بحث ما دربارهى مذهب است، و این فصل شاید از مهمترین فصلهاى بحث باشد و باید توجه بیشترى به آن داشته باشیم. از نظر علم و قرآن و روایات اهلبیت (ع) انسان غریزهاى دارد به نام غریزه مذهب، یعنى انسان از همان آغاز خدایاب و اسلامجو است، قرآن مىفرماید:
»فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ«(1)
یعنى رو کن به آن دینى که نه افراط دارد نه تفریط، آن دینى که فطرت خدادادى است. آن دینى که سرشت انسانها بر آن خلق شده است، آن دینى که پابرجاست، این آیه به خوبى به ما مىفهماند که کودک از همان اول خداجو، خدایاب است. اسلامجو و اسلامیاب است. و ما باید مواظب این غریزه باشیم.
در روایات مىخوانیم: «کل مولود یولد على الفطرة حتى یکون ابواه یهودانه و ینصرانه«(2)
یعنى هر بچهاى فطرت او فطرت خدایابى، فطرت اسلامیابى و اگر دیدید منحرف از این فطرت شد. بدان پدر و مادرش او را منحرف کردهاند، پدر و مادر یهودى، بچه را یهودى مىکند والا سرشت بچه، سرشت اسلام است، و این فطرت در انسانها هست البته در اثر بروز عواملى ممکن است یهودى شود،
یا دهرى و آن فطرت خدایابى و خداجویى سرپوش رویش گذاشته شود، و الا از بین نخواهد رفت.
قرآن مىفرماید: «لا تبدیل لخلق الله» آن فطرت از بین نخواهد رفت لذا در بنبستها طغیان مىکند، قرآن مىفرماید: اینهایى که منکر خدا هستند اینهایى که اسلامجو و اسلامیاب نیستند، همینها وقتى که در بنبست گیر کردند، خداجو مىشوند.
»فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ«(3)
وقتى در دریا دستشان از همه جا قطع شد، آنجا صداى خدا خدایشان بلند مىشود. خدا را قبول ندارد، بت مىپرستد، خدا را قبول ندارد، کمونیست است، اما اگر در دریا رفت و دریا طوفانى شد، اگر در جو رفت و هواپیما خراب شد، اگر آپولویش خراب شد، آنجا مناجاتش بلند است. لذا مىدانید آنها که آپولویشان خراب شد صداى الله الله و خدا خدایشان بلند شد.
یکى از رفقا مىگفت: دکترى منکر خدا بود جلساتى با او گرفتیم، با او حرف زدیم، پذیرفته نشد، لجاجت کرد اتفاقاً پسرى داشت و اولاد او منحصر بود به این یک پسر، احتیاج به جراحى پیدا کرد، او را بردند در اطاق جراحى، مىگوید من همراه دکتر بودم دیدم دکتر پشت در اطاق جراحى بنا کرد گریه کردن که خدا به فریادم برس، رفتم گفتم: دکتر تو که خدا را قبول ندارى، گفت ترا به خدا قسم، ولم کن حالى پیدا کردهام بگذار بچهام را از خدا بگیرم. این فطرت خدایابى و خداجویى است که به قول قرآن سرشت انسان است، غریزهى انسان است، این غریزه همان وقتى که بچه به دنیا مىآید، بیدار است، بیدار است، لذا به شما مىگویند وقتى بچهات به دنیا آمد، در گوش راستش در گوش چپش بگو: الله اکبر، در گوش راست او اذان بگو، در گوش چپ او اقامه بگو، این فطرت است بر پدر و مادرها لازم و واجب است که این فطرت را بیدار کنند، شاداب کنند قوى کنند، چیزى که باید همه به آن توجه کنند و بدانند، بیدار شدن این فطرت با علم نمىشود، با استدلال نیست،
برهان نظم، برهان صدیقین، برهان حدوث و برهان امکان فلاسفه نمىتواند این فطرت را آبیارى کند، چیز دیگرى مىخواهد، آن براهین خوب است. باید همه داشته باشیم و هر کسى به فراخور حال خود باید بتواند خدا را اثبات کند، بتواند پیامبر را اثبات کند، بتواند امامت خود را اثبات کند، بتواند معادش را اثبات کند، آن هست بعد هم دربارهاش صحبت مىکنم.
اما بحث امروز، بحث فطرت است و فطرت را اگر بخواهیم، قوى کنیم، به واسطه برهان نمىشود. این فطرت اگر بخواهد قوى شود، عمل مىخواهد، شاداب شدن فطرت سرچشمه مىگیرد از منبر و محراب.
لذا بر همهى شما لازم است سر و کار با منبر و محراب داشته باشید و لازمتر از این اینکه بچه شما سر و کار با منبر و محراب داشته باشد، اگر مىخواهى پسرت سر از کابارهها درنیاورد، سر از مراکز فساد درنیاورد، اگر مىخواهى پسرت کمونیست نشود، اگر مىخواهى پسرت سر از خانه تیمى درنیاورد، اگر مىخواهى دخترت یک دختر شایستهاى شود که بتواند شوهردارى کند، باید پسر تو، دختر تو سر و کار با روحانیت داشته باشد سر و کار با منبر و محراب داشته باشد، آن فطرت را رابطهى با خدا شادابش مىکند، اگر مىخواهى پسر تو سر از مراکز فحشاء درنیاورد باید مواظب نمازش باشى، آن هم نماز اول وقت، نماز باجماعت، نماز مؤدب نماز با دل و الا بدان بیچارهاى پسرت هم بیچاره است. قرآن مىفرماید اگر پسرت مواظب نمازش نباشد مىبرندش، در وادى بدبختى مىافتد.
»فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا«(4)
یعنى اگر پسرت نمازش را خوب نخواند، نه اینکه نماز نخواند، نمازش را خوب نخواند، نماز را ضایع کرد، اگر دخترت تابع هوى و هوس باشد (سوف در اینجا تحقیقى است) یقین داشته باش گمراه مىشود. یقین داشته باش او را مىبرند، اگر بخواهى پسرت منحرف نشود، باید سر و کار با نماز داشته باشد، باید مواظب باشى سر و کار با ساز و آواز و لهویات نداشته
باشد. اگر مىخواهى دختر و پسرت نور چشم تو بلکه جامعه باشند باید مواظب باشى، غریزه مذهب او شاداب شود، قوى شود و قوى شدن آن را قرآن مىگوید عبادت مىخواهد: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ«(5)
یعنى آقا مىخواهى ایمانت کامل شود، مىخواهى یقین به خدا پیدا کنى، نه علم به خدا علم به خدا کاربرد ندارد، علم به معاد کاربرد ندارد، همه ما علم داریم که خدا هست، علم داریم معاد هست، اما چرا گناه مىکنیم، اما چرا باز معصیت در زندگى ما هست، براى اینکه یقین نیست، ایمان نیست، علم غیر از ایمان عاطفى است. علم غیر از یقین است. یقین مربوط به دل است، علم مربوط به عقل است.
شما یک دفعه به واسطهى برهان نظم اثبات مىکنید خدا را چهل دلیل مىآورید که خدا هست، پنجاه دلیل مىآورید که قرآن حق است، پنجاه دلیل مىآورید که معاد درست است، اما باز هم دروغ مىگویید، چرا؟ براى اینکه آن ایمان علمى کاربرد ندارد، باید باشد اما کاربرد ندارد؟ چه چیزى کاربرد دارد ایمان عاطفى، ایمان قلبى، آن چیزى که رسوخ در دل کند، یعنى دل باور کند، دل چه را باور مىکند؛ دل باور کند که خدا هست دل باور کند معاد هست. به این مىگویند یقین.
آیه شریفه مىفرماید مىخواهید دل باور کند خدا هست، یعنى آن فطرت آبیارى شود، یعنى آن غریزه مذهبى که در کودکى داشتى و با خودت از شکم مادر آوردى و در سرشت تو است آن قوى شود «و اعبد ربک» عبادت کن. هر چه رابطهى با خدایت محکمتر شود این ایمان قوىتر مىشود، روزه ماه مبارک رمضان ایمان را قوى مىکند، نماز در دل شب ایمان را قوىتر مىکند، اهمیت دادن به نماز این غریزه را آبیارى مىکند. کمک کردن به بىنوا، خدمت کردن به جامعه، ایمان را قوى مىکند، دل باور مىکند که خدا هست، دل باور مىکند که معاد هست، و این کاربرد دارد.
قرآن مىفرماید همان مرتبه اولش اگر پیدا شود، دیگر گناه در زندگى نیست، و دیگر دلبستگى به این دنیا نیست، دیگر اینطور نیست که جاه و مقام
و تمکن بتواند او را گول بزند. سوره «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ» همین را مىگوید؛ مىفرماید: آن مرتبه اول را براى کودکت درست کن، کار درست مىشود، آن مرتبه اول ایمان قلبى را براى خودت درست کن، کار درست مىشود، دیگر در زندگیت گناه نیست.
»بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ – أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ – حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ«
یعنى دنیا آدمها را مشغول کرده، کاسبىها، پولها، تجارتها، ریاستها، دنیا مشغولت کرده. خوابى، یک وقت بیدار مىشوى مىبینى که دم مرگ هستى، حتى زرتم المقابر. هفتاد سال خوابى، یک وقت بیدار مىشوى مىبینى اى داد خواب بودى حال بیدار شدى، در آن حدیث معروف پیامبر اکرم (ص) مىفرماید: «الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا» مردم خواباند وقتى مردند بیدار مىشوند!
هفتاد سال مثل کرم ابریشم در کاسبى و در تجارتش تنیده است، در پشت میزش تنیده است، در مکنت و مال و خانهاش تنیده است، در این دنیاى پرزرق و برق مثل کرم ابریشم تنیده است، ناگهان خفه مىشود، یعنى ناگهان مىمیرد! آن وقت بیدار مىشود، قرآن مىگوید که مردم معمولاً اینجورى هستند بعد مىفرماید:
»کَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ – ثُمَّ کَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ – کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ» سه مرتبه تکرار مىکند، مىگوید: اى کاش مرتبه اول یقین را اینها داشتند، این ایمان عاطفى، قوى شدن غریزه مرتبه اولش را مىگویند علم الیقین از قرآن «علم الیقین» عین الیقین، حق الیقین، را گرفتهاند آن مرتبهى آخرش حق الیقین است که در سورهى الهیکم التکاثر به هر سه مرتبه اشاره مىکند، مرتبهى دومش عین الیقین است، مرتبه اولش علم الیقین است.
مرتبه اول این است که دل باور کند، خدا هست، دل باور کند در محضر ربوبى هست، این آیه را دل باور کند «أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى«(6) آیا نمىدانى که خدا مىبیند، این را باور کند. قرآن مىگوید اى کاش این مرتبه اول از یقین را داشتى «لَتَرَوُنَّ الْجَحیم» اگر این مرتبه را داشتى به چشم دل
مىدیدى جهنم را.
انسان اگر یقین پیدا کند مىبیند، دیدن دو قسم است، یک دفعه به چشم سر مىبیند، این خیلى اهیمت ندارد، یک دفعه به چشم دل مىبیند مىدانى به چشم دل یعنى چه؟ یعنى الآن شما روزهاید معمولاً گرسنه و تشنه هستند گرسنگى و تشنگى را مىبینید، اما با چه چشمى؟ با چشم دل یعنى درک مىکنید گرسنگى و تشنگى را. بعضى اوقات انسان مىرسد به اینجا که درک مىکند خدا را، نظیر آدم تشنه که درک مىکند تشنگى را، یک دفعه انسان مىرسد به آنجا که درک مىکند، جهنم را مىبیند، نظیر آدم تشنه، نظیر آدم گرسنه که درک مىکند گرسنگى را.
زید بن حارثه پاى منبر پیامبر نشسته بود پیامبر دیدند که او در عالم ملکوت است. فرمودند: «یا زید کیف أصبحت» آقاى زید حالت چطور است؟ گفت: «أصبحت موقنا» این یقین است، گفت: یا رسول الله صبح کردم حالم این طورى است که یقین پیدا کردم، خیلى ادعا بود تا گفت یقین پیدا کردم پیامبر گفت خوب دلیلش چیست؟ گفت یا رسول الله بهشت را مىبینم، جهنم را مىبینم، یا رسول الله بهشتىها را مىشناسم جهنمىها را مىشناسم مىخواهى اجازه بده جهنمىها را بگویم، بهشتىها را بگویم، «لب گزیدش مصطفى یعنى که بس»
خوب، یک جوانى که نه فیلسوف است نه عارف، نه فقیه، نه متکلم، نه برهان نظم بلد است، نه برهان صدیقین بلد است اما دل باور کرده است که خدا هست، دل باور کرده که جهنم هست آیه شریفه این را مىگوید که ای کاش آن مرتبهى اول یقین را داشتى، مىدیدى جهنم را، بعد مىفرماید اى بدبختى که دنیا مشغولت کرده است حالا که نمىبینى جهنم را اما یک وقت با عین الیقین مىبینى «ثم لترونها عین الیقین» یک وقت با چشم سر مىبینى آن وقت به جهنم مىبرند تو را وقتى در جهنم رفتى خودت آتش جهنم مىشوى، هیچ مىدانى خود ما آتش جهنم هستیم شما که نه، آنها که جهنم مىروند.
»یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ«(7)
یعنى اى افرادى که ایمان آوردهاید مىدانید، یقین دارید. مىدانید خدا هست، مىدانید معاد هست، خودت و زن و بچهات را نجات بده از آن آتش جهنمى که هیزمش خودت هستى. «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ«(8) خودت هیزم جهنم هستى و آن بتهایى که در دلت هست، انسان جهنم که مىرود «العیاذ بالله» خودش آتش جهنم است، آن موقع از این آتش جهنم سؤال مىکنند «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ«(9) سؤال مىکنند آقا مگر عقل نداشتى، مگر سلامتى نداشتى، مگر امکان تماس با روحانیت و منبر و محراب نداشتى، مگر مسلمان و شیعه نداشتى این نعمتها چه شد، چرا جهنمى شدى؟ جواب چه؟ حسرت و ندامت.
این آیهى شریفه این سوره به ما چه مىگوید: این سوره به ما مىگوید اگر مرتبهى اول ایمان را داشته باشى، دیگر گناه در زندگى تو نیست، دیگر حتماً جهنمى نیستى، مىگوید پدر و مادر، باید کارى بکنى مرتبهى اول ایمان در بچه تو زنده شود، اگر زنده شد، دیگر بچهى تو از خانه تیمى، از کابارهها، از مراکز فحشاء سر در نمىآورد، خودش و تو را رسوا نمىکند، مىگوید پدر و مادر مواظب غریزه مذهب بچهات باش، آبش بده، آبیاریش کن، قویش کن تا برسد به آنجا که نه فقط نورچشم براى تو شود بلکه نورچشم براى جامعه باشد، و بدان اگر آبیاریش نکنى یک دفعه دخترت ننگ بار مىآورد، ننگ نه فقط براى تو، پدر و مادر بلکه ننگ مىشود براى طایفه، طایفه سربه زیر مىشود، نمىتواند سرش را بلند کند، این مرتبهى اول چه مىخواهد، عبادت پسر شما باید نمازى باشد.
در روایات مىخوانیم 7 ساله باید نمازى باشد او حسابى نماز بخواند، مواظب باش پسر و دخترت روزه بگیرند، روزهى خوب بگیرند، برسد کارشان به جایى که راستى از روزه لذت ببرند، امروز که روز چهاردهم ماه مبارک رمضان است حسرت بخورد، ندامت داشته باشد چرا چهارده روزش رفت،
وظیفه است هم براى خودمان هم براى اینها و به شما هم بگویم، هیچ چیزى انسان را نمىتواند کنترل کند، جز ایمان.
در یک جلسهى که من یک سال تحصیلى هفتهاى یک روز بحث داشتم دربارهى اینکه چه چیز مىتواند انسان را کنترل کند هر کسى چیزى گفت. یک کسى گفت عقل است، یک کسى گفت علم، یکى گفت وجدان اخلاقى، یک کسى گفت تربیت، دیگرى گفت قانون، دیگرى گفت نظارت ملى. دیگرى، ایمان، همهى اینها را گفتم درست نیست فقط یک چیز، ایمان، ایمان عاطفى، ایمان عقلى مىتواند انسان را صد درصد کنترل کند. و الا هیچ چیزى، هیچ کسى نمىتواند شما را یا پسر شما را کنترل کند، پسر شما بشود دکتر آیا دکترایش مىتواند کنترلش کند، اگر ایمان عاطفى داشته باشد آن دکترا خدمت مىشود براى جامعه، یعنى آن وقتى که مىآید مطب را باز مىکند به فکر فقیر و بىنوا است و اما اگر او ایمان را نداشته باشد، چیزى که به فکرش نمىآید فقیر و بىنوا است. بالاى سر همین فقیر مىرود، مىبیند فرش ندارد، مىبیند دوا ندارد، غذا ندارد، نسخه مىنویسد مىگوید اول باید ویزیت را بدهى تا نسخه را بدهم.
خوب، علم است، تخصص است، چرا آدمش نکرده چرا عاطفهاش را از بین برده است، چرا حاضر است روزى سه هزار تومان، چهار هزار تومان، پنج هزار تومان خون این ملت را بمکد، اما حاضر نیست، نسخهى یک فقیر را خودش بدهد اقلاً ویزیت نگیرد، آدم نیست چون ایمان عاطفى ندارد، اگر متمکن شدید، شما هى این طرف و آن طرف زدید، مرتب خون مردم را مکیدى، گران فروشى و احتکار کردى کلاهبردارى کردى، پسرت را متمول کردى، دخترت را، سر و سامان دادى، آیا حال به جایى مىرسد که او را کنترل کند، این شخصیت آیا مىتواند او را کنترل کند؟ نه پولش و نه شخصیتش. یک مرتبه خبر مىآورند که آقا، پسرت را از توى کابارهها گرفتند مىگویند آقا این شخصیتى را که به پسرت دادى این شخصیت به جاهاى باریک رسیده، بلند شو برویم ببینیم چه خبر است.
پس چه مىتواند دختر شما را، پسر شما را نورچشم شما کند، فقط و
فقط ایمان عاطفى «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقین» آنکه مىتواند شما را کنترل کند، آنکه مىتواند پسر شما را کنترل کند سر و کار داشتن پسر شما با مسجد است. سر و کار داشتن دختر شما با روحانیت است. با منبر و محراب است. با کتابهاى دینى است. این مىتواند این بىتفاوتى پدر و مادرها راجع به این غریزهى مذهب بدبختىها مىآورد همانگونه که دربارهى سایر غرائز مىگفتم اگر این غرائز را ارضاء نکند برایش عقده مىشود اینجا هم همین است، اینجا هم اگر این غریزه را ارضاء نکند، این غریزه مىمیرد، عقده مىشود اما عقدهاش یعنى ضدمذهب، یعنى ضدآخوند، چرا بعضى اوقات اینجور مىشود، حاج آقا صف اول مسجد است، حاج خانم پوشه دارد، اما دخترش لخت و عور در خیابان است، پسرش اول دشمن آخوند است چرا؟ براى اینکه حاج آقا و حاج خانم به فکر خودشان بودند به فکر اولادشان نبودند، غریزهى مذهب او را باید اشباع کرده باشد نکرده، باید به فکر خود و آنها باشد نبوده، براى اینکه این آقا به فکر دنیاى دختر و پسرش بوده، اما به فکر دین آنها نبوده، همان که روز اول خواندم پیامبر اکرم (ص) نگاه کرد به بچهها و متأثر شد فرمود: واى به حال پدر و مادرهاى دورهى آخر الزمان، گفتند: یا رسول الله چرا؟ فرمود: براى اینکه اینها به فکر دنیاى پسر و دخترشان هستند اما به فکر دین آنها نیستند، به فکر آخرتشان نیستند بعد فرمودند: من از اینها بیزار هستم و اینها هم از من بیزار هستند.
به شما بگویم اگر پسر و دخترت دین داشته باشد. هیچ کس نمىتواند او را ببرد، اما اگر دین نداشته باشد او را مىبرند، یقیناً مىبرند، امروز نبرند فردا مىبرند، رنگهاى بردن متفاوت است.
یکى شیطان را خواب دید (روایت هم داریم) آمد پیش حضرت موسى نظیر همین خواب است شیطان را خواب دید، دید که یک دسته طناب روى شانهاش هست گفت شیطان، اینها چیست؟ گفت اینها طنابهایى است که مىخواهم مردم را افسار کنم، ببرم به جهنم دید رنگ و وارنگ است، گفتم چرا رنگارنگ است، گفت همه را که نمىتوانم از یک راه، هر کسى را از راهى یک زنجیر هم داشت، گفت این براى کیست؟ گفت براى
سیدرضى، رفتم سه مرتبه زنجیرش کردم. زنجیر را پاره کرد.
شیطان هر کسى را از یک راهى مىبرد و اعوان شیطان هم، شیطانهاى انسى پسر شما، دختر شما را از راههاى متفاوت مىبرند، اگر دین داشته باشد، پول نمىتواند او را ببرد، جاه نمىتواند او را ببرد، جاه نمىتواند او را بىدین کند شهوت نمىتواند او را ببرد، هیچ چیزى نمىتواند او را ببرد، و اما اگر دین نباشد، این دینى را که گفتم، دین عاطفى، ایمان عاطفى، ایمانى که از عبادت پیدا مىشود، ایمانى که مایه از منبر و محراب مىگیرد، اگر این دین نباشد هیچ چیزى دیگر نمىتواند او را ببرد، با شهوت او را مىبرند، با عشوهگرىها، با جاه و پول مىبرند، با رودربایستىها با عصبیتها و لجاجتها مىبرند او را. اما اگر پسر دیندار شد، که مىتواند او را ببرد؟
این جمله را که على (ع) در نهجالبلاغه گفته براى شما جوانها گفته براى خودش نیست، خود امیرالمؤمنین مقامش شامختر از اینهاست، براى بحث ما است. این جمله امیرالمؤمنین مىخواهد بگوید، جوان اگر ایمان عاطفى داشته باشى، دنیا اگر پشت به پشت هم کند نمىتواند تو را ببرد، تمام دنیا را به تو بدهند نمىتوانند تو را ببرند و اما اگر ایمان عاطفى نداشته باشى با چشمکى مىروى، با یک حرف ناهنجار مىروى، مولا امیرالمؤمنین (ع) مىفرماید: «و الله لو اعطیت الأقالیم السبعة و مما تحت أفلاکها على أن أعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلت«(10)
به خدا قسم اگر عالم هستى را کف دست على بگذارند نه فقط ایران را، نه فقط کرهى زمین را عالم هستى را کف دست على بگذارند و به على بگویند ظلم کن به یک مورچه و پوست جوى را بىجهت از دهان مورچه بگیر، من که على هستم این کار را نمىکنم، ایمان عاطفى اینجور مىکند، امیرالمؤمنین مىفرماید: اگر ایمان عاطفى باشد براى بچه، پول نمىتواند ببردش نمىتواند او را جاسوس کند، علم نمىتواند او را ببردش، عالم هستى نمىتواند او را ببرد، امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه مىفرماید: اگر مرا از اول شب تا به صبح برهنه و عریان روى خارهاى مغیلان بکشند بهتر از این است
که ظلمى به کسى بکنم، توهین به یک مسلمانى بکنم.
این مال ما است، این مربوط به على نیست اینها را براى ما گفته یعنى پدر و مارد اگر پسر تو دین داشته باشد، سر و کار با منبر و محراب داشته باشد، سر و کار با نماز و روزه داشته باشد و ایمان عاطفى پیدا کند دل باور کند خدا هست، وقتى که رفت پشت میز به فکر ضعیف و بینواست، خشنود است، خسته نمىشود از این که توانسته است ده تا گره از کار ده تا مسلمان بگشاید:
اما بدان اگر پسرت دین نداشته باشد، وقتى که نشست پشت میز به فکر عیاشگرى است، به فکر پولش است، چیزى که به فکرش نمىآید انقلاب است و افراد مستضعف و افرادى که مراجعه به او مىکنند. دین مىخواهد که انسان، دیگرگرا شود، دین مىخواهد نرود، یک جملهى تاریخى هم براى شما بگویم.
هارون الرشید آمد مکه، مردم مکه به او گفتند ما قاضى نداریم یک قاضى براى ما تعیین کن، گفت: خوب من که مردم را نمىشناسم بروید خودتان کسى را بیاورید، من او را به قضاوت منصوب کنم، یک جوانى را آوردند هارون دید او خیلى جوان است، اما نمىشناخت دین دارد، گفت: من باید تو را امتحان کنم، گفت امتحان کن. گفت: من و یحیى یک نزاع داریم نزاع ما را حل کن گفت بر سر چه؟ نزاع را که طرح کردند جوان گفت همین جورى که نمىشود، قاعدهى قضاوت این است من باید بنشینم جاى تو، و تو و یحیى در مقابل من دو زانو بنشینید تو طرح دعوا کنى ببینم آیا کدامیک شما مدعى هستید و کدام منکر خیلى با قاطعیت حرف مىزند هارون آمد در مقابلش نشست با وزیرش یحیى طرح دعوا کردند، مدعى هارون بود، به او گفت: شاهد بیاور گفت شاهد ندارم، گفت اگر شاهد ندارى حق از آن تو نخواهد بود.
دید عجب جوان قاطعى است؛ یعنى عجب جوان با دینى است! گفت: جوان حیف است تو قاضى مکه بشوى، حیف است قاضى اینجا بشوى، تو را باید ببرم بغداد قاضى القضات کنم. یک دفعه رنگ از روى او پرید التماس کرد که تو را به خدا ولم کن، بابا آمدیم یک کار خوبى بکنیم مثل
اینکه مىخواهیم در چاه بیفتیم، من نمىتوانم، نمىشود. گفت خیر باید بیایى به زور او را به بغداد برد به زور پست حساس قضاوت آن هم قاضى القضاتى را گذاشت به عهدهاش سه چهار روز طول نکشید روزها کارهایى مىکرد، حرفهایى مىزد اما شب وقتى مىرفت رختخواب، آن تازیانههاى غریزهى مذهبیش، آن تازیانههاى وجدان اخلاقیش، هى مرتب مىآمد روى گردهاش که دید رفته است زیر پرچم ظلم، مگر نمىدانى که قرآن فرموده است کسى که زیر پرچم ظلم باشد «فتمسکم النار» جایش در آتش است. آیا وقتى که در روز قیامت تو و هارون دو به دو و همهى ظالمها در آن خیمهى آتشین باشید حساب مردم تمام شود با هارون در جهنم یکجا بروى چه مىکنى؟ دق کرد و مرد.
بعد هارون گفت خوب قاضى القضات نداریم از ممالک از اینطرف و آن طرف، آن شهر و این شهر دو سه نفر را پیدا کنید امتحان کنیم کسى را قاضى القضات کنیم، خوب قاضى باید متدین باشد. قاضى باید مشهور به تدین باشد، قاضى باید مشهور به فضیلت باشد، لذا مىگشتند اینطرف و آن طرف بالأخره دو سه تا را به زور آوردند. حال مىخواهند اینها را قاضى کنند اینها دیدند چارهاى جز فرار کردن نیست گفت: خوب چه کنیم، چگونه از دست این ظالم فرار کنیم، مىدانى معنایش چیست؟ یعنى، مىگفتند چه کنیم از دست پول، از دست جاه، از دست مکنت فرار کنیم به فقر و فلاکت و عزلت رو آوریم. گفتند خوب بهترین راه این است که خودمان را بزنیم به دیوانگى کار درست مىشود، یکى از آنها را آوردند پیش هارون اولى آمد اسمش را پرسید «ما اسمک؟» گفت: محبت الدنیا اسم من دوستدار دنیا است من آدم دنیاپرستى هستم گفت عجب اسم دارى؟ این چه اسمى است، گفت خوب دیگر این است. گفت خوب، «ما کنیتک؟» کنیهات چیست؟ گفت: «ابوالهوى» گفت: من پدر هوى و هوس هستم، هوى و هوس بر من مسلط شده و من پدر هوى و هوس هستم گفت: عجب کنیهاى دارى پرسید «ما نقش خاتمک؟» نقش خاتم، روى انگشترت چه نوشته گفت: «المجنون» دیوانه، گفت مگر دیوانهاى؟
دومى آمد از اول پرسید «ما نقش خاتمک؟» روى انگشترت چه نوشته این یک دفعه بنا کرد نگاه کردن به آسمان گفت: «مالى لا أرى الهدهد» گفت: هدهد کجاست نمىبینمش؟! هارون گفت بیرونش کنید.
دیگر سومى را هم نخواست بعد هارون به یحیى گفت اینها چى است که براى من آوردى؟ گفت اینها به خدا عاقلاند اینها فهمیدهها هستند، اینها علماء هستند، اما مىخواهند براى اینکه زیر بار ظلم نروند، مىخواهند قضاوت در دستگاه تو نکنند، مىخواهند زیر پرچم تو نباشند خودشان را مثل بهلول به دیوانگى زدهاند مگر بهلول اینجور نبود بهلول خویش و قوم هارون است، خیلى عالم است، خیلى دانا است، خیلى باشخصیت است. به زور مىخواستند او را ببرند، دید چارهاى نیست بعد هم مشورت کرد با موسى به جعفر (ع) که چه کنم؟ گفت خودت را بزن به دیوانگى، درست مىشود، خودش را زد به دیوانگى، صبح آمد بیرون یک چوب سوار شد مىگفت اسبم شما را لگد نزند با بچهها بازى مىکرد.
اما همین بهلول مىفهماند به این نابکارها که عاقل منم و دیوانه شما، یک روز همین آقا بهلول آمد دربار او را راه مىدادند مىدانستند مىآید و حرفهاى حسابى مىزند. آمد پیش هارون یک درهم داد به هارون و رفت یعنى یک ریال گذاشت کف دست هارون و رفت. هارون او را صدا کرد. گفت: بیا ببینم این چیه؟ گفت: من چند روز قبل حاجتى پیدا کردم (خیال نکنید او دروغ مىگوید. به خدا پیش بهلول همین است) نذر کردم، به فقیرترین، به بیچارهترین، به بدبختترین افراد یک درهم بدهم حاجتم دیشب برآورده شد فکر کردم بدبختترین مردم، ذلیلترین مردم، فقیرترین مردم کیست هرچه فکر کردم به غیر از تو کسى به نظرم نیامد، آمدم یک درهم را به تو بدهم براى اینکه نذرم برآورده شود، دین دارد بهلول وقتى دین دارد براى خاطر دینش حاضر است شخصیتش را بدهد، حاضر است مکنتش را بدهد، حاضر است همه چیزش را بدهد اما دین دارد، آن کس هم که نمىدهد، او را ذلیلترین افراد مىداند، او را دیوانه مىداند، او را بدبختترین افراد مىداند.
روزى هارون دید بهلول دارد بازى مىکند، گفت: بهلول چه
مىکنى؟ گفت دارم خانه مىسازم. خانهى گلى مىساخت، با بچهها بازى مىکرد، گفت عجب مردى هستى، گفت چه کار کردهام؟ گفت پشت پا زدهاى به دنیا و آنچه در دنیاست. بلند شد گفت: نه، آقاى هارون من مرد نیستم، تو عجب مردى هستى گفت چه کردهام؟ گفت پشت پا زدهاى به آخرت.
از این نمونهها فراوان است فراوان. مىدانید یعنى چه؟ یعنى پدر و مادرها، این غریزه را آبادش کنید. در خودتان آبیارى کنید مخصوصاً در بچههایتان آبیارى کنید این بچهها تا مىتوانند رابطه با خدایشان محکم باشد، این جملهى عوامانه جملهى خوبى است. جوانهاى عزیز، پدر و مادرها، مىگویند عبادت جوانى، عصاى پیرى است. بسیار حرف خوبى است. جوانها رابطهى با خدایتان محکم باشد. رابطه با خدا دست عنایت خدا روى سرتان مىآید، دیگر در بنبستها نمىمانید دیگر کسى نمىتواند ببردتان. قرآن شریف با کمال صراحت مىفرماید: شیطان آنهایى را مىبرد که زیر پرچم او باشند.
»إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ«(11)
با چه تأکیدى، افرادى که ادبیات خواندهاند مىدانند سه چهار تا تأکید دارد، حتماً، یقیناً هیچ کسى شیطان انسى و جنى نمىتواند آن کس را که باور کرده خدا را، باور کرده معاد را، نمىتواند او را ببرد. «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ – إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ «(12)
اگر مىتواند ببرد آن را مىبرد که دین عاطفى ندارد، آن را مىبرد که زیر پرچم شیطان است. آن را مىبرد که گناه کرده است. و به واسطهى گناهش نتوانسته ایمان عاطفى به دست بیاورد. بحث ناقصى است. مىخواستم امروز این بحث را تمام کنم، چون خیلى فصل جلو داریم و معلوم نیست به جایى برسیم، لذا مىخواستم این فصل را تمام کنم، اما خیلى بحث ناقص است. به جایى نرسیدیم لذا باید فردا لااقل دربارهى این بحث صحبت کنم، امیدوارم یک حال تنبهى براى همه و همه مخصوصاً پدر و مادرها پیدا شود.
1) روم، 30.
2) سفینة البحار، جلد 2، صفحه 373.
3) عنکبوت، 65.
4) مریم، 59.
5) حجر، 99.
6) علق، 14.
7) تحریم، 6.
8) انبیاء، 98.
9) تکاثر، 8.
10) نهجالبلاغه، خطبه 224 شرح فشرده، صفحه 412، جلد 2.
11) نحل، 99.
12) نحل، 99 – 100.