون محیط را خنثى کند، قانون تعلیم و تعلم را خنثى کند.

مگر بشر حافى در پیرى همه‏ى اینها را خنثى نکرد، بشر حافى از نظر قوانین تربیتى خوب نبود به اندازه‏اى فاسد بود که خانه‏اش مرکز فحشاء بود هر کسى مى‏خواست عیاشى کند به خانه بشر مى‏رفت، یک روزى موسى بن جعفر (ع) رد مى‏شدند دیدند صداى ساز و آواز از خانه بشر بلند است موسى بن جعفر ناراحت شد کنیز او آمده بود بیرون خاکروبه بیرون بریزد، از کنیزش پرسیدند صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ یعنى بنده دیگران است یا مرد آزادى است؟ گفت: آقاى من آزاد است. اینجا منزل بشر است آن وقت اسمش حافى نبود – حافى یعنى پابرهنه – اسمش بشر بود، گفت منزل بشر است.

موسى بن جعفر فرمودند بله آزاد است، که این کارها را انجام مى‏دهد اگر بنده‏ى خدا بود که چنین نمى‏کرد. این جرقه شد روى بنزین. دیدید بعضى اوقات یک جرقه روى انبار بنزین چه مى‏کند کنیزک آمد. بشر از او پرسید با که حرف مى‏زدى؟ قضایا را گفت. این آقاى موسى بن جعفر بود، این سخن بشر را منقلب کرد پابرهنه آمد دنبال موسى بن جعفر، دست موسى بن جعفر را بوسید آقا پشیمانم آقا چه کنم؟ به دست موسى به جعفر توبه کرد، نفس اماره را، شیطان

را، رفیق بد را طرد کرد این بشر نامیده شد، بشرحافى توانست قانون وراثت را خنثى کند، توانست قانون محیط را خنثى کند، توانست قانون رفیق بد را خنثى کند توانست سایر قانون تربیتى را خنثى کند.

حتى رسید به آنجا که در کتابهاى عرفاء برایش کرامت‏ها نقل مى‏کنند.(2) که با عقل جور درنمى‏آید و الا بعضى از آنها را مى‏گفتم، رسید به مقام بلندى.

استاد بزرگوار ما علامه طباطبائى (ره) یک قضیه نقل مى‏فرمودند، این قضیه را روز آخر براى گنهکارها بگویم، این قضیه را روز آخر این جلسه براى پدر و مادرها بگویم تا مواظب بچه‏ها باشید اگر مواظب باشید مى‏توانید به هر مقامى که بخواهید آنها را برسانید ولو فلج روحى باشند و اینکه انسان مى‏تواند به یک روز به نصف روز راه پنجاه ساله را برود، ایشان مى‏فرمودند، در زمان محقق همدانى این عارف کامل – مرحوم آخوند ملا حسینقلى همدانى، مرد عارفى بوده و خیلى شاگردهاى عالى نظیر مرحوم قاضى، نظیر بهارى را تحویل جامعه داد – مى‏گفتند: در زمان ایشان کسى در نجف بود به نام عبدفرار، عبدفرار عربى است، فارسى آن یعنى بنده‏اى که فرار کرده، عبد فرار اسمش بود، خیلى لات بود تمام نجف از او مى‏ترسیدند. خیلى بد بود وقتى وارد صحن مطهر مى‏شد همه عقب مى‏رفتند، راه مى‏دادند، جا مى‏دادند که این آقا رد شود، هیچ کس از شر او در امان نبود این آقا یک روز وارد صحن مطهر علوى شد مردم راه دادند، جا دادند، او رد مى‏شد.

مرحوم ملاحسینقلى همدانى رسید نگاهى به او کرد، تا نگاه کرد او سلام نکرد، مرحوم آخوند به او گفتند: «ما اسمک» مى‏خواستند جرقه را بزنند گفتند: اسمت چیست؟ تا گفتند اسمت چیست او با آن لات منشى گفت: من را نمى‏شناسى؟ من عبد فرار هستم تا گفت من عبد فرار هستم. مرحوم آخوند فرمودند: «أفررت من الله أو من رسوله» فرمودند: از کى فرار کردى؟ از خدا یا از پیامبرش، از کى فرار کردى؟ این حرف، جان او را شعله‏ور کرد او مرتب مى‏گفت: «أفررت من الله أو من رسوله» آمد خانه به خود مى‏پیچید، او هم تمام

قوانین تربیتى را خنثى کرد، تمام گناهان را خنثى کرد، تمام گناهان بزرگ بزرگش را خنثى کرد، هى مى‏پیچید و به خود مى‏گفت: «أفررت من الله او من رسوله» تا اینکه نصف شب به آنطرف دق کرد و مرد.

صبحى مرحوم آخوند آمدند درس به شاگردهایش گفتند، یکى از اولیاء خدا از دنیا رفته بیائید برویم تشییع جنازه، افراد مهیا شدند درس را تعطیل کردند. مرحوم آخوند آمد در خانه عبد فرار، تعجب کردند. آخوند اشتباه مى‏کند، آخر این آدم لات، یعنى چه از اولیاء خدا است دیدند صداى گریه و زارى در خانه بلند است، بالأخره تشییع جنازه کردند، مرحوم آخوند در غسلش در کفنش، در دفنش شرکت کردند. و بعد فرمودند او وقتى بد بود که توبه نکرده بود، نگفته بود: «أفررت من الله أو من رسوله«. این آقاى عبد فرار به نصف شب توانست قوانین تربیتى را خنثى کند.

بحث ما این شد که این بحث یکماهه‏ى ما، بحث اقتضایى بود نه علت تامه یعنى مواظب باشید از نظر غذا، از نظر قانون وراثت، وقت انعقاد نطفه، وقتى که بچه در دل مادر است، وقتى که شیر مى‏دهد، وقتى که بچه در گهواره است، وقتى که بچه در محیط خانه است، مواظب باشید تربیت کنید تربیت صحیح، او را در راه مستقیم در راه آسفالته قرار بدهید. اما اگر ندادید مانعى ندارد گناه کردید، اما از حالا به بعد جبران کنید.

اینجور نیست که اگر کوتاهى کردید، دیگر نتوانید بچه فلج خود را معالجه کنید نه، مى‏توانید بچه خود را که بیمارى روحى دارد معالجه کنید، اگر پدر و مادر شما بد بودند، مى‏توانید شما خود را اصلاح کنید اگر خود شما پنجاه سال غذاى حرام خوردید، از این به بعد مى‏توانید عبدفرار شوید، و به نصف شب از اولیاء خدا بشوید، مى‏توانید فضیل بن ایاز بشوید، بشرحافى شوید و نظیرش در تاریخ فراوان است، فراوان.

بحث ما همین طور که در اول گفتم بیشتر از ده فصلش باقى ماند و امیدوارم خدا توفیق عنایت کند یک وقت دیگرى بتوانیم این بحث ارزنده را تمام کنیم. امروز روز آخر است در روز آخر دو چیز لازم داریم: یکى زهرا علیهاسلام. امیدوارم دل پاک شما عزیزان مخصوصاً جوانها، زهرا (ع) را در

جلسه بیاورد. یکى هم آقا امام زمان (ع(، یکى از بزرگان فرموده بود که زنم فلج بود، به اندازه‏اى که نمى‏توانست بلند بشود و حتى اگر مى‏خواستند او را بلند کنند، باید در گلیم مى‏گذاشتند و مى‏بایست چهار طرف گلیم را بگیرند او را بلند کنند.

مى‏گوید که بنا شد او را ببرند تهران شب رفتم در اتاقى، تنهایى با خدا درد دل کردم، گفتم: خدایا! من خجالت مى‏کشم با امام زمان حرف بزنم براى اینکه من لیاقت ندارم، من روسیاه هستم اما با تو حرف مى‏زنم خدایا تو به امام زمان بگو یک نظر لطفى به من بکند، مى‏گوید این جمله را یک قدرى با خدا (قرآن در مقابلم بود) درددل کردم و خوابیدم، نصف شب دیدم منزل شلوغ است، بلند شدم دیدم چراغها هم مى‏سوزد، آمدم دخترم آمد جلو، گفت: بابا مامانم خوب شده تعجب کردم، رفتم دیدم نشسته و حتى دیدم نشاط دارد، آن پیرى زودرسى که برایش پیش آمده دیدم برگشته جوان شده به او گفتم چه شد؟ گفت خوابیده بودم آقا آمد وقتى آقا آمدند فرمودند به شرط آنکه دیگر ناراحتى نکنى بلند شو، مى‏گوید بلند شدم، همراه آقا آمدم تا دم خانه آقا رفتند من در را بستم یک وقت متوجه شدم که صبح است، متوجه شدم، خوب شدم.

من هم امروز به شما عزیزان مى‏گویم ولو شما روسفید هستید و مى‏توانید با امام زمان حرف بزنید اما دو سه کلمه مصیبت مادرش زهرا مى‏خوانیم به مادرش زهرا بگوئید، فاطمه جان امر کن پسرت. بیاید توى مجلس ما، امروز روز آخر است. براى جبهه‏مان براى انقلابمان دعا کنیم امروز براى گرفتاریهایمان براى حوائجمان تقاضا دارم، مخصوصاً از خانم‏ها که زن هستند، زهرا هم زن است، از زهرا بخواهند که پسرش را سر مستودعش را بفرستد در جلسه ما و امیدوارم زهرا (ع) قسمش مى‏دهم به مظلومى مولا امیرالمؤمنین این حرف امروز ما را بشنود.


1) تاریخ یعقوبى.

2) الکنى و الالقاب، محدث قمى، جلد 2، صفحه 153، به نقل از داستان راستان، ج 1، صفحه 151.