بحث دربارهى تعلیم و تعلم، مربوط به کودک و نوجوان بود، در این باره دیروز صحبت کردیم ولى بحث ناقص ماند.
امروز در این باره باید صحبت شود که تعلیم و تعلم از نظر اسلام فوقالعاده اهمیت دارد، ثوابى که براى تعلیم و تعلم در اسلام وعده داده شده است بر هیچ چیزى داده نشده و به اندازهاى تعلیم و تعلم و تفکر ثواب دارد که امام صادق (ع) فرموده: تفکر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة.(1) یک ساعت فکر کردن از عبادت هفتاد سال بالاتر است، ثوابش از هفتاد سال عبادت بیشتر است، به اندازهاى ثواب بر آن بار شده است که شهید (ره) مىفرماید: اگر مجلس علمى باشد، مجلس تعلیم و تعلمى باشد، ملائکه مىآیند و بالهایشان را پهن مىکنند براى این عالم براى این متعلم و بعد هم افتخار مىکنند که ما هستیم که بالمان فرش براى تعلیم و تعلم شده است.(2)
به اندازهاى تعلیم و تعلم ثواب دارد که در جنگ خیبر امیرالمؤمنین (ع) سوار بودند و پیامبر اکرم (ص) پیاده و لشکر مهیا بود براى رفتن، پیامبر اکرم (ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «یا على لئن یهدى الله بک رجلاً خیر لک مما طلعت علیه الشمس(3) دارى جبهه مىروى، دارى جنگ مىروى
ثوابش زیاد است، اما ثواب بالاتر از این، اگر بتوانى کسى را هدایت کنى، بتوانى کسى را از بیراهه به راه آورى، ثوابش بالاتر از دنیا و آنچه در دنیا است. قرآن شریف بالاتر از اینها مىفرماید: «وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً«(4)
اگر یک پدر و مادرى با تعلیم و تعلمشان بتوانند یک بچه مسلمان تحویل جامعه بدهند، یک معلمى، یک عالمى بتواند کسى را بسازد ثوابش مثل این است که جهان را زنده کرده باشد به اندازهاى پیش شیعه تعلیم و تعلم اهمیت دارد که مرحوم محدث قمى (ره) در شبهاى قدر یک جملهاى از صدوق (رئیس المحدثین) نقل مىکند، صدوق کسى است که افتخار براى شیعه است، و دین شیعه مرهون او است.
مرحوم محدث قمى در مفاتیح از ایشان نقل مىکنند که صدوق مىفرماید: در جلسهاى بودیم که علما بودند علماى شیعه در آن جلسه بودند مذاکره شد، گفتگو شد که شب قدرى که اعمالش از هزار ماه بهتر است چه عملى فضیلتش از همهى اعمال بهتر است؛ همه گفتند تعلیم و تعلم یعنى شب نوزدهم، بیست و یکم، شب بیست و سوم آن عملى که از همهى اعمال فضیلتش بیشتر است این است که انسان یک مسألهاى یاد بگیرد، اگر امشب یک ساعت تفکر کردى، در خود فرورفتى و با خود صحبت کردى، اگر امشب پاى منبر نشستى و جملهاى برداشت کردى،: این از هر عملى فضیلتش بیشتر است. لذا بعضى از بزرگان که روى آنها حساب مىشود مىبینیم کتابشان تاریخ دارد و شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان کتابش تمام شده مثلاً صاحب جواهر (ره) که فقهش چکش براى مراجع تقلید است فردى که مثل او در اسلام کم نظیر است یا بى نظیر است این مرد یک جواهرى نوشته که الآن در چهل و دو جلد چاپ شده است. در آخر جواهر تاریخ مىگذارد مىفرماید که از جواهر، از این کتاب فارغ شدم. شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان، معلوم مىشود پیش صاحب جواهر بهترین اعمال، حتى از قرآن سرگذاشتن، از جوشن کبیر خواندن حتى از دعا و توبه که ثوابش خیلى زیاد است. فقه نوشتن بوده است.(5)
همچنین استاد بزرگوار ما علامه طباطبائى (ره) در جلد بیستم (المیزان) این کتاب پر ارزش، این تفسیر کم نظیر یا بىنظیر را که افتخارى براى شیعه شد، ایشان هم مىفرماید که از این تفسیر فارغ شدم تفسیرم شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان به پایان رسید.(6) معلوم مىشود نزد آقاى طباطبائى هم افضل همه اعمال، تعلیم و تعلم بوده است از نظر قرآن شریف عالم خلقت از تکوین و تشریع، هر دو براى خاطر تعلیم و تعلم است.
قرآن مىفرماید: اگر این جهان را خلق نمودم، اگر صد و بیست و چهار هزار پیامبر فرستادم براى تعلیم و تعلم است.
»اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا«(7) مىفرماید خدا آن است که هفت آسمان را خلق کرده، هفت زمین را خلق نموده و بالأخره عالم وجود را خلق کرده براى اینکه شما عالم شوید.
براى تشریعش هم در سورهى جمعه مىفرماید: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ«(8)
پیامبر آمده با معجزه آمده، براى تعلیم و تعلم آمده، براى آموزش و پرورش آمده، به اندازهاى قرآن به تعلیم و تعلم اهمیت داده است که قرآن مىفرماید: تمدن شهر آنجا است که عالم باشد، از نظر قرآن شریف، قم در این کرهى زمین اشرف همه جا و تمدنش بالاتر از همه جاست. در سورهى «یس» قضیه انطاکیه را جلو مىکشد مىفرماید:
»وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ«(9) یعنى پیامبر براى اینها مثال بزن، مثال آن دهى که پیامبران وارد آن ده شدند، بعد در آخر قضیه مىفرماید: «وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدینَةِ رَجُلٌ یَسْعى«(10) از آخر شهر کسى فریادش بلند شد که متابعت کنید از پیامبرها، اول، ده بود بعد شهر شد، انطاکیه اول ده بود چرا؟ چون عالم در آن نبود اما بعد همین انطاکیهى ده از نظر
قرآن شهر مىشود. چون عالم در آن مىآید، یعنى این آیه مىفرماید آنجا شهر است که تعلیم و تعلم در آن باشد، آنجا تمدن است که تعلیم و تعلم در آن باشد، آن فرد متمدن است که سر و کار با تعلیم و تعلم داشته باشد.
قرآن آنجایى که علم در آن نباشد، آن فردى که تعلیم و تعلم نداشته باشد، آن زمینى که تعلیم و تعلم نداشته باشد این را کم ارزش مىداند لذا مىفرماید اگر عالمى از این جهان رفت، زمین بواسطهى فوت آن عالم، کم ارزش مىشود.
قرآن مىفرماید: » أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها«(11) امام سجاد (ع) مىفرماید آیا نمىبینى که با فوت ما این زمین ناقص، و کم ارزش مىگردد. امام صادق (ع) مىفرماید اگر عالمى از این جهان رفت، کره زمین کم ارزش مىشود وقتى پیش خدا پر ارزش است، وقتى قدر و منزت دارد که عالم در آن باشد یعنى فرد وقتى ارزش دارد پیش خدا که عالم باشد، متعلم باشد و نظیر این آیات در قرآن زیاد است، در روایات نیز از رسول خدا (ص) رسیده:
»یوزن یوم القیمة مداد العلماء و دم الشهداء فیرجح علیهم مداد العلماء على دم الشهداء«(12)
مىدانید، شهید اجر دارد، منزلت دارد، به فرموده امام صادق (ع) مىفرماید: هر چیزى حدى، قدر و منزلتى دارد جز شهید که مافوق شهید قدر و منزلتى نیست اما با همهى اینها که براى شهید گفته شده فرموده است که مداد علماء نوشتهى عالم از خون شهید بالاتر است، از خون شهید افضل است اگر یک عالمى بنشیند و یک صفحه بنویسید، این صفحه او بالاتر از این است که خونش را در جبهه در راه خدا بدهد به اندازهاى در تعلیم و تعلم صحبت شده که در روایت آمده مىفرماید به صورت عالم نگاه کردن عبادت است، به دیوار خانه عالم نگاه کردن عبادت است، به در خانهى عالم نگاه کردن عبادت است، با عالم صحبت کردن ولو صحبت علمى نباشد عبادت است و نظیر این آیات و
روایات فراوان است.(13)
و بالأخره به همهى شما بگویم که اسلام عالم مىخواهد، اسلام مىخواهد همهى ما عالم باشیم،اسلام مىخواهد همهى ما دانا باشیم، اسلام از جاهل بدش مىآید، اسلام نادان را ترک کرده، طرد کرده است.
امام صادق (ع) با کمال صراحت مىفرماید: «تفقهوا فى الدین، فان من لا یتفقه فى الدین فهو اعرابى» مىفرماید: بروید دانا شوید، بروید متخصص در علوم اسلامى شوید، براى اینکه آن کسى که تعلیم و تعلم در زندگیش نباشد، آن کس که سر و کار با منبر و محراب نداشته باشد مسلمانى او لنگ است، او مثل عربهاى زمان جاهلیت است.
اسلام مىگوید: من مسلمان نادان نمىخواهم، طردش مىکنم من مسلمانى را مىخواهم که دانا باشد، حالا حرف این است چرا اینقدر اسلام اهمیت داده به جلسهى علم یعنى چرا اگر این جلسه ما یک ساعت طول بکشد از هفتاد سال عبادت بالاتر است. چرا اسلام این همه ترغیب و تحریص کرده است براى تعلیم و براى تعلم و برای فراگیرى علم. به خاطر سه چیز است.
اسلام همین طورى که افرادى مىخواهد که در جبهه در سرحدها مواظب اسلام باشند، مواظب سرحدها باشند و بالأخره افراد رزمى مىخواهد و افرادى را مىخواهد که در جبهه بجنگند اسلام را حفظ کنند همینطور افرادى را مىخواهد که بتوانند مدافع اسلام باشند، یعنى اسلام از جوان مىخواهد که علاوه بر اینکه مىتواند بجنگد بتواند مدافع اسلام باشد یعنى همینطور که این تخصص در فن رزمى دارد، تخصص در فن دفاع از اسلام داشته باشد، از همه ما خواسته است فقط مربوط به من عمامه به سر نیست. بعضىها خیال مىکنند که دفاع از اسلام تنها به عهده روحانیت است نه، باید او باشد، دستور هم داده شده.
در قرآن شریف که حوزههاى علمیه باید باشد براى اینکه متخصص پیدا شوند براى اینکه مدافع اسلام باشند و واجب هم کرده براى همه ً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ
یَحْذَرُونَ«(14)
یعنى بر همهى مسلمانها لازم است که حوزهى علمیه داشته باشند، افراد بیایند در حوزه و آن افراد دیگر پشت جبهه کمک به حوزهى علمیه کنند تا افراد متخصص در حوزههاى علمیه پیدا شوند ولى از قرآن و روایات فهمیده مىشود که باید همه بتوانند مدافع از اسلام باشند یک جوانى که مدرک دیپلم یا فوقدیپلم دارد چنانچه با یک جوان تودهاى با یک جوان کمونیست برخورد کرد باید بداند او را مجاب کند، اگر نتواند مجاب کند این اسلامش لنگ است، قرآن گفته من مسلمان آگاه مىخواهم، گفته من مدافع مىخواهم همانطور که مجاهد مىخواهم.
اسلام هشام بن حکم مىخواهد، هشام بن حکم حوزه رفته نبود، متخصص در فلسفه و علم کلام نبود، متخصص در فقه نبود، اما براى خاطر اینکه آمد و شد با امام صادق (ع) داشت، درسهاى امام صادق، منبرهاى امام صادق (ع) را مىنشست یک جوان مدافعى بود و به اندازهاى امام صادق از او خوشش مىآمد که در روایات مىخوانیم که هشام در جلسهاى وارد شد که پیرمردها و متشخصها نشسته بودند تا وارد شد هنوز محاسنش نروئیده بود یک جوان 18 تا 20 سالهاى بود امام صادق (ع) بلند شدند گفتند: بیا جلو پهلوى خودش او را نشاندند به پیرمردها برخورد به متشخصها و متمکنها برخورد که چرا امام صادق (ع) جلوى پاى او بلند شدند و بعد هم او را مقدم بر ما پهلوى خودش نشاندند.
امام صادق توجه کردند و گفتند مگر قرآن نخواندهاید قرآن مىگوید این کار را بکن. » یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ«(15) یعنى اسلام همهى امتیازها را زیر پا گذاشته است. پیامبر اکرم فرمودند: «و مآثى الجاهلیة تحت قدمى» تمام امتیازهاى زمان جاهلیت را من زیر پا گذاشتم اسلام همهى امتیازهاى زمان جاهلیت را ملغى کرده است.(16) تنها امتیاز مورد قبول علم، تقوا و ایمان است، قرآن مىفرماید این عالم متدین نه یک درجه
امتیاز دارد، بلکه درجات امتیاز دارد، امام صادق فرمودند: قرآن مىگوید او را این جور احترام کنم امام صادق (ع) فرمودند: که میدانى چرا من اینقدر به او احترام مىکنم زیرا «هذا ناصرنا بلسانه» براى این است که ما را یارى مىکند با زبانش یعنى جوانهاى عزیز، اسلام را دو دسته یارى مىکنند: یک دسته عزیزان در جبهه جنگ اینها افرادى هستند مدافع اسلام که یارى مىکنند اسلام را با خون خودشان.
یک دسته هم مىخواهد ناصر اسلام باشند با زبانشان این هشام بن حکم که امام صادق (ع) مىفرماید: «هذا ناصرنا بلسانه» به این خاطر است.
باز روزى هشام آمد خدمت امام صادق (ع) امام فرمودند: شنیدهام یک قضیهاى بین تو و عمرو بن عبید که یکى از علماى بزرگ بوده واقع شده، گفت: بله یابن رسول الله فرمودند: قضیه را برایم بگو، گفت آقا، در مقابل شما لکنت زبان پیدا مىکنم نمىتوانم صحبت کنم امام فرمودند نه بگو، قضیه را تعریف کرد گفت: یابن رسول الله رفتم بصره دیدم عمرو بن عبید دارد درس مىدهد من در همان کفش کن جلو در نشستم، رو کردم به این آقا گفتم: آقا من غریبم یک مسأله دارم مسألهام را جواب بدهید، گفت مسألهات چیست؟ گفتم: آقا چشم دارى؟ گفت این چه مسألهاى است مىپرسى، مىبینى چشم دارم، گفتم مسأله من همین جورهاست. اگر محبت کنى جواب بدهى گفت گرچه مسألهاى احمقانه است اما جواب مىدهم.
چشمدارى گفت: بله، چشم را براى چه مىخواهى؟ براى این که ببینم. پرسیدم گوش دارى؟ گفت: بله، پرسیدم براى چه مىخواهى؟ براى این که بشنوم، دست و پا دارى؟ بله پرسیدم براى چه مىخواهى؟ براى اینکه با آن کار کنم و راه بروم، قوه لامسه دارى؟ بله براى اینکه نرمى و زبرى را بفهمم. قوه شامه دارى؟ بله براى اینکه خوب و بد را بفهمم، قوه ذائقه دارى؟ بله براى اینکه شیرینى و تلخى را بفهمم، گفتم: قلب هم دارى؟ گفت: بله گفتم براى چه؟ براى اینکه صحیح را از باطل بفهمم براى اینکه اگر شک کردم مراجعه به آن کنم گفتم خوب.
براى این بدن تو پروردگار عالم یک چیزى قرار داده که صحیح را از
باطل تمیز بدهد. در موقع شک مراجعه به آن شود اما براى این انسانها براى این عالم خلقت یک کسى را قرار نداده به نام امام تا در وقتى که شک کنى مراجعه به او بنمائى تا وقتى که شک کنى تمیز حق و باطل را از او بشنوى؟ ماند، یک مقدارى فکر کرد، سر را بالا کرد، گفت اهل کجا هستى؟ گفتم: اهل کوفه، گفت تو هشام بن حکم هستى؟ گفتم: آرى بلند شد مرا در بغل گرفت بوسید و بوئید مرا نشانید پهلوى خودش و درس را به خاطر من تعطیل کرد.
امام صادق (ع) خیلى خوشحال شدند فرمودند هشام این مجادله را، این برهان را از کجا به دست آوردى؟ گفت: از درسهاى شما ضبط کردم(17) امام صادق (ع) فرمودند: این در صحف ابراهیم است. در زبور حضرت داود (ع) است این احترامى که امام صادق (ع) به هشام مىگذارد به این خاطر است که باید همه و همه مدافع باشیم و اصحاب ائمه طاهرین و اصحاب رسول اکرم (ص) آنهایى که شناخته بودند اسلام را، همه و همه اینجورى بودند، زنشان اینطور بود، مردشان هم اینجور بود اگر مسلمان، دانا و آگاه نباشد گول مىخورد شیادها او را مىبرند.
یک آدم متقلبى بود در بصره ادعا مىکرد که من خیلى خوب هستم، ادعایش حتى رسید به جایى که عوام مردم اطراف او را گرفته بودند یک دفعه گفت «چخ چخ» مردم گفتند، چخ چخ یعنى چه؟ گفت که سگى مىخواست وارد مسجدالحرام شود من دیدم که سگ الآن وارد مىشود، چخ چخ گفتم که وارد نشود، مریدها گفتند عجب آدمى است از بصره مىبیند سگى را در مکه مىخواهد وارد مسجد شود.
یکى از افراد سادهلوح این جمله را شنید آمد پیش همسرش به او گفت یک مردى آمده خیلى عالیست، احاطه عجیبى دارد امروز سگى را از بصره دیده که مىخواست وارد مسجدالحرام شود و سگ را دور کرد که وارد مسجد نشود، زنش در جواب گفت خوب، این آقاى به این خوبى را چرا دعوت نمىکنى، این آقا را دعوت کن و وقتى مىآید، نه فقط آقا بلکه مریدهاى او را هم دعوت کن، ما هم از نزدیک او را ببینیم.
مرد خیلى خوشحال شد گفت خیلى خوب، آقا را دعوت کرد با مریدها همه آمدند این خانم با عملش مىخواهد او را افتضاح کند، لذا سفره را پهن کرد، وقتى سفره را پهن کردند، مرغ بود با پلو مرتب یک مقدار مرغ مىگذاشت بشقاب هر نفرى و مىگفت این را بگذار پهلوى او به این آقا که رسید گفت من یک مرغ درسته مىخواهم براى آقا بگذارم شاید افراد بدشان بیاید مىگویند چرا از آقا بیشتر پذیرائى کرد، من مرغ را مىگذارم زیر برنج، مرغ آقا را گذاشت زیر پلو، مرغ دیگران را گذاشت روى پلو، سفره چیده شد سفره وقتى چیده شد این آقا یک نگاهى کرد دید مرغ روى برنج همه هست جز برنج او فریادش بلند شد که به من توهین کردند براى خاطر چى مرا اینجا آوردید به همه مرغ دادى به من نمىدهید؟ زن پشت در بود گفت: آقایى که از بصره سگ را در مسجدالحرام مىبینى چگونه مرغ را زیر پلو نمىبینى؟ از همان جا بلند شد رفت که رفت.
اسلام اینجور افرادى مىخواهد زیرک، دانا گول هر کسى را نخورند، از این زنها فراوان داریم الآن دیگر موقع بحث نیست شاید هم اقتضاى زمان نباشد، چه زنهایى که افرادى مانند ابن جوزىها را از منبر به زیر کشیدند. اسلام اینجور زنى مىخواهد، این زن دیپلم نداشت، اما در اسلام کار کرده بود، این مرد مثل هشام بن حکم مدرک لیسانس نداشت، اما سر و کار با منبر و محراب داشت. در دین کار کرده بود و نظیرش را در اسلام زیاد داریم و اسلام اگر مىگوید تعلیم و تعلم، اگر مىفرماید یک ساعت اینجا نشستن از هفتاد سال عبادت بالاتر است، براى خاطر این است که مىخواهد یک افرادى را بسازد که اینها مدافع اسلام باشند.
دخترها به شما عرض کنم اگر شما در مقابل یک دختر لاابالى در حجاب نتوانید حجاب اسلام را به او اثبات کنید، شما نقص دارید ولو اینکه مدرک لیسانس داشته باشید، آقا پسر ولو دکتر باشى، تخصص در فن علوم طبیعى داشته باشى، اما اگر یک جوان تودهاى با تو صحبت کرد و نتوانستى او را مجاب کنى نقصدارى از نظر اسلام جاهل هستى، از نظر اسلام اسلام تو لنگ است و باید مدافع اسلام باشى این یک مطلب.
مطلب دوم – که اسلام اهمیت به تعلیم و تعلم مىدهد براى خاطر این است که اگر انسان عالم شد دیگر زیر بار ظلم نخواهد رفت یقین داشته باشید. زیر بار ظلم کسى مىرود که نادان باشد، این مستثمرین به قول خودشان مستعمرین، استعمارگرها هر کجا که وارد شدند اول فرهنگ استعمارى براى آنها آوردند بعد مسلط شدند لذا یکى از کارهاى مهم استعمارگر این است که مردم را در جهل خودشان نگاه دارد.
شما در ممالک اسلامى مطالعه کنید در ممالک ضعیفه که استعمارگرها مسلط هستند نگاه کنید ببینید فرهنگ ندارند و اگر فرهنگ دارند فرهنگ به درد بخور ندارند. شما مطالعه کنید در همین ایران ما و فرهنگش را در زمان طاغوت ببینید که الآن همان فرهنگ به ما ارث رسیده است، الآن هم فرهنگ ما ناقص است خیلى ناقص است و باید فرهنگ اسلامى شود، باید فرهنگ خودکفا بشود مىخواستند اسپانیا را بگیرند اسپانیاى عزیز و متخصص در علوم، اسپانیایى که تمدن را به غرب نشان داد اسپانیایى که تاریخ انگلستان مىگوید اگر انگلستان مخترع شد به خاطر اسپانیا است.
این اسپانیا را مىخواستند بگیرند و گرفتند بدهم گرفتند، مسلمانها را کشتند در یک شب هیجده هزار نفر را تکه تکه کردند و افراد را به دار آویزان نمودند کار به جائى رساندند که محمد بن رافع مىگوید: من بچه کوچک بودم، پدرم مرا در اطاق احضار کرد کتابى را از لاى خاک بیرون آورد و گفت این قرآن مسلمانها است، این قرآن تو است، من اینجا دفن مىکنم مواظب باش به مادرت هم نگویى، به هیچ کس نگویى تو مسلمانى این هم کتاب تو است، اما اگر بفهمند این کتاب توست تو را مىکشند. مىگوید دوباره کتاب را زیر خاک کرد آمدم بیرون رفتم مدرسه که رفیق پدرم آمد، گفت پدرت را کشتند و نصف بدنش را اینطرف خیابان و نصف بدنش را آنطرف خیابان افکندند و تو بیا برویم و مرا از شهر بیرون برد و گفت برو، این بود وضع رقتبار مسلمانها، این نصرانیت این استعمارگران با مسلمانها چه کردند و بالأخره اسپانیا را گرفتند.
اما مىدانید چرا گرفتند چگونه گرفتند؟ همهى تاریخنویسها مىگویند
براى خاطر دو چیز، یکى حکومتهاى نالایقى که در ممالک اسلامى سر و کار بودند وقتى آنها حکومت نالایقى سرکار آوردند، اول فرهنگ استعمارى برایش مىآوردند بعد هم مراکز فحشاء، جوانها را مشغول مىکنند به استخر شنا، به اختلاط دختر و پسر، به مراکز فحشاء و بالاخره جوانها را سرگرم فحشاء مىکنند و مراکز فحشاء را فراوان حتى آنها شراب مجانى، زنهاى همه جایى مجانى آوردند در اسپانیا وقتى که مراکز فحشاء زیاد شد، وقتى فرهنگ استعمارى آمد توانستند به یک شب اسپانیا را بگیرند. همه جا چنین بوده است. اگر مسلمان جاهل باشد، سوارى مىدهد، سوارى دادن مال جاهل است. آن کسى که مىفهمد سوارى نمىدهد.
در اصفهان ما یک شاعر و بیچارهاى بود این شاعر همیشه همه را هجو مىکرد، امامزاده را هجو مىکرد، عالم را هجو مىکرد و تاجر و کاسب و شاعر را هم هجو مىکرد اصلاً طبعش بدگوئى بود، نوکرش گفته بود که به من گفت برو اسب مرا آب بده، من آمدم اسب را در مدرسه آب دادم وقتى که برگشتم گفت خوب زود برگشتى! گفتم: بله گفت کجا آبش دادى، گفتم در مدرسه باز بود رفتم در مدرسه آبش دادم گفت برو، برو این اسب را بفروش که این است دیگر بار نمىدهد، حال او مىخواسته مسخره کند که کسى آب مدرسه را بخورد تنبل مىشود و بار نمىدهد، این جمله را که به من گفتند من گفتم اتفاقاً از حرفهاى خوب این آقا همین است و آن اینکه کسى که آب مدرسه بخورد دیگر بار نمىدهد. اگر عالم باشد این دیگر بار مىگیرد نه بار بدهد، بله بار مىگیرد. به قول قرآن شریف «لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ«(18) نه ظلم مىکند و نه ظلم مىکشد. مسلمان نه درنده است نه الاغ، درنده ظلم مىکند، الاغ زیر بار ظلم مىرود. اما مسلمان نه ظلم مىکند زیرا درنده نیست و نه زیر بار ظلم مىرود الاغ هم نیست.
هر ملتى که زیر بار ظلم رفت الاغ است. در روز قیامت هم به صورت الاغ وارد محشر مىشود. هر ملتى هم که ظلم کند آنهم به صورت درنده وارد صف محشر مىشود. و این آیات و روایاتى که خواندم مىگوید من ظالم
نمىخواهم من منظلم هم نمىخواهم من دانا مىخواهم تا زیر بار ظلم نرود، این هم علت دوم است.
علت سوم – براى اینکه ترغیب و تحریص به تعلیم و تعلم شوید. بچهات را آنطور که دیروز گفتم بار بیاور به این خاطر است که قرآن شریف مىفرماید آنکه دانا نباشد ایمان او حرفى است. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ«(19)
بعضى از مردم ایمانشان حرفى است، رسوخ در دلشان نکرده است، علمى نیست لقلقهى لسان است، به فرمودهى أباعبدالله الحسین که در آن خطبهاش مىفرماید:
»الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم«(20) مردم معمولاً دنیاپرست هستند و دین سر زبان آنهاست، رسوخ در دل آنها نکرده است. قرآن شریف مىفرماید که بعضى از مردم اینطورى هستند.
وقتى که دین سر زبان آنها باشد اگر برایشان خیر جلو بیاید خوشحالند، تشکر از خدا مىکنند، کسب خوب دارد، زن خوب دارد، خانه خوب دارد، نعمت خوب دارد امنیت دارد «اطمئن به» خیلى خوشحال است همیشه مىگوید: «الحمدلله رب العالمین» اما یک دفعه جنگ مىآید، کمبود مىآید، دادش بلند مىشود به اندازهاى که نه گله از انقلاب دارد نه گله از خدا دارد، دادش در خانه با زن و بچه بلند است. نه اینکه گله از خدا و انقلاب دارد، با مشترى دیگر نمىسازد، یک مشترى بیاید در مغازهاى مىبیند استفاده کم است. یک جمله بگوید دادش بلند مىشود مىخواهد او را بدرد. «و ان أصابته فتنة انقلب على وجهه«.
قرآن مىگوید: «خسر الدنیا و الآخرة» اگر انسان عالم نباشد دین او مىشود دین حرفى، دین سرزبانى، امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه همین را مىفرماید، مىفرماید: «الناس ثلاثة: عالم ربانى و متعلم على سبیل نجاة و همج
رعاء اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح لمیستضیئوا بنور العلم و لمیلجئوا الى رکن وثیق«(21)
مىفرماید مردم سه قسماند مواظب باش قسم سوم نباشى، مردم سه قسم هستند یک قسمت افرادى که عالم هستند، یک قسم افرادى که پشتوانه آنها عالم است، متعلم هستند یعنى سر و کار با منبر و محراب دارند، سر و کار با کتابهاى دینى دارند، متعلم هستند یک دسته هم «همج رعاء» هستند یعنى پشههاى پستى هستند این پشهها دو قسم هستند. یک قسم پشههایى که استقلالى دارند مثل مگسهایى که در روز هستند، یک پشههایى که اصلاً استقلال ندارند و زیرآبکى مىگزند پشههاى در شب مخصوصاً پشههاى خاکى اینها هر کجا باد بیاید همانجا مىروند باد اینطرف، بیاید، اینطرف. باد آنطرف بیاید، آنطرف.
امیرالمؤمنین (ع) مىفرمایند اگر انسان عالم نباشد، اگر تابع عالم نباشد دیگر همج رعاء است، بعد مىفرماید: «أتباع کل ناعق» هر صدایى که بلند شود همان طرف مىرود هر کجا باشد سینه مىزند، حال علم على باشد سینه مىزند، علم معاویه هم باشد سینه مىزند «یمیلون مع کل ریح» هر کجا باد بیاید همانجا مىرود، از همانطرف مىرود براى اینکه به نور علم دلش روشن نشده، براى اینکه به رکن وثیقى به عالم اتکا ندارد، براى اینکه سر و کار با عالم ندارد. یک روزى تودهاى مىشود، یک روزى کمونیست مىگردد. یک روزى توبه مىکند آدم وقتى همج شد اینجور مىشود.
معمولاً آدم وقتى موضع نداشت، جو او را مىبرد. محیط او را مىبرد، رفیق بد او را مىبرد، و احساسات او را مىبرد و اسلام نمىخواهد که احساسات تو را ببرد، نمىخواهد جو تو را ببرد نمىخواهد علم تو را ببرد نمىخواهد عقل تو را ببرد، مىخواهد تابع عقل باشى، مىخواهد تابع علم باشى و بالأخره اگر عالم نیستى متعلم باشى، تمام مفاسد از همین جا سرچشمه گرفته که امیرالمؤمنین (ع) مىفرماید: دو دسته کمر على را شکستند: «قصم ظهرى رجلان عالم متهتک و جاهل متنسک«(22)
یکى عالم بىعمل کمر على را شکست مانند عمرعاصها، یکى هم جاهل مقدس مانند خوارج نهروان، خوارج نهروان مقدس بودند، پیشانى غالبشان پینه کرده بود نماز شب مىخواندند اما نادان بودند، نفهم بودند این نفهمى آنها رسید به جائى که على (ع) را تکفیر کردند به قول جرجرداق مسیحى نفهمى آنها رسید به جائى که ولى خدا را در مسجد خدا قربة الى الله کشتند!
اگر مىگوئیم تابع عالم شو، به خاطر این است که آن فرد یک وقت مطهرى را قربة الى الله مىکشد اگر مىگوئیم تابع عالم شو، سر و کار با منبر و محراب داشته باش به خاطر این است که اگر سر و کار با على نداشته باشى، خواه ناخواه على ولى خدا را قربة الى الله در مسجد خدا مىکشى. ابنملجم شمشیر زد به فرق على قربة الى الله زد. عالم شوید، داناى در دین شوید سر و کار با منبر و محراب پیدا کنید، اگر عالم نیستى، متعلم باش. اگر عالم نیستى سر و کار با منبر و محراب داشته باش. اى آقایان، خانمها کارى کنید این جوانهاى شما سر و کار با منبر و محراب پیدا کنند، به آنها مرتب بخوانید، بىتفاوتى به خرج ندهید، اگر شبههاى جوانتان دارد او را ارجاع کنید به کسى که مىتواند جواب شبههاش را بدهد.
جوانهاى عزیز! دختر و پسر به شما بگویم اسلام مخصوصاً دین شیعه از هر فولادى محکمتر، پایهى او بسیار محکم، جوابگوى هر اشکال. دختر و پسر، بنبست در اسلام نیست عالم متخصص نمىشود یکى بماند و شبههى تو را نتواند جواب دهد.
اگر شبهه دارى مراجعه کن به عالم متخصص و شبههات را رفع کن نگذار شبهه در تو بماند، تا اینکه دستخوش وسوسهى شیطان و نفس اماره شوى و بالأخره اگر عالم نیستى متعلم باش الحمدلله کتابهاى دینى زیاد نوشته شده کتاب در معارف اسلامى، در علم کلام و در اخلاق زیاد نوشته شده، جوانها با رساله سر و کار داشته باشید، جوانها با منبر و محراب سر و کار داشته باشید، بدانید به نفع شما است، بدانید امیرالمؤمنین (ع) مىفرماید که اگر سر و کار با منبر و محراب نداشته باشى یک دفعه عالم ربانى را ترور مىکنى قربة الى الله،
یک دفعه براى خاطر یک دستمال،قیصریه را به آتش مىکشى قربة الى الله و همه و همه اینها براى خاطر جهل است به خاطر سر و کار نداشتن با عالم است.
دیر شد، اما یک جملهاى بگویم که بسیارى از جاهلها عوضى مىگیرند و مواظب باش عوضى نگیرى. امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه یک نامهاى نوشته به معاویه، مىفرماید: معاویه! شنیدهام مسجد مىسازى، بعد مىفرماید در نهجالبلاغه: معاویه تو نظیر آن زنى هستى که: در زمان جاهلیت زنا مىداد ولى پولش را صدقه مىداد. بعد مردم به او گفتند: «فویل لک لا تزن و لا تتصدقى» آخر نه زنا بده، نه صدقه بده! نه این، نه آن.
اگر آدم جاهل شد اینجور مىشود مال حرام را قربة الى الله مىدهد به مردم، اگر آدم جاهل شد توى سر مظلوم مىزند به نام مستکبر، اگر آدم جاهل شد در سر مردم مىزند، مظلوم را مىزند قربة الى الله، اگر انسان جاهل شد، مىرسد به اینجا که گناه مىکند، به نام ثواب، قرآن شریف مىفرماید:
»هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً«(23) مىخواهید ورشکستهترین افراد را نشان شما دهم، بعد مىفرماید ورشکستهترین افراد آنهایى هستند که کار بد مىکنند و خیال مىکنند کار خوب است. و کار جاهل این است براى اینکه به قول امیرالمؤمنین «الجاهل اما مفرط او مفرط» جاهل یا افراط گر است یا تفریط گر که هر دو غلط است، هر دو خلاف اسلام است، و آنکه معتدل کار کند علم مىخواهد، سر و کار با عالم مىخواهد، بچههایتان باید سر و کار با عالم پیدا کنند تا بزرگ نشده، وارد جامعه نشده، عالم در دین و آنچه احتیاج در دین دارند داشته باشند.
1) بحار، جلد 71، صفحه 327.
2) منیة المرید، صفحه 10، بحار، جلد 1، صفحه 117، ح 47.
3) شرح ابن ابىالحدید، جلد 14، صفحه 13.
4) مائده، 32.
5) جواهر فى اللواحق، صفحه 453.
6) المیزان، جلد 20، آخر جز، 30.
7) طلاق، 12.
8) جمعه، 2.
9) یس، 13.
10) یس 20.
11) رعد، 41.
12) کنز العمال، حدیث 28715.
13) منیة المرید، صفحه 14.
14) توبه، 122.
15) مجادله، 11.
16) فروغ ابدیت، جلد اول.
17) اصول کافى، جلد 1، صفحه 238.
18) بقره، 279.
19) حج، 11.
20) تحف العقول، صفحه 176. بحار، جلد 44، صفحه 195.
21) بحار جلد 1، صفحه 187، خبر 4.
22) بحار، جلد 2، صفحه 111.
23) کهف، 104.