بحث دیروز ناقص ماند، لذا مجبورم امروز هم دربارهى فصل هفتم بحث کنم.
سخن بر سر این بود که بچه وقتى به دنیا مىآید محبتیاب است و باید مورد محبت واقع شود، قلب مادر، دست پرعطوفت مادر روى این بچه تأثیر دارد کمکم بچه که بزرگ شد دامن پدر و دست تلطف پدر روى سر این بچه تأثیر دارد، غذاى روح هست و باید مادر و پدر به این بچه همینطورى که غذاى جسم مىدهند، غذاى روح بدهند، مورد تلطف، مورد عنایت، مورد محبت آنها همیشه باشد و باید مواظب باشند که حرفهاى خشن، حرفهاى سرد به این بچه مخصوصاً نوجوان و جوان نزنند و اگر تربیت و نصیحتى دارند با موعظه با تلطف و با استدلال باشد، از این جهت هم اسلام راجع به بچههایى که یتیم هستند فوقالعاده سفارش کرده است. در روایات مىخوانیم اگر کسى دست تلطف روى سر بچه یتیم بکشد به تعداد هر مویى که از زیردست او بگذرد، خدا حسنه به او مىدهد.(1)
در روایات مىخوانیم اگر کسى بچه یتیمى را در دامن بنشاند و با او تلطف کند، مهربانى کند پروردگار عالم گناهان او را مىآمرزد. و در قرآن شریف تأکید کرده است.
در جامعه اسلامى مواظب باشید گرد یتیمى به چهرهى بچههاى یتیم ننشیند، قرآن شریف و روایات ما تأکید کرده مردها باید به منزلهى پدر یتیم باشند
و زنها به منزلهى مادر و نگذارند این بچه یتیم، رنج بىپدرى و بىمادرى را بچشد. در سورهى ماعون به اندازهاى تأکید دارد که مىفرماید: «ارأیت الذى یکذب بالدین فذلک الذى یدع الیتیم» یعنى پیامبر آن جامعهاى که بچههاى یتیم در آن باشند، و گرد یتیمى به چهرهى این بچهها بنشیند این جامعه جامعه اسلامى نیست.
مىفرماید: آیا مىخواهى نشانت بدهم آنکه دین ندارد؟ بعد مىفرماید: دین ندارد آن کسى که محلى به بچه یتیم نمىگذارد، واقع این آیه شریفه همین است که معنى کردم که جامعه اسلامى باید مواظب بچه یتیمها باشند، مواظب باشند اینها درد یتیمى نچشند، گرد یتیمى بر چهرهى اینها نشیند و به عبارت دیگر باید مواظب باشند، همینطور که لازم و واجب است بچه یتیم را از نظر غذا تأمین کنند از نظر غذاى روح هم باید تأمین کنند، همین طورى که لازم است بر جامعه اسلامى بچه یتیم گرسنه نماند، باید مواظب باشند بچه یتیم بىمحبت نماند، براى خاطر همین است که اگر بچه محبت ندید براى او عقده پیدا مىشود و اگر عقده پیدا شد خطر دارد و خطر آن هم بسیار بزرگ است.
بلى دیروز عرض کردم در حالى که ما باید مواظب بچههایمان باشیم و امروز مواظب بچههاى یتیم باشیم، باید مواظب باشیم افراط گرى در کارمان نباشد افراط در محبت هم بد است، مثل گلى که دو روز یک مرتبه آب مىخواهد شما همه ساعت به آن گل آب دهید مسلم است این گل مىگندد، مسلم از بین مىرود، اگر یک درختى هفتهاى یک مرتبه آب مىخواهد شما هر روز به آن آب بدهید نه تنها رشد ندارد بلکه مىگندد. دربارهى محبت هم چنین است.
اگر افراط در محبت کردید راجع به بچهتان، لوس و ننر بار مىآید، از خودراضى بار مىآید، و خطر این از خطر عقده اگر بالاتر نباشد کمتر نیست براى اینکه در باب عقده مىگفتم فرد خیانتکار، جنایتکار یا فرد دل مردهاى از کار در مىآید و جامعه او را نمىپذیرد، افرادى هم که از خود راضى باشند استقلال ندارند، توقعات بیجا از جامعه دارند توقعات بیجا از دیگران دارند توقعاتشان برآورده نمىشود، خواه ناخواه عضو زائدى تحویل جامعه داده
مىشوند. اگر عقده براى اینها از همین کار پیدا نشود که بعد دربارهاش انشاءالله صحبت مىکنم.
لذا در حالیکه باید بچههایتان محبت ببینند، در عین حال هم باید افراط در محبت نبینند، لذا در روایات داریم بچههایتان را ناز پرورده پرورش ندهید، در روایات داریم بچههایتان را بعضى اوقات گرسنگى بدهید که همین روزه ولو روزه نصف روز بسیار خوب است و مصداق آن روایت مىشود.
در روایت داریم بچههایتان را که بعض اوقات روى زمین مىخوابد، بگذارید بخوابد از بچهتان کار بکشید، بچهتان را در مهالک وارد کنید مثلاً مىترسد از همان جا که مىترسد حتماً بچه را روانه کنید و بالأخره بعضى اوقات یک بىاعتنائىها به بچهتان بکنید، این براى خاطر چیست؟
یک جملهاى از یک معلم روانشناس نقل مىکنند، اما روانشناس نه به معنى امروز دکتراى روانشناسى نداشته بلکه معلم فهمیدهاى بوده، ظاهراً ابن سکیت معلم بچههاى متوکل است، بچههاى متوکل مىآمدند پیش او درس مىخواندند.
منتصر که اتفاقاً آدم فى الجمله خوبى بود روزى ابنسکیت تصمیم گرفت که منتصر را ادب کند، براى اینکه فکر کرد این خلیفهزاده در ناز و نعمت پرورش یافته فردا مىخواهد خلیفه بشود، فردا او مىخواهد زمام مملکت را به دست گیرد باید ادب شود، هر روز مىآمد بالا، بالا مىنشست، پهلوى معلم مىنشست، به معلم ناز مىکرد آن روز که آمد ابنسکیت گفت همانجا بنشین، نشاندش در همان میان کفشهاى بچهها همان پایین. مقدارى نشست، ظهر شد درس حسابى هم به او نداد، موقعى که ظهر شد، همه رفتند براى ناهار او را نگه داشت و گفت تو حق رفتن ناهار ندارى در اطاقى او را نگه داشت و گرسنگى حسابى هم به او داد، نگذاشت ناهار برود و ناهار هم به او نداد عصرى شد همه مىخواهند مرخص شوند، جمع کرد، و آنها را به صف کرد و این بچه را، بچهى بىگناه را آورد در مقابل بچهها و یک کتک مفصلى هم به او زد و گفت برو، بچه خیلى ناراحت شد، که مگر چه کرده؟ که توهینى به او
کرد، گرسنگى به او داد – آخر کار هم او را کتک زد رفت به باباش خبر داد، آن پدر شقى خیلى عصبانى شد معلم را خواست پرسید این چه کارى بود امروز کردى؟ گفت مىخواستم بچهات را ادب کنم. این بچه تو در ناز و نعمت پرورده شده، این بچه بىاحترامى ندیده است. و نمىداند که توهین کردن به دیگرى، کوبیدن شخصیت دیگرى چقدر بد است. این بچه گرسنگى نخورده است، این بچهى تو در ناز و نعمت بزرگ شده، نمىداند رنج گرسنگى، رنج یتیمى، رنج فقر یعنى چه، این بچه زیر چتر تو بوده است. ظلم ندیده و نمىداند مظلوم یعنى چه و شکنجهاى که مظلوم از ظالم مىبرد یعنى چه؟
من امروز مىخواستم اینها را یاد بچهات بدهم بىگناه، بىاحترامى به او کردم، روى کفشها پائین او را نشاندم، تا به او بگویم ببین بىاحترامى چقدر بد است، مواظب باش وقتى زمام مملکت را به دست گرفتى بىاحترامى به کسى نکن توهین به شخصیت کسى نکن، شخصیت کسى را نکوب، گرسنگى به او دادم مىخواستم به او بفهمانم فردا که زمام امر را به دست گرفتى به فکر خود و اطرافیانت باش، بدان گرسنگىها هست، بدان فقرائى هستند، بدان بیچارگانى هستند، بدان گرسنگى سخت است. چنانچه در روایات داریم یکى از چیزهایى که روزه به ما مىفهماند این است که رنج گرسنگى را مىفهمیم و مىفهمیم، آنکه سر بىشام زمین مىگذارد چقدر برایش مشکل است.
گفت اما کتک زدنم به خاطر این بود که مىخواستم به او بگویم دیدى که ظلم بیجا، کتک بیجا، زندان بیجا چقدر مشکل است. مواظب باش ظلم بیجا به کسى نکنى همین قضیه را حافظ شیرازى به شعر درآورده، شعر بسیار عالى است:
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقى شیوه رندان بلاکش باشد
لذا در حالیکه باید به بچهمان محبت کنیم باید غذاى روح او را به طور عالى بدهیم و سیراب کنیم و شاداب کنیم روح او را، نوازش کنیم، حرفهاى خشن به او نزنیم باید مواظب باشیم لوس و ننر هم بار نیاید، اگر لوس و ننر و از خودراضى باشد، عضو زائد جامعه است، عضو فلج جامعه مىشود، هم براى
خودش بد است و هم گرهى از جامعه نمىتواند بگشاید، اگر هم عقدهاى بشود آن هم عضو زائد جامعه است، بلکه باید بگوئیم یک سرطان و غده سرطانى براى جامعه است، و باید بگوئیم جنایتها، خیانتها از همین عقده سرچشمه مىگیرد.
یک جمله تاریخى براى هر دوى این قضیه نقل مىکنم، این جمله تاریخى خیلى مؤثر براى بحث دیروز و امروز است. هارون الرشید دو پسر داشت، یکى به نام امین و دیگرى به نام مأمون. امین یک آدم لوس و ننر و از خودراضى است. سرش هم این است که پسر زبیده است. زبیده زن فوق العاده متشخص بوده ولو هارون الرشید حرمسرا داشته و بیشتر از صد زن باجمال و جوان را در یک جا جمع کرده بود.
اما زبیده ملکه و متشخص بوده، زبیده فوق العاده بوده، دوش به دوش هارون مىرفت این امین مال زبیده است، و زبیده بلد نبود پسرش را تربیت کند، لذا یک پسر از خودراضى لوس و ننرى تحویل جامعه داد، اما مأمون، مأمون پسر کنیزکى است، مادرش آشپز بوده.
در بعضى از تاریخها نقل مىکنند که زبیده و هارون با هم قمار کردند و قمار سر این بود که هر که باخت مثلاً فلان چیز را بدهد بالأخره رسید به اینجا که زبیده گفت که اگر باختى با این کنیزک همبستر شوى اتفاقاً هارون باخت و با کنیزک همبستر شد با همان وضع آشپزى که داشت، از آشپزخانه دودهاى و سیاه بیرون آمده بود با همان حال واداشت که با این زن همبستر شود و مأمون از این زن به دنیا آمد لذا باید بگوئیم مادر نداشت مادرش اینجور بود باید بگوئیم عقده براى مأمون پیدا شد مخصوصاً که زبیده به او توهین کرد دیگران هم به او توهین کردند و پدرش هم توهین کرد این توهینها، این بىمادریها و این که مادرم آشپز است کنیز است، سرزنشها که از دیگران داشت کمکم براى او عقده شد، مأمون آدمى شد عقدهاى، امین آدمى بود لوس و ننر و از خودراضى.
زبیده همیشه به هارون مىگفت چرا به بچهى من بىاعتنائى مىکنى هارون درک کرده بود امین لیاقت ولایتعهدى را ندارد، مجبور هم بود که
ولایتعهدى را به او بدهد از نظر اجتماعى لازم بود، واجب بود، چون پسر زبیده بود از طرفى دید که نمىتواند این ولایتعهدى را قبول کند زبیده هم مرتب مىگفت چرا به این پسر من بىاعتنا هستى؟
هارون شبى گفت من الآن به تو اثبات مىکنم که چرا به او بىاعتنا هستم و اعتنا به مأمون دارم همان نصفهى شب که زبیده و هارون نشسته بودند، امین را خواست، امین خواب بود، او را از خواب بیدار کردند که پدرت تو را مىخواهد بلند شد، ژولیده با همان وضع خواب آلود آمد در مقابل هارون قرار گرفت، هارون گفت من امشب تصمیم گرفتهام جایزه بدهم، جایزه به تو و مأمون. هر چه بخواهى به تو مىدهم، سه جایزه مىدهم انتخاب از تو، گفت: فلان باغى که اختصاص به تو دارد مىخواهم، گفت این باغ را براى چه مىخواهى؟ گفت: مىخواهم روزها بروم آنجا تفریح کنم گفت دیگر چه مىخواهى؟ گفت: اسب مخصوص تو را هم مىخواهم گفت اسب مخصوصم را براى چه مىخواهى؟ گفت: آن را هم براى این مىخواهم که سوار شوم بروم آنجا و تفریح کنم. گفت: کنیز مخصوص تو را هم مىخواهم، گفت این را براى چه مىخواهى گفت براى این که زن خوشگلى است زن باجمالى است. گفت: به تو دادم برو.
امین رفت، مأمون را احضار کرد مأمون را از خواب بیدار نمودند که پدرت تو را مىخواهد با نظامى مجهز آمد در مقابل هارون سر و صورت را شسته، چکمه به پا، شمشیر به دست مهیا، گفت چه امرى داشتید؟ خیال کرد که مثلاً جنگى است، چیزى است، مىخواهد او را رئیس لشکر کند، هارون به او گفت: مىخواهم جایزه بدهم 3 تا جایزه بناست بدهم 3 تا جایزه را همین الان به تو مىدهم هر چه مىخواهى بگو، گفت: جایزهى اول من، این که مالیات را به اسم من از ممالک اسلامى امسال کم کنى، گفت: کم کردم. گفت: حاجت دوم من این است که زندانیان را به نام من عفو کنى و یا تخفیف بدهى. گفت کردم. گفت: جایزه سوم این که حقوق ارتش را به نام من زیاد کن، گفت کردم، گفت برو.
بعد رو کرد به زبیده گفت مىدانى مأمون چه کرد تمام مملکت را از
دست خودش راضى کرد براى اینکه مردم یا ارتشى هستند یا غیر ارتشى. ارتشیان حقوقشان زیاد شد و غیرارتشیها مالیاتشان کم شد به نام این شخص، و جنایتکارها و خیانتکارها زندانى هستند آنها هم عفو داده شد به نام او لذا تمام مملکت اسلامى از مأمون راضى شدند اگر من بىاعتنائى به امین مىکنم و اعتنا به مأمون براى خاطر این است، آدم لوس و ننر مىشود مانند امین، مأمون عقل و کیاست دارد، لذا آوردن حضرت رضا به خراسان و خوابانیدن سر و صداها از زیرکى او بود.
و قضیهى حضرت رضا (ع) از نظر تحلیل سیاسى خیلى عجیب است توانست آن ناامنى و ولولهاى که در ممالک اسلامى بود بخواباند، اما این آدم عاقل این آدم که به قول هارون لیاقت براى خلافت داشته، عقدهاى بود، عقدهاش رسید به اینجا که وقتى بابا مرد، خلافت رسید به امین با امین جنگید، اول استاندار خراسان بود وقتى فهمید خلافت به امین رسیده زیربار نرفت با هم جنگیدند و چون امین آدم بىلیاقتى بود، آدم لوس و ننرى بود، آدم از خودراضى بود نتوانست جنگ کند و شکست خورد.
مأمون دستور داد که در زندان سر او را جدا کنند و سرش را بیاورند، سر را آوردند نزد مأمون دستور داد آن را جلوى دارالاماره نصب کنند و مردم بیایند و به او توهین کنند! سر برادرش است اما آن عقدهاى که از دست این برادر دارد، عقدهاى که از زبیده و دیگران براى او پیدا شده، آن عقدهاى که از کمبودهاى محبت در زمان باباش در زمان خلافت هارون پیدا کرده کار را رساند به اینجا که برادرش را کشته سرش را جلو در نصب کرده مىگوید مردم بیایند و به او توهین کنند که عربى آمد آب دهان انداخت به صورت امین و گفت خدا لعنت کند پدرت را خدا لعنت کند برادرت را و خدا لعنت کند خودت را. مأمون وقتى این جریان را شنید گفت سر را ملحق به بدن کنید و بدن را دفن کنید.
مأمون عقدهاى است آن جنایتها را به بار آورد و من جمله جنایت نسبت به برادرش امین. بچهى شما اگر لوس و ننر باشد نمىتواند در جامعه زندگى کند، اگر هم محبت پدر ندیده باشد، محبت مادر ندیده باشد، آن هم عقدهاى است
نمىتواند زندگى کند، این بحث تا اینجا تمام شد.
یک بحث مهمى مانده است و این بحث براى همه ما هست و آن این است که بچه گاهى عقده پیدا مىکند، گاهى لوس و ننر از کار درمىآید، همچنین گاهى بزرگها، جوانها حتى پیرمردها عقدهاى مىشوند، حتى گاهى پیرمردها لوس و ننر مىشوند، گاهى جوانها لوس و از خود راضى مىشوند. اول عقدهاى نبوده یعنى جوان اول عقدهاى نبوده محبت پدر و مادر دیده، این جوان بزرگ شده اما در بزرگى عقده براى او پیدا مىشود. همچنین بعضى اوقات لوس و ننر نبوده، مادرش مواظب بوده، پدر مواظب بوده یک جوان سالمى، کودک سالمى تحویل جامعه داده، اما بزرگ شده و در حال بزرگى از خودراضى شد.
باید همه مواظب باشیم که یک دفعه در حال بزرگى عقده پیدا نکنیم مثلاً دختر و پسرى که ازدواج نکند، یا ازدواج اینها دیر شود، به طور ناخودآگاه این دختر و پسر عقدهاى مىشوند. عقده را معنا کردم، گفتم تمایل از ضمیر آگاه منتقل مىشود به ضمیر ناخودآگاه و آنجا غده سرطانى مىشود.
دختر از 14 سال به آن طرف اگر بلوغ زودرس برایش پیدا نشود، پسر از چهارده سال پانزده سال به آن طرف اگر بلوغ زودرس برایش پیدا نشود، تمایل به ازدواج دارد و این تمایل هست، بخواهد هست، نخواهد هست. این تمایلها باید جواب داده شود اسلام مىگوید باید پدر و مادر، جوانها را زود زن بدهند، باید دخترها را زود شوهر بدهند باید دخترها زود شوهر کنند، باید پسرها زود زن بگیرند و این بندهاى خرافات را که در جامعهى اسلامى به وجود آوردهاند، این بندها باید پاره شود.
این بندهاست که عقدهها براى جوانها مىآورد. هیپىها، بیتلها از همین جا به وجود مىآیند، این لباسهاى مبتذل از همین جا سرچشمه مىگیرد، این پرخاشگرىها از همین جا سرچشمه مىگیرد، اسلام مىگوید زود شوهر کن و به آن مىگوید زود زن بگیر، اگر زود زنش ندادند و زود زن نگرفت، برایشان عقده پیدا مىشود، پسر 25 ساله به طور ناخودآگاه یک وقت براى او عقده پیدا مىشود، همچنین از چشم و همچشمى براى انسان عقده پیدا مىشود، آمال و
آرزوها براى انسان عقده مىآورد.
اینکه مقام نبوت و ولایت هر دو سفارش کردهاند: «ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان: اتباع الهوى و طول الامل و اما اتباع الهوى فیصد عن الحق و اما طول الامل فینسى الآخرة«.(2)
مىفرماید آنچه من براى شما خیلى مىترسم دو چیز است:
1- متابعت کردن از هوى و هوس (دلم مىخواهد(.
2- آمال و آرزوى دراز: مىفرماید اگر خداى نکرده هوىپرست شدى پا روى حق مىگذارى، اگر آمال و آرزوى زیاد پیدا کردى آخرت به فراموشى سپرده مىشود و هى مرتب روى آمال و آرزویت فکر مىکنى، آمال و آرزوهاى بیجا براى بیست سال دیگر، پنجاه سال دیگر، فکرهاى بیجا، تخیلهاى غلط، وسوسههاى غلط او را به پرتگاه مىکشاند این آمال و آرزوها اگر در دختر باشد خطرناک است، در پسر باشد خطرناک است، چشم و همچشمىهاى انسان از نظر آمال و آرزو، از نظر فکر باعث مىشود پایش را از گلیم خود بیشتر دراز کند، براى دختر خطرناک است، براى پسر خطرناک است، براى دختر و پسر عقده درست مىشود، گاهى منجر به دیوانگى مىگردد، گاهى منجر به خیانت و جنایت مىشود، گاهى منجر به پرخاشگرى. و در نتیجه با هیچکس نمىتواند بسازد حتى با شوهرش، حتى با زنش، حتى با پدر و مادرش.
یکى از نویسندهها یک جملهاى نقل مىکند و این جمله براى همه ما مخصوصاً جوانها خیلى خوب است؛ مىگویند یک زنى دیوانه شد، این زن را بردند دارالمجانین، دکترهاى روانى هر چه روى او کار کردند دیدند فایدهاى ندارد و اتفاقاً این دیوانگىهاى اینطورى خوب شدنش کارى است بسیار مشکل، دیوانههاى معمولى ممکن است روى اعصاب کار کنند، خوب شود اما افرادى که ضعف اعصاب دارند، افرادى که عقدههایشان از راه تهیجى انفجار پیدا کرده خوب شدن اینها مشکل است سبب آن هم این است آنچه برایشان دیوانگى آورده ادامهى دیوانگى را همان مىدهد.
بالأخره روى این زن کار کردند دیدند نمىشود، حرفهایش را کنترل کردند دیدند این زن همیشه یک حرف دارد و آن اینکه هر روز صبح به صبح مىآید دیوانهها را دور خود جمع مىکند، مىگوید من یک شوهر زیبائى دارم، 2 تا بچه یک پسر و یک دختر خوشگلى دارم، من یک ماشین سوارى دارم و عصر به عصر شوهرم که از اداره مىآید پشت فرمان ماشین مىنشیند و من پهلوى او، 2 تا بچه پشت سر ما از قصرمان که در شمیران است مىرویم به ویلایى که داریم و آنجا تفریحى مىکنیم تا شب و شب برمىگردیم به خانه، هر روز این حرف را مىزد، کمکم دیدند که خوب این حرف باید از یک جایى سرچشمه بگیرد، بچههایى که با او همکلاسى بودند را جمع کردند گفتند این دختر وقتى که با شما همکلاس بود چه مىخواست، در زندگى با شما چه مىگفت پدر و مادرش را خواستند گفتند او چه مىگفت، زنها را خواستند، همسایهها را خواستند گفتند این زن ایدهاش چه بود، وضعش چگونه بود؟
و اما همکلاسهایش همین حرفهایى که تکرار مىکرد گفتند، گفتند آمال و آرزوهاى عجیبى داشت، مىگفت که من مىخواهم شوهرم یک ادارى بالایى باشد اما خیلى شیک و باجمال، دو تا بچه هم مىخواهم پیدا کنم یک ماشین سوارى هم مىخواهم، یک قصر و ویلایى هم مىخواهم و عصر از قصرم به ویلا بروم و از ویلا برگردم!
اتفاقاً از قرارى که معلوم شد این دختر شوهر کرد به یک کسى که از نظر کار بیکار بود اصلاً کار نداشت. از نظر شکل و شباهت هم خوب نبود، حالا آن بماند قصر و ویلا که نداشت هیچ یک خانه اجارهاى در یکى از محلههاى به حسب ظاهر پست تهران پیدا کرد ماشین که نداشت یک الاغ هم نداشت که سوار شود آن آقاى نویسنده مىنویسد حتى پول خط هم نداشت، پول تاکسى هم نداشت که سوار شود و از خانه برود خانه پدر و مادرش. این آمال و آرزوها برآورده نشده، اثر گذاشت روى این زن. آن نویسنده مىگوید: اتفاقاً عقیم هم شد، بچه هم پیدا نکرد. اثر گذاشت، آن آمال و آرزو اثر گذاشت تمایلات ناآگاه، عقده منفجر شد، آن انفجار تهیجى بود، آن انفجار
تهیجى زن را دیوانه کرد.
به زنها سفارش مىکنم کا را بدهید دست خدا نه به آمال و آرزو، مواظب باشید، جوانها، مخصوصاً دخترها پایتان را از گلیم خود دراز نکنید، همه و همه مواظب باشید، غصههاى بیجا، غمهاى بیجا نخورید به شما بگویم ممکن است شما عقدهاى نباشید اما غصههاى بیجا، غمهاى بیجا شما را عقدهاى مىکند. زنها، ممکن است پدر و مادر شما، شما را عقدهاى بار نیاورده باشند، اما اگر در زندگى غم خوردید، غصه خوردید، دل مرده شدید، عقدهاى مىشوید و اگر عقدهاى شدید جنایتکار مىشوید اگر خیانتکار نشوید لااقل این است که نمىتوانید شوهردارى کنید نمىتوانید بچهدارى کنید، نمىتوانید خانهدارى کنید و اگر دنیایتان از بین نرود لااقل آخرت از بین رفتنى است.
احترام زیاد به کسى، زن و شوهر باید به یکدیگر احترام بگذارند معلوم است، زن و شوهر باید همراه هم و لباس یکدیگر باشند زن و شوهر باید کمک کار یکدیگر باشند، اما زن و شوهر بخواهند احترام زیادى به یکدیگر بگذارند غلط است. همین احترام زیادى به یکدیگر، محبت افراطى به یکدیگر موجب مىشود زن و یا مرد لوس و ننر و از خود راضى از کار درآید.
به بچه ده ساله باید احترام کرد اما احترام به بچهى ده ساله چیست، اینکه وقتى سفره را انداختید یک بشقاب که براى خودتان مىگذارید بشقابى هم براى او بگذارید یک لیوان براى خودتان یک لیوان هم براى او بگذارید قاشق و چنگال براى خود، قاشق تنها براى او نباشد، اینها هم درست، در مقابل مهمان یک دفعه اگر چاى را ریخت، رو ترش نکن تشر به او نرو و این معلوم است.
اما پسر ده ساله شما وارد مجلس شود، جلو پایش بلند شوى بگویى آقا بفرمائید، این غلط است، این افراط است. همچنین تا آخر. افراط گرى در همه چیز غلط است. به قول قرآن شریف راجع به مؤمن مىفرماید:
»وَ الَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً«(3)
یعنى مؤمن آن است که وقتى انفاق مىکند نه افراط گرى مىکند، نه تفریط گرى یک دفعه افراط گرى مىکند هرچه دارد مىدهد، یک دفعه تفریط گرى
مىکند اینکه مىبیند همسایه گرسنه است برادرش، خواهرش بىافطار است مىگوید به من چه «و کان بین ذلک قواماً» یعنى مثلاً روزى صد تومان حقوق دارى این روز صد تومان را باید به اندازهى معتدل خرج کنى و به اندازهى وسعت هم انفاق کنى اگر آیهى شریفه معنیش این باشد «و إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا» یعنى انفاق و صدقه و اگر معنایش این باشد که «و إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا» یعنى در خانه انسان نباید عیاشگرى باشد، انسان باید به اندازهى وسعش امکانات در اختیار زن و بچهاش بگذارد اگر بخل ورزد معلوم است غلط است. این بخلى که مىورزد کار مىرسد به اینجا که حتى زنش هم حاضر است او بمیرد بچههایش هم حاضرند او بمیرد اگر هم نباشد، عیاشگرى کند، از این کلاهبردار، از این قرض کن، از او قرض کن براى خاطر اینکه مىخواهم زنم خوشحال باشد، امسال فرشم را عوض کنم خوب این غلط است. «إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً«.
این آیهى شریفه یک چیز مىدهد دست ما و اینکه در زندگى معتدل باش، علماى علم اخلاق مخصوصاً قدما یک جمله دارند اینها مىگویند اصلاً فضیلت حد اعتدال است، تمام صفات خوب را بر مىگردانند به همین. شما اگر معراج السعاده را مطالعه کرده باشید، اگر جامع السعادات را مطالعه کرده باشید، اگر ابنمسکویه کتابش را دیده باشید، اگر کتابهاى غزالى و فیض (ره) را دیده باشید همهى اینها دنبال این هستند که تمام صفات خوب را برگردانند به حد متوسط، حال درست باشد یا نه، بحث دیگر است. از نظر من درست نیست. اما على کل حال، علماى علم اخلاق همه در مقام این هستند که مىگویند تمام صفات خوب حد وسط است، افراطش رذالت است، تفریطش هم رذالت این براى بحث ما خیلى خوب است.
مواظب باشید در زندگى معتدل باشید، افراط غلط است، تفریط هم غلط است. بچههایتان باید مواظبشان باشید خودتان افراط گرى در حق آنها نکنید، تفریط گرى هم در حق آنها نکنید، بچههاى شما هم معتدل بارآیند، بعد در زندگى با یکدیگر مواظب باشید. اگر کسى ظرفیت ندارد، احترام به او خیلى نگذارید، به اندازهى ظرفیتش به او احترام بگذارید. اگر پیش از ظرفیت به
او احترام بگذارید، خودش را گم مىکند یعنى لوس و ننر، از خودراضى بار مىآید و بدا به حال آن کسى که خود را گم کند.
دیدهاید بعضى اوقات کسانى لیاقت ریاستها و پستهایى را ندارند وقتى پست به آنها مىرسد و یا کیسه نو مىشود و پول حسابى پیدا مىکند، خودش را گم مىکند، جنایتکار مىشود، کارهاى جلفى مىکند، همهى اینها به خاطر این است که این پول، این پست و احترام بىجا او را لوس و ننر و از خود راضى کرده.
بنابراین بحث آخر ما این شد که شاید از بحث اولمان مهمتر بود، آقا مواظب باش خودت عقدهاى نشوى، خانم مواظب باش که خودت عقدهاى نشوى، لوس و ننر و از خودراضى نشوى که اگر خودت اینطور بشوى معلوم است که نمىتوانى بچههایت را به حال اعتدال بار بیاورى.
1) بحار، ج 75، ص 4.
2) نهجالبلاغه.
3) فرقان، 67.