جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

باز هم فطرت خدایابى

زمان مطالعه: 9 دقیقه

بحث ما درباره‏ى غریزه مذهب بود که از قرآن استفاده کردیم، از همان روز اولى که بچه به دنیا مى‏آید، باید دستورات اسلامى در مورد او عملى شود. بنا شد امروز هم در این باره صحبت کنم، بحث امروز بحث اجتماعى مفیدى است و امیدوارم همه مخصوصاً خانم‏ها توجه بیشترى بفرمایند.

این دنیاى روز که به عصر تمدن معروف است، ولى در واقع و نفس الأمر این جورها نیست، بلکه عصر توحش است، اگر بخواهیم اسم‏گذارى کنیم و اسم محترمانه‏اى هم براى آن باشد، باید بگوییم عصر دلهره، عصر اضطراب خاطر، عصر نگرانى و غم و غصه، عصر سرگردانى و عصر مأیوس شدن از زندگى، یعنى عصرى که دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى و غم و غصه و سرگردانى و یأس از زندگى بر مردم حکم‏فرما شده است.

و هر کجا تمدنش بیشتر این سوغات، این تحفه آنجا بیشتر رفته است و این مصیبتى است که براى دنیاى روز جلو آمده و هر روز هم رو به افزایش است، سال گذشته بهتر از امسال بوده است و حتماً سال آینده بدتر از امسال است.

این نگرانى و اضطراب خاطر، این سرگردانى در زندگى، این مأیوس بودن از زندگى همه جا دیده مى‏شود و در همه‏ى افراد مخصوصاً در زن‏ها و به خصوص در جوانها کار به اینجا رسیده است که در ممالک متمدن در هر سالى چند میلیون نفر دست به خودکشى مى‏زنند، یعنى مأیوس از زندگى سرگردان

در زندگى است، لذا پناه به خودکشى مى‏برد. درد به اندازه‏اى در ممالک متمدن فراوان است که آمارى که مى‏دهند در مثل آلمان روزى چندین میلیون قرص خواب‏آور مصرف مى‏شود. در آمریکا همین است، در آلمان و انگلستان نیز همین است و در ایران متمدن اسلامى هم کم و بیش دیده مى‏شود و غالب دکترهاى روانى مدعى هستند دو سوم از امراض روانى از همین جا سرچشمه مى‏گیرد.

اینطورى که اینها اخطاریه مى‏دهند در کتاب‏هاى روانى مى‏نویسند دو سوم از جنون‏ها و ضعف اعصاب‏ها، ریشه‏اش از همین نگرانى، دلهره، سرگردانى، و مأیوسى از زندگى پیدا مى‏شود. این وضع دنیاى روز است چه باید کرد، چه باید گفت: یعنى دواى این درد اجتماعى چیست؟

برخى از علماى متخصص در این فن یعنى اطباى روانى مى‏گویند دواى آن فقط یک چیز و آن هم مذهب و ایمان راسخ در دل است. همه و همه مى‏گویند ما دوا نداریم، همه و همه مى‏گویند چاره‏اى نداریم و چاره‏ى این درد فقط این است که مردم سر و کار با منبر و محراب پیدا کنند، آنجا مى‏گویند سر و کار با کلیسا، اینجا مى‏گویند سر و کار با مسجد و محراب، قرآن، نظیر اینها را امضا مى‏کند.

قرآن شریف و روایات اهل بیت مى‏فرمایند: اگر مى‏خواهى غم نداشته باشى، اگر مى‏خواهى دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى نداشته باشى، اگر مى‏خواهى سرگردان در زندگى نباشى، مأیوس از زندگى نباشى فقط دوا یک چیز است و آن ایمان، ایمان راسخ در دل، قرآن مى‏فرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ«(1) اگر با خدا باشى و یاد خدا در دل تو رسوخ کند، خود را در محضر خدا ببینى، پروردگار عالم در بن‏بست‏ها، اعتماد تو، پناه تو باشد، دیگر دلهره، اضطراب خاطر نخواهى داشت، دیگر نگرانى ندارى یک دل با سکینه، و با وقار است، با اطمینان است. «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ«(2) با تأکید فراوان هم مى‏فرماید بدانید همه و همه دنیاى بشریت.

آگاه باشید اینکه دوستان خدا آنهایى که سر و کار با خدا دارند آنهایى که رابطه‏ى با خدایشان محکم است، اینها غصه از گذشته ندارند، ترس از آینده ندارند، براى اینکه انسان اگر غم و غصه مى‏خورد از گذشته است، اگر نگرانى و اضطراب خاطر دارد از آینده است و قرآن مى‏فرماید که مؤمن نه ترس از آینده دارد و نه نسبت به گذشته غم و غصه مى‏خورد.

بهتر از این دو آیه در سوره‏ى انعام است مى‏فرماید: «فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ«(3) یعنى کدام دو طایفه، یعنى چه کسى محق است که امنیت داشته باشد، دل او امن باشد، دل او غم و غصه نداشته باشد، دل او نگرانى نداشته باشد، دل او اضطراب خاطر نداشته باشد، دلهره نداشته باشد، چه دلى امنیت دارد؟ چه دلى استحقاق دارد اینکه سرگردان نباشد، مأیوس از زندگى نباشد؟ مى‏فرماید: «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ«(4)

آنهایى که ایمان عاطفى دارند، آن افرادى که سر و کار با خدا و منبر و محراب دارند، آن افرادى که ایمان دارند و ایمانشان بازشان مى‏دارد از گناه احق بالامن هستند آنها دلشان امنیت دارد، آنها دیگر دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى ندارند، مأیوس از زندگى نیستند از زندگى شاکرند و اینکه هرچه زندگى بیشتر براى آنها بهتر، و بالأخره به قول امام جواد (ع) مى‏فرماید: «الثقة بالله ثمن لکل غال، و سلم الى کل عال«(5)

آنکه در زندگى پناهش خداست، آنکه در زندگى خدا را دارد، آنکه با خدا آشتى است بهاء است براى هر چیز گرانى و نردبانى است براى هر چیز بالایى یعنى ایمان به خداست که کارساز زندگى است.

ایمان به خدا نشاط مى‏دهد، ایمان به خداست که فعالیت مى‏دهد، ایمان به خداست که صبر و استقامت مى‏دهد، ایمان به خداست که شجاعت مى‏دهد، ایمان به خداست که دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى را مى‏برد.

یکى از بزرگان مى‏گفت که؛ طیاره‏اى حرکت کرد از تهران به بغداد،

در زمان طاغوت چهل نفر در این طیاره بودند، مى‏گفت طیاره نرسیده به بغداد زنگ خطر زد که چرخهاى طیاره باز نمى‏شود و ما تلگراف کرده‏ایم به تهران، تهران گفته است چاره‏اى ندارى، یا برگردى به تهران یا بروى بغداد و در فرودگاه آنجا دور بزنى تا بنزین تمام شود و وقتى بنزین تمام شد طیاره خود به خود مى‏افتد زمین حال یا از بین مى‏رود یا نه، مى‏گوید زنگ خطر را به صدا درآورد، من نشسته بودم دیدم رنگ از چهره‏ى همه پریده، لرزان، وضع عجیب، گریه و زارى، ولى این آقا گفت من صاف نشسته بودم گفت آنکه پهلوى من نشسته بود، رنگش تغییر کرده، لکنت زبان پیدا کرده بود نمى‏توانست حرف بزند رو کرد به من با ناراحتى و تزلزل گفت کرى؟ گفتم: نه، گفت: مگر نشنیدى چه گفت؟ گفتم: چرا گفت: نمى‏بینم ترسى، دلهره‏اى، تغییر رنگى در تو باشد گفتم: ماشاءالله کان و ما لم یشأ لم یکن.

گفتم من وقتى در طیاره نشستم، بسم الله گفتم و وقتى طیاره بلند شد آیةالکرسى خواندم اگر مقدر من مرگ است مى‏میریم، اگر مقدر من مرگ نیست حتماً آیةالکرسى و بسم الله مرا نجات مى‏دهد از چه بترسم! این شجاعت را که از من دید کم‏کم سرایت کرد به دیگران، دیگران بنا کردند وصیت‏هایشان را به من بکنند، به آنها مى‏گفتم اگر مردیم که همه مى‏میریم، اگر زنده ماندیم همه مى‏مانیم،آن مى‏آمد مى‏گفت منزل مادرم فلان محله در فلان جا است برو آنجا سلام مرا به دخترم برسان و بگو که فلان کار را براى من بکن. مى‏گفت که طیاره آمد بغداد، آمد فرودگاه دیدیم که آمبولانس‏ها آمده‏اند، آمبولانسهاى مرده‏کش، آمبولانسهاى مریض‏کش، دکترها همه آمده، جمعند، و مهیا هستند که این طیاره بخورد زمین. مى‏گفت اینها بیشتر یک حالى پیدا کردند، گریه، ناله، تغییر رنگ، دلهره و اضطراب خاطر، مى‏گفت باز زنگ خطر زده شد، نزدیک است بنزین تمام شود همه تسمه‏ها را ببندید، مى‏گفت هیچکس قدرت تسمه بستن نداشت من بلند شدم تمام تسمه‏ها را بستم خودم نشستم تسمه‏ى خودم را بستم. یک دفعه زنگ خطر زده شد، طیاره رفت پایین طیاره آمد خورد زمین له شد، اما از ما هیچ کدام طورى نشد، اول کسى که از طیاره بیرون آمد من بودم ولى بقیه کشان‏کشان در آمبولانسهاى

مریض‏کش نهاده روانه بیمارستان‏ها نمودند ترس آنها را از پاى درآورده بود. این است معناى روایت امام جواد (ع) که مى‏فرماید:

»الثقة بالله ثمن لکل عال و سلم الى کل عال» پدر و مادرها اگر مى‏خواهید بچه‏هاى شما بانشاط باشند، اگر مى‏خواهید دخترهاى شما به قول عوام سبزه‏بخت شوند وقتى رفتند خانه شوهر بتوانند شوهردارى کنند، بچه‏دارى کنند، خانه‏دارى کنند. ایمان را در روح آنها زنده کنید کارى کنید اعتقاد آنها از نظر دل به خدا اعتقاد پیدا کنند، اعتقاد پیدا کنند به اینکه هیچ پناهى در این جهان نیست جز خدا، آقا اگر مى‏خواهى پسرت در جامعه گره‏گشا باشد، افتخار براى تو باشد ایمان را در دل او رسوخ بده.

اگر به فکر دنیایش بودى این نمى‏تواند تأمین آتیه براى او کند.

آن دخترى که ضعف اعصاب دارد ولو شوهر بسیار عالى داشته باشد و از نظر تمکن مالى هم بسیار خوب باشد، اما زنى که ضعف اعصاب دارد، زندگى براى او مرگ تدریجى است با دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى که دارد ولو در قصر هم بخواهد زندگى کند، آن قصر برایش سلول است، اگر براى پسرت تجارتخانه درست کردى، ویلا و قصر درست کردى و بالأخره از نظر تمکن مالى او را متمکن کردى اما رابطه با خدا نداشته باشد او دلهرگى پیدا مى‏کند، او ضعف اعصاب پیدا مى‏کند، او نگرانى پیدا مى‏کند همین زرق و برق زندگى برایش تاریک است تاریک، همین زرق و برق زندگى براى او دلهرگى مى‏آورد، براى او نگرانى مى‏آورد مأیوس از زندگى، و زندگى براى او مرگ تدریجى است.

نمى‏گویم به فکر پسر و دخترت نباش و تأمین آتیه براى آنها نکن، مى‏گویم علاوه بر این مهمتر از این کارى بکن که این پسر تو، متدین باشد این دختر تو متدین باشد آن غریزه‏ى مذهب‏خواهى را، آن فطرت خدادادى را در او زنده کن، آب یارى کن وقتى آبیارى کردى دیگر ترس در زندگى او نیست. امام صادق (ع) مى‏فرماید: کسى که از خدا بترسد از هیچ چیزى نمى‏ترسد و آن کسى که از خدا نترسد از همه چیز مى‏ترسد «من خاف الله عز و جل اخاف الله منه کل شى‏ء و من لم یخف الله عز و جل اخافه الله من کل شى‏ء«(6)

اگر مى‏خواهید دیگران از پسرت حساب ببرند پسرت در جامعه با ابهت باشد دخترت پیش شوهر و در طایفه‏ى شوهر عزیز باشد، یک کارى کن متدین باشد امام مجتبى (ع) دم مرگ به جناده فرمود که این روایت را باید مادرها از جمله‏ى جهازیه براى دخترهایشان بفرستند باید با آب طلا روایت را بنویسند در تجارت خانه و خانه نصب کنند به جناده فرمود: «جنادة، من اراد عزاً بلا عشیرة و غنى بلا مال و هیبة بلا سلطان فلینقل عن ذل معصیة الله الى عز طاعته«(7)

فرمود جناده مى‏خواهى عزیز باشى در میان مردم بدون اینکه سلطنتى، مکنتى، قدرتى داشته باشى، بدون اینکه عشیره‏اى داشته باشى، مى‏خواهى از تو حساب ببرند و ابهت تو در دلها ریخته شود، بدون اینکه قدرتى، مکنتى، سلطنتى داشته باشى اگر مى‏خواهى اینجور باشى، عزیز باشى با ابهت باشى، لباس ذلت معصیت را بکن، لباس اطاعت پروردگار را بپوش، اگر رابطه‏ى با خدایت محکم شد از تو حساب مى‏برند، حسابى حساب مى‏برند، اگر رابطه با خداى پسر و دختر شما محکم شد عزیز است پیش همه، در جامعه جا دارد.

دیدید بعضى اوقات افرادى هستند مردم همین جورى دوستشان دارند. افرادى هستند مردم همینطورى از آنها حساب مى برند این از کجا پیدا شده؟ دفعه‏ى اول که استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب را گرفتند بردند تهران با وضع عجیبى ایشان را گرفتند، علاوه بر اینکه کنترل کردند تهران و قم را، یک دسته‏ى عجیبى از آن بالابالاها آمدند بالأخره ایشان را گرفتند، ایشان فرمودند: اینها به اندازه‏اى مى‏ترسیدند که بدنشان مى‏لرزید حتى موقع نماز شد به اینها گفتم که اجازه بدهید من بروم نماز بخوانم ترسیدند من پیاده شوم.

و بالاخره با اصرار آمدند گوشه‏اى من همانطور که در ماشین نشسته بودم تیمم کردم روى خاک و نمازم را در ماشین خواندم دیدم اینها مثل بید مى‏لرزند رهبر عظیم الشان انقلاب مى‏گفتند من به آنها دلدارى مى‏دادم، مى‏گفتم براى چه مى‏ترسید چه خبر است یک آخوند چیزى هم که ندارد این

ترس چیست؟ این ابهت چیست؟ این عزت چیست این عزت جهانى که الآن مرجع تقلید شما دارد این چیست، از کجا پیدا شده؟ رابطه با خدا، نماز شب، راز و نیاز در دل شب، خدمت کردن به جامعه با خلوص گرهى از کار مسلمانى گشودن، حتى دل حیوانى را به دست آوردن براى خاطر خدا اثر دارد رابطه‏ى با خدا هر چه محکم‏تر، این ابهت، این عزت بیشتر پیدا مى‏شود، بالأخره اگر شما مى‏خواهید دخترتان زندگى با نشاط داشته باشد باید ایمان داشته باشد همه و همه علماى علم اخلاق فرموده‏اند، روانشناس‏ها و روانکاوها گفته‏اند، زندگى دو قسم است:

یک زندگى اینکه قصرى داشته باشد زن خوبى داشته باشد یا شوهر خوبى داشته باشد، ماشین خوبى، کسب خوبى، حقوق خوبى این یک نحوه زندگى است.

یک زندگى هم اینکه به روى حصیر است، اما دل خوش است همه و همه گفته‏اند آن زندگى اول نمى‏تواند انسان‏ساز باشد، نمى‏تواند نشاط آور باشد. آنکه مى‏تواند نشاط آور باشد زندگى دوم است، انسان راستى روى حصیر در منزل اجاره‏اى با یک نان جو زندگى کند، اما در حال گرسنگى نشاط داشته باشد با زنش رفیق باشد، غم نداشته باشد، از آینده نترسد بهترین لذت‏ها را او دارد ولو روى حصیر است ولو در خانه اجاره‏اى است.

اما آنکه با زنش رفیق نیست آنکه غم و غصه دارد از گذشته‏ها، دلهره دارد، از آینده‏ها نگران مسلم است او ولو در قصر، اما سر سفره‏ى پر نعمت همان غذا به اندازه‏اى برایش ناگوار است مثل اینکه دوا مى‏خورد، مثل اینکه مسهل مى‏خورد و همان غذاى رنگ و وارنگش براى او موجب زخم معده، زخم روده مى‏شود و باید با همین زخم معده و زخم روده بسازد، تا بمیرد. اگر خود شما زندگى با نشاط مى‏خواهید و اینکه از کسى نترسید و اینکه با نشاط باشید، شجاع در زندگى باشید باید ایمان به خدا داشته باشید و این ایمان به خدا را دیروز گفتم نه ایمانى که از اسفار صدرالمتألهین پیدا شود. نه ایمانى که از فلسفه و علم کلام پیدا شود،: ایمانى که از مسجد و محراب پیدا شود، ایمانى که از روزه‏ى ماه مبارک رمضان پیدا شود، ایمانى که از نماز اول وقت پیدا شود

»وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ«(8)

ایمانى که از راه عبادت پیدا شود، این ایمان را پیدا کن ببین چه شجاع مى‏شوى، این ایمان را پیدا کن ببین چگونه دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى و غم و غصه و یأس از زندگى و سرگیجى در زندگى همه و همه مى‏رود. بعضى اوقات مى‏گوید نمى‏دانم چرا یک قفل غم روى دلم است، نشاط ندارم هر چه فکر مى‏کنم، نمى‏دانم از کجا سرچشمه گرفته براى اینکه نگاه مى‏کند مى‏بیند، راستى از نظر تمکن مالى عالى است، از نظر اولاد خوب است، از نظر زن و بچه، از نظر خانه خوب است، از نظر کسب خوب است اما یک قفل غم روى دل او است مى‏دانى از کجا سرچشمه مى‏گیرد؟ وقتى رابطه با خدا نباشد دیگر خواه نا خواه به خود، اضطراب خاطر مى‏آید «أَوْ کَظُلُماتٍ فی‏ بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ«(9)

یعنى زندگى منهاى خدا، زندگى توأم با گناه تاریک است تاریک وحشتناک است وحشتناک است وحشتناک! زندگى این نیست که در وضع فعلى لامپ زیاد در اطاقت روشن کنى نه، این زندگى را روشن نمى‏کند، اشتباه مى‏کنى زندگى بدون وحشت این نیست که پسرهاى فراوان داشته باشى و در خانه باشند نه، این بعضى اوقات موجب وحشت است، زندگى که وحشت نداشته باشد آن زندگى است که در آن زندگى انسان خدا را داشته باشد، زندگى وقتى نورانى است که نور ایمان در دل تو رسوخ کرده باشد دیگر کسى نمى‏تواند ببردت ترس ندارى، وحشت ندارى.


1) رعد، 28.

2) یونس، 62.

3) انعام، 81.

4) انعام، 82.

5) بحار، جلد 78، صفحه 364.

6) بحار الانوار، جلد 70، صفحه 381.

7) بحارالانوار، جلد 78، صفحه 192.

8) حجر، 99.

9) نور، 40.