بحث ما دربارهى تعلیم و تعلم است، در روایات تربیتى و در روایاتى که مربوط به تربیت اولاد است، مسئله تعلیم و تعلم بچهها از حقوق شمرده شده است و در غالب روایات مىخوانیم، حق اولاد بر پدر و مادر این است که آنها را عالم کنند «قال رسول الله (ص(: حق الولد على والده أن یعلمه الکتابة و الرمایة و أن لایرزقه الا طیباً«(1)
و این جمله در بسیارى از روایات وارد شده مراد از تعلیم و تعلمى که در روایات آمده، سه قسمت تعلیم و تعلم مربوط به بچه، مربوط به نوجوان، مربوط به جوان باید باشد و اگر پدر و مادر در این سه قسم از تعلیم و تعلم کوتاهى کنند مقصرند و اولاد مىتواند در روز قیامت از آنها بازخواست کند و بعضى اوقات هم به عنوان ثانوى منجر به حرمت مىشود.
قسمت اول: معلوماتى است که مربوط به دنیاى بچه است نظیر مدرسه و راهنمایى، دبیرستان و دانشگاه که آنچه واجب است براى پدر و مادر معلومات عمومى است و معلوم است این معلومات عمومى هرچه بالا برود فضیلتى است براى انسان، و پدر و مادر این حق را بهتر مراعات کردهاند.
یک قسمت هم مربوط به زندگى است یعنى تعلیم و تعلم که مربوط به زندگى انسانهاست مثل اینکه لازم است مادر به دخترش شوهردارى یاد بدهد، خانهدارى، بچهدارى باید یک دختر 10 – 15 ساله بداند که چگونه باید شوهردارى کرد و این وظیفهاى است که
مادر باید انجام دهد، از نظر عمل، از نظر گفتار و طرز شوهردارى را به دخترش یاد بدهد، طرز بچهدارى را، بعضى اوقات شنیده شده که مثلاً دختر مدرک دیپلم دارد و یا ما فوق دیپلم اما بچه را بلد نیست بشوید، یا اینکه او را باز کند و بپیچد و این بد است براى دختر و در حقیقت باید بگوییم ننگى است براى مادر.
زیاد اتفاق افتاده است که دختر خانه شوهر مىرود اما بلد نیست غذا بپزد، بلد نیست مهماندارى کند، یک برنج و خورشتى بپزد، این نقصى است براى دختر ولو خیلى هم باسواد باشد و در حقیقت نقصى است براى مادر. بعضى اوقات اتفاق افتاده است که دختر رفته خانه شوهر بلد نبوده یک دگمه را بدوزد، چه رسد به این که خیاطى و گلدوزى بلد باشد.
این نقصى است براى دختر ولو اینکه از نظر جهازیه عالى باشد، از نظر مدرک هم لیسانس و دیپلم داشته باشد، دکترا داشته باشد این نقصى است، یک دختر خانم در مرتبهى اول باید خانهدارى و بچهدارى و شوهردارى را بلد باشد، در مرتبه بعد مدرک دیپلم یا لیسانس یا فوق دکترا داشته باشد، آن مرتبه لازم است، آن مرتبه فضیلت است.
یک دختر خانم باید مادرش طرز شوهردارى را به او یاد بدهد، خود این زن شوهردار باشد و به رخ دخترش بکشاند و به زبان بگوید که باید این طور شوهردارى کنى وقتى شوهر آمد خانه چیزى دست او است زن بلند شود با خوشرویى، با سلام، با تشکر آن چیز را از دست شوهر بگیرد. نان باشد، میوه باشد، گوشت باشد و به دخترش هم بفهماند وقتى که شوهرت آمد باید جلوى پاى او بلند شوى و آنچه در دست اوست بگیرى و از او تشکر کنى و بالأخره شوهردارى کردن، بچهدارى کردن، خانهدار کردن براى یک زن، واجب است.
این پسر که مىخواهد تشکیل خانواده بدهد، پدرش و مادرش باید به او یاد بدهند که چگونه باید زندارى کند، باید مرد باشى در خانه، باید مروت و ایثار و گذشت داشته باشى در خانه، علاوه بر اینکه پدر به او یاد مىدهد ایثار و گذشت را که انشاءالله بعد مفصل دربارهى تربیت عملى صحبت مىکنم، از نظر
گفتار باید بنشیند با زبان خوش با تسلط بر اعصاب به بچهاش بگوید، بچهجان اگر مىخواهى سعادتمند شوى در دنیا و آخرت باید اینجور زندارى کنى، باید ایثار و گذشت و فداکارى داشته باشى باید عفو و صفح در خانه داشته باشى، باید شبها بنشیند و به بچهاش یاد دهد که در جامعه چگونه باید زندگى کنى باید به او بگوید آدم خوش معامله شریک مال مردم است.
مواظب باش باصداقت باشى، مواظب باش با حقیقت باشى، مواظب باش جامعه تو را طرد نکند و مواظب باش در دل جامعه جا باز کنى مخصوصاً این شبهاى ماه مبارک رمضان بعضى اوقات دیده مىشود و این براى پدر و مادرها، براى جوانها ننگ است و باید بگویم ننگى است براى قم دیده مىشود ساعت 10 – 11 جوانها نشستهاند با هم متلک مىگویند یا بازى مىکنند به جاى اینکه این جوان ساعت 11 و 12 در مسجد باشد، در راه فراگیرى قرآن باشد، در خیابانها پرسه مىزند پدرها باید روى این موضوع احساس وظیفه کنند والا، جوان به مفسده کشیده مىشود و یک دفعه خبر برایش مىآورند ننگ برایت درست شد، ننگ براى قم درست شد.
مادر باید مواظب باشد، باید بداند دخترش کجا مىرود، با که تماس دارد، مگر دختر حق دارد تنهایى نماز جمعه برود و مادرش در خانه باشد، پدرش در خانه باشد، مگر مىشود دختر را رها کرد دختر برود، بعد بگوید دختر خانم کجا بودى، بگوید رفتم با هم مباحثهام مباحثه کنم یا رفتم منزل دائیم، رفتم منزل خاله بعضى اوقات به جاى منزل دائى و منزل خاله به جاى دیگر مىرود لذا یک دفعه ننگ براى پدر و مادر بار مىآورد، یک دفعه خبر بیاورند یک جوان را بردند کلانترى، پدر و مادر بیا کلانترى ببین چه خبر است، بالاتر از این یک دفعه خبر بیاورند دخترت را بردند کلانترى بیا ببین چه خبر است. این نه ننگ براى دختر تو است، نه سر به زیرى براى دختر است تا بمیرد، بلکه سر به زیرى براى طایفه تو، سر به زیرى براى قم است.
آقا شب نخواب اگر پسرت نمىخوابد، شب بنشین را بخواه با او صحبت کن، علم به او بیاموز این واجب است این لازم است، «حق الولد على الوالد ان یعلمه» به او بگو آقا طرز زندگى تو این است، به او بگو اگر
رفیق بد داشته باشى در چاه مىافتى و اگر در چاه افتادى هزار نفر عاقل هم نمىتوانند از چاه بیرونت آورند، اگر بازارى است یادش بده بگو اگر متخلف شدى، اگر حقهباز شدى، اگر مال حرام آمد مغازهات قرآن مىگوید: «یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ«.(2)
یعنى صدقه مال را زیاد مىکند، اما اگر حرام، ربا، غش در معامله، کمفروشى بدبختى اگر آمد در مال، این مال را نابودش مىکند این آیه را براى پسرت بخوان طرز کسب را به او یاد بده بگو پسرجان من، باید سر کسب سر به زیر باشى، اگر زنى آمد در مغازه وقتى زن رفت نفهمى که جوان بود یا پیر، با جمال بود، یا بىجمال، دهاتى بود یا شهرى، پسرجان من، سر کسب باید نجیب باشى تا زنهاى قم به تو مراجعه کنند و پشت سر تو تعریف تو را بکنند، باید با حقیقت و باصفا باشى تا اینکه رفقایت، همسایهات، تجار دیگر به تو اطمینان داشته باشند، و ورشکست نکنى و اگر ورشکست کردى فوراً به فریاد تو برسند و نگذارند رسوا شوى، این وظیفه پدرهاست که با پسرها صحبت کنند، این وظیفه مادرهاست که با دخترها صحبت کنند. باید به این دختر خانم گفت که دختر خانم تو نباید در مغازه بروى اگر چیزى لازم دارى باید من برایت بگیرم، باید پدرت برایت بگیرد اما اگر مىخواهى سلیقهات را به خرج بدهى خوب مجبوراً باید با من باشى دختر به تنهایى مىخواهد برود در مغازه کار یک دفعه مىشود و آن وقتى که شد دیگر بىآبرویى براى طائفه و براى قم است یک آن هوسرانى یک عمر پشیمانى، یک آن غفلت مادر، یک عمر سر به زیرى دخترت، تنها برود نماز جمعه، دخترت تنها برود براى خرید، آن هم مغازهى جوان – در تهران آدم مىشنود که مثلاً مغازههاى نابابى هستند بعد کمکم مىبیند که در قم هم هست.
در تهران مىشنود که زنهاى جلف یا دخترها مراجعه مىکنند به مغازههاى ناباب. در قم هم انسان مىشنود که دختر نجیب، دختر عفیف اما نفهمیده و نفهمتر از او پدر و مادرش، مراجعه مىکند در مغازهى جوان در مغازهى لباس فروشى که جوان مزلفى یا جوان نانجیبى صاحب آن مغازه است. اینها
ننگ است براى پدر و مادرها و پدر و مادرها باید صحبت کنند با پسرها (بعد دربارهى تربیت صحبت مىکنم) از نظر عمل، از نظر طرز گفتار صحبت مىکنم با داد و فریاد نمىشود دختر را آدم کرد، نمىشود پسر را آگاه کرد، تسلط بر اعصاب مادرى که مىخواهد با دختر بزرگش حرف بزند باید تسلط بر اعصابش داشته باشد با تبسم با استدلال.
قرآن در سورهى لقمان یک جمله دارد و این جمله به همه مخصوصاً به پدر و مادرها مىفهماند که چگونه باید با دختر و پسرشان حرف بزنند مىفرماید: «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ«(3)
مىفرماید لقمان به پسرش موعظه مىکرد و وقتى موعظه مىکرد مىگفت: پسرجان من، شرک نیاور براى اینکه شرک گناه بزرگى است در این آیه شریفه سه تا نکته به کار رفته است:
1- «یا بنى«: پسرکم، عزیزم، جانم، یعنى وقتى با پسرت با دخترت مىخواهى حرف بزنى بگو عزیزم، جانم.
2- «و هو یعظه» یعنى باموعظه با تلطف، با مهربانى با او حرف بزن.
3- «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ«: با استدلال یعنى مادر به دختر این طور بگوید دختر عزیزم تو باید با من باشى تو تنها نباید بروى در مغازهى جوان یک دفعه خداى نکرده دشمن مىرسد یک تهمت به تو مىزند و تا بیایى این تهمت را از بین ببرى آبروى تو مىرود آبروى طایفهاى مىرود.
همچنین به پسر، پسرجان من بیرون نرو ساعت 10 شب در ماه مبارک رمضان جاى یک جوان در مسجد است و خواندن قرآن یا در خانه است و دعاى ابوحمزه ثمالى والا در خیابان هر که مىآید رد شود لعنت باد بر آن پدر و مادرى که در خانه خوابیدهاند و تو را رها کردهاند در کوچه که متلک بگویى به زنها، یا نگاه شهوتآمیز کنى به دخترها و یا اینکه العیاذ بالله کارهاى ناشایسته کنى، بگو پسر جان من تو مىخواهى در اجتماع زندگى کنى، باید شخصیت داشته باشى، باید آبرو داشته باشى باید شخصیت اجتماعى داشته باشى و آن
جوانى که ساعت 11 – 12 در خیابانها فوتبال بازى مىکند یا سر کوچه بنشیند حرف بزند این دیگر شخصیت اجتماعى ندارد.
بگو پسر جان من! دیگر دختر عالى به تو نمىدهند، مجبور مىشوى یک دختر پستى بگیرى، مجبور مىشوى یک کسب پستى انتخاب کنى و بالأخره جامعه تو را طرد مىکند این نحوه برخورد است و واجب است این تعلیم و تعلم واجبتر از دبستان و مخصوصاً راهنمائى و دبیرستان و دانشگاه است. آنها باید باشد گفتم فضیلت است براى اینکه اسلام سه تا علم را علم مىداند. ما بقى را فضیلت مىداند هر علمى را فضیلتش را امضا کرده جز علمى که ضرر براى جامعه دارد نظیر علوم غریبه مثل علم جادو و سحر و رمل و احضار ارواح و خواب مغناطیسى و اینهایى که مردم گول زن است، یا اینکه مردم را سرگرم مىکند و از زندگى باز مىدارد و بألاخره برگشتش به مفاسد است و اما غیر از علوم غریبه همهى علوم را امضاء کرده، فضیلت آنها را امضاء کرده اما سه تا علم را علم مىداند ما بقى را فضیلت مىداند. پیامبر اکرم (ص) وارد مسجد شدند دیدند اطراف یک کسى شلوغ است فرمودند: چه خبر است؟ گفتند: علامه! این خیلى علم دارد، پیامبر پرسیدند علمش چیست؟ جواب دادند یا رسول الله این بلد است که بشمارد آباء و اجداد یک کسى را 7 – 8 – 10 پشت پیدا کند. بقول ما طلبهها علم رجالش خوب است. علم انسابش خوب است مىتواند بگوید: تو پسر که هستى. باباى تو پسر که هست. باباى باباى تو پسر کیست. باباى باباى باباى تو پسر کیست تا آخر.
حضرت فرمودند: این علمى نیست که دانستنش نفعى داشته باشد و ندانستنش ضررى بعد فرمودند: «انما العلوم ثلاثة» علم در اسلام سه تا علم است: «آیة محکمة، سنة عادلة، فریضة قائمة» فرمودند: سه تا علم داریم یک علم توحید، علم اصول دین کسى بتواند خدا، پیامبر، امامت، صفات خدا، معاد را اثبات کند معارف اسلامى این یک علم است.
یک علم هم علم اخلاق، بداند رذالت بد است و رذالت چیست و بداند فضیلت کدام است و فضیلت چیست و بداند رذالت را چگونه باید رفع کرد و فضیلت را چگونه باید بدست آورد.
یکى هم علم فقه، مسأله دانستن، فرمودند: اینها علم است»انما العلوم ثلاثة و ما سواهن فضل» فرمودند غیر از اینها دیگر فضیلت است یعنى یک جوان چه دختر، چه پسر در زمان ما مدرک دیپلم داشته باشد فوق دیپلم داشته باشد از نظر اسلام امضاء شده فضیلت است، یک پسرى تخصص در یک فنى داشته باشد لازم است و فضیلت است از نظر اسلام.
البته این انقلاب ما هم اگر بخواهد به جایى برسد که انشاءالله مىرسد، جوانهاى ما باید از نظر فرهنگى، از نظر علمى خود کفایش بکنند معلوم است اگر این جامعه اسلامى ما در هر مریض خانهاى 10 تا ماما بلکه دکتر متخصص در زایمان از زنها داشت بسیار عالى بود و لازم داریم و باید در انقلاب این کار عملى شود و مسلم فضیلت است، اما فضیلت بالاتر از این قسم دوم است. علم زندگى به دختر و پسر این هم قسم دوم، قسم سوم که بالاتر از این قسم اول و دوم است. علم دین یعنى پسر شما هنوز به تکلیف نرسیده نه تنها خوب باید نماز بخواند، قرائتش صحیح باشد، خوب باید وضو بگیرد وضویش درست باشد، بتواند خوب تیمم کند و تیمم او صحیح باشد، باید این پسر شما قرآنخوان باشد، باید این پسر شما مسئله دان باشد آن خانهاى که در آن مسئله نیست، آن خانهاى که در آن رساله مرجع تقلید نیست مثل خانهاى است که در آن مفاتیح و قرآن و مهر نیست.
دیدهاید در بعضى خانهها مهر نیست، رفته بود جایى براى نماز گفته بود قبله کجاست؟ بلد نبودند قبله کجاست، خوب مهر ندارد، قبله هم ندارد، مفاتیح ندارد، قرآن هم ندارد. حال رساله عملیه در خانهى شما نباشد مثل آن خانهاى که مهر در آن نباشد این نمىشود.
باید دختر 9 ساله شما نه فقط روزه بگیرد، روزه خوب بگیرد، نه فقط نماز را بدون غلط بخواند باید مسئلهدان باشد باید خوب وضو بگیرد، خوب تیمم کند، اگر دخترى که 9 سالش تمام است بلد نباشد وضو بگیرد، در روز قیامت این دختر تارک الصلوة است به جهنم مىرود پدر و مادرش هم بدانند به دنبال او باید جهنم بروند. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ«(4)
نه فقط خودت باید وضوى صحیح بگیرى، دخترت هم باید وضوى صحیح بگیرد، نه فقط خودت باید حجاب داشته باشى، دختر 9 ساله شما باید بداند وضع قرص صورت در اسلام چگونه است و وضع مو و سینه یا پا در اسلام چگونه است. دختر و پسر شما باید رساله خوان و رساله دان باشند یعنى وظیفه واجب شما این است که شب بنشینى براى دختر و پسرت رساله بخوانى، براى زنت رساله بخوانى، اگر زن شما نداند وضع مسائل عادت زنانگى را آن سه تا خونى که فقهاء در آن لنگ هستند از نظر مسأله اگر این زن نداند به جهنم مىرود. براى خاطر اینکه به وظیفه عمل نکرد اما شوهر او هم لنگ است، به شوهر او هم در روز قیامت مىگویند چرا زن تو بلد نبود، اگر روز عادتش هفت روز بود و روز هشتم خون دید چه باید بکند، چرا تو یاد او ندادى، او گیر است تو هم گیر هسى شما باید رساله را باز کنى براى دختر و پسرت، براى زن خودت مسئله را بخوانى بعد بگویى هر کس مسئله را زودتر جواب داد جایزه دارد، بعد جایزه بدهى، جایزه حسابى هم بدهى. بعد فردا شب تمرین کنید بگویید دیشب چه گفتیم؟ هر که زودتر جواب داد هر که بهتر جواب داد تشویق کن، ترغیب کن، بارکالله بگو، پول بده خیلى تشویق کن تا اینکه زن و بچه تو مسأله دان بشوند وظیفهى زنها همین است وظیفهى مردها هم همین است.
وظیفهى زن و مرد این است که باید اخلاق اسلامى را بلد باشند و یاد بچه هم بدهند یعنى باید بدانند حسد چیست و حسد چگونه باید رفع شود به دختر کوچکش هم که حسود بازى مىکند به برادر 2 – 3 سالهاش که حسود بازى مىکند باید یاد بدهد باید بگوید این حسد است ریشهاش از کجا سرچشمه گرفته و با زبان کودکى به او یاد بدهد این حسد را باید این طور رفع کرد.
همچنین دختر 9 ساله شما به فراخور حالش اصول دین باید بلد باشد، اصول دین که تقلیدى نیست، یعنى پسر شما باید بداند اصول دین پنج تا است، اول توحید – یعنى خدا یکى است و دو تا نیست چنانچه بگویید چرا؟ بگوید نمىدانم گیر است، پدر و مادرش هم گیر هستند این مسئول است، پدر و
مادرش هم مسئول هستند هر کس به فراخور حالش باید اصول دین را بداند و با استدلال بداند. یک دختر کوچک به اندازه استعدادش اصول دین را باید بااستدلال بداند، یک آدم عامى هم باید با استدلال بداند، پیامبر از انسان نمىگذرد، اینها را سرسرى نگیرید، اینها را شما باغفلت با بىتوجهى از آن مىگذرید، از آن گذشتهاید و یک دفعه خداى نکرده در روز قیامت گیر مىافتید قرآن مىگوید «ْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ«(5)
یعنى ورشکسته آشکار در روز قیامت آن پدرى است که براى اولادش باید جهنم برود، آن مادرى که براى دخترش باید جهنم برود، پیامبر اکرم (ص) عبور مىکرد، یک زنى در حال ریسیدن چرخ بود، زن بىسواد است، تازه مسلمان است. پیامبر رسیدند گفتند به چه دلیل خدا در این عالم هست؟ تو که مسلمانى تو که مىگویى خدا هست خدا یکى است و دو نیست به چه دلیل؟ زن از چرخ دست برداشت گفت یا رسول الله این چرخ به این کوچکى احتیاج به دست من دارد اگر آن را تاب دهم مىچرخد والا نه، وقتى چرخ به این کوچکى احتیاج به مدبر داشته باشد این عالم به این چنانى، احتیاج به مدبر ندارد؟ پیامبر خیلى خوشحال شدند رو کردند به اصحاب فرمودند: «علیکم بدین العجائز«.
از این پیرهزن باید بگیرید، توحید را از همین پیرهزن یاد بگیرید طرز اثبات وجود خدا را، هر کس به فراخور حالش باید بداند، جوان عزیزى که سر و کار با منبر و محراب دارى، دیپلم هستى، فوق دیپلم هستى، لیسانس هستى، دکترى هستى، از تو نمىگذرند اگر نتوانى اثبات کنى خدا را.
بعضى اوقات فرمول جبر را مىدهند دست دختر خانم فوراً حل مىکند به همین دختر خانم مىگویند، پیامبر اکرم (ص) این پیامبرى که تو پیامبرش مىدانى پسر کیست؟ بلد نیست حالا انشاءالله اینجور نیست.
در زمان طاغوت یک مسابقهاى گذاشته بودند على پسر کیست؟ یک دستهاى از همین دیپلمهها جواب داده بودند، على پسر معاویة بن ابوسفیان!
یک دستهاى جواب داده بودند على پسر محمد بن عبدالله، یک دستهاى جواب داده بودند پسر عمران، یک دستهاى جواب داده بودند پسر ابىطالب، یک دفعه از تو بپرسند که امام جعفر صادق پسر کیست و ندانى این ننگ است براى یک جوان باسواد که بلد نباشد اثبات کند توحید را حتى همهى ما باید یک دوره احوال ائمه طاهرین (ع) احوال چهارده معصوم را مطالعه کنیم و دستمان باشد ولو مختصر ولو منتهى الآمال مرحوم محدث قمى این کتاب پرارج، پرقیمت را یک دوره بخواند و بالأخره یک دوره زندگى چهارده معصوم را پیرمردها، پیرزنها، جوانها، باسوادها، بىسوادها، باید بدانند این حالا واجب نباشد فضیلتى است، آدم چگونه نداند اینکه پیامبر اکرم (ص) چند سال زندگى کرده و وضع زندگى پیامبر اکرم چگونه بوده، ننگ است انسان نداند اینکه امام زمان کى به دنیا آمده و امام زمان لحظهى ظهورش چگونه است و وقتى مىآید چه مىشود، خوب ولو این واجب نباشد ولى فضیلت بزرگى است.
حق اولاد است که این نحوه علوم را یاد او بدهند. حق پسر و دختر است بر پدر و مادر که یاد او بدهند اینکه اخلاق اسلام چیست، یاد او بدهند معارف اسلام چیست، یاد او بدهند فقه اسلام چیست باید وقت گذارى کنید روى این، به مدرسه نسپارید گر چه آنها هم مسئولیت دارند یعنى فرهنگ همیشه مسئولیت داشته است مخصوصاً در این انقلاب، معلم، دبیر، استاد مسئولیت دارد در اینکه پسر را، دختر را بسازد، مسلمان بار آورد مخصوصاً در این انقلاب، اما اینکه پدر و مادر بگوید، معلم و مدرسه و راهنمایى و دبیرستان و دانشگاه بچهام را مىسازد. این غلط است، این از نظر اسلام درست نیست، این حق کشى است و این جهنم رفتن است همینطورى که خودت مىدانى که خدا هست و چرا خدا هست پسر و دخترت باید بدانند که خدا هست، چرا خدا هست باید نحوه معاد را دختر 9 ساله شما بداند.
دربارهى ایمان صحبت کردم، زنها روى سخن با شما است یک کارى بکنید ترس از جهنم در دل دختر شما جایگزین شود این دختر عفیف مىشود، این دختر با حقیقت مىشود، این دختر دیگر سرفراز براى تو مىشود پدرها یک کارى کنید این پسر شما از آتش جهنم بترسد، در دلش ترس رسوخ کند بداند
آتش جهنم هست این سرافرازى مىشود براى شما، یقین داشته باش و این واجب است و لازم و یقیناً اگر یک پسر و دخترى بداند که جهنم هست آن دانستن که چند روز قبل گفتم، دیگر ساعت 11 در کوچهها نیست.
در تاریخ مىخوانیم پیامبر اکرم (ص) رفتند به جنگى زنها این جمله تاریخى را اهمیت بدهند، به بحث امروز اهمیت بدهید مىخواستم بحث امروز را تمام کنم نمىشود، فردا باید در این باره صحبت کنم.
پیامبر اکرم (ص) رسم داشتند وقتى مىرفتند به جنگ، چند نفرى مىگذاشتند در مدینه که اینها پاسدارى بدهند و این چند نفر مىآمدند خانه افرادى که رفته بودند به جنگ سرپرستى مىکردند. یک جنگى پیامبر رفت نظامىها و پاسدارهایش را گذاشتند در مدینه یکى از این جوانهاى پاک سرپرستى خانه خودش را مىکرد، پاسدارى مدینه را مىکرد و سرپرستى هفت، هشت ده خانهاى که شوهرهایشان به جنگ رفته بودند هم مىکرد، یک روزى آمد در زد در خانهى رفیق به جبهه رفتهاش را، زن آمد پشت در او پرسید چه لازم دارى؟ زن شمرد.
نمىدانم چه شد آیا پرده عقب رفت چشم او افتاد، آیا زن بد حرف زد یعنى با عشوهگرى حرف زد، نازک حرف زد، به قول قرآن شیطان گول زد تحریک شد پناه بر خدا وقتى که چنین شد مرد وارد خانه شد، دست گذاشت بر سینهى این زن یک دفعه این زن دادش رفت بالا که چه مىکنى، النار، النار گفت آتش است، آتش است، آتش است، چه مىکنى؟ تکان خورد همین جملهى النار، النار او را از خانه بیرون آورد زن رفت دنبال کار خودش اما او دیگر تلاطم درونیش آرام نمىگیرد، هى مرتب مىگوید: النار، النار و بالأخره دیگر نتوانست پاسدارى کند، دیگر نتوانست سرپرستى خانهها کند، سرپرستى خانه را داد به چند تا رفقایش و قسمت کرد و رفت در بیابان آنجا نماز مىخواند گریه مىکرد و مىگفت: النار، النار.
خوشا آن جملهاى که از دل بلند شود به دل مىنشیند، خوشا آن دخترى که وقتى جوانى متلکى به او مىگوید یک جمله النار، النار بگوید و آن جوان را متلاطم کند به او بگوید و یک تلاطم درونى براى رفیقش پیدا
کند بالأخره پیامبر آمد خبر دادند به پیامبر که قضیه اینطور شده و او هم توبه کرده، معلوم است توبه کرده اما رفته بیابان آنجا صداى النار، النارش بلند است.
پیامبر اکرم آمدند مسجد موقع نماز بود نماز را خواندند وسط نماز ظهر و عصر منبر مىرفتند، فرستادند که او را بیاورند وقتى آمد که پیامبر مشغول نماز بود ایستاد در صف، نماز را با پیامبر خواند، پیامبر رفت منبر او یک مرتبه جا خورد که من چگونه چشمم بیفتد در چشم پیامبر به این مىگویند ایمان عاطفى که قرآن شریف مرتب روى این صحبت دارد:
»قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ«(6)
یعنى خانم این آیه را مرتب براى دخترت بخوان، یعنى پدر مرتب به جوانت بگو، قرآن مىگوید هر کارى مىخواهى بکن اما خدا مىبیند، پیامبر مىبیند ائمه طاهرین و امام زمان مىبینند «قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون» وى پاى منبر نشسته بود پیامبر روى منبر قرار گرفت یک وقتى توجهى به وى پیدا کرد، چگونه چشم بیفتد به چشم، پیامبر سر را انداخت زیر، سر به زیر اتفاقاً پیامبر مىخواست موعظه کند سورهى «الهیکم التکاثر» را جلو آورد همان سورهاى که درباره ایمان راجع به آن صحبت کردم، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ » جوان پاى منبر مثل مادهاى که بخواهد منفجر شود منفجر شد. کَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ کَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ «(7)
دنیا مردم را به غفلت انداخته، اى کاش مىدانستند، اى کاش مىدانستند، اى کاش مىدانستند اول مرتبه علم الیقین و اینکه باور داشته مىدانستند، اینکه جهنم را مىبیند در جهنم مىافتد و از او سؤال مىکنند و با نعمتهاى خدا چه کردى.
سوره تمام شد، ناگهان صیحهاى زد این جوان افتاد روى زمین خیال
کردند غش کرده رفتند بالاى سر جوان آمدند دیدند مرده!
خانم اگر دختر شما درک کند جهنم را نظیر آدم تشنه که درک مىکند تشنگى را، دیگر بى عفت نمىشود، نامه عاشقانه نمىنویسد، نامه عاشقانه قبول نمىکند. آقا اگر پسر شما درک کند آتش جهنم را، باور کند آتش جهنم را دیگر ساعت یازده، دوازده در کوچهها این طرف و آن طرف نمىگردد، سر کوچهها نمىنشیند، تقلب و حقه بازى نمىکند و بالأخره در مراکز فحشا پیدا نمىشود و اگر سراغش را گرفتید در مسجد است در پاى منبر و محراب است و این کار لازم است، واجب است.
»حق الولد على الوالد ان یعلمه» حتى بسیارى از بزرگان مىگویند اصلاً حق الولد على الوالد أن یعلمه اول و دومى نیست همین آخرى است یعنى علم دین، یعنى اخلاق یعنى معارف اسلامى، یعنى فقه، بحث ناقص است در این باره با شما صحبت مىکنم. ان شاء الله
1) کنز خبر 45340.
2) البقره، 276.
3) لقمان، 13.
4) تحریم، 6.
5) زمر، 15.
6) توبه، 105.
7) تکاثر 1 – 8.