بحث ما دربارهى غریزه مذهب بود که از قرآن استفاده کردیم، از همان روز اولى که بچه به دنیا مىآید، باید دستورات اسلامى در مورد او عملى شود. بنا شد امروز هم در این باره صحبت کنم، بحث امروز بحث اجتماعى مفیدى است و امیدوارم همه مخصوصاً خانمها توجه بیشترى بفرمایند.
این دنیاى روز که به عصر تمدن معروف است، ولى در واقع و نفس الأمر این جورها نیست، بلکه عصر توحش است، اگر بخواهیم اسمگذارى کنیم و اسم محترمانهاى هم براى آن باشد، باید بگوییم عصر دلهره، عصر اضطراب خاطر، عصر نگرانى و غم و غصه، عصر سرگردانى و عصر مأیوس شدن از زندگى، یعنى عصرى که دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى و غم و غصه و سرگردانى و یأس از زندگى بر مردم حکمفرما شده است.
و هر کجا تمدنش بیشتر این سوغات، این تحفه آنجا بیشتر رفته است و این مصیبتى است که براى دنیاى روز جلو آمده و هر روز هم رو به افزایش است، سال گذشته بهتر از امسال بوده است و حتماً سال آینده بدتر از امسال است.
این نگرانى و اضطراب خاطر، این سرگردانى در زندگى، این مأیوس بودن از زندگى همه جا دیده مىشود و در همهى افراد مخصوصاً در زنها و به خصوص در جوانها کار به اینجا رسیده است که در ممالک متمدن در هر سالى چند میلیون نفر دست به خودکشى مىزنند، یعنى مأیوس از زندگى سرگردان
در زندگى است، لذا پناه به خودکشى مىبرد. درد به اندازهاى در ممالک متمدن فراوان است که آمارى که مىدهند در مثل آلمان روزى چندین میلیون قرص خوابآور مصرف مىشود. در آمریکا همین است، در آلمان و انگلستان نیز همین است و در ایران متمدن اسلامى هم کم و بیش دیده مىشود و غالب دکترهاى روانى مدعى هستند دو سوم از امراض روانى از همین جا سرچشمه مىگیرد.
اینطورى که اینها اخطاریه مىدهند در کتابهاى روانى مىنویسند دو سوم از جنونها و ضعف اعصابها، ریشهاش از همین نگرانى، دلهره، سرگردانى، و مأیوسى از زندگى پیدا مىشود. این وضع دنیاى روز است چه باید کرد، چه باید گفت: یعنى دواى این درد اجتماعى چیست؟
برخى از علماى متخصص در این فن یعنى اطباى روانى مىگویند دواى آن فقط یک چیز و آن هم مذهب و ایمان راسخ در دل است. همه و همه مىگویند ما دوا نداریم، همه و همه مىگویند چارهاى نداریم و چارهى این درد فقط این است که مردم سر و کار با منبر و محراب پیدا کنند، آنجا مىگویند سر و کار با کلیسا، اینجا مىگویند سر و کار با مسجد و محراب، قرآن، نظیر اینها را امضا مىکند.
قرآن شریف و روایات اهل بیت مىفرمایند: اگر مىخواهى غم نداشته باشى، اگر مىخواهى دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى نداشته باشى، اگر مىخواهى سرگردان در زندگى نباشى، مأیوس از زندگى نباشى فقط دوا یک چیز است و آن ایمان، ایمان راسخ در دل، قرآن مىفرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ«(1) اگر با خدا باشى و یاد خدا در دل تو رسوخ کند، خود را در محضر خدا ببینى، پروردگار عالم در بنبستها، اعتماد تو، پناه تو باشد، دیگر دلهره، اضطراب خاطر نخواهى داشت، دیگر نگرانى ندارى یک دل با سکینه، و با وقار است، با اطمینان است. «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ«(2) با تأکید فراوان هم مىفرماید بدانید همه و همه دنیاى بشریت.
آگاه باشید اینکه دوستان خدا آنهایى که سر و کار با خدا دارند آنهایى که رابطهى با خدایشان محکم است، اینها غصه از گذشته ندارند، ترس از آینده ندارند، براى اینکه انسان اگر غم و غصه مىخورد از گذشته است، اگر نگرانى و اضطراب خاطر دارد از آینده است و قرآن مىفرماید که مؤمن نه ترس از آینده دارد و نه نسبت به گذشته غم و غصه مىخورد.
بهتر از این دو آیه در سورهى انعام است مىفرماید: «فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ«(3) یعنى کدام دو طایفه، یعنى چه کسى محق است که امنیت داشته باشد، دل او امن باشد، دل او غم و غصه نداشته باشد، دل او نگرانى نداشته باشد، دل او اضطراب خاطر نداشته باشد، دلهره نداشته باشد، چه دلى امنیت دارد؟ چه دلى استحقاق دارد اینکه سرگردان نباشد، مأیوس از زندگى نباشد؟ مىفرماید: «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ«(4)
آنهایى که ایمان عاطفى دارند، آن افرادى که سر و کار با خدا و منبر و محراب دارند، آن افرادى که ایمان دارند و ایمانشان بازشان مىدارد از گناه احق بالامن هستند آنها دلشان امنیت دارد، آنها دیگر دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى ندارند، مأیوس از زندگى نیستند از زندگى شاکرند و اینکه هرچه زندگى بیشتر براى آنها بهتر، و بالأخره به قول امام جواد (ع) مىفرماید: «الثقة بالله ثمن لکل غال، و سلم الى کل عال«(5)
آنکه در زندگى پناهش خداست، آنکه در زندگى خدا را دارد، آنکه با خدا آشتى است بهاء است براى هر چیز گرانى و نردبانى است براى هر چیز بالایى یعنى ایمان به خداست که کارساز زندگى است.
ایمان به خدا نشاط مىدهد، ایمان به خداست که فعالیت مىدهد، ایمان به خداست که صبر و استقامت مىدهد، ایمان به خداست که شجاعت مىدهد، ایمان به خداست که دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى را مىبرد.
یکى از بزرگان مىگفت که؛ طیارهاى حرکت کرد از تهران به بغداد،
در زمان طاغوت چهل نفر در این طیاره بودند، مىگفت طیاره نرسیده به بغداد زنگ خطر زد که چرخهاى طیاره باز نمىشود و ما تلگراف کردهایم به تهران، تهران گفته است چارهاى ندارى، یا برگردى به تهران یا بروى بغداد و در فرودگاه آنجا دور بزنى تا بنزین تمام شود و وقتى بنزین تمام شد طیاره خود به خود مىافتد زمین حال یا از بین مىرود یا نه، مىگوید زنگ خطر را به صدا درآورد، من نشسته بودم دیدم رنگ از چهرهى همه پریده، لرزان، وضع عجیب، گریه و زارى، ولى این آقا گفت من صاف نشسته بودم گفت آنکه پهلوى من نشسته بود، رنگش تغییر کرده، لکنت زبان پیدا کرده بود نمىتوانست حرف بزند رو کرد به من با ناراحتى و تزلزل گفت کرى؟ گفتم: نه، گفت: مگر نشنیدى چه گفت؟ گفتم: چرا گفت: نمىبینم ترسى، دلهرهاى، تغییر رنگى در تو باشد گفتم: ماشاءالله کان و ما لم یشأ لم یکن.
گفتم من وقتى در طیاره نشستم، بسم الله گفتم و وقتى طیاره بلند شد آیةالکرسى خواندم اگر مقدر من مرگ است مىمیریم، اگر مقدر من مرگ نیست حتماً آیةالکرسى و بسم الله مرا نجات مىدهد از چه بترسم! این شجاعت را که از من دید کمکم سرایت کرد به دیگران، دیگران بنا کردند وصیتهایشان را به من بکنند، به آنها مىگفتم اگر مردیم که همه مىمیریم، اگر زنده ماندیم همه مىمانیم،آن مىآمد مىگفت منزل مادرم فلان محله در فلان جا است برو آنجا سلام مرا به دخترم برسان و بگو که فلان کار را براى من بکن. مىگفت که طیاره آمد بغداد، آمد فرودگاه دیدیم که آمبولانسها آمدهاند، آمبولانسهاى مردهکش، آمبولانسهاى مریضکش، دکترها همه آمده، جمعند، و مهیا هستند که این طیاره بخورد زمین. مىگفت اینها بیشتر یک حالى پیدا کردند، گریه، ناله، تغییر رنگ، دلهره و اضطراب خاطر، مىگفت باز زنگ خطر زده شد، نزدیک است بنزین تمام شود همه تسمهها را ببندید، مىگفت هیچکس قدرت تسمه بستن نداشت من بلند شدم تمام تسمهها را بستم خودم نشستم تسمهى خودم را بستم. یک دفعه زنگ خطر زده شد، طیاره رفت پایین طیاره آمد خورد زمین له شد، اما از ما هیچ کدام طورى نشد، اول کسى که از طیاره بیرون آمد من بودم ولى بقیه کشانکشان در آمبولانسهاى
مریضکش نهاده روانه بیمارستانها نمودند ترس آنها را از پاى درآورده بود. این است معناى روایت امام جواد (ع) که مىفرماید:
»الثقة بالله ثمن لکل عال و سلم الى کل عال» پدر و مادرها اگر مىخواهید بچههاى شما بانشاط باشند، اگر مىخواهید دخترهاى شما به قول عوام سبزهبخت شوند وقتى رفتند خانه شوهر بتوانند شوهردارى کنند، بچهدارى کنند، خانهدارى کنند. ایمان را در روح آنها زنده کنید کارى کنید اعتقاد آنها از نظر دل به خدا اعتقاد پیدا کنند، اعتقاد پیدا کنند به اینکه هیچ پناهى در این جهان نیست جز خدا، آقا اگر مىخواهى پسرت در جامعه گرهگشا باشد، افتخار براى تو باشد ایمان را در دل او رسوخ بده.
اگر به فکر دنیایش بودى این نمىتواند تأمین آتیه براى او کند.
آن دخترى که ضعف اعصاب دارد ولو شوهر بسیار عالى داشته باشد و از نظر تمکن مالى هم بسیار خوب باشد، اما زنى که ضعف اعصاب دارد، زندگى براى او مرگ تدریجى است با دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى که دارد ولو در قصر هم بخواهد زندگى کند، آن قصر برایش سلول است، اگر براى پسرت تجارتخانه درست کردى، ویلا و قصر درست کردى و بالأخره از نظر تمکن مالى او را متمکن کردى اما رابطه با خدا نداشته باشد او دلهرگى پیدا مىکند، او ضعف اعصاب پیدا مىکند، او نگرانى پیدا مىکند همین زرق و برق زندگى برایش تاریک است تاریک، همین زرق و برق زندگى براى او دلهرگى مىآورد، براى او نگرانى مىآورد مأیوس از زندگى، و زندگى براى او مرگ تدریجى است.
نمىگویم به فکر پسر و دخترت نباش و تأمین آتیه براى آنها نکن، مىگویم علاوه بر این مهمتر از این کارى بکن که این پسر تو، متدین باشد این دختر تو متدین باشد آن غریزهى مذهبخواهى را، آن فطرت خدادادى را در او زنده کن، آب یارى کن وقتى آبیارى کردى دیگر ترس در زندگى او نیست. امام صادق (ع) مىفرماید: کسى که از خدا بترسد از هیچ چیزى نمىترسد و آن کسى که از خدا نترسد از همه چیز مىترسد «من خاف الله عز و جل اخاف الله منه کل شىء و من لم یخف الله عز و جل اخافه الله من کل شىء«(6)
اگر مىخواهید دیگران از پسرت حساب ببرند پسرت در جامعه با ابهت باشد دخترت پیش شوهر و در طایفهى شوهر عزیز باشد، یک کارى کن متدین باشد امام مجتبى (ع) دم مرگ به جناده فرمود که این روایت را باید مادرها از جملهى جهازیه براى دخترهایشان بفرستند باید با آب طلا روایت را بنویسند در تجارت خانه و خانه نصب کنند به جناده فرمود: «جنادة، من اراد عزاً بلا عشیرة و غنى بلا مال و هیبة بلا سلطان فلینقل عن ذل معصیة الله الى عز طاعته«(7)
فرمود جناده مىخواهى عزیز باشى در میان مردم بدون اینکه سلطنتى، مکنتى، قدرتى داشته باشى، بدون اینکه عشیرهاى داشته باشى، مىخواهى از تو حساب ببرند و ابهت تو در دلها ریخته شود، بدون اینکه قدرتى، مکنتى، سلطنتى داشته باشى اگر مىخواهى اینجور باشى، عزیز باشى با ابهت باشى، لباس ذلت معصیت را بکن، لباس اطاعت پروردگار را بپوش، اگر رابطهى با خدایت محکم شد از تو حساب مىبرند، حسابى حساب مىبرند، اگر رابطه با خداى پسر و دختر شما محکم شد عزیز است پیش همه، در جامعه جا دارد.
دیدید بعضى اوقات افرادى هستند مردم همین جورى دوستشان دارند. افرادى هستند مردم همینطورى از آنها حساب مى برند این از کجا پیدا شده؟ دفعهى اول که استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب را گرفتند بردند تهران با وضع عجیبى ایشان را گرفتند، علاوه بر اینکه کنترل کردند تهران و قم را، یک دستهى عجیبى از آن بالابالاها آمدند بالأخره ایشان را گرفتند، ایشان فرمودند: اینها به اندازهاى مىترسیدند که بدنشان مىلرزید حتى موقع نماز شد به اینها گفتم که اجازه بدهید من بروم نماز بخوانم ترسیدند من پیاده شوم.
و بالاخره با اصرار آمدند گوشهاى من همانطور که در ماشین نشسته بودم تیمم کردم روى خاک و نمازم را در ماشین خواندم دیدم اینها مثل بید مىلرزند رهبر عظیم الشان انقلاب مىگفتند من به آنها دلدارى مىدادم، مىگفتم براى چه مىترسید چه خبر است یک آخوند چیزى هم که ندارد این
ترس چیست؟ این ابهت چیست؟ این عزت چیست این عزت جهانى که الآن مرجع تقلید شما دارد این چیست، از کجا پیدا شده؟ رابطه با خدا، نماز شب، راز و نیاز در دل شب، خدمت کردن به جامعه با خلوص گرهى از کار مسلمانى گشودن، حتى دل حیوانى را به دست آوردن براى خاطر خدا اثر دارد رابطهى با خدا هر چه محکمتر، این ابهت، این عزت بیشتر پیدا مىشود، بالأخره اگر شما مىخواهید دخترتان زندگى با نشاط داشته باشد باید ایمان داشته باشد همه و همه علماى علم اخلاق فرمودهاند، روانشناسها و روانکاوها گفتهاند، زندگى دو قسم است:
یک زندگى اینکه قصرى داشته باشد زن خوبى داشته باشد یا شوهر خوبى داشته باشد، ماشین خوبى، کسب خوبى، حقوق خوبى این یک نحوه زندگى است.
یک زندگى هم اینکه به روى حصیر است، اما دل خوش است همه و همه گفتهاند آن زندگى اول نمىتواند انسانساز باشد، نمىتواند نشاط آور باشد. آنکه مىتواند نشاط آور باشد زندگى دوم است، انسان راستى روى حصیر در منزل اجارهاى با یک نان جو زندگى کند، اما در حال گرسنگى نشاط داشته باشد با زنش رفیق باشد، غم نداشته باشد، از آینده نترسد بهترین لذتها را او دارد ولو روى حصیر است ولو در خانه اجارهاى است.
اما آنکه با زنش رفیق نیست آنکه غم و غصه دارد از گذشتهها، دلهره دارد، از آیندهها نگران مسلم است او ولو در قصر، اما سر سفرهى پر نعمت همان غذا به اندازهاى برایش ناگوار است مثل اینکه دوا مىخورد، مثل اینکه مسهل مىخورد و همان غذاى رنگ و وارنگش براى او موجب زخم معده، زخم روده مىشود و باید با همین زخم معده و زخم روده بسازد، تا بمیرد. اگر خود شما زندگى با نشاط مىخواهید و اینکه از کسى نترسید و اینکه با نشاط باشید، شجاع در زندگى باشید باید ایمان به خدا داشته باشید و این ایمان به خدا را دیروز گفتم نه ایمانى که از اسفار صدرالمتألهین پیدا شود. نه ایمانى که از فلسفه و علم کلام پیدا شود،: ایمانى که از مسجد و محراب پیدا شود، ایمانى که از روزهى ماه مبارک رمضان پیدا شود، ایمانى که از نماز اول وقت پیدا شود
»وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ«(8)
ایمانى که از راه عبادت پیدا شود، این ایمان را پیدا کن ببین چه شجاع مىشوى، این ایمان را پیدا کن ببین چگونه دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى و غم و غصه و یأس از زندگى و سرگیجى در زندگى همه و همه مىرود. بعضى اوقات مىگوید نمىدانم چرا یک قفل غم روى دلم است، نشاط ندارم هر چه فکر مىکنم، نمىدانم از کجا سرچشمه گرفته براى اینکه نگاه مىکند مىبیند، راستى از نظر تمکن مالى عالى است، از نظر اولاد خوب است، از نظر زن و بچه، از نظر خانه خوب است، از نظر کسب خوب است اما یک قفل غم روى دل او است مىدانى از کجا سرچشمه مىگیرد؟ وقتى رابطه با خدا نباشد دیگر خواه نا خواه به خود، اضطراب خاطر مىآید «أَوْ کَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ«(9)
یعنى زندگى منهاى خدا، زندگى توأم با گناه تاریک است تاریک وحشتناک است وحشتناک است وحشتناک! زندگى این نیست که در وضع فعلى لامپ زیاد در اطاقت روشن کنى نه، این زندگى را روشن نمىکند، اشتباه مىکنى زندگى بدون وحشت این نیست که پسرهاى فراوان داشته باشى و در خانه باشند نه، این بعضى اوقات موجب وحشت است، زندگى که وحشت نداشته باشد آن زندگى است که در آن زندگى انسان خدا را داشته باشد، زندگى وقتى نورانى است که نور ایمان در دل تو رسوخ کرده باشد دیگر کسى نمىتواند ببردت ترس ندارى، وحشت ندارى.
1) رعد، 28.
2) یونس، 62.
3) انعام، 81.
4) انعام، 82.
5) بحار، جلد 78، صفحه 364.
6) بحار الانوار، جلد 70، صفحه 381.
7) بحارالانوار، جلد 78، صفحه 192.
8) حجر، 99.
9) نور، 40.