جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حضرت على، علت مبقیه اسلام

زمان مطالعه: 16 دقیقه

امروز روز شهادت کسى است که در خانه خدا متولد شد و در خانه‏ى خدا شهید گردید و براى خدا شصت و سه سال زحمت کشید، یا شمشیر زد و یا صبر کرد، امروز شهادت کسى است که به اقرار همه‏ى تاریخ‏نویسان، به اقرار روایات اهل‏بیت اگر او نبود اسلام نبود، هم علت موجده‏ى اسلام و هم علت مبقیه اسلام است، امروز شهادت کسى است که بیش از سیصد آیه قرآن راجع به او است، امروز روز شهادت کسى است که قرآن مى‏فرماید اسلام منهاى على ناقص است وقتى که پیامبر امیرالمؤمنین (ع) را روى دست بلند کرد و فرمود:

»من کنت مولاه فهذا على مولاه» آیه‏ى شریفه نازل شد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی‏ وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً«(1) یعنى تا الآن اسلام ناقص بود، با ولایت على، اسلام تمام شد. به فرموده استاد بزرگوار ما رهبر عظیم‏الشأن انقلاب ادام الله ظله مى‏فرماید از آیه استفاده مى‏کنیم که على (ع) فصل براى اسلام است.

اسلام، جنس و على (ع) فصل است، از آیه استفاده مى‏شود که على مقوم اسلام است و جنس بلافصل، قوامى ندارد، و آیه دیگر همین مطلب را مى‏فرماید پیامبر (ص) هنوز على (ع) را به خلافت نصب نکرده بود که این آیه شریفه آمد:

»یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ

رِسالَتَهُ«(2)

پیامبرم! على را به خلافت نصب کن، چنانچه قضیه‏ى ولایت درست نشود اصلاً کارى نکرده‏اى، یعنى اسلام منهاى على چیزى نیست، اسلام منهاى على ولو بیست و سه سال زحمت پیامبر چیزى نیست وقتى بقاء و دوام پیدا مى‏کند که على با آن باشد. «الحق مع على و على مع الحق یدور حیث مادار«(3) و همین مسأله‏ى را پیامبر در روایت ثقلین به هر مناسبتى که پیش مى‏آمد مى‏فرمود حدیث ثقلین حدیثى است که به حد تواتر، سنى و شیعه نقل کرده‏اند.

مرحوم آیة الله امینى آن مرد بزرگ صاحب کتاب نفیس «الغدیر» با پانصد و دو سند روایت را نقل مى‏کند، و نداریم در اسلام یک روایتى که اینقدر شهرت داشته باشد. روایتى است متواتر پیش سنى و شیعه. اینکه پیامبر اکرم به هر مناسبتى که پیش مى‏آمد بیش از صد مرتبه، دویست مرتبه، هزار مرتبه، هر جا مناسبتى جلو مى‏آمد، مى‏فرمود:

»انى تارک فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتى لن یفتر فاحتى یردا على الحوض ما ان تمسکتم فلن تضلوا ابداً«(4) مى‏فرمود از میان شما مى‏روم در حالیکه دو چیز سنگین، دو پشتوانه براى اسلام در میان شما مى‏گذارم: یکى قرآن و دیگرى عترت، یکى قرآن و دیگرى على. و اگر تمسک کردید به این دو پشتوانه، ضلالت نیست، گمراهى نیست. در آغاز بعثت فرمود، در وسط فرمود حتى دم مرگ هم فرمود: با فرض اینکه در مدت عمرش چیزى ننوشته بود مى‏خواست بنویسد به اقرار سنى و شیعه فرمود قلم و دوات بیاورید بنویسم و از جمله‏اى که فرموده است معلوم مى‏شود به خط مبارکش مى‏خواست بنویسد: «انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى لن یفترقا حتى یردا على الحوض» این چهره روشن، این چهره‏اى که براى جهان بشریت افتخار است، این چهره‏اى که هر که مى‏خواهد افتخار کند، اظهار علم کند درباره‏ى او کتاب مى‏نویسد.

جرجرداق مسیحى کتاب نوشته، کتاب خوبى است درباره‏ى على (ع) چند شعر دارد از یک نصرانى، این نصرانى در وسط شعرهایش مى‏گوید به من نگو که چرا شعر گفته‏ام درباره‏ى على من که نصرانى هستم باید شعر بگویم درباره‏ى پاپ، درباره‏ى حضرت عیسى درباره‏ى حضرت مریم، چرا شعر گفته‏ام درباره‏ى على؟ مى‏گوید: براى اینکه من عاشق فضیلت هستم و گشتم در این جهان دیدم سرچشمه‏ى فضیلت على است. لذا براى او شعر گفتم.

شاعر شعر مى‏گوید: عالم کتاب مى‏نویسد و افتخار مى‏کند که من آن هستم که توانسته‏ام درباره‏ى على (ع) چیزى بگویم، این مرد بزرگ شصت و سه سال زندگى کرده است سى و سه سال با پیامبر اکرم (ص(، در آن سى و سه سال که با پیامبر اکرم (ص) بوده است، به اقرار سنى و شیعه اگر على نبود اسلام همان روزهاى اول از بین مى‏رفت، به قول ما طلبه‏ها علت موجده براى اسلام على (ع) است، همان وقتى که با عمرو بن عبدود مقابله کرده پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «برز الاسلام کله مع الکفر کله«(5) اسلام با همه کفر رو به رو است و دارد مبارزه مى‏کند اگر او غالب شود، کفر غالب است اگر (على) غالب شود اسلام غالب است.

در جنگ احد و حنین که اشاره‏اى به آن کردم، اگر على نبود پیامبر کشته مى‏شد، اگر على نبود اسلام خنثى مى‏شد، اسلام شکست مى‏خورد و بالأخره هشتاد و هفت جنگ پیش آمد و به دست مبارک على پیروز شد و به خوبى دشمن و دوست مى‏فهمند و اقرار هم دارند، اینکه اسلام به دست مسلمان‏ها رسید، در حجاز منتشر شد، پنجاه سال توانست دنیا را تکان دهد علت موجده‏اش على بود.

این در زمان پیامبر اما مهم‏تر از این، بعد از پیامبر اکرم (ص(، توطئه‏گرها منافقین، یهودى‏ها تصمیم گرفته بودند که بعد از مرگ پیامبر اکرم (ص) اسلام را از بین ببرند، اسلام را نابود کنند آنها در حیات پیامبر اکرم (ص) هر چه اینطرف و آنطرف زدند نگذارند اسلام قد علم کند نشد، لذا نقشه کشیدند طرح‏ریزى شده بود از داخل مدینه، از خارج مدینه، حتى از

خارج حجاز در آن زمان نظیر آمریکا و شوروى فعلى قیصر و کسرى آن زمان بود که آن دو ابر قدرت تصمیم گرفته بودند، و منافقین در مدینه تصمیم گرفته بودند، و منافقین که متفرق شده بودند و فرارى بودند تصمیم گرفته بودند. نقشه مى‏دادند، طرح‏ریزى مى‏کردند یهودیها که به دست مسلمانها متفرق شده بودند، یا قتل عام گردیده بودند.

اینها همه نقشه مى‏کشیدند، توطئه‏ها مى‏کردند و آنها در زمان پیامبر مأیوس شده بودند از اینکه بتوانند کارى کنند لذا تصمیم گرفتند که بعد از پیامبر اکرم (ص) اسلام را نابود کنند نقشه هم این بود که وقتى پیامبر اکرم (ص) از دنیا رفت مسلمانها را در مدینه در مرکز اسلام بریزند به جان یکدیگر، بیندازند به جان یکدیگر و دشمن از خارج مدینه کار خودش را بکند.

توطئه این بود، بعد از ثقیفه‏ى بنى‏ساعده که مولا امیرالمؤمنین عقب زده شد حضرت دید باید با صبر و استقامت و خانه‏نشینى اسلام را حفظ کند، آن حضرت دیدند اگر وحدت جلو نیاید، اگر دادش بلند شود، اگر امام (ع) بخواهد حقش را بگیرد در مرکز حکومت اختلاف مى‏شود به جان یکدیگر مى‏افتند. آمریکا و شوروى آن زمان، یعنى پادشاه روم و ایران یعنى قیصر و کسرى حمله مى‏کنند، مى‏دیدند که در خارج از مدینه مهیا هستند براى حمله، مى‏دید مسیلمه‏ى کذابها به دست منافقین فرارى، به دست یهودیهاى متقلب مهیا هستند براى حمله به مدینه لذا صبر کرد و صبر على بالاتر از شمشیر زدنش بود، زیرا شمشیر على توانست اسلام را هستى دهد، صبر على توانست اسلام را به دست من و شما برساند، صبر على توانست اسلام را باقى بگذارد، اگر صبر على نبود یک ماه طول نمى‏کشید بعد از مرگ پیامبر که اسلام مثل پیامبر مى‏مرد «و على الاسلام السلام» مى‏شد گر چه صبر على براى على مشکل بود، از شمشیر زدن در زمان پیامبر برایش مشکل‏تر بود.

در نهج‏البلاغه مى‏فرماید که صبر على (ع) از جنگیدن خیلى مشکل‏تر بود. مى‏فرمود: «صبرت و فى العین قذى و فى الحقل شجاً«:(6) من صبر کردم اما مثل آدمى که یک خارى به چشم و استخوانى در گلویش باشد. در کلام

امیرالمؤمنین (ع) معلوم است اغراق نیست سخت است از شمشیر زدن و نود زخم در جنگ احد پیدا کردن برایش مشکل‏تر است.

اما نتیجه‏ى صبرش شمشیر زدنش قطعاً بالاتر است. نظیر صبر امام حسن و قیام امام حسین است. صبر امام حسن اگر از قیام امام حسین بالاتر نبود قطعاً کمتر نبود. نبى‏اکرم فرمود: ابناى هذان امامان قاما أوقعدا«(7) یکى باید صبر کند تا زمینه قیام را فراهم کند، دیگرى باید قیام کند تا ریشه‏ى ظلم را بکند.

امیرالمؤمنین (ع) سى سال صبر کرد اما صبرش نتیجه داشت گر چه مشکل بود. امیرالمؤمنین راجع به مظلوم، راجع به دیگران به اندازه‏اى حساس است که راوى مى‏گوید دیدم امیرالمؤمنین دارد گریه مى‏کند دانه‏هاى اشک روى زمین مى‏ریزد، به اندازه‏اى عصبانى است که مى‏گوید مرگ براى على شربت است. رو به مردم کرده مى‏گوید: اى نامرد مردم! چرا على را یارى نمى‏کنید براى اینکه ظلم را ریشه کن کند، بعد مى‏فرماید من شنیده‏ام یک دختر یهودى که در پناه اسلام بوده مظلوم واقع شده و ریخته‏اند خلخال از پاى دختر یهودى برده‏اند و این دختر یهودى داد مى‏زده، وا اسلاما، مى‏گفته کسى به فریاد او نمى‏رسیده،على (ع) راجع به ظلم این مقدار حساس است.(8)

اما همین على قضیه‏ى «مالک بن نویره» را مى‏بیند باید صبر کند، قضیه مالک بن نویره به قول ابن ابى‏الحدید معتزلى یک نقطه‏ى سیاهى است در تاریخ اسلام. مالک بن نویره آن کسى است که پیامبر گفته اهل بهشت است، مالک بن نویره آمد مسجد. پیامبر منبر بود، گفت: یا رسول الله! من نمى‏توانم همیشه بیایم خدمت شما، دین را به من بیاموز حضرت فرمودند دین یعنى شهادتین، دین یعنى به گفته‏ى رسول الله عمل کردن، دین یعنى شهادت به ولایت و اشاره کرد به امیرالمؤمنین که پاى منبر بود و فرمود که بعد از من این وصى من است. این خلیفه‏ى من است. چند ماهى از این قضیه گذشت خبر رحلت پیامبر به مالک بن نویره رسید، آمد هم براى تسلیت و هم براى تبریک،

وقتى آمد دید صحنه عوض شده، على نیست، گفت: على کجاست؟ مگر یادتان نیست که پیامبر اکرم (ص) به من دین را آموخت؟ گفتند: چرا، مگر وصى پیغمبر على (ع) نیست؟ گفتند: چرا اما صلاح ندیدیم، صلاح نبود على سر کار بیاید. پرسید چرا؟ تا گفت چرا، با پس گردنى و کتک او را از مسجد بیرون کردند بعد هم خالد بن ولید با یک دسته‏اى براى اینکه دیگر کسى حرف نزند، دادش بلند نشود رفت در بادیه و شب مهمان مالک بن نویره بود، مالک خیلى به اینها احترام کرد، به عنوان زکات گرفتن رفته بودند، گفت زکاتم را مى‏دهم براى وحدت اسلام گر چه شما مخالفت با رسول الله کرده‏اید.

بعد اینها شبیخون زدند مالک بن نویره در خیمه‏اش بود ریختند همه مردها را کشتند از جمله مالک بن نویره بهشتى را به شهادت رساندند. تاریخ نویسها مى‏نویسند همان شب خالد بن ولید با زن مالک بن نویره هم بستر شد. ابن ابى‏الحدید مى‏نویسد، همان شب غذا پختند، سر مالک بن نویره را زیر دیگ گذاشتند اما سر نسوخت(9)

این خبر به امیرالمؤمنین (ع) رسید آن على در میان مردم مثل باران گریه مى‏کند و مى‏گوید مرگ برایم شربت است. که یک دختر یهودى مظلوم واقع شود اینجور صحنه‏ها را باید ببیند و صبر کند باید گریه‏هایش را هم در اطاق تنهایى بکند، باید درد دلهایش را براى در و دیوار بکند، تا زهرا را داشت درد دلهایش را براى زهرا مى‏کرد وقتى دیگر زهرا هم نبود، درد دلهایش را براى در و دیوار مى‏کرد، گودال مى‏کند چنانچه کمیل هم در آن اواخر نقل مى‏کند، گودال مى‏کند و درد دلهایش را براى گودال مى‏گفت و گودال را پر مى‏کرد امیرالمؤمنین حساسیت دارد روى بیت‏المال مسلمانها به اندازه‏اى حساسیت دارد که به مناسبت نامه‏هایى که به استاندارهایش مى‏نویسد، نامه‏ها را مى‏خواندم مى‏نویسد، استاندارها «ادقوا افلامکم و قاربوا بین سطورکم و احذفوا عن فضولکم فان اموال المسلمین لا تتحمل الاضرار«(10)

مى‏گوید استانداران من وقتى نامه به من مى‏نویسید قلمها را ریز کنید، مواظب باشید، سطرها را نزدیک به هم بنویسید، بین سطرها زیاد فاصله نیندازید، جان کلام را بنویس، قلم فرسایى نکن چرا؟ براى اینکه اگر قلم‏فرسائى کنى، اگر بین سطرها فاصله باشد، اگر قلمت درشت باشد، کاغذ و مرکب زیاد استعمال مى‏شود و این ضرر براى بیت‏المال است، و بیت‏المال تحمل اینگونه ضررها را ندارد.

از طرفى به امیرالمؤمنین خبر دادند که بنى‏امیه بیت‏المال مسلمانها را مى‏خورند حتى کار به جائى رسیده که وقتى مى‏خواهند ارث قسمت کنند شمش‏هاى طلا را با تبر مى‏شکنند، امیرالمؤمنین در نهج‏البلاغه مى‏فرماید: کار رسیده به اینجا که بنى‏امیه مسلط شدند بر بیت‏المال مسلمان‏ها و بیت‏المال مسلمانها را مى‏خوردند همانند شتر گرسنه که به عطف بهارى مى‏رسد. این را على مى‏دید اما باید صبر کند.(11) باید گریه کند، باید خون جگر بخورد، امیرالمؤمنین (ع) تبعید ابوذر را مى‏دید و پاهاى پر از آبله و زخم شده‏ى ابوذر را مشاهده مى‏کرد و اما باید صبر کند، بیست و پنج سال اینطورى صبر کرد، اما صبرش مثل صبر فرزندش حسن علت مبقیه‏ى اسلام بود.

اگر صبر امیرالمؤمنین نبود همان روزهاى اول، منافقین و یهودى‏ها مخصوصاً این دو طایفه که توطئه کرده بودند، نقشه ریخته بودند منافقین در خود مدینه از پشت خنجر مى‏زدند و منافقین و یهودیها به توسط قیصر پادشاه روم و توسط کسرى پادشاه ایران حمله کنند و حجاز را تپه‏ى خاکى کنند، اسلام را به کلى نابود کنند و على نگذاشت. بیست و پنج سال تمام شد و بعد از بیست و پنج سال مسلمانها بیدار شدند دیدند عجب اشتباهى شده به فرموده‏ى امیرالمؤمنین اشتباهى که دیگر نمى‏شود جبران کرد اما با فرض اینکه نمى‏شود جبران کرد اصرار کردند به امیرالمؤمنین که باید خلیفه شوى هر چه فرمود نمى‏شود، کار از کار گذشته رها کنید مرا، بالأخره على، خلیفه شد پنج سال خلافت داشت، صبرى و مشقتى و مصیبتى که على (ع) در این پنج سال کشید در آن بیست و پنج سال نکشید، خون جگرى که امیرالمؤمنین (ع) در

این پنج سال خورد در مدت عمرش نخورد و آن پنج سال على هر روزش براى او یک مصیبت بزرگى بود.

امیرالمؤمنین آمد سر و کار، در این پنج سال سه تا جنگ براى على پیش آمد. امیرالمؤمنین (ع) اسلام را پایه‏ریزى کرد، درخت محکمى شد، این پنج سال که مى‏جنگیدند با ولایت مى‏جنگیدند، سه تا جنگ براى على (ع) پیش آمد یکى جنگ جمل، جنگ جمل را روز نوزدهم درباره‏اش صحبت کردم، گفتم حسد، پول‏پرستى، جاه‏طلبى، جنگ جمل را پیش آورد، و قریب بیست هزار نفر از مسلمانها را به کشتن داد. مواظب باشید حسود نباشید، مواظب باشید پول پرست نباشید، مواظب باشید جاه طلب نباشید اگر جاه طلب شدى ولو مقدس باشى ولو عالم باشى ولو سر و کار با منبر و محراب داشته باشى، اما بدان آن جاه طلبى تو را بیچاره مى‏کند.

استاد بزرگوار ما مرحوم آیة الله العظمى داماد (ره) این مردى که به بازار حق دارد، حق بزرگ هم دارد به روحانیت، به حوزه علمیه قم حق بزرگى دارد، ایشان یک وقت گریه مى‏کرد مثل باران اشک مى‏ریخت و به ما نصیحت مى‏کرد، به ما مى‏گفت بشر عجیب است، به اندازه‏اى عجیب است که یک دفعه شیطان مى‏آید، شیطان هم عجیب است. یا نفس اماره‏ى این انسان یعنى شیطان درون، یا شیطان برون مى‏آید، اما با توجیه‏گرى. مى‏فرمود: مى‏آید پیش من طلبه و به من طلبه مى‏گوید اگر تو را تقویت کنم تقویت اسلام است زیرا تو نماینده اسلام هستى، و چون نماینده‏ى اسلام هستى هر که تو را تقویت کند، اسلام را تقویت کرده است، و هر که تو را زمین بزند، اسلام را زمین زده است. و چنین فردى نسبت به اسلام بى‏تفاوت است، پس باید به آن کسى که تو را بلند مى‏کند به او کمک و احترام کنى، او را بالا ببرى و آن کسى که تو را احترام نمى‏کند، راجع به تو بى‏تفاوت است از تو تقلید نمى‏کند باید او را زمین بزنى هر طور که مى‏شود.

یک جمله‏اى آقاى داماد مى‏فرمود خیلى محققانه و دقیق است. مى‏فرمود: اگر انسان ریاست‏طلب شد، کارش مى‏رسد به جائى که با توجیه، دین را از بین مى‏برد، اگر انسان پول‏پرست شد، رشوه مى‏گیرد اما به نام حق

حساب، ربا مى‏خورد با کلاه شرعى، این فرد آدم خوبى نیست ولو سى سال على (ع) را دیده، در صف اول مسجد رسول الله عمرش را گذرانده است. اما وقتى که ریاست‏طلب شد، وقتى پول‏پرست شد مى‏رود و عجیب مى‏رود.

جنگ جمل پیش آمد. روز نوزدهم گفتم جنگ جمل را جاه‏طلبى‏ها، پول‏پرستى‏ها، حسادت‏ها، جلو آورد، جنگ جمل به دست امیرالمؤمنین (ع) تمام شد اما على مى‏نالد از مسلمان‏کشى، از اینکه مى‏بیند، بیست هزار نفر مسلمان کشته شدند، اما چه کند فتنه را، چگونه آتش فتنه را خاموش کند، اگر اقدام نکند مسلمانها را مى‏کشند و به عبارت دیگر اگر نجنگد، اسلام را از بین مى‏برند.

بعد جنگ صفین جلو آمد جنگ صفین دیگر از جنگ جمل بدتر بود. در جنگ صفین، معاویه رئیس است. معاویه یک آدمى است منافق، یک آدمى است که نه خودش نه یارانش هیچ کدام ایمان نیاوردند یک کسى است وقتى که بر ممالک اسلامى مسلط شد، شخصى مى‏گوید در اطاق او را تنها دیدم متأثر است، به او گفتم: چرا متأثرى؟ در همان هنگام مؤذن گفت: «أشهد أن لا اله الا الله» گفت تا وقتى که این صدا بلند است، متأثرم، اگر بتوانم این صدا را خاموش کنم بانشاط مى‏شوم، این معاویه است، این معاویه را على عزل کرده این آدم سیاستمدار به اندازه‏اى شیطان است که پیش‏بینى مى‏کرد.

آمد مدینه دید که عثمان در مخاطره‏ى عجیبى است پیش عثمان رفت، گفت: چه خبر است، مى‏خواهى یک گارد نگهبان براى تو بفرستم تو را حفظ کنند؟ گفت نه، گفت یا چند نفرى را از مدینه تبعید کن. گفت: نمى‏توانم. گفت بنابراین بنویس انتقام خونت را من بگیرم نوشت خونبهاى من براى معاویه، معاویه یک پیرزنى را گماشت ده هزار درهم، هم به آن داد، به او گفت همین چند روزه عثمان کشته مى‏شود، وقتى کشته شد پیراهن خون‏آلودش را بیاور شام جایزه بگیر، همین طور شد مسلمان‏ها ریختند عثمان کشته شد، این زن مهیا بود پیراهن خون‏آلود او را برداشت برد شام، داستان پیراهن عثمان از اینجا سرچشمه گرفته است.

معاویه پیراهن و خونخواهى عثمان را بهانه کرد به نام اینکه على، عثمان را کشته من مى‏خواهم انتقام خون عثمان را بگیرم به این عنوان معاویه چندین هزار نفر اطرافى داشت اما همه جاهل، نادان، معاویه از جهل مردم استفاده مى‏کرد کار رسید به جائى که معاویه آماده جنگ با على شد مى‏دانست مردم چگونه‏اند، اما باز هم مى‏خواست امتحان کند، روز چهارشنبه دستور داد مردم را به نماز جمعه دعوت کنند همه آمدند نماز جمعه خواند یعنى خطبه خواند و نماز جمعه را انجام داد. یک نفر هم به معاویه اعتراض نکرد که معاویه امروز چهارشنبه است نه جمعه! فهمید با این مردم مى‏شود با على جنگید، على کشته جهل است، على کشته سیاستمدارى معاویه است و بالاتر از این، على کشته‏ى جاه‏طلبى و پول‏پرستى مثل عمروعاص است.

فرستاد دنبال عمروعاص بیا، عمروعاص را مى‏شناسد، حق را مى‏شناسد باطل را هم مى‏شناسد، از اول شب تا به صبح فکر کرد، فکرش این بود، زمزمه مى‏کرد پسرهایش مى‏دیدند، گوش مى‏دادند، غلامش گوش مى‏داد مرتب در صحن خانه گردش مى‏کرد، مى‏گفت: چه کنم آیا بروم شام، اگر رفتم شام ریاست دارم. پول دارم مکنت دارم، دنیا دارم اما دیگر آخرت ندارم جهنم است نه بهشت و اما اگر نروم در خانه بنشینم رضایت خدا است، رضایت پیامبر است، بهشت دارم سعادت دارم اما دیگر دنیا نیست، بروم یا نروم؟ هى با خود مى‏گفت بروم یا نروم؟ تا اول اذان صبح تصمیم گرفت گفت مى‏روم نزد معاویه آمد.

وقتى آمد پیش معاویه به معاویه گفت با چى مى‏خواهى با على بجنگى؟ یک مقدار پول در مقابلش بود، گفت: با اینها گفت مى‏شود، معاویه گفت دستت را بده بیعت کن با من که همکار من باشى در جنگ با على، گفت خوب، دستم را به تو بدهم معنایش این است که دینم را به تو بدهم در اذاى دینم چه مى‏خواهى به من بدهى؟ معاویه گفت: هر چه مى‏خواهى، گفت: من استاندارى مصر را مى‏خواهم با خراجش، یعنى وقتى مسلط بر على شدیم مصر را مى‏گیریم من مى‏روم آنجا استاندار شوم مالیات را بگیرم براى خودم، معاویه گفت خیلى است، گفت نه، دین مى‏دهم خیلى نیست بیعت

کرد با معاویه یعنى على مغلوب شد اما مغلوب چى؟ به واسطه چى؟ على شکست خورد، على شهید شد اما با شمشیر ریاست‏طلبى، پول‏پرستى.

آمدند چهار ماه مسلمان‏کشى راه انداختند، چندین هزار نفر از طرفین، آن طرف آدمهاى جاهل، این طرف آدمهائى مانند آن پیرمرد نود ساله که پیامبر اکرم درباره‏ى او فرموده بود او اهل بهشت است تا بالأخره روزى نزدیک بود به دست مالک اشتر پیروز شوند. منافقین اینجا باید کار کنند، منافقین در لشکر امیرالمؤمنین بودند، افراد لجوج هم در لشکر امیرالمؤمنین بودند عمروعاص سیاستمدار، حقه‏باز هم در لشکر معاویه، معاویه گفت چه باید کرد؟ گفت باید با پشتوانه‏ى قرآن، قرآن را زمین زد، گفت قرآنها را سر نیزه کنید، بگویید: بیایید صلح کنیم (صلح تحمیلى(، داد صلح اینها بلند شد وقتى داد صلح اینها بلند شد، عمروعاص به منافقین رساند که الآن موقع کار کردن است.

منافقین در لشکر امیرالمؤمنین بنا کردند زمزمه کردن، دیگر با قرآن که نمى‏شود جنگید، مسلمان‏کشى بس است. الآن موقع صلح است. ببین داد صلح از طرف معاویه بلند است، ببین داد قرآن و اینکه داد مى‏زند بیائید صلح کنیم و هر چه قرآن مى‏گوید عمل کنیم، چرا صلح نکنیم، لجوجها، متعصب‏ها گول خوردند، آمدند پیش على، یا على دیگر ما با قرآن جنگ نداریم.

امیرالمؤمنین مى‏فرمود: اینها فریب است. این جنگى است به صورت صلح، بالاخره اطراف على را با تحریک منافقین گرفتند، و گفتند اگر مالک اشتر برنگردد، اگر جنگ متوقف نشود تو را مى‏کشیم. فرستاد مالک آمد، مالک گفت آقا اجازه بده، پنج دقیقه دیگر کار تمام مى‏شود، گفت برگرد اگر الآن برنگردى مرا نخواهى دید. برگشت اما شکست قطعى معاویه از بین رفت، بنا شد صلح کنند بنا شد حکم قرار دهند، دو لشکر در بیابان آنها آن طرف و اینها این طرف و یک منبرى بگذارند در وسط دو نفر بروند آنجا یک نفر از طرف على، یک نفر از طرف معاویه هر چه حکمیت گفتند بپذیرند، امیرالمؤمنین فرمودند: ابن‏عباس برود نپذیرفتند، گفتند ابن‏عباس خویش تو است ما قبول نداریم یک کسى باید حکم باشد که خویش تو نباشد، ابوموسى اشعرى را به امام قبولاندند، ابوموسى اشعرى، از آنطرف عمروعاص هم از طرف معاویه با

هم تبانى کردند، یعنى ابوموسى اشعرى را گول زد گفت آقا، نه معاویه، نه على بیا من و خودت زمام امور را دست بگیریم یعنى جاه‏طلبى، این مرد خرفت را گول زد، گفت خوب چه کنم، گفت برو منبر من هم مى‏روم منبر و على و معاویه را از خلافت خلع مى‏کنیم.

گفت خوب تو برو منبر گفت نه تو پیرمردى، تو آقا هستى احترام تو واجب است، احترام کرد او را، گفت تو برو منبر، رفت منبر گفت: آى مردم! همه شاهد باشید، (انگشترش را درآورد) همینطور که من این انگشتر را از دست خود درآوردم، على را از خلافت خلع کردم، آمد پائین عمروعاص سیاستمدار رفت روى منبر بعد از خطبه‏ها و تعریف‏ها گفت مردم (انگشترش را درآورد) همینطور که انگشترم را درآوردم، على را از خلافت عزل کردم، بعد انگشتر را در دست خود کرد و گفت همینجورى که من انگشتر را در دست کردم معاویه را نصب به خلافت کردم.

همانها که اطراف على را گرفتند و مالک اشتر را برگرداندند، گفتند که اشتباه کردیم. امیرالمؤمنین فرمودند: کى این اشتباه را کرد من یا شما؟ خوب، اشتباه کردید. گفتند: اصلاً بى‏خود حکم قرار دادید. گفت من قرار دادم یا شما؟ گفتند هر کس منافقین و آن لجوجها و جاهل‏ها هم داد زدند على کافر شده «لاحکم الا لله» حکم از آن خدا است، اشتباه شده است هر چه مى‏گفت این اشتباه را کى کرده به جاى اینکه با استدلال با على حرف بزنند مى‏گفتند على کافر شده «ان الحکم الا لله» مى‏گفتند یا على باید توبه کنى اگر توبه کردى از تو دست برمى‏داریم و اگر توبه نکردى گناه دارى، کافر شدى با تو مى‏جنگیم.(12)

چى مى‏رساند بشر را به اینجا یعنى جنگ صفین که رسید به اینجا و خاتمه پیدا کرد اگر از شما بپرسند جنگ صفین چرا به پا شد؟ باید بگویى براى جاه‏طلبى، باید بگوئى براى پول‏پرستى، اگر به شما بگویند جنگ صفین چرا با این نکبت خاتمه پیدا کرد؟ که ننگى براى مسلمان‏ها شد، در تاریخ بالاتر از این براى مسلمانها نداریم.

على کشته‏ى جهل است، على منزوى نادانى و لجاجت و احمقى است. امان از لج و نادانى، شیطان تشر زد به خدا و آن هم یکى پس از دیگرى به خدا گفت: حال که مرا رانده‏ى درگاهت کرده‏اى همه‏ى بنده‏هایت را از بین مى‏برم، همه‏ى بنده‏هایت را گمراه مى‏کنم، اینها تشر به خدا است، یعنى اگر انسان لج کند، در مقابل خدا قد علم مى‏کند، اگر انسان لج کند ولو مسلمان باشد، در مقابل قرآن قد علم مى‏کند، در مقابل على قد علم مى‏کند، و على را تکفیر مى‏کند و بالأخره على را در محراب عبادت مى‏کشد.

شما خیال مى‏کنید ابن‏ملجم على را نمى‏شناخت، مسلم ابن‏ملجم على را بهتر از من و شما مى‏شناخت آدمى بود مقدس، آدمى بود که پیشانیش پینه کرده بود، آدمى بود که در صف اول نماز على سجاده مى‏انداخت، ابن‏ملجم آدمى بود که از اطرافیان على محسوب مى‏شد اما لج کرد، لجاجت او رسید به اینجا که على را کشت، وقتى که به او مى‏گویند چرا چنین کردى؟ مى‏گوید: دیگر مقدر این بود. آنکه شقى باشد، هر جور باشد، دیگر نمى‏تواند سعید شود، مى‏گذارد گردن خدا، لج مى‏کند، بعد هم مى‏گذارد گردن خدا. این هم جنگ صفین.

بعد هم جنگ نهروان پیش آمد، چهار هزار نفر از لشکر امیرالمؤمنین جدا شدند به نام خوارج که منطق آنها این بود «ان الحکم الا لله» به قول امیرالمؤمنین (ع) مى‏فرمود چه شعار خوبى، اما چه استفاده‏ى بدى؟! دیده‏اید بعضى اوقات زیر پرچم یک کسى بدبختى‏ها جلو مى‏آورند، زیر پرچم پیراهن عثمان جنگ صفین پیش مى‏آید، زیر پرچم «ان الحکم الا لله» على‏کشى پیش مى‏آید، چهارهزار نفر با شعار «ان الحکم الا لله» به قول على چه شعار خوبى، با على جنگیدند، امیرالمؤمنین مجبور شد که با اینها بجنگد. اینها به اندازه‏اى توطئه کردند.

تاریخ‏نویسها نوشته‏اند یک دسته از خوارج مى‏رفتند، مردى با زن حامله‏اش از شیعیان على مى‏رفت، او را شناختند، جلو آمدند به او گفتند على چگونه آدمى است؟ یک مقدارى تعریف کرد شوهر را در مقابل زن سر بریدند، بعد آمدند در مقابل زن به زن گفتند که این بچه‏ات پسر است، یا دختر؟ گفت:

نمى‏دانم. خنجر را زدند در شکم زن، بچه را بیرون آوردند در مقابل چشمان زن، بچه‏اش را کشتند و او در حال جان دادن نگاه به طفل معصومش مى‏کرد.

امیرالمؤمنین مجبور شد اینها را بکشد و اینها را قتل عام کند و نابودشان سازد آنها نابود لجاجت شدند، اما براى على سخت بود، در نهج‏البلاغه مى‏فرماید اگر على نبود این فتنه را هیچ‏کس نمى‏توانست خاموش کند، تا اینکه در مثل چنین روزى شهید شد. اما راحت شد، راحت شد.

خلاصه‏ى حرف این شد که امیرالمؤمنین (ع) سى‏سال صبر کرد سى‏سال براى اسلام کار کرد، اما خیلى مشکل بود و آن افرادى که در مقابل على قد علم کردند نه اینکه على را نمى‏شناختند، بلکه خیلى هم خوب مى‏شناختند، اما پول‏پرستى‏ها، لجاجت‏ها، ریاست‏طلبى‏ها، جهل‏ها، احساسات، اینها همه جمع شد، شمشیر ابن‏ملجم شد و شب نوزدهم به فرق مبارک على آمد، امیرالمؤمنین (ع) راحت شد چنانچه وقتى شمشیر آمد به فرق مبارکش فرمود: «فزت و رب الکعبة» به خدا آسوده شدم، راستى آسوده شد. گرچه مصیبت على براى عالم بشریت مشکل است اما على راحت شد.

براى تاریخ و چهره‏ى سیاه تاریخ همین مقدار بس که مولا امیرالمؤمنین را باید شب غسل بدهند، شب کفن کنند، شب دفن کنند و قبر مبارک او هم معلوم نباشد قبر این زن و شوهر یعنى قبر زهرا و امیرالمؤمنین معلوم نباشد، قبر زهرا که هنوز هم معلوم نیست و قبر امیرالمؤمنین تا زمان هارون‏الرشید از دست دشمن مخفى بود. در زمان هارون‏الرشید آهوها قبر حضرت را نشان دادند و ائمه طاهرین مثل موسى بن جعفر، حضرت رضا، و دیگران امضاء کردند، آن وقت قبر ظاهر شد.

این ننگ نیست براى انسان که قبر مثل على را مخفى کنند براى اینکه نکند قبر آن حضرت را نبش کنند، این درد دل نیست براى شیعه، این خون‏جگر نیست براى شیعه که قبر زهرایش هنوز مخفى باشد؟ چه خون‏جگرهایى این زن و شوهر براى اسلام کشیدند، براى اسلام دیدند.


1) مائده، 3.

2) مائده، 67.

3) شرح ابن ابى‏الحدید، جلد 2، صفحه 297.

4) بحار، جلد 23، صفحه 106، خبر 7، 9، 10.

5) تفسیر نمونه، جلد 17، صفحه 255.

6) خطبه شقشقبه 3.

7) بحار، جلد 43. صفحه 278.

8) نهج‏البلاغه، خطبه 27.

9) تفسیر نمونه، جلد 22، صفحه 152.

10) بحار، جلد 73، صفحه 49.

11) خطبه شقشقیه 3.

12) اقتباس از شرح ابن ابى‏الحدید، جلد 2، صف 237. (از چاپ 20 جلدى‏ها(.