جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دنباله‏ى تعلیم و تعلم اولاد در اسلام

زمان مطالعه: 17 دقیقه

بحث درباره‏ى تعلیم و تعلم، مربوط به کودک و نوجوان بود، در این باره دیروز صحبت کردیم ولى بحث ناقص ماند.

امروز در این باره باید صحبت شود که تعلیم و تعلم از نظر اسلام فوق‏العاده اهمیت دارد، ثوابى که براى تعلیم و تعلم در اسلام وعده داده شده است بر هیچ چیزى داده نشده و به اندازه‏اى تعلیم و تعلم و تفکر ثواب دارد که امام صادق (ع) فرموده: تفکر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة.(1) یک ساعت فکر کردن از عبادت هفتاد سال بالاتر است، ثوابش از هفتاد سال عبادت بیشتر است، به اندازه‏اى ثواب بر آن بار شده است که شهید (ره) مى‏فرماید: اگر مجلس علمى باشد، مجلس تعلیم و تعلمى باشد، ملائکه مى‏آیند و بالهایشان را پهن مى‏کنند براى این عالم براى این متعلم و بعد هم افتخار مى‏کنند که ما هستیم که بالمان فرش براى تعلیم و تعلم شده است.(2)

به اندازه‏اى تعلیم و تعلم ثواب دارد که در جنگ خیبر امیرالمؤمنین (ع) سوار بودند و پیامبر اکرم (ص) پیاده و لشکر مهیا بود براى رفتن، پیامبر اکرم (ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «یا على لئن یهدى الله بک رجلاً خیر لک مما طلعت علیه الشمس(3) دارى جبهه مى‏روى، دارى جنگ مى‏روى

ثوابش زیاد است، اما ثواب بالاتر از این، اگر بتوانى کسى را هدایت کنى، بتوانى کسى را از بیراهه به راه آورى، ثوابش بالاتر از دنیا و آنچه در دنیا است. قرآن شریف بالاتر از اینها مى‏فرماید: «وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً«(4)

اگر یک پدر و مادرى با تعلیم و تعلمشان بتوانند یک بچه مسلمان تحویل جامعه بدهند، یک معلمى، یک عالمى بتواند کسى را بسازد ثوابش مثل این است که جهان را زنده کرده باشد به اندازه‏اى پیش شیعه تعلیم و تعلم اهمیت دارد که مرحوم محدث قمى (ره) در شبهاى قدر یک جمله‏اى از صدوق (رئیس المحدثین) نقل مى‏کند، صدوق کسى است که افتخار براى شیعه است، و دین شیعه مرهون او است.

مرحوم محدث قمى در مفاتیح از ایشان نقل مى‏کنند که صدوق مى‏فرماید: در جلسه‏اى بودیم که علما بودند علماى شیعه در آن جلسه بودند مذاکره شد، گفتگو شد که شب قدرى که اعمالش از هزار ماه بهتر است چه عملى فضیلتش از همه‏ى اعمال بهتر است؛ همه گفتند تعلیم و تعلم یعنى شب نوزدهم، بیست و یکم، شب بیست و سوم آن عملى که از همه‏ى اعمال فضیلتش بیشتر است این است که انسان یک مسأله‏اى یاد بگیرد، اگر امشب یک ساعت تفکر کردى، در خود فرورفتى و با خود صحبت کردى، اگر امشب پاى منبر نشستى و جمله‏اى برداشت کردى،: این از هر عملى فضیلتش بیشتر است. لذا بعضى از بزرگان که روى آن‏ها حساب مى‏شود مى‏بینیم کتابشان تاریخ دارد و شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان کتابش تمام شده مثلاً صاحب جواهر (ره) که فقهش چکش براى مراجع تقلید است فردى که مثل او در اسلام کم نظیر است یا بى نظیر است این مرد یک جواهرى نوشته که الآن در چهل و دو جلد چاپ شده است. در آخر جواهر تاریخ مى‏گذارد مى‏فرماید که از جواهر، از این کتاب فارغ شدم. شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان، معلوم مى‏شود پیش صاحب جواهر بهترین اعمال، حتى از قرآن سرگذاشتن، از جوشن کبیر خواندن حتى از دعا و توبه که ثوابش خیلى زیاد است. فقه نوشتن بوده است.(5)

همچنین استاد بزرگوار ما علامه طباطبائى (ره) در جلد بیستم (المیزان) این کتاب پر ارزش، این تفسیر کم نظیر یا بى‏نظیر را که افتخارى براى شیعه شد، ایشان هم مى‏فرماید که از این تفسیر فارغ شدم تفسیرم شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان به پایان رسید.(6) معلوم مى‏شود نزد آقاى طباطبائى هم افضل همه اعمال، تعلیم و تعلم بوده است از نظر قرآن شریف عالم خلقت از تکوین و تشریع، هر دو براى خاطر تعلیم و تعلم است.

قرآن مى‏فرماید: اگر این جهان را خلق نمودم، اگر صد و بیست و چهار هزار پیامبر فرستادم براى تعلیم و تعلم است.

»اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا«(7) مى‏فرماید خدا آن است که هفت آسمان را خلق کرده، هفت زمین را خلق نموده و بالأخره عالم وجود را خلق کرده براى اینکه شما عالم شوید.

براى تشریعش هم در سوره‏ى جمعه مى‏فرماید: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ«(8)

پیامبر آمده با معجزه آمده، براى تعلیم و تعلم آمده، براى آموزش و پرورش آمده، به اندازه‏اى قرآن به تعلیم و تعلم اهمیت داده است که قرآن مى‏فرماید: تمدن شهر آنجا است که عالم باشد، از نظر قرآن شریف، قم در این کره‏ى زمین اشرف همه جا و تمدنش بالاتر از همه جاست. در سوره‏ى «یس» قضیه انطاکیه را جلو مى‏کشد مى‏فرماید:

»وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ«(9) یعنى پیامبر براى اینها مثال بزن، مثال آن دهى که پیامبران وارد آن ده شدند، بعد در آخر قضیه مى‏فرماید: «وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدینَةِ رَجُلٌ یَسْعى‏«(10) از آخر شهر کسى فریادش بلند شد که متابعت کنید از پیامبرها، اول، ده بود بعد شهر شد، انطاکیه اول ده بود چرا؟ چون عالم در آن نبود اما بعد همین انطاکیه‏ى ده از نظر

قرآن شهر مى‏شود. چون عالم در آن مى‏آید، یعنى این آیه مى‏فرماید آنجا شهر است که تعلیم و تعلم در آن باشد، آنجا تمدن است که تعلیم و تعلم در آن باشد، آن فرد متمدن است که سر و کار با تعلیم و تعلم داشته باشد.

قرآن آنجایى که علم در آن نباشد، آن فردى که تعلیم و تعلم نداشته باشد، آن زمینى که تعلیم و تعلم نداشته باشد این را کم ارزش مى‏داند لذا مى‏فرماید اگر عالمى از این جهان رفت، زمین بواسطه‏ى فوت آن عالم، کم ارزش مى‏شود.

قرآن مى‏فرماید: » أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها«(11) امام سجاد (ع) مى‏فرماید آیا نمى‏بینى که با فوت ما این زمین ناقص، و کم ارزش مى‏گردد. امام صادق (ع) مى‏فرماید اگر عالمى از این جهان رفت، کره زمین کم ارزش مى‏شود وقتى پیش خدا پر ارزش است، وقتى قدر و منزت دارد که عالم در آن باشد یعنى فرد وقتى ارزش دارد پیش خدا که عالم باشد، متعلم باشد و نظیر این آیات در قرآن زیاد است، در روایات نیز از رسول خدا (ص) رسیده:

»یوزن یوم القیمة مداد العلماء و دم الشهداء فیرجح علیهم مداد العلماء على دم الشهداء«(12)

مى‏دانید، شهید اجر دارد، منزلت دارد، به فرموده امام صادق (ع) مى‏فرماید: هر چیزى حدى، قدر و منزلتى دارد جز شهید که مافوق شهید قدر و منزلتى نیست اما با همه‏ى اینها که براى شهید گفته شده فرموده است که مداد علماء نوشته‏ى عالم از خون شهید بالاتر است، از خون شهید افضل است اگر یک عالمى بنشیند و یک صفحه بنویسید، این صفحه او بالاتر از این است که خونش را در جبهه در راه خدا بدهد به اندازه‏اى در تعلیم و تعلم صحبت شده که در روایت آمده مى‏فرماید به صورت عالم نگاه کردن عبادت است، به دیوار خانه عالم نگاه کردن عبادت است، به در خانه‏ى عالم نگاه کردن عبادت است، با عالم صحبت کردن ولو صحبت علمى نباشد عبادت است و نظیر این آیات و

روایات فراوان است.(13)

و بالأخره به همه‏ى شما بگویم که اسلام عالم مى‏خواهد، اسلام مى‏خواهد همه‏ى ما عالم باشیم،اسلام مى‏خواهد همه‏ى ما دانا باشیم، اسلام از جاهل بدش مى‏آید، اسلام نادان را ترک کرده، طرد کرده است.

امام صادق (ع) با کمال صراحت مى‏فرماید: «تفقهوا فى الدین، فان من لا یتفقه فى الدین فهو اعرابى» مى‏فرماید: بروید دانا شوید، بروید متخصص در علوم اسلامى شوید، براى اینکه آن کسى که تعلیم و تعلم در زندگیش نباشد، آن کس که سر و کار با منبر و محراب نداشته باشد مسلمانى او لنگ است، او مثل عربهاى زمان جاهلیت است.

اسلام مى‏گوید: من مسلمان نادان نمى‏خواهم، طردش مى‏کنم من مسلمانى را مى‏خواهم که دانا باشد، حالا حرف این است چرا اینقدر اسلام اهمیت داده به جلسه‏ى علم یعنى چرا اگر این جلسه ما یک ساعت طول بکشد از هفتاد سال عبادت بالاتر است. چرا اسلام این همه ترغیب و تحریص کرده است براى تعلیم و براى تعلم و برای فراگیرى علم. به خاطر سه چیز است.

اسلام همین طورى که افرادى مى‏خواهد که در جبهه در سرحدها مواظب اسلام باشند، مواظب سرحدها باشند و بالأخره افراد رزمى مى‏خواهد و افرادى را مى‏خواهد که در جبهه بجنگند اسلام را حفظ کنند همینطور افرادى را مى‏خواهد که بتوانند مدافع اسلام باشند، یعنى اسلام از جوان مى‏خواهد که علاوه بر اینکه مى‏تواند بجنگد بتواند مدافع اسلام باشد یعنى همینطور که این تخصص در فن رزمى دارد، تخصص در فن دفاع از اسلام داشته باشد، از همه ما خواسته است فقط مربوط به من عمامه به سر نیست. بعضى‏ها خیال مى‏کنند که دفاع از اسلام تنها به عهده روحانیت است نه، باید او باشد، دستور هم داده شده.

در قرآن شریف که حوزه‏هاى علمیه باید باشد براى اینکه متخصص پیدا شوند براى اینکه مدافع اسلام باشند و واجب هم کرده براى همه ً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ

یَحْذَرُونَ«(14)

یعنى بر همه‏ى مسلمان‏ها لازم است که حوزه‏ى علمیه داشته باشند، افراد بیایند در حوزه و آن افراد دیگر پشت جبهه کمک به حوزه‏ى علمیه کنند تا افراد متخصص در حوزه‏هاى علمیه پیدا شوند ولى از قرآن و روایات فهمیده مى‏شود که باید همه بتوانند مدافع از اسلام باشند یک جوانى که مدرک دیپلم یا فوق‏دیپلم دارد چنانچه با یک جوان توده‏اى با یک جوان کمونیست برخورد کرد باید بداند او را مجاب کند، اگر نتواند مجاب کند این اسلامش لنگ است، قرآن گفته من مسلمان آگاه مى‏خواهم، گفته من مدافع مى‏خواهم همانطور که مجاهد مى‏خواهم.

اسلام هشام بن حکم مى‏خواهد، هشام بن حکم حوزه رفته نبود، متخصص در فلسفه و علم کلام نبود، متخصص در فقه نبود، اما براى خاطر اینکه آمد و شد با امام صادق (ع) داشت، درس‏هاى امام صادق، منبرهاى امام صادق (ع) را مى‏نشست یک جوان مدافعى بود و به اندازه‏اى امام صادق از او خوشش مى‏آمد که در روایات مى‏خوانیم که هشام در جلسه‏اى وارد شد که پیرمردها و متشخص‏ها نشسته بودند تا وارد شد هنوز محاسنش نروئیده بود یک جوان 18 تا 20 ساله‏اى بود امام صادق (ع) بلند شدند گفتند: بیا جلو پهلوى خودش او را نشاندند به پیرمردها برخورد به متشخص‏ها و متمکن‏ها برخورد که چرا امام صادق (ع) جلوى پاى او بلند شدند و بعد هم او را مقدم بر ما پهلوى خودش نشاندند.

امام صادق توجه کردند و گفتند مگر قرآن نخوانده‏اید قرآن مى‏گوید این کار را بکن. » یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ«(15) یعنى اسلام همه‏ى امتیازها را زیر پا گذاشته است. پیامبر اکرم فرمودند: «و مآثى الجاهلیة تحت قدمى» تمام امتیازهاى زمان جاهلیت را من زیر پا گذاشتم اسلام همه‏ى امتیازهاى زمان جاهلیت را ملغى کرده است.(16) تنها امتیاز مورد قبول علم، تقوا و ایمان است، قرآن مى‏فرماید این عالم متدین نه یک درجه

امتیاز دارد، بلکه درجات امتیاز دارد، امام صادق فرمودند: قرآن مى‏گوید او را این جور احترام کنم امام صادق (ع) فرمودند: که میدانى چرا من اینقدر به او احترام مى‏کنم زیرا «هذا ناصرنا بلسانه» براى این است که ما را یارى مى‏کند با زبانش یعنى جوانهاى عزیز، اسلام را دو دسته یارى مى‏کنند: یک دسته عزیزان در جبهه جنگ اینها افرادى هستند مدافع اسلام که یارى مى‏کنند اسلام را با خون خودشان.

یک دسته هم مى‏خواهد ناصر اسلام باشند با زبانشان این هشام بن حکم که امام صادق (ع) مى‏فرماید: «هذا ناصرنا بلسانه» به این خاطر است.

باز روزى هشام آمد خدمت امام صادق (ع) امام فرمودند: شنیده‏ام یک قضیه‏اى بین تو و عمرو بن عبید که یکى از علماى بزرگ بوده واقع شده، گفت: بله یابن رسول الله فرمودند: قضیه را برایم بگو، گفت آقا، در مقابل شما لکنت زبان پیدا مى‏کنم نمى‏توانم صحبت کنم امام فرمودند نه بگو، قضیه را تعریف کرد گفت: یابن رسول الله رفتم بصره دیدم عمرو بن عبید دارد درس مى‏دهد من در همان کفش کن جلو در نشستم، رو کردم به این آقا گفتم: آقا من غریبم یک مسأله دارم مسأله‏ام را جواب بدهید، گفت مسأله‏ات چیست؟ گفتم: آقا چشم دارى؟ گفت این چه مسأله‏اى است مى‏پرسى، مى‏بینى چشم دارم، گفتم مسأله من همین جورهاست. اگر محبت کنى جواب بدهى گفت گرچه مسأله‏اى احمقانه است اما جواب مى‏دهم.

چشم‏دارى گفت: بله، چشم را براى چه مى‏خواهى؟ براى این که ببینم. پرسیدم گوش دارى؟ گفت: بله، پرسیدم براى چه مى‏خواهى؟ براى این که بشنوم، دست و پا دارى؟ بله پرسیدم براى چه مى‏خواهى؟ براى اینکه با آن کار کنم و راه بروم، قوه لامسه دارى؟ بله براى اینکه نرمى و زبرى را بفهمم. قوه شامه دارى؟ بله براى اینکه خوب و بد را بفهمم، قوه ذائقه دارى؟ بله براى اینکه شیرینى و تلخى را بفهمم، گفتم: قلب هم دارى؟ گفت: بله گفتم براى چه؟ براى اینکه صحیح را از باطل بفهمم براى اینکه اگر شک کردم مراجعه به آن کنم گفتم خوب.

براى این بدن تو پروردگار عالم یک چیزى قرار داده که صحیح را از

باطل تمیز بدهد. در موقع شک مراجعه به آن شود اما براى این انسانها براى این عالم خلقت یک کسى را قرار نداده به نام امام تا در وقتى که شک کنى مراجعه به او بنمائى تا وقتى که شک کنى تمیز حق و باطل را از او بشنوى؟ ماند، یک مقدارى فکر کرد، سر را بالا کرد، گفت اهل کجا هستى؟ گفتم: اهل کوفه، گفت تو هشام بن حکم هستى؟ گفتم: آرى بلند شد مرا در بغل گرفت بوسید و بوئید مرا نشانید پهلوى خودش و درس را به خاطر من تعطیل کرد.

امام صادق (ع) خیلى خوشحال شدند فرمودند هشام این مجادله را، این برهان را از کجا به دست آوردى؟ گفت: از درسهاى شما ضبط کردم(17) امام صادق (ع) فرمودند: این در صحف ابراهیم است. در زبور حضرت داود (ع) است این احترامى که امام صادق (ع) به هشام مى‏گذارد به این خاطر است که باید همه و همه مدافع باشیم و اصحاب ائمه طاهرین و اصحاب رسول اکرم (ص) آنهایى که شناخته بودند اسلام را، همه و همه اینجورى بودند، زنشان اینطور بود، مردشان هم اینجور بود اگر مسلمان، دانا و آگاه نباشد گول مى‏خورد شیادها او را مى‏برند.

یک آدم متقلبى بود در بصره ادعا مى‏کرد که من خیلى خوب هستم، ادعایش حتى رسید به جایى که عوام مردم اطراف او را گرفته بودند یک دفعه گفت «چخ چخ» مردم گفتند، چخ چخ یعنى چه؟ گفت که سگى مى‏خواست وارد مسجدالحرام شود من دیدم که سگ الآن وارد مى‏شود، چخ چخ گفتم که وارد نشود، مریدها گفتند عجب آدمى است از بصره مى‏بیند سگى را در مکه مى‏خواهد وارد مسجد شود.

یکى از افراد ساده‏لوح این جمله را شنید آمد پیش همسرش به او گفت یک مردى آمده خیلى عالیست، احاطه عجیبى دارد امروز سگى را از بصره دیده که مى‏خواست وارد مسجدالحرام شود و سگ را دور کرد که وارد مسجد نشود، زنش در جواب گفت خوب، این آقاى به این خوبى را چرا دعوت نمى‏کنى، این آقا را دعوت کن و وقتى مى‏آید، نه فقط آقا بلکه مریدهاى او را هم دعوت کن، ما هم از نزدیک او را ببینیم.

مرد خیلى خوشحال شد گفت خیلى خوب، آقا را دعوت کرد با مریدها همه آمدند این خانم با عملش مى‏خواهد او را افتضاح کند، لذا سفره را پهن کرد، وقتى سفره را پهن کردند، مرغ بود با پلو مرتب یک مقدار مرغ مى‏گذاشت بشقاب هر نفرى و مى‏گفت این را بگذار پهلوى او به این آقا که رسید گفت من یک مرغ درسته مى‏خواهم براى آقا بگذارم شاید افراد بدشان بیاید مى‏گویند چرا از آقا بیشتر پذیرائى کرد، من مرغ را مى‏گذارم زیر برنج، مرغ آقا را گذاشت زیر پلو، مرغ دیگران را گذاشت روى پلو، سفره چیده شد سفره وقتى چیده شد این آقا یک نگاهى کرد دید مرغ روى برنج همه هست جز برنج او فریادش بلند شد که به من توهین کردند براى خاطر چى مرا اینجا آوردید به همه مرغ دادى به من نمى‏دهید؟ زن پشت در بود گفت: آقایى که از بصره سگ را در مسجدالحرام مى‏بینى چگونه مرغ را زیر پلو نمى‏بینى؟ از همان جا بلند شد رفت که رفت.

اسلام اینجور افرادى مى‏خواهد زیرک، دانا گول هر کسى را نخورند، از این زنها فراوان داریم الآن دیگر موقع بحث نیست شاید هم اقتضاى زمان نباشد، چه زنهایى که افرادى مانند ابن ‏جوزى‏ها را از منبر به زیر کشیدند. اسلام اینجور زنى مى‏خواهد، این زن دیپلم نداشت، اما در اسلام کار کرده بود، این مرد مثل هشام بن حکم مدرک لیسانس نداشت، اما سر و کار با منبر و محراب داشت. در دین کار کرده بود و نظیرش را در اسلام زیاد داریم و اسلام اگر مى‏گوید تعلیم و تعلم، اگر مى‏فرماید یک ساعت اینجا نشستن از هفتاد سال عبادت بالاتر است، براى خاطر این است که مى‏خواهد یک افرادى را بسازد که اینها مدافع اسلام باشند.

دخترها به شما عرض کنم اگر شما در مقابل یک دختر لاابالى در حجاب نتوانید حجاب اسلام را به او اثبات کنید، شما نقص دارید ولو اینکه مدرک لیسانس داشته باشید، آقا پسر ولو دکتر باشى، تخصص در فن علوم طبیعى داشته باشى، اما اگر یک جوان توده‏اى با تو صحبت کرد و نتوانستى او را مجاب کنى نقص‏دارى از نظر اسلام جاهل هستى، از نظر اسلام اسلام تو لنگ است و باید مدافع اسلام باشى این یک مطلب.

مطلب دوم – که اسلام اهمیت به تعلیم و تعلم مى‏دهد براى خاطر این است که اگر انسان عالم شد دیگر زیر بار ظلم نخواهد رفت یقین داشته باشید. زیر بار ظلم کسى مى‏رود که نادان باشد، این مستثمرین به قول خودشان مستعمرین، استعمارگرها هر کجا که وارد شدند اول فرهنگ استعمارى براى آنها آوردند بعد مسلط شدند لذا یکى از کارهاى مهم استعمارگر این است که مردم را در جهل خودشان نگاه دارد.

شما در ممالک اسلامى مطالعه کنید در ممالک ضعیفه که استعمارگرها مسلط هستند نگاه کنید ببینید فرهنگ ندارند و اگر فرهنگ دارند فرهنگ به درد بخور ندارند. شما مطالعه کنید در همین ایران ما و فرهنگش را در زمان طاغوت ببینید که الآن همان فرهنگ به ما ارث رسیده است، الآن هم فرهنگ ما ناقص است خیلى ناقص است و باید فرهنگ اسلامى شود، باید فرهنگ خودکفا بشود مى‏خواستند اسپانیا را بگیرند اسپانیاى عزیز و متخصص در علوم، اسپانیایى که تمدن را به غرب نشان داد اسپانیایى که تاریخ انگلستان مى‏گوید اگر انگلستان مخترع شد به خاطر اسپانیا است.

این اسپانیا را مى‏خواستند بگیرند و گرفتند بدهم گرفتند، مسلمانها را کشتند در یک شب هیجده هزار نفر را تکه تکه کردند و افراد را به دار آویزان نمودند کار به جائى رساندند که محمد بن رافع مى‏گوید: من بچه کوچک بودم، پدرم مرا در اطاق احضار کرد کتابى را از لاى خاک بیرون آورد و گفت این قرآن مسلمان‏ها است، این قرآن تو است، من اینجا دفن مى‏کنم مواظب باش به مادرت هم نگویى، به هیچ کس نگویى تو مسلمانى این هم کتاب تو است، اما اگر بفهمند این کتاب توست تو را مى‏کشند. مى‏گوید دوباره کتاب را زیر خاک کرد آمدم بیرون رفتم مدرسه که رفیق پدرم آمد، گفت پدرت را کشتند و نصف بدنش را اینطرف خیابان و نصف بدنش را آنطرف خیابان افکندند و تو بیا برویم و مرا از شهر بیرون برد و گفت برو، این بود وضع رقت‏بار مسلمانها، این نصرانیت این استعمارگران با مسلمانها چه کردند و بالأخره اسپانیا را گرفتند.

اما مى‏دانید چرا گرفتند چگونه گرفتند؟ همه‏ى تاریخ‏نویس‏ها مى‏گویند

براى خاطر دو چیز، یکى حکومتهاى نالایقى که در ممالک اسلامى سر و کار بودند وقتى آنها حکومت نالایقى سرکار آوردند، اول فرهنگ استعمارى برایش مى‏آوردند بعد هم مراکز فحشاء، جوانها را مشغول مى‏کنند به استخر شنا، به اختلاط دختر و پسر، به مراکز فحشاء و بالاخره جوانها را سرگرم فحشاء مى‏کنند و مراکز فحشاء را فراوان حتى آنها شراب مجانى، زنهاى همه جایى مجانى آوردند در اسپانیا وقتى که مراکز فحشاء زیاد شد، وقتى فرهنگ استعمارى آمد توانستند به یک شب اسپانیا را بگیرند. همه جا چنین بوده است. اگر مسلمان جاهل باشد، سوارى مى‏دهد، سوارى دادن مال جاهل است. آن کسى که مى‏فهمد سوارى نمى‏دهد.

در اصفهان ما یک شاعر و بیچاره‏اى بود این شاعر همیشه همه را هجو مى‏کرد، امامزاده را هجو مى‏کرد، عالم را هجو مى‏کرد و تاجر و کاسب و شاعر را هم هجو مى‏کرد اصلاً طبعش بدگوئى بود، نوکرش گفته بود که به من گفت برو اسب مرا آب بده، من آمدم اسب را در مدرسه آب دادم وقتى که برگشتم گفت خوب زود برگشتى! گفتم: بله گفت کجا آبش دادى، گفتم در مدرسه باز بود رفتم در مدرسه آبش دادم گفت برو، برو این اسب را بفروش که این است دیگر بار نمى‏دهد، حال او مى‏خواسته مسخره کند که کسى آب مدرسه را بخورد تنبل مى‏شود و بار نمى‏دهد، این جمله را که به من گفتند من گفتم اتفاقاً از حرف‏هاى خوب این آقا همین است و آن اینکه کسى که آب مدرسه بخورد دیگر بار نمى‏دهد. اگر عالم باشد این دیگر بار مى‏گیرد نه بار بدهد، بله بار مى‏گیرد. به قول قرآن شریف «لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ«(18) نه ظلم مى‏کند و نه ظلم مى‏کشد. مسلمان نه درنده است نه الاغ، درنده ظلم مى‏کند، الاغ زیر بار ظلم مى‏رود. اما مسلمان نه ظلم مى‏کند زیرا درنده نیست و نه زیر بار ظلم مى‏رود الاغ هم نیست.

هر ملتى که زیر بار ظلم رفت الاغ است. در روز قیامت هم به صورت الاغ وارد محشر مى‏شود. هر ملتى هم که ظلم کند آنهم به صورت درنده وارد صف محشر مى‏شود. و این آیات و روایاتى که خواندم مى‏گوید من ظالم

نمى‏خواهم من منظلم هم نمى‏خواهم من دانا مى‏خواهم تا زیر بار ظلم نرود، این هم علت دوم است.

علت سوم – براى اینکه ترغیب و تحریص به تعلیم و تعلم شوید. بچه‏ات را آنطور که دیروز گفتم بار بیاور به این خاطر است که قرآن شریف مى‏فرماید آنکه دانا نباشد ایمان او حرفى است. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ«(19)

بعضى از مردم ایمانشان حرفى است، رسوخ در دلشان نکرده است، علمى نیست لقلقه‏ى لسان است، به فرموده‏ى أباعبدالله الحسین که در آن خطبه‏اش مى‏فرماید:

»الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم«(20) مردم معمولاً دنیاپرست هستند و دین سر زبان آنهاست، رسوخ در دل آنها نکرده است. قرآن شریف مى‏فرماید که بعضى از مردم اینطورى هستند.

وقتى که دین سر زبان آنها باشد اگر برایشان خیر جلو بیاید خوشحالند، تشکر از خدا مى‏کنند، کسب خوب دارد، زن خوب دارد، خانه خوب دارد، نعمت خوب دارد امنیت دارد «اطمئن به» خیلى خوشحال است همیشه مى‏گوید: «الحمدلله رب العالمین» اما یک دفعه جنگ مى‏آید، کمبود مى‏آید، دادش بلند مى‏شود به اندازه‏اى که نه گله از انقلاب دارد نه گله از خدا دارد، دادش در خانه با زن و بچه بلند است. نه اینکه گله از خدا و انقلاب دارد، با مشترى دیگر نمى‏سازد، یک مشترى بیاید در مغازه‏اى مى‏بیند استفاده کم است. یک جمله بگوید دادش بلند مى‏شود مى‏خواهد او را بدرد. «و ان أصابته فتنة انقلب على وجهه«.

قرآن مى‏گوید: «خسر الدنیا و الآخرة» اگر انسان عالم نباشد دین او مى‏شود دین حرفى، دین سرزبانى، امیرالمؤمنین (ع) در نهج‏البلاغه همین را مى‏فرماید، مى‏فرماید: «الناس ثلاثة: عالم ربانى و متعلم على سبیل نجاة و همج

رعاء اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح لم‏یستضیئوا بنور العلم و لم‏یلجئوا الى رکن وثیق«(21)

مى‏فرماید مردم سه قسم‏اند مواظب باش قسم سوم نباشى، مردم سه قسم هستند یک قسمت افرادى که عالم هستند، یک قسم افرادى که پشتوانه آنها عالم است، متعلم هستند یعنى سر و کار با منبر و محراب دارند، سر و کار با کتاب‏هاى دینى دارند، متعلم هستند یک دسته هم «همج رعاء» هستند یعنى پشه‏هاى پستى هستند این پشه‏ها دو قسم هستند. یک قسم پشه‏هایى که استقلالى دارند مثل مگس‏هایى که در روز هستند، یک پشه‏هایى که اصلاً استقلال ندارند و زیرآبکى مى‏گزند پشه‏هاى در شب مخصوصاً پشه‏هاى خاکى اینها هر کجا باد بیاید همانجا مى‏روند باد اینطرف، بیاید، اینطرف. باد آنطرف بیاید، آنطرف.

امیرالمؤمنین (ع) مى‏فرمایند اگر انسان عالم نباشد، اگر تابع عالم نباشد دیگر همج رعاء است، بعد مى‏فرماید: «أتباع کل ناعق» هر صدایى که بلند شود همان طرف مى‏رود هر کجا باشد سینه مى‏زند، حال علم على باشد سینه مى‏زند، علم معاویه هم باشد سینه مى‏زند «یمیلون مع کل ریح» هر کجا باد بیاید همانجا مى‏رود، از همانطرف مى‏رود براى اینکه به نور علم دلش روشن نشده، براى اینکه به رکن وثیقى به عالم اتکا ندارد، براى اینکه سر و کار با عالم ندارد. یک روزى توده‏اى مى‏شود، یک روزى کمونیست مى‏گردد. یک روزى توبه مى‏کند آدم وقتى همج شد اینجور مى‏شود.

معمولاً آدم وقتى موضع نداشت، جو او را مى‏برد. محیط او را مى‏برد، رفیق بد او را مى‏برد، و احساسات او را مى‏برد و اسلام نمى‏خواهد که احساسات تو را ببرد، نمى‏خواهد جو تو را ببرد نمى‏خواهد علم تو را ببرد نمى‏خواهد عقل تو را ببرد، مى‏خواهد تابع عقل باشى، مى‏خواهد تابع علم باشى و بالأخره اگر عالم نیستى متعلم باشى، تمام مفاسد از همین جا سرچشمه گرفته که امیرالمؤمنین (ع) مى‏فرماید: دو دسته کمر على را شکستند: «قصم ظهرى رجلان عالم متهتک و جاهل متنسک«(22)

یکى عالم بى‏عمل کمر على را شکست مانند عمرعاص‏ها، یکى هم جاهل مقدس مانند خوارج نهروان، خوارج نهروان مقدس بودند، پیشانى غالبشان پینه کرده بود نماز شب مى‏خواندند اما نادان بودند، نفهم بودند این نفهمى آنها رسید به جائى که على (ع) را تکفیر کردند به قول جرجرداق مسیحى نفهمى آنها رسید به جائى که ولى خدا را در مسجد خدا قربة الى الله کشتند!

اگر مى‏گوئیم تابع عالم شو، به خاطر این است که آن فرد یک وقت مطهرى را قربة الى الله مى‏کشد اگر مى‏گوئیم تابع عالم شو، سر و کار با منبر و محراب داشته باش به خاطر این است که اگر سر و کار با على نداشته باشى، خواه ناخواه على ولى خدا را قربة الى الله در مسجد خدا مى‏کشى. ابن‏ملجم شمشیر زد به فرق على قربة الى الله زد. عالم شوید، داناى در دین شوید سر و کار با منبر و محراب پیدا کنید، اگر عالم نیستى، متعلم باش. اگر عالم نیستى سر و کار با منبر و محراب داشته باش. اى آقایان، خانمها کارى کنید این جوانهاى شما سر و کار با منبر و محراب پیدا کنند، به آنها مرتب بخوانید، بى‏تفاوتى به خرج ندهید، اگر شبهه‏اى جوانتان دارد او را ارجاع کنید به کسى که مى‏تواند جواب شبهه‏اش را بدهد.

جوانهاى عزیز! دختر و پسر به شما بگویم اسلام مخصوصاً دین شیعه از هر فولادى محکم‏تر، پایه‏ى او بسیار محکم، جوابگوى هر اشکال. دختر و پسر، بن‏بست در اسلام نیست عالم متخصص نمى‏شود یکى بماند و شبهه‏ى تو را نتواند جواب دهد.

اگر شبهه دارى مراجعه کن به عالم متخصص و شبهه‏ات را رفع کن نگذار شبهه در تو بماند، تا اینکه دستخوش وسوسه‏ى شیطان و نفس اماره شوى و بالأخره اگر عالم نیستى متعلم باش الحمدلله کتاب‏هاى دینى زیاد نوشته شده کتاب در معارف اسلامى، در علم کلام و در اخلاق زیاد نوشته شده، جوانها با رساله سر و کار داشته باشید، جوانها با منبر و محراب سر و کار داشته باشید، بدانید به نفع شما است، بدانید امیرالمؤمنین (ع) مى‏فرماید که اگر سر و کار با منبر و محراب نداشته باشى یک دفعه عالم ربانى را ترور مى‏کنى قربة الى الله،

یک دفعه براى خاطر یک دستمال،قیصریه را به آتش مى‏کشى قربة الى الله و همه و همه اینها براى خاطر جهل است به خاطر سر و کار نداشتن با عالم است.

دیر شد، اما یک جمله‏اى بگویم که بسیارى از جاهل‏ها عوضى مى‏گیرند و مواظب باش عوضى نگیرى. امیرالمؤمنین (ع) در نهج‏البلاغه یک نامه‏اى نوشته به معاویه، مى‏فرماید: معاویه! شنیده‏ام مسجد مى‏سازى، بعد مى‏فرماید در نهج‏البلاغه: معاویه تو نظیر آن زنى هستى که: در زمان جاهلیت زنا مى‏داد ولى پولش را صدقه مى‏داد. بعد مردم به او گفتند: «فویل لک لا تزن و لا تتصدقى» آخر نه زنا بده، نه صدقه بده! نه این، نه آن.

اگر آدم جاهل شد اینجور مى‏شود مال حرام را قربة الى الله مى‏دهد به مردم، اگر آدم جاهل شد توى سر مظلوم مى‏زند به نام مستکبر، اگر آدم جاهل شد در سر مردم مى‏زند، مظلوم را مى‏زند قربة الى الله، اگر انسان جاهل شد، مى‏رسد به اینجا که گناه مى‏کند، به نام ثواب، قرآن شریف مى‏فرماید:

»هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً«(23) مى‏خواهید ورشکسته‏ترین افراد را نشان شما دهم، بعد مى‏فرماید ورشکسته‏ترین افراد آنهایى هستند که کار بد مى‏کنند و خیال مى‏کنند کار خوب است. و کار جاهل این است براى اینکه به قول امیرالمؤمنین «الجاهل اما مفرط او مفرط» جاهل یا افراط گر است یا تفریط گر که هر دو غلط است، هر دو خلاف اسلام است، و آنکه معتدل کار کند علم مى‏خواهد، سر و کار با عالم مى‏خواهد، بچه‏هایتان باید سر و کار با عالم پیدا کنند تا بزرگ نشده، وارد جامعه نشده، عالم در دین و آنچه احتیاج در دین دارند داشته باشند.


1) بحار، جلد 71، صفحه 327.

2) منیة المرید، صفحه 10، بحار، جلد 1، صفحه 117، ح 47.

3) شرح ابن ابى‏الحدید، جلد 14، صفحه 13.

4) مائده، 32.

5) جواهر فى اللواحق، صفحه 453.

6) المیزان، جلد 20، آخر جز، 30.

7) طلاق، 12.

8) جمعه، 2.

9) یس، 13.

10) یس 20.

11) رعد، 41.

12) کنز العمال، حدیث 28715.

13) منیة المرید، صفحه 14.

14) توبه، 122.

15) مجادله، 11.

16) فروغ ابدیت، جلد اول.

17) اصول کافى، جلد 1، صفحه 238.

18) بقره، 279.

19) حج، 11.

20) تحف العقول، صفحه 176. بحار، جلد 44، صفحه 195.

21) بحار جلد 1، صفحه 187، خبر 4.

22) بحار، جلد 2، صفحه 111.

23) کهف، 104.