امروز روز شهادت کسى است که در خانه خدا متولد شد و در خانهى خدا شهید گردید و براى خدا شصت و سه سال زحمت کشید، یا شمشیر زد و یا صبر کرد، امروز شهادت کسى است که به اقرار همهى تاریخنویسان، به اقرار روایات اهلبیت اگر او نبود اسلام نبود، هم علت موجدهى اسلام و هم علت مبقیه اسلام است، امروز شهادت کسى است که بیش از سیصد آیه قرآن راجع به او است، امروز روز شهادت کسى است که قرآن مىفرماید اسلام منهاى على ناقص است وقتى که پیامبر امیرالمؤمنین (ع) را روى دست بلند کرد و فرمود:
»من کنت مولاه فهذا على مولاه» آیهى شریفه نازل شد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً«(1) یعنى تا الآن اسلام ناقص بود، با ولایت على، اسلام تمام شد. به فرموده استاد بزرگوار ما رهبر عظیمالشأن انقلاب ادام الله ظله مىفرماید از آیه استفاده مىکنیم که على (ع) فصل براى اسلام است.
اسلام، جنس و على (ع) فصل است، از آیه استفاده مىشود که على مقوم اسلام است و جنس بلافصل، قوامى ندارد، و آیه دیگر همین مطلب را مىفرماید پیامبر (ص) هنوز على (ع) را به خلافت نصب نکرده بود که این آیه شریفه آمد:
»یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ
رِسالَتَهُ«(2)
پیامبرم! على را به خلافت نصب کن، چنانچه قضیهى ولایت درست نشود اصلاً کارى نکردهاى، یعنى اسلام منهاى على چیزى نیست، اسلام منهاى على ولو بیست و سه سال زحمت پیامبر چیزى نیست وقتى بقاء و دوام پیدا مىکند که على با آن باشد. «الحق مع على و على مع الحق یدور حیث مادار«(3) و همین مسألهى را پیامبر در روایت ثقلین به هر مناسبتى که پیش مىآمد مىفرمود حدیث ثقلین حدیثى است که به حد تواتر، سنى و شیعه نقل کردهاند.
مرحوم آیة الله امینى آن مرد بزرگ صاحب کتاب نفیس «الغدیر» با پانصد و دو سند روایت را نقل مىکند، و نداریم در اسلام یک روایتى که اینقدر شهرت داشته باشد. روایتى است متواتر پیش سنى و شیعه. اینکه پیامبر اکرم به هر مناسبتى که پیش مىآمد بیش از صد مرتبه، دویست مرتبه، هزار مرتبه، هر جا مناسبتى جلو مىآمد، مىفرمود:
»انى تارک فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتى لن یفتر فاحتى یردا على الحوض ما ان تمسکتم فلن تضلوا ابداً«(4) مىفرمود از میان شما مىروم در حالیکه دو چیز سنگین، دو پشتوانه براى اسلام در میان شما مىگذارم: یکى قرآن و دیگرى عترت، یکى قرآن و دیگرى على. و اگر تمسک کردید به این دو پشتوانه، ضلالت نیست، گمراهى نیست. در آغاز بعثت فرمود، در وسط فرمود حتى دم مرگ هم فرمود: با فرض اینکه در مدت عمرش چیزى ننوشته بود مىخواست بنویسد به اقرار سنى و شیعه فرمود قلم و دوات بیاورید بنویسم و از جملهاى که فرموده است معلوم مىشود به خط مبارکش مىخواست بنویسد: «انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى لن یفترقا حتى یردا على الحوض» این چهره روشن، این چهرهاى که براى جهان بشریت افتخار است، این چهرهاى که هر که مىخواهد افتخار کند، اظهار علم کند دربارهى او کتاب مىنویسد.
جرجرداق مسیحى کتاب نوشته، کتاب خوبى است دربارهى على (ع) چند شعر دارد از یک نصرانى، این نصرانى در وسط شعرهایش مىگوید به من نگو که چرا شعر گفتهام دربارهى على من که نصرانى هستم باید شعر بگویم دربارهى پاپ، دربارهى حضرت عیسى دربارهى حضرت مریم، چرا شعر گفتهام دربارهى على؟ مىگوید: براى اینکه من عاشق فضیلت هستم و گشتم در این جهان دیدم سرچشمهى فضیلت على است. لذا براى او شعر گفتم.
شاعر شعر مىگوید: عالم کتاب مىنویسد و افتخار مىکند که من آن هستم که توانستهام دربارهى على (ع) چیزى بگویم، این مرد بزرگ شصت و سه سال زندگى کرده است سى و سه سال با پیامبر اکرم (ص(، در آن سى و سه سال که با پیامبر اکرم (ص) بوده است، به اقرار سنى و شیعه اگر على نبود اسلام همان روزهاى اول از بین مىرفت، به قول ما طلبهها علت موجده براى اسلام على (ع) است، همان وقتى که با عمرو بن عبدود مقابله کرده پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «برز الاسلام کله مع الکفر کله«(5) اسلام با همه کفر رو به رو است و دارد مبارزه مىکند اگر او غالب شود، کفر غالب است اگر (على) غالب شود اسلام غالب است.
در جنگ احد و حنین که اشارهاى به آن کردم، اگر على نبود پیامبر کشته مىشد، اگر على نبود اسلام خنثى مىشد، اسلام شکست مىخورد و بالأخره هشتاد و هفت جنگ پیش آمد و به دست مبارک على پیروز شد و به خوبى دشمن و دوست مىفهمند و اقرار هم دارند، اینکه اسلام به دست مسلمانها رسید، در حجاز منتشر شد، پنجاه سال توانست دنیا را تکان دهد علت موجدهاش على بود.
این در زمان پیامبر اما مهمتر از این، بعد از پیامبر اکرم (ص(، توطئهگرها منافقین، یهودىها تصمیم گرفته بودند که بعد از مرگ پیامبر اکرم (ص) اسلام را از بین ببرند، اسلام را نابود کنند آنها در حیات پیامبر اکرم (ص) هر چه اینطرف و آنطرف زدند نگذارند اسلام قد علم کند نشد، لذا نقشه کشیدند طرحریزى شده بود از داخل مدینه، از خارج مدینه، حتى از
خارج حجاز در آن زمان نظیر آمریکا و شوروى فعلى قیصر و کسرى آن زمان بود که آن دو ابر قدرت تصمیم گرفته بودند، و منافقین در مدینه تصمیم گرفته بودند، و منافقین که متفرق شده بودند و فرارى بودند تصمیم گرفته بودند. نقشه مىدادند، طرحریزى مىکردند یهودیها که به دست مسلمانها متفرق شده بودند، یا قتل عام گردیده بودند.
اینها همه نقشه مىکشیدند، توطئهها مىکردند و آنها در زمان پیامبر مأیوس شده بودند از اینکه بتوانند کارى کنند لذا تصمیم گرفتند که بعد از پیامبر اکرم (ص) اسلام را نابود کنند نقشه هم این بود که وقتى پیامبر اکرم (ص) از دنیا رفت مسلمانها را در مدینه در مرکز اسلام بریزند به جان یکدیگر، بیندازند به جان یکدیگر و دشمن از خارج مدینه کار خودش را بکند.
توطئه این بود، بعد از ثقیفهى بنىساعده که مولا امیرالمؤمنین عقب زده شد حضرت دید باید با صبر و استقامت و خانهنشینى اسلام را حفظ کند، آن حضرت دیدند اگر وحدت جلو نیاید، اگر دادش بلند شود، اگر امام (ع) بخواهد حقش را بگیرد در مرکز حکومت اختلاف مىشود به جان یکدیگر مىافتند. آمریکا و شوروى آن زمان، یعنى پادشاه روم و ایران یعنى قیصر و کسرى حمله مىکنند، مىدیدند که در خارج از مدینه مهیا هستند براى حمله، مىدید مسیلمهى کذابها به دست منافقین فرارى، به دست یهودیهاى متقلب مهیا هستند براى حمله به مدینه لذا صبر کرد و صبر على بالاتر از شمشیر زدنش بود، زیرا شمشیر على توانست اسلام را هستى دهد، صبر على توانست اسلام را به دست من و شما برساند، صبر على توانست اسلام را باقى بگذارد، اگر صبر على نبود یک ماه طول نمىکشید بعد از مرگ پیامبر که اسلام مثل پیامبر مىمرد «و على الاسلام السلام» مىشد گر چه صبر على براى على مشکل بود، از شمشیر زدن در زمان پیامبر برایش مشکلتر بود.
در نهجالبلاغه مىفرماید که صبر على (ع) از جنگیدن خیلى مشکلتر بود. مىفرمود: «صبرت و فى العین قذى و فى الحقل شجاً«:(6) من صبر کردم اما مثل آدمى که یک خارى به چشم و استخوانى در گلویش باشد. در کلام
امیرالمؤمنین (ع) معلوم است اغراق نیست سخت است از شمشیر زدن و نود زخم در جنگ احد پیدا کردن برایش مشکلتر است.
اما نتیجهى صبرش شمشیر زدنش قطعاً بالاتر است. نظیر صبر امام حسن و قیام امام حسین است. صبر امام حسن اگر از قیام امام حسین بالاتر نبود قطعاً کمتر نبود. نبىاکرم فرمود: ابناى هذان امامان قاما أوقعدا«(7) یکى باید صبر کند تا زمینه قیام را فراهم کند، دیگرى باید قیام کند تا ریشهى ظلم را بکند.
امیرالمؤمنین (ع) سى سال صبر کرد اما صبرش نتیجه داشت گر چه مشکل بود. امیرالمؤمنین راجع به مظلوم، راجع به دیگران به اندازهاى حساس است که راوى مىگوید دیدم امیرالمؤمنین دارد گریه مىکند دانههاى اشک روى زمین مىریزد، به اندازهاى عصبانى است که مىگوید مرگ براى على شربت است. رو به مردم کرده مىگوید: اى نامرد مردم! چرا على را یارى نمىکنید براى اینکه ظلم را ریشه کن کند، بعد مىفرماید من شنیدهام یک دختر یهودى که در پناه اسلام بوده مظلوم واقع شده و ریختهاند خلخال از پاى دختر یهودى بردهاند و این دختر یهودى داد مىزده، وا اسلاما، مىگفته کسى به فریاد او نمىرسیده،على (ع) راجع به ظلم این مقدار حساس است.(8)
اما همین على قضیهى «مالک بن نویره» را مىبیند باید صبر کند، قضیه مالک بن نویره به قول ابن ابىالحدید معتزلى یک نقطهى سیاهى است در تاریخ اسلام. مالک بن نویره آن کسى است که پیامبر گفته اهل بهشت است، مالک بن نویره آمد مسجد. پیامبر منبر بود، گفت: یا رسول الله! من نمىتوانم همیشه بیایم خدمت شما، دین را به من بیاموز حضرت فرمودند دین یعنى شهادتین، دین یعنى به گفتهى رسول الله عمل کردن، دین یعنى شهادت به ولایت و اشاره کرد به امیرالمؤمنین که پاى منبر بود و فرمود که بعد از من این وصى من است. این خلیفهى من است. چند ماهى از این قضیه گذشت خبر رحلت پیامبر به مالک بن نویره رسید، آمد هم براى تسلیت و هم براى تبریک،
وقتى آمد دید صحنه عوض شده، على نیست، گفت: على کجاست؟ مگر یادتان نیست که پیامبر اکرم (ص) به من دین را آموخت؟ گفتند: چرا، مگر وصى پیغمبر على (ع) نیست؟ گفتند: چرا اما صلاح ندیدیم، صلاح نبود على سر کار بیاید. پرسید چرا؟ تا گفت چرا، با پس گردنى و کتک او را از مسجد بیرون کردند بعد هم خالد بن ولید با یک دستهاى براى اینکه دیگر کسى حرف نزند، دادش بلند نشود رفت در بادیه و شب مهمان مالک بن نویره بود، مالک خیلى به اینها احترام کرد، به عنوان زکات گرفتن رفته بودند، گفت زکاتم را مىدهم براى وحدت اسلام گر چه شما مخالفت با رسول الله کردهاید.
بعد اینها شبیخون زدند مالک بن نویره در خیمهاش بود ریختند همه مردها را کشتند از جمله مالک بن نویره بهشتى را به شهادت رساندند. تاریخ نویسها مىنویسند همان شب خالد بن ولید با زن مالک بن نویره هم بستر شد. ابن ابىالحدید مىنویسد، همان شب غذا پختند، سر مالک بن نویره را زیر دیگ گذاشتند اما سر نسوخت(9)
این خبر به امیرالمؤمنین (ع) رسید آن على در میان مردم مثل باران گریه مىکند و مىگوید مرگ برایم شربت است. که یک دختر یهودى مظلوم واقع شود اینجور صحنهها را باید ببیند و صبر کند باید گریههایش را هم در اطاق تنهایى بکند، باید درد دلهایش را براى در و دیوار بکند، تا زهرا را داشت درد دلهایش را براى زهرا مىکرد وقتى دیگر زهرا هم نبود، درد دلهایش را براى در و دیوار مىکرد، گودال مىکند چنانچه کمیل هم در آن اواخر نقل مىکند، گودال مىکند و درد دلهایش را براى گودال مىگفت و گودال را پر مىکرد امیرالمؤمنین حساسیت دارد روى بیتالمال مسلمانها به اندازهاى حساسیت دارد که به مناسبت نامههایى که به استاندارهایش مىنویسد، نامهها را مىخواندم مىنویسد، استاندارها «ادقوا افلامکم و قاربوا بین سطورکم و احذفوا عن فضولکم فان اموال المسلمین لا تتحمل الاضرار«(10)
مىگوید استانداران من وقتى نامه به من مىنویسید قلمها را ریز کنید، مواظب باشید، سطرها را نزدیک به هم بنویسید، بین سطرها زیاد فاصله نیندازید، جان کلام را بنویس، قلم فرسایى نکن چرا؟ براى اینکه اگر قلمفرسائى کنى، اگر بین سطرها فاصله باشد، اگر قلمت درشت باشد، کاغذ و مرکب زیاد استعمال مىشود و این ضرر براى بیتالمال است، و بیتالمال تحمل اینگونه ضررها را ندارد.
از طرفى به امیرالمؤمنین خبر دادند که بنىامیه بیتالمال مسلمانها را مىخورند حتى کار به جائى رسیده که وقتى مىخواهند ارث قسمت کنند شمشهاى طلا را با تبر مىشکنند، امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه مىفرماید: کار رسیده به اینجا که بنىامیه مسلط شدند بر بیتالمال مسلمانها و بیتالمال مسلمانها را مىخوردند همانند شتر گرسنه که به عطف بهارى مىرسد. این را على مىدید اما باید صبر کند.(11) باید گریه کند، باید خون جگر بخورد، امیرالمؤمنین (ع) تبعید ابوذر را مىدید و پاهاى پر از آبله و زخم شدهى ابوذر را مشاهده مىکرد و اما باید صبر کند، بیست و پنج سال اینطورى صبر کرد، اما صبرش مثل صبر فرزندش حسن علت مبقیهى اسلام بود.
اگر صبر امیرالمؤمنین نبود همان روزهاى اول، منافقین و یهودىها مخصوصاً این دو طایفه که توطئه کرده بودند، نقشه ریخته بودند منافقین در خود مدینه از پشت خنجر مىزدند و منافقین و یهودیها به توسط قیصر پادشاه روم و توسط کسرى پادشاه ایران حمله کنند و حجاز را تپهى خاکى کنند، اسلام را به کلى نابود کنند و على نگذاشت. بیست و پنج سال تمام شد و بعد از بیست و پنج سال مسلمانها بیدار شدند دیدند عجب اشتباهى شده به فرمودهى امیرالمؤمنین اشتباهى که دیگر نمىشود جبران کرد اما با فرض اینکه نمىشود جبران کرد اصرار کردند به امیرالمؤمنین که باید خلیفه شوى هر چه فرمود نمىشود، کار از کار گذشته رها کنید مرا، بالأخره على، خلیفه شد پنج سال خلافت داشت، صبرى و مشقتى و مصیبتى که على (ع) در این پنج سال کشید در آن بیست و پنج سال نکشید، خون جگرى که امیرالمؤمنین (ع) در
این پنج سال خورد در مدت عمرش نخورد و آن پنج سال على هر روزش براى او یک مصیبت بزرگى بود.
امیرالمؤمنین آمد سر و کار، در این پنج سال سه تا جنگ براى على پیش آمد. امیرالمؤمنین (ع) اسلام را پایهریزى کرد، درخت محکمى شد، این پنج سال که مىجنگیدند با ولایت مىجنگیدند، سه تا جنگ براى على (ع) پیش آمد یکى جنگ جمل، جنگ جمل را روز نوزدهم دربارهاش صحبت کردم، گفتم حسد، پولپرستى، جاهطلبى، جنگ جمل را پیش آورد، و قریب بیست هزار نفر از مسلمانها را به کشتن داد. مواظب باشید حسود نباشید، مواظب باشید پول پرست نباشید، مواظب باشید جاه طلب نباشید اگر جاه طلب شدى ولو مقدس باشى ولو عالم باشى ولو سر و کار با منبر و محراب داشته باشى، اما بدان آن جاه طلبى تو را بیچاره مىکند.
استاد بزرگوار ما مرحوم آیة الله العظمى داماد (ره) این مردى که به بازار حق دارد، حق بزرگ هم دارد به روحانیت، به حوزه علمیه قم حق بزرگى دارد، ایشان یک وقت گریه مىکرد مثل باران اشک مىریخت و به ما نصیحت مىکرد، به ما مىگفت بشر عجیب است، به اندازهاى عجیب است که یک دفعه شیطان مىآید، شیطان هم عجیب است. یا نفس امارهى این انسان یعنى شیطان درون، یا شیطان برون مىآید، اما با توجیهگرى. مىفرمود: مىآید پیش من طلبه و به من طلبه مىگوید اگر تو را تقویت کنم تقویت اسلام است زیرا تو نماینده اسلام هستى، و چون نمایندهى اسلام هستى هر که تو را تقویت کند، اسلام را تقویت کرده است، و هر که تو را زمین بزند، اسلام را زمین زده است. و چنین فردى نسبت به اسلام بىتفاوت است، پس باید به آن کسى که تو را بلند مىکند به او کمک و احترام کنى، او را بالا ببرى و آن کسى که تو را احترام نمىکند، راجع به تو بىتفاوت است از تو تقلید نمىکند باید او را زمین بزنى هر طور که مىشود.
یک جملهاى آقاى داماد مىفرمود خیلى محققانه و دقیق است. مىفرمود: اگر انسان ریاستطلب شد، کارش مىرسد به جائى که با توجیه، دین را از بین مىبرد، اگر انسان پولپرست شد، رشوه مىگیرد اما به نام حق
حساب، ربا مىخورد با کلاه شرعى، این فرد آدم خوبى نیست ولو سى سال على (ع) را دیده، در صف اول مسجد رسول الله عمرش را گذرانده است. اما وقتى که ریاستطلب شد، وقتى پولپرست شد مىرود و عجیب مىرود.
جنگ جمل پیش آمد. روز نوزدهم گفتم جنگ جمل را جاهطلبىها، پولپرستىها، حسادتها، جلو آورد، جنگ جمل به دست امیرالمؤمنین (ع) تمام شد اما على مىنالد از مسلمانکشى، از اینکه مىبیند، بیست هزار نفر مسلمان کشته شدند، اما چه کند فتنه را، چگونه آتش فتنه را خاموش کند، اگر اقدام نکند مسلمانها را مىکشند و به عبارت دیگر اگر نجنگد، اسلام را از بین مىبرند.
بعد جنگ صفین جلو آمد جنگ صفین دیگر از جنگ جمل بدتر بود. در جنگ صفین، معاویه رئیس است. معاویه یک آدمى است منافق، یک آدمى است که نه خودش نه یارانش هیچ کدام ایمان نیاوردند یک کسى است وقتى که بر ممالک اسلامى مسلط شد، شخصى مىگوید در اطاق او را تنها دیدم متأثر است، به او گفتم: چرا متأثرى؟ در همان هنگام مؤذن گفت: «أشهد أن لا اله الا الله» گفت تا وقتى که این صدا بلند است، متأثرم، اگر بتوانم این صدا را خاموش کنم بانشاط مىشوم، این معاویه است، این معاویه را على عزل کرده این آدم سیاستمدار به اندازهاى شیطان است که پیشبینى مىکرد.
آمد مدینه دید که عثمان در مخاطرهى عجیبى است پیش عثمان رفت، گفت: چه خبر است، مىخواهى یک گارد نگهبان براى تو بفرستم تو را حفظ کنند؟ گفت نه، گفت یا چند نفرى را از مدینه تبعید کن. گفت: نمىتوانم. گفت بنابراین بنویس انتقام خونت را من بگیرم نوشت خونبهاى من براى معاویه، معاویه یک پیرزنى را گماشت ده هزار درهم، هم به آن داد، به او گفت همین چند روزه عثمان کشته مىشود، وقتى کشته شد پیراهن خونآلودش را بیاور شام جایزه بگیر، همین طور شد مسلمانها ریختند عثمان کشته شد، این زن مهیا بود پیراهن خونآلود او را برداشت برد شام، داستان پیراهن عثمان از اینجا سرچشمه گرفته است.
معاویه پیراهن و خونخواهى عثمان را بهانه کرد به نام اینکه على، عثمان را کشته من مىخواهم انتقام خون عثمان را بگیرم به این عنوان معاویه چندین هزار نفر اطرافى داشت اما همه جاهل، نادان، معاویه از جهل مردم استفاده مىکرد کار رسید به جائى که معاویه آماده جنگ با على شد مىدانست مردم چگونهاند، اما باز هم مىخواست امتحان کند، روز چهارشنبه دستور داد مردم را به نماز جمعه دعوت کنند همه آمدند نماز جمعه خواند یعنى خطبه خواند و نماز جمعه را انجام داد. یک نفر هم به معاویه اعتراض نکرد که معاویه امروز چهارشنبه است نه جمعه! فهمید با این مردم مىشود با على جنگید، على کشته جهل است، على کشته سیاستمدارى معاویه است و بالاتر از این، على کشتهى جاهطلبى و پولپرستى مثل عمروعاص است.
فرستاد دنبال عمروعاص بیا، عمروعاص را مىشناسد، حق را مىشناسد باطل را هم مىشناسد، از اول شب تا به صبح فکر کرد، فکرش این بود، زمزمه مىکرد پسرهایش مىدیدند، گوش مىدادند، غلامش گوش مىداد مرتب در صحن خانه گردش مىکرد، مىگفت: چه کنم آیا بروم شام، اگر رفتم شام ریاست دارم. پول دارم مکنت دارم، دنیا دارم اما دیگر آخرت ندارم جهنم است نه بهشت و اما اگر نروم در خانه بنشینم رضایت خدا است، رضایت پیامبر است، بهشت دارم سعادت دارم اما دیگر دنیا نیست، بروم یا نروم؟ هى با خود مىگفت بروم یا نروم؟ تا اول اذان صبح تصمیم گرفت گفت مىروم نزد معاویه آمد.
وقتى آمد پیش معاویه به معاویه گفت با چى مىخواهى با على بجنگى؟ یک مقدار پول در مقابلش بود، گفت: با اینها گفت مىشود، معاویه گفت دستت را بده بیعت کن با من که همکار من باشى در جنگ با على، گفت خوب، دستم را به تو بدهم معنایش این است که دینم را به تو بدهم در اذاى دینم چه مىخواهى به من بدهى؟ معاویه گفت: هر چه مىخواهى، گفت: من استاندارى مصر را مىخواهم با خراجش، یعنى وقتى مسلط بر على شدیم مصر را مىگیریم من مىروم آنجا استاندار شوم مالیات را بگیرم براى خودم، معاویه گفت خیلى است، گفت نه، دین مىدهم خیلى نیست بیعت
کرد با معاویه یعنى على مغلوب شد اما مغلوب چى؟ به واسطه چى؟ على شکست خورد، على شهید شد اما با شمشیر ریاستطلبى، پولپرستى.
آمدند چهار ماه مسلمانکشى راه انداختند، چندین هزار نفر از طرفین، آن طرف آدمهاى جاهل، این طرف آدمهائى مانند آن پیرمرد نود ساله که پیامبر اکرم دربارهى او فرموده بود او اهل بهشت است تا بالأخره روزى نزدیک بود به دست مالک اشتر پیروز شوند. منافقین اینجا باید کار کنند، منافقین در لشکر امیرالمؤمنین بودند، افراد لجوج هم در لشکر امیرالمؤمنین بودند عمروعاص سیاستمدار، حقهباز هم در لشکر معاویه، معاویه گفت چه باید کرد؟ گفت باید با پشتوانهى قرآن، قرآن را زمین زد، گفت قرآنها را سر نیزه کنید، بگویید: بیایید صلح کنیم (صلح تحمیلى(، داد صلح اینها بلند شد وقتى داد صلح اینها بلند شد، عمروعاص به منافقین رساند که الآن موقع کار کردن است.
منافقین در لشکر امیرالمؤمنین بنا کردند زمزمه کردن، دیگر با قرآن که نمىشود جنگید، مسلمانکشى بس است. الآن موقع صلح است. ببین داد صلح از طرف معاویه بلند است، ببین داد قرآن و اینکه داد مىزند بیائید صلح کنیم و هر چه قرآن مىگوید عمل کنیم، چرا صلح نکنیم، لجوجها، متعصبها گول خوردند، آمدند پیش على، یا على دیگر ما با قرآن جنگ نداریم.
امیرالمؤمنین مىفرمود: اینها فریب است. این جنگى است به صورت صلح، بالاخره اطراف على را با تحریک منافقین گرفتند، و گفتند اگر مالک اشتر برنگردد، اگر جنگ متوقف نشود تو را مىکشیم. فرستاد مالک آمد، مالک گفت آقا اجازه بده، پنج دقیقه دیگر کار تمام مىشود، گفت برگرد اگر الآن برنگردى مرا نخواهى دید. برگشت اما شکست قطعى معاویه از بین رفت، بنا شد صلح کنند بنا شد حکم قرار دهند، دو لشکر در بیابان آنها آن طرف و اینها این طرف و یک منبرى بگذارند در وسط دو نفر بروند آنجا یک نفر از طرف على، یک نفر از طرف معاویه هر چه حکمیت گفتند بپذیرند، امیرالمؤمنین فرمودند: ابنعباس برود نپذیرفتند، گفتند ابنعباس خویش تو است ما قبول نداریم یک کسى باید حکم باشد که خویش تو نباشد، ابوموسى اشعرى را به امام قبولاندند، ابوموسى اشعرى، از آنطرف عمروعاص هم از طرف معاویه با
هم تبانى کردند، یعنى ابوموسى اشعرى را گول زد گفت آقا، نه معاویه، نه على بیا من و خودت زمام امور را دست بگیریم یعنى جاهطلبى، این مرد خرفت را گول زد، گفت خوب چه کنم، گفت برو منبر من هم مىروم منبر و على و معاویه را از خلافت خلع مىکنیم.
گفت خوب تو برو منبر گفت نه تو پیرمردى، تو آقا هستى احترام تو واجب است، احترام کرد او را، گفت تو برو منبر، رفت منبر گفت: آى مردم! همه شاهد باشید، (انگشترش را درآورد) همینطور که من این انگشتر را از دست خود درآوردم، على را از خلافت خلع کردم، آمد پائین عمروعاص سیاستمدار رفت روى منبر بعد از خطبهها و تعریفها گفت مردم (انگشترش را درآورد) همینطور که انگشترم را درآوردم، على را از خلافت عزل کردم، بعد انگشتر را در دست خود کرد و گفت همینجورى که من انگشتر را در دست کردم معاویه را نصب به خلافت کردم.
همانها که اطراف على را گرفتند و مالک اشتر را برگرداندند، گفتند که اشتباه کردیم. امیرالمؤمنین فرمودند: کى این اشتباه را کرد من یا شما؟ خوب، اشتباه کردید. گفتند: اصلاً بىخود حکم قرار دادید. گفت من قرار دادم یا شما؟ گفتند هر کس منافقین و آن لجوجها و جاهلها هم داد زدند على کافر شده «لاحکم الا لله» حکم از آن خدا است، اشتباه شده است هر چه مىگفت این اشتباه را کى کرده به جاى اینکه با استدلال با على حرف بزنند مىگفتند على کافر شده «ان الحکم الا لله» مىگفتند یا على باید توبه کنى اگر توبه کردى از تو دست برمىداریم و اگر توبه نکردى گناه دارى، کافر شدى با تو مىجنگیم.(12)
چى مىرساند بشر را به اینجا یعنى جنگ صفین که رسید به اینجا و خاتمه پیدا کرد اگر از شما بپرسند جنگ صفین چرا به پا شد؟ باید بگویى براى جاهطلبى، باید بگوئى براى پولپرستى، اگر به شما بگویند جنگ صفین چرا با این نکبت خاتمه پیدا کرد؟ که ننگى براى مسلمانها شد، در تاریخ بالاتر از این براى مسلمانها نداریم.
على کشتهى جهل است، على منزوى نادانى و لجاجت و احمقى است. امان از لج و نادانى، شیطان تشر زد به خدا و آن هم یکى پس از دیگرى به خدا گفت: حال که مرا راندهى درگاهت کردهاى همهى بندههایت را از بین مىبرم، همهى بندههایت را گمراه مىکنم، اینها تشر به خدا است، یعنى اگر انسان لج کند، در مقابل خدا قد علم مىکند، اگر انسان لج کند ولو مسلمان باشد، در مقابل قرآن قد علم مىکند، در مقابل على قد علم مىکند، و على را تکفیر مىکند و بالأخره على را در محراب عبادت مىکشد.
شما خیال مىکنید ابنملجم على را نمىشناخت، مسلم ابنملجم على را بهتر از من و شما مىشناخت آدمى بود مقدس، آدمى بود که پیشانیش پینه کرده بود، آدمى بود که در صف اول نماز على سجاده مىانداخت، ابنملجم آدمى بود که از اطرافیان على محسوب مىشد اما لج کرد، لجاجت او رسید به اینجا که على را کشت، وقتى که به او مىگویند چرا چنین کردى؟ مىگوید: دیگر مقدر این بود. آنکه شقى باشد، هر جور باشد، دیگر نمىتواند سعید شود، مىگذارد گردن خدا، لج مىکند، بعد هم مىگذارد گردن خدا. این هم جنگ صفین.
بعد هم جنگ نهروان پیش آمد، چهار هزار نفر از لشکر امیرالمؤمنین جدا شدند به نام خوارج که منطق آنها این بود «ان الحکم الا لله» به قول امیرالمؤمنین (ع) مىفرمود چه شعار خوبى، اما چه استفادهى بدى؟! دیدهاید بعضى اوقات زیر پرچم یک کسى بدبختىها جلو مىآورند، زیر پرچم پیراهن عثمان جنگ صفین پیش مىآید، زیر پرچم «ان الحکم الا لله» علىکشى پیش مىآید، چهارهزار نفر با شعار «ان الحکم الا لله» به قول على چه شعار خوبى، با على جنگیدند، امیرالمؤمنین مجبور شد که با اینها بجنگد. اینها به اندازهاى توطئه کردند.
تاریخنویسها نوشتهاند یک دسته از خوارج مىرفتند، مردى با زن حاملهاش از شیعیان على مىرفت، او را شناختند، جلو آمدند به او گفتند على چگونه آدمى است؟ یک مقدارى تعریف کرد شوهر را در مقابل زن سر بریدند، بعد آمدند در مقابل زن به زن گفتند که این بچهات پسر است، یا دختر؟ گفت:
نمىدانم. خنجر را زدند در شکم زن، بچه را بیرون آوردند در مقابل چشمان زن، بچهاش را کشتند و او در حال جان دادن نگاه به طفل معصومش مىکرد.
امیرالمؤمنین مجبور شد اینها را بکشد و اینها را قتل عام کند و نابودشان سازد آنها نابود لجاجت شدند، اما براى على سخت بود، در نهجالبلاغه مىفرماید اگر على نبود این فتنه را هیچکس نمىتوانست خاموش کند، تا اینکه در مثل چنین روزى شهید شد. اما راحت شد، راحت شد.
خلاصهى حرف این شد که امیرالمؤمنین (ع) سىسال صبر کرد سىسال براى اسلام کار کرد، اما خیلى مشکل بود و آن افرادى که در مقابل على قد علم کردند نه اینکه على را نمىشناختند، بلکه خیلى هم خوب مىشناختند، اما پولپرستىها، لجاجتها، ریاستطلبىها، جهلها، احساسات، اینها همه جمع شد، شمشیر ابنملجم شد و شب نوزدهم به فرق مبارک على آمد، امیرالمؤمنین (ع) راحت شد چنانچه وقتى شمشیر آمد به فرق مبارکش فرمود: «فزت و رب الکعبة» به خدا آسوده شدم، راستى آسوده شد. گرچه مصیبت على براى عالم بشریت مشکل است اما على راحت شد.
براى تاریخ و چهرهى سیاه تاریخ همین مقدار بس که مولا امیرالمؤمنین را باید شب غسل بدهند، شب کفن کنند، شب دفن کنند و قبر مبارک او هم معلوم نباشد قبر این زن و شوهر یعنى قبر زهرا و امیرالمؤمنین معلوم نباشد، قبر زهرا که هنوز هم معلوم نیست و قبر امیرالمؤمنین تا زمان هارونالرشید از دست دشمن مخفى بود. در زمان هارونالرشید آهوها قبر حضرت را نشان دادند و ائمه طاهرین مثل موسى بن جعفر، حضرت رضا، و دیگران امضاء کردند، آن وقت قبر ظاهر شد.
این ننگ نیست براى انسان که قبر مثل على را مخفى کنند براى اینکه نکند قبر آن حضرت را نبش کنند، این درد دل نیست براى شیعه، این خونجگر نیست براى شیعه که قبر زهرایش هنوز مخفى باشد؟ چه خونجگرهایى این زن و شوهر براى اسلام کشیدند، براى اسلام دیدند.
1) مائده، 3.
2) مائده، 67.
3) شرح ابن ابىالحدید، جلد 2، صفحه 297.
4) بحار، جلد 23، صفحه 106، خبر 7، 9، 10.
5) تفسیر نمونه، جلد 17، صفحه 255.
6) خطبه شقشقبه 3.
7) بحار، جلد 43. صفحه 278.
8) نهجالبلاغه، خطبه 27.
9) تفسیر نمونه، جلد 22، صفحه 152.
10) بحار، جلد 73، صفحه 49.
11) خطبه شقشقیه 3.
12) اقتباس از شرح ابن ابىالحدید، جلد 2، صف 237. (از چاپ 20 جلدىها(.